نظریه به زبان ساده (۱۱) : «نظم اجتماعی چگونه ممکن می شود؟» با نگاهی به اندیشهی تالکوت پارسونز
نوشته زهره روحی
نوشتههای مرتبط
در حال حاضر در چه مکانی هستید؟ منظورم این است که در چه محلی در حال خواندن این متناید؟ در دانشگاه؟ کتابخانه؟ کافینت؟ محل کار؟ و یا شاید هم در خانه و یا …؛ از نظر پرسش حاضر فرقی نمیکند که شما در چه مکانی هستید، مهم این است که به شما یادآوری کند که آن مکان، به عنوان سیستمی اجتماعی، از «نظم اجتماعیِ» خاصی پیروی میکند که باعث میشود شما رفتاری متفاوت از دیگر مکانهای اجتماعی در آن جا داشته باشید؛ فیالمثل اگر در کتابخانه دانشگاه هستید، نحوهی ارتباط گیری و نیز ظاهرتان متفاوت از زمانی است که در خانه هستید و یا هنگامی که در کافی شاپ در جمع دوستانتان هستید، رفتاری کاملا متفاوت از زمانی دارید که در دفتر رئیس دانشکده، منتظر ملاقات با او هستید؛
به بیانی موجز میخواهیم از «نظم اجتماعی» بگوییم؛ نظمِ برخاسته از قوانینی (گاه نانوشته ولی پیشاپیش تفهیم شدهای) که در تمامی مکانها و نیز ارتباطاتی که داریم (اعم از خصوصی و غیر خصوصی) حضور دارد و شکلگیرینوع رفتار و ارتباط را (چه آشکارا و چه ظریف و پنهانی) هدایت میکند، آن هم از راه شرط و شروطهایی برخاسته از ارزشها و هنجارهای پذیرفتهشدهی خاصی که در آن نوع «رابطهی اجتماعی» حاکمیت دارد.
شاید بتوانیم بگوییم با توجه به بحث شمارهی ۵ که به «کنش متقابل نمادین» اختصاص داشت، (و در آن به نقش و اهمیت «نمادها» در برقراری «کنش اجتماعی» پرداختیم) ، امروز میخواهیم به «نظم اجتماعیِ نهفته در کنشمتقابل نمادین» راه بریم؛ یعنی تصمیم داریم با یادآوری قلمروِ نمادهای مشترک و بکارگیریِ وضعیتِ اجتماعیشدهی آنها در زندگی روزمره، متوجه این مسئله شویم که «نظم اجتماعیِ» مورد نظر این متن امری کاملاً روزمره و قابل لمس و درک است یعنی همانی است که هر روزه و هر لحظه در حال رعایتاش هستیم، و عملاً در هر لحظه از زندگی روزمره با آن سر و کار داریم زیرا همانگونه که گفته شد، نحوهی ارتباط گیریبا خود، دیگری و به طور کلی جهان اجتماعیمان را سر و سامان میدهد.
