انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نشانه شناسی گفتمانی انتقادی (بخش سوم)

در بخش اول و دوم مقاله‌ی حاضر، رویکرد نشانه‌شناختی به تحلیل انتقادی گفتمان را با عنوان نشانه‌شناسی گفتمانی انتقادی مورد ارجاع قرار دادیم و با مروری به خاستگاه‌های این حوزه‌ی مطالعاتی، به طرح استدلال‌هایی پرداختیم که نشان دهیم رویکرد نشانه‌شناختی به تحلیل انتقادی گفتمان، می‌تواند رویکرد تازه‌ای در مطالعات نشانه‌شناختی قلمداد شود که متن را موضوع مطالعه‌ای انتقادی گفتمانی می‌بیند. در این بخش از مقاله، آراء فان‌لیوون و لاکلا و موف را به عنوان رویکردهای نشانه‌شناختی گفتمانی انتقادی به بحث خواهیم گذاشت.

بخش دوم مقاله‌ی حاضر را با ارجاع به آراء نشانه‌شناختی اجتماعی کرس و فان‌لیوون به پایان بردیم. در این بخش، پرداخت به آراء فان‌لیوون را با ارجاع به نظریه‌ی نشانه‌شناختی گفتمانی انتقادی او پی‌خواهیم گرفت. پیشتر گفتیم از میان نشانه‌شناسان اجتماعی، فان‌لیوون مسیر خود را به مباحث نشانه‌شناختی گفتمانی انتقادی کشانده و توجه ویژه‌ای به رویکرد نشانه‌شناختی به تحلیل انتقادی گفتمان داشته است. در واقع باید گفت فان‌لیوون در مدون کردن این شاخه از مطالعات گفتمانی، سهم بسزائی داشته است. در ادامه مرور مختصری به آراء او در این زمینه خواهیم داشت.

شاید بشود گفت آنچه سبب شده فان‌لیوون مواجهه‌ای نشانه‌شناختی با مباحث تحلیل انتقادی گفتمان داشته باشد، خاستگاه کار اوست. او مسیر خود را از نشانه‌شناسی اجتماعی آغاز کرده و توجه او به این مباحث، از آن جایگاه بوده است. مسیری که فان‌لیوون آغاز کرده، نمی‌تواند گفتمان را در قید و بند زبان ببیند. مواجهه‌ی او با مسئله، از ابتدا، مواجهه‌ای نشانه‌شناختی بوده که زبان را تنها بخشی از یک نظام جامع نشانه‌ای در نظر گرفته است. از این رو او در اتخاذ رویکرد جامع به مطالعات گفتمانی، به تعریف فوکویی از گفتمان متمایل بوده است. این تعریف، دست او را برای نگاهی فراگیر به مباحث تحلیل انتقادی گفتمان بازگذاشته است.
فان‌لیوون (۲۰۰۸) با پیشینه‌ی نشانه‌شناختی اجتماعی که دارد، بر اهمیت متون چندنشانه‌ای تاکید می‌کند و با اشاره به کاربرد روزافزون این متون در جهان معاصر، می‌گوید زمان آن رسیده که تحلیل انتقادی گفتمان، پرداخت به متون نازبانی را نیز مورد توجه قرار دهد، البته نه در حاشیه زبان و تابع قواعد زبانی، بلکه به‌مثابه‌ی موجودیت‌هایی نشانه‌ای که تابع قواعد نظام‌های نشانه‌ای خود هستند.

او با ارائه دستور گفتمانیِ بازنمایی زبانی/نازبانیِ کنشگران اجتماعی، بر آن است که شیوه‌های متفاوت بکارگیری/عدم بکارگیری و یا دگرسازی (۱) مولفه‌های گوناگونِ یک کنش اجتماعی را از دیدگاهی انتقادی گفتمانی مورد بررسی قرار دهد و به شیوه‌های متعدد مشروعیت‌دهی/مشروعیت‌زدایی در ساخت‌های گفتمانی نیز توجه داشته باشد. فان‌لیوون معنا را برساختی تاریخی- فرهنگی تلقی کرده و بر این مسئله تاکید دارد که چگونگی تولید و درک معنا، به شکل نیت‌مندی، در گرو نیروهای فرهنگی و تاریخی بافتی است که معنا در آن داد و ستد می‌شود.
فان‌لیوون در دستور گفتمانی پیشنهادی خود، به بررسی چگونگی آرایش و بازنمایی گفتمانی کنشگران در کنش اجتماعی مشخص و روش‌های نیت‌مند چنین بازنمایی‌هایی تاکید دارد. او درصدد پاسخگویی به سوالاتی نظیر این است که چرا کنشگران، کنش اجتماعی مشخصی را در بافت مشخصی انجام می‌دهند؟ و چرا اقدام به انجام آن به شیوه‌ی مشخصی می‌کنند؟ چه نیاتی انجام کنش‌های اجتماعی را به شیوه‌های خاصی راهبری می‌کنند؟ و این نیات چگونه برساخته شده تفسیر شده، مشروعیت یافته، مشروعیت خود را از دست داده و یا مورد مذاکره و مناقشه قرار می‌گیرند؟
علاوه بر اینها، مسئله‌ی زمان و مکان و ارتباط این دو با ساختارهای قدرت، از جمله مواردی است که فان‌لیوون به آن توجه ویژه‌ای دارد. او دستور مکانی و زمانی را برای تاویل و تفسیر ساخت‌های گفتمانی مکانی و زمانی ارائه می‌دهد. زمان و مکان برای او از موارد با‌اهمیتی هستند که زندگی اجتماعی را به شیوه‌های مشخصی سازماندهی می‌کنند. به باور فان‌لیوون، تحلیل انتقادی گفتمان می‌بایست نقش با اهمیت مکان را، در اعمال و حفظ مناسبات قدرت در نظر داشته باشد. به باور او آرایش‌های مکانی، افراد را مستعد به انجام امور به روش‌های خاصی خواهند کرد و ساخت‌های گفتمانی نیت‌مندی را شکل خواهند داد. چراکه آرایش مکانی، تا حد زیادی در خدمت نوع کنش‌اجتماعی است که در آن به انجام می‌رسد و هر ساخت مکانی، برای انجام پذیرفتن کنش اجتماعی مشخصی به کار گرفته می‌شود. این ساخت‌های مکانی تعیین می‌کنند که افراد در کجا و به چه نحوی، به انجام کنش اجتماعی مشخصی بپردازند. فان‌لیوون بر این مسئله تاکید می‌کند که بررسی تاثیر این آرایش‌های مکانی و کاربرد آنها در کنترل روابط و رفتارهای اجتماعی، چیزی است که نباید از دید تحلیل‌گران انتقادی گفتمان دور بماند. (همچنین قهرمانی، ۱۳۹۱ و ۱۳۹۳)