بنابراین، یکی از کارهایی که امروز مایل به انجامش هستیم این است که به بحث شماره ۵ این نکته جدید را اضافه کنیم که در «کنش متقابل نمادین» لایههای عمیق اما نامرئی و در عین حال بسیار مهم از قواعد و هنجارهایی وجود دارد که حاصلش «نظم اجتماعی» است. و این حرف به خودیِ خود به این معنی است که به کارگیری نمادهای مشترک (که کنش متقابل را هدایت میکنند و رضایت خاطر طرفین را به وجود میآورد)، خود به خود تولید کنندهی «نظمی اجتماعی» نیز هستند؛ اگر بخواهیم از همان مثالهای موجود در بحث شماره ۵ (کنش متقابل نمادین) استفاده کنیم باید بگوییم وقتی با توجه به فلش روی دیوار که سمت پلکان را نشان میدهد، به طبقهی دوم ساختمان میرویم، عملی کردن این فرمان از اینرو امکان پذیر است که ما همگی معنا و تفسیری مشترک از نشانهی فلش داریم؛ اما آیا خود این تواناییِ ارتباط با معنای فلش، به تولید نظمِ اجتماعی در یک ساختمان اداری و یا مرکز خرید کمک نمیکند؟ و یا در مثالی دیگر، آن هنگام که برای مصاحبهی شغلی (جهت درخواست کار) در همان روز و ساعتی که از ما خواسته شده است در محل مصاحبه حاضر میشویم (و نه در روزی دیگر)، آیا درکِ نامهی ارسالی و یا آگهی روزنامهی حامل این پیام ، (جدا از اهمیت حضور اجتماعیِ نمادها در زندگی ما،) آشکار کنندهی تولید نظم اجتماعیِ توسط نمادها نیست؟
پس میبینیم که «نظم اجتماعی» از «کنش متقابل نمادین» و رضایت خاطرِ حاصل از اجرای درست عمل، جدایی ندارد؛ و این یعنی در جزئیترین امکان ارتباطیای که داریم، (فیالمثل با این متن، با همسایهی روبرویی، با همکلاسیای که به دلیل پرداخت نکردن دنگ سینما و شامش با او سر سنگینیم، با پدر و مادرمان که بیرودربایستی مطالباتمان را با آنها درمیان میگذاریم، با استادی که برای عوض کردن موضوع پایاننامه یا گرفتن نمرهی قبولی با او چک و چانه میزنیم، با رعایت کردن چراغ قرمز هنگام رانندگی، و…)، نظمی اجتماعیِ حامل هنجارهای عُرفی وجود دارد و از قضا به یاری همین نظمِ نهفته در بهکارگیری نمادهای مشترک در هر کدام از این انواع سیستمهای اجتماعی است که کنش اجتماعی میسر و قابل فهم میشود؛ و تمامی این حرفها همچنان به این معنی است که در جزء به جزء عناصری که به کنش متقابل اجتماعی ، امکان حضور و بروز قابلیتهای اجرایی (در هر یک از مثالهای بالا) میدهد، نظمی دو سویه وجود دارد : نظمی مترادف با قواعد و هنجارهای کنش متقابل نمادین.
باری، تالکوت پارسونز (۱۹۷۹ـ ۱۹۰۲) یکی از مهمترین جامعهشناسانی است که عمده کار و فعالیت خود را به نظم اجتماعی و عناصر ساختاری و کارکردی آن اختصاص داده است؛ جالب است بدانیم که دلمشغولی او به مسئلهی نظم موجود در کنش اجتماعی به قدری است که اصلاً کار جامعهشناسی را تحلیل یکپارچگیِ ارزشهای مشترک در نظامهای اجتماعی میداند چنانچه میگوید:
« [جامعهشناسی] علمی است که میکوشد تا در مورد نظامهای کنش اجتماعی، تا آنجا که این نظامها در قالب خاصیت یکپارچگیِ ارزشی مشترک قابل درک هستند، به ارائهی نظریهای تحلیلی بپردازد» ( [برگرفته از کتاب تالکوت پارسونز] همیلتون، پیتر، ۱۳۷۹، صص ۹۶ـ ۹۷).
پیتر همیلتون در کتاب خویش، با توجه به گفتهی بالای پارسونز میگوید: « […] با این حساب، جامعهشناسی مطالعهی قواعد هنجاری است که الگوهای کنش جمعی را ارائه میکند» (همانجا، ص ۱۰۴).
از سخنهمیلتون این طور درک میکنیم که به یاری «قواعد هنجاری» میشود، به «الگوهای کنش جمعی» رسید؛ اما به نظر شما چطور باید فهمید که «قواعد هنجاری» کدامند و ماهیتشان چیست؟ آیا میشود گفت یکی از نشانههای شناسایی رفتار هنجارین در هر یک از سیستمهای اجتماعی (اعم از مدرسه، محل کار، دانشگاه، خانواده، روابط دوستانه و …)، به بروز «رفتارِ قابل انتظار» بستگی دارد؟
توضیح میدهیم: همانگونه که در تجربیات روزمره عُرف است، به عنوان مثال در شرایط عادی، با کسی که برایمان هدیهی روز تولد آورده است، دعوا و مرافعه نمیکنیم، و یا در مراسم عزاداریِ فوت پدر دوستمان، با لباس عروسی و آرایش غلیظ حاضر نمیشویم و یا در وسط چلهی زمستان با لباس تابستانی بیرون نمیرویم و یا تلاش میکنیم بدهی خود را سر موعد پراخت کنیم و یا …؛ که اگر رفتاری بر خلاف «انتظارات عرفی» انجام دهیم، آن زمان است که از دید عموم بر خلاف هنجارها عمل کردهایم و در نتیجه دچار مشکل ارتباطی با سیستم اجتماعیِ مربوطه میشویم؛ شاید بتوان گفت هنجارها به گونهای ساختیافتهاند که فیالمثل ارتباط گیری با «دوست» را کاملاً متفاوت از ارتباطی گیریِ «کارمند بانک» و «مشتری» میسازند و این نشان میدهد که هر سیستم اجتماعی برای خود از منابعِ هنجاریِ خاصی برخوردار است که همواره آنرا «انتظار» داریم؛ اگر به یاد آوریم در بحث شماره ۷ که به بحث «روششناسی مردمنگار» اختصاص داده بودیم، گفته شد که: «بخش بزرگی از راهاندازیهای ارتباطی ما در قلمرو روزمره به کمک همین “توقع داشتن”ها و یا به اصطلاح چشمداشتنِِ عمل خاصی از سوی دیگری صورت میگیرد» و حتا در همان بحث اینرا هم گفتیم که گارفینکل برای نشان دادن همین هنجار نهفته در «توقع داشتن»های کنشها در «سیستمهای اجتماعیِ خانواده» بود که به عنوان تمرین درسی از دانشجویانش خواست که به مدت یک ساعت در خانههایشان با والدین خود به شکل افراد غریبه رابطه برقرار کنند؛ و در همان جا هم اینرا دیدیم که طبق گزارش گارفینکل چه قشقرقی برسر همین برهم خوردگی نظمِ درونی هنجار « سیستم اجتماعی خانواده»، از طرف والدین دانشجویان درست شده بود.
اما نکتهای که در همینجا لازم به تذکر است این مطلب است که هرچند پارسونز همانند دانشمندان و کارشناسانِ کنش متقابل نمادین و روششناسی مردم نگار در جستجوی «روشهای متفاوت ارتباطی» و یا «قواعد هنجاری و چشمداشت»های مربوط به آنهاست، اما تفاوت پژوهش پارسونز در این است که وی بر خلاف آن دانشمندانِ روابط اجتماعیِ خُرد، در همان موقعیت توقف نمیکند بلکه همانطور که جلوتر خواهیم دید مسیر پژوهشی او به این ختم میشود که «نقش کارکردیِ» نظم اجتماعیِ کنش متقابل و روشها و قواعد هنجاریِ برخاسته از آنها را نشان دهد.
بهرحال پارسونز با توجه به چارچوبهای متفاوتِ انواع هنجارهای ارتباطی، پنج گونهالگوی قابل تشخیص از یکدیگر به صورت جفتهایی دوجزئی تحت عنوان «متغیرهای الگویی»، بدین ترتیب ارائه کرده است : ۱. واکنش عاطفی(affectivity) در برابر بیتفاوتی عاطفی: (مانند روابط خانوادگی در برابر رابطهی غیر عاطفیای که با عموم مردم داریم)؛ ۲. پخشیدگی ( diffuseness)در برابر اختصاص ((specificity : (به عنوان مثال هیچکس از ما توقع ندارد که آن توجهی را که به عزیزانمان داریم، به پزشک، خیاط و رانندهی تاکسی و دیگر گروههای اجتماعی که با آنها سروکار داریم پخش کنیم و یا تسری دهیم)؛ ۳. شمول گرایی (universalism ) در برابر ویژه گرایی (particularism ): (شاید در نسلهای گذشته معلمان میتوانستند همه جانبه خود را درگیر مسائل دانشآموزانشان کنند، اما امروزه رابطهی معلم و دانشآموز فقط منحصر به کلاس درس است؛ و یا معمولاً رابطهی والد با فرزندش همه جانبه است و در همه حال فرزندان روی این رابطه حساب میکنند و آنرا به اصطلاح توقع دارند، در حالیکه رابطهی معلم با دانشآموز همانگونه که شاهد هستیم نمیتواند فراتر از کلاس درس باشد)؛ ۴. اکتساب در برابر انتساب: (به عنوان مثال، استاد کلاس را چگونه ارزیابی میکنیم، آیا احترامی را که برای او قائل هستیم ناشی از جنسیت و یا خصوصیت فیزیکیاش که فیالمثل مرد است و قوی هیکل ارزیابی میکنیم یا او را به دلیل اینکه معلمی مسئول، آگاه و توانا به کار تدریس است ارج مینهیم)؛ ۵. خویشتن در برابر جمع: (زمانهایی که مجبور به تأمل و انتخاب بین منافع فردی در برابر منافع جمعی هستیم مسلماً انتخاب هر کدام موجب بروز کنشهای متفاوتی میشود).
اکنون وقت آن است سئوال شود که چه عاملی باعث میشود که من و شما به عنوان دو دوست و یا معلم و دانشجو و یا والد و فرزند و یا بانکدار و مشتری دست به انتخاب یک گزینه از هر جفت بزنیم؟ پاسخ به این پرسش از اینرو اهمیت دارد که ما را به برداشت «کارکرد گرایانه»ی پارسونز از الگوها و هنجارهای اجتماعی میرساند؛ توضیح خواهیم داد: به عنوان مثال اگر شما پاسخ دهید که هیچ رفتار، هیچ انتخاب، و یا هیچ ارزشی فینفسه وجود ندارد و هر کنشی که در این موارد از ما سرزند، (مانند هر یک از انتخاب های الگوهای متغیر بالا) حیاتی تماماًً اجتماعی دارد، این گفته از نظر نگرش پارسونز میتواند به این معنا باشد که ساختارهای اجتماعی و فرهنگی و نهادهای متصل به آن، در مجموع از تواناییِ شکل دادن به نوع کنش و رفتار ما برخوردارند و آنرا با اتکاء به هنجارها و توقعهای چشمداشتی هدایت و کنترل میکنند، چنانچه میگوید:
« هر نظام اجتماعی یک ذات کارکرد دار است زیرا نظامی است از ساختارها و فرآیندهای متقابلاً به هم وابسته به گونهای که میتواند یک ذات در مقایسه با محیط خود (محیط اجتماعی و یا غیر آن [فی المثل فرهنگی]) یک ثبات و تمایز الگویی رفتاری را حفظ کند و به همراه آن، از یک استقلال نسبی از نیروهای محیطی برخوردار باشد […] بدین ترتیب ساختار نهادین نظام اجتماعی عبارت است از کل منزلتها و نقشهای به لحاظ اخلاقی مُجازی که از طریق “تعیین جایگاه” افراد در ساختار اجتماعی و مشخص کردن انتظارات مشروع در مورد نگرش و رفتار آنها، روابط را با یکدیگر تنظیم میکنند» (همانجا، صص ۱۰۷ـ ۱۰۸).
اگر خوب به گفتهی بالای پارسونز دقت کنیم، متوجه این مطلب مهم میشویم که وی قادر به تشخیص پتانسیل یا بهتر است بگوییم «کارکردِ» کنترل و «تنظیم روابط» در سازمانِ ساختارهای اجتماعی (و یا به قول خودش«ذاتِ» ساختارهای اجتماعی) شده است؛ به زبان ساده شاید بهتر باشد اصلا اینطور بگوییم که وی متوجه شده بود که فیالمثل در هر یک از «متغیرهای الگویی»، یک سری هنجارهای اخلاقیِ قابل انتظار وجود دارد که در وهلهی اول به عنوان «انتظارات مشروع» شناسایی میشوند و در وهلهی بعد از طریق تبعیت و پیروی کردن از آنها (در مقام نشانه و یا راهنمای شناساییِ جایگاه و موقعیتهای اجتماعیِ خاص) درک ما را از برخی از مفاهیم به عنوان مثال «جامعهپذیر»ی و یا «مسئولیت در قبال دیگری» تنظیم میکند. به عنوان مثال والدی که علیالرغم ثروت فراوان خود به نیازهای مادی فرزندش بیاعتنایی میکند و یا رجالی که دست به پولشویی و یا رانتخواری میزند، از آنجا که به «رفتار خاصی که در ساختار اجتماعی و اخلاقی جامعه انتظارش میرفته است، پشت کردهاند»، نمیتوانند چندان قابل اعتماد باشند؛ لُب مطلب به زبان ساده: ساختار اجتماعی و فرهنگیِ هر جامعهای، به نوعی کارگردانِ نحوهی جامعهپذیر شدن (در معنای نحوهی ارزشگذاریهای اخلاقی و اجتماعی) است و یا نمادها و هنجارهای ارزشیِ ساختارهای اجتماعی و فرهنگیِ هر جامعهای، فی نفسه زرادخانهی قدرتمندی به لحاظ کنترل و نظارت رفتارهای اجتماعی است.
بنابراین، با توجه به پتانسیل تنظیم و کنترل روابط اجتماعی (در «ذات» کلیهی هنجارهای اجتماعی) است که پارسونز متوجه اهمیت «ساختار فرهنگ» در نظامهای اجتماعی میشود؛ پیتر همیلیتون در کتاب خویش نظر جالبی درباره بحث«جامعهپذیری» در نگرش کارکردگرای پارسونز دارد که خواندناش بدون لطف نیست، وی میگوید :
«عناصر اصلی مطرح در بحث پارسونز در زمینهی جامعهپذیری عبارتاند از اینکه مکانیسمهای آن به مثابهی ارزشهایی تلقی میشوند که از طریق آنها الگوهای فرهنگی به درون نظام شخصیت راه مییابند، و در آنجا “درونی میشوند” و به این نحو ساختار نیاز شخصیت را محدود میسازند. در نتیجه، بازیگران میتوانند توان انگیزشی خود را وقف انتظارات نقشی خاص کنند، و در نتیجه با معیارهای هنجاری سازگار شوند و همچنین به مهارتهای تعاملی ویژهای دست پیدا کنند که به ایفای نقش کمک میکنند» (همانجا، صص ۱۳۲ ـ ۱۳۳).
«درونی شدنِ» الگوهای فرهنگی، یک بحث است آنهم بحثی کاملا واقعی (که هرگز نمیتوان در برابر پدیدهی تاریخی ـ اجتماعی بودنِ آن، به اصطلاح برج و باروی محافظتی ساخت)، اما استفاده از خصلت کارکردیِ ساختارهای فرهنگی جهت «مهندسیِ اجتماعی» بحثی دیگر است، و به نظر میرسد تالکوت پارسونز به جایی رسیده بود که در رویای ایجاد چنین نظمی اجتماعی دیده میشد (اکنون کاری به این مسئله نداریم که چنین رویایی اصلا قابل تحقق هست یا نه!؟)؛ بهر حال در همان عالم نظریه پردازی بر جامعه ای که خواهان چنان نظمی است، واجب است از عقل و درایت بسیار بالایی برخوردار باشد و همواره آنرا طلب کند زیرا متکی بر «عقلانیتِ برنامهریز» است؛ عقلانیتی که پیروزی خود را در محدود کردن تقاضا، و یا حتا خلق نیازها هنجارها و نیز «انتظارات مشروع» در «کنشهای متقابلِ» کنشگران میداند؛ تا جایی که کنشگر گمان میبَرَد آنچه را که تقاضا و انتظار دارد، برخاسته از ارادهی خویش بوده است.
بنابراین پارسونزی که ابتدا علاقهمند به درک ماهیت، قواعد و شکلگیری «نظم اجتماعی» در کنشهای متقابلِ اجتماعی بود، مسیری پیش میگیرد که در نهایت سر از «مهندسیِ کنش متقابل» درمیآورد؛ از این رو آنچه اکنون برایش مهم میشود بررسیِ تعاملی است که همواره در هر جامعهای بین نظامهای شخصیتی، اجتماعی، فرهنگی و رفتاری (و یا ارگانیسم) و هنجارهای عرفیِ موجود در آنها وجود دارد و از قضا در نحوهی ارتباط گیری این نظامها با یکدیگر است که «مهندسیِ اجتماعی» باید صورت بگیرد؛ با یک مثال مسئله را تا حدی که امکانش باشد روشن خواهیم کرد: اگر در سطح نظام اجتماعی، بخشی از ستیزها و یا عدم جامعهپذیری برخی از گروههای اجتماعی ناشی از نارضایتی حاشیهنشینها و یا بیکاران به دلیل عدم توزیع عادلانهی ثروت و کار باشد، ممکن است برخی از جامعهشناسانی که همچون پارسونز علاقهمند به مهندسی اجتماعی هستند گمان برند که میتوان از راه دستکاری در نحوهی تفکر، نیازها، هنجارها و ارزشها، به تنظیم و کنترل قلمرو خواست و مطالبات افراد جامعه اقدام کرد و با «راهکارهایی مهندسانه» (طرح و برنامهریزی) از گروههای ناراضیِ اجتماعی، گروههایی راضی به وضع موجود ساخت و بدین ترتیب از راه پیاده کردن برخی برنامهها و عملیات مربوطه، تعادلِ از دست رفتهی نظام اجتماعی را به آن بازگرداند!
باری، به فرض آنکه این رویای تک ساحتی امکان داشته باشد، به نظر میرسد برای چنین کار بسیار عظیمی ظاهرا میبایست در نظام شخصیتی و رفتاریِ افراد جامعه تحولاتی را به وجود آورد، و یا به بیانی دیگر روی هنجارها و ارزشهای اجتماعیکه شخصیت و رفتار را تحت تأثیر خود قرار میدهند کار کرد و جامعهای فارغ از «جنگ ارزشی و یا جنگ خدایان وبری» ایجاد کرد (بحث شماره ۱۰)؛ در همینجاست که با توجه به بحثهای گذشته خصوصاً مفهوم«هستیِ اجتماعی» (در بحث شماره ۸ : کارل مارکس)، میتوان متوجه خطای اینگونه اندیشهها شد.
زیرا همانگونه که در بحث مارکس دیدیم، فیالمثل «خصلت اجتماعیِ» کار، چیزی جدا و قابل انتزاع از خودِ کار و یا شیوهی تولید (ی که «کار» در آن انجام میشود) نیست (و این حرف را میتوان در چارچوب وضعیت حاشیه نشینی و هستیِ اجتماعیِ ایجاد کنندهی آن نیز تکرار کرد)؛ و این حرف بدین معنی است که فیالمثل صاحبان سرمایه، قدرت و ثروتِ دولتمردانِ سرمایهدارِ «چینی» هرگز نمیتوانند با اتکاء به دستکاری در هنجارها و ارزشهای اجتماعی و فرهنگی و عاری کردن ارزشها از مطالبات دموکراتیک و عدالتخواهانه، با خیال آسوده و بدون نگرانی به استثمار و سرکوب شهروندان خود اقدام کنند و آنها را فارغ از هرگونه قضاوت بر سر دو راهیِ انتخاب بین کار ۱۲ ساعته و بیکاری قرار دهند؛ زیرا همانگونه که از هستیِ اجتماعی در بحث مارکس آموختیم، خودِ آن شرایط استثمارگرایانه و ضد دموکراتیک کار و موقعیتهای شهروندی است که مطالبات ضد حکومتیِ چین را میسازد!
بنابراین از نگرشی که کارش «حفاظت از وضع موجودِ» مبتنی بر توزیع ناعادلانهی قدرت و ثروت است، توقع بیشتر از این نمیتوان داشت که درکاش هم از «روابط درون داد ـ برون داد نظامها»، (یا تعامل بین نظامها) به دستکاریو خَلق و پرورش هنجارها و ارزشهایِ از بالا مدیریت شده باشد؛ باری به دلیل همین نگاه مدیریتی و از بالا مهندسیِ سازمان اجتماعی (انتزاعی و غیر عینی) است که پارسونز کلید تمامی مشکلات را در «نظام فرهنگی» میبیند و بر آن میشود تا دگرگونیهای اجتماعی را مبتنی بر «فرهنگ» بداند؛ بحث را با سخنان پیتر همیلتون به پایان میبریم، او مینویسد:
«پارسونز در آخرین کتابی که پیش از مرگ انتشار داد [تحت عنوان] نظریهی کنش و وضعیت انسان، سرانجام این مسئله را مطرح ساخت: ” اگر نظام فرهنگی منشاء جهتگیریهای ارزشی است، منشاء کنترل اطلاعاتی بر نظام فرهنگی چیست؟ “یا به سخن دیگر، منشاء ارزشهای فرهنگی کدام است؟ بیشک پاسخ [وی] به این سئوال در مقالهی “الگوی وضعیت بشر”، مذهب است: مذهب، قلمروی است ضرورتاً خارج از عرصهی کنش؛» (همانجا ، صص ۱۶۱ ـ ۱۶۲) .
پس از متن: تا جایی که اطلاع دارم هنوز کتابی از پارسونز به زبان فارسی منتشر نشده اما دربارهی اندیشهی او کتابهایی ترجمه و منتشر شده است؛ برای نوشتن این متن از یکی از آنها تحت عنوان «تالکوت پارسونز» ، نوشته پیتر همیلتون، ترجمه احمد تدین ، انتشارات هرمس ، ۱۳۷۹ استفاده کردهام. ضمن آنکه کتابهای نظریهی اجتماعی مدرن نوشتهی یان کرایب، ترجمه عباس مخبر و نیز نظریههای کلاسیک جامعهشناسی اثر تیم دیلینی، ترجمه بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی را دم دست داشته ام و از هر دو بهره برده ام .
و اما مطلب مهمی که نباید ناگفته بماند، مهم بودن نظریات پارسونز است. بحث بر سر این نیست که ما از اندیشه و یا از طرز تلقی وی در مورد «جهان اجتماعی» و نظم موجود در آن خوشمان میآید یا نه! مهم این مطلب است که بدانیم چرا و به چه دلیل «مهندسی اجتماعیِ» از بالا (یعنی از سوی قدرت و صرفاً حاکمیت گروهی خاص) و بدون حضور مشارکت آمیز تمامی گروههای اجتماعی با شکست مواجه میشود و چگونه به نظریهای محافظه کار تبدیل میشود یا به عبارتی سر از حفاظت از وضع موجود در میآورد ….
بهمن ۱۳۸۹
http://zohrerouhi.blogspot.com
از همین نویسنده در انسان شناسی و فرهنگ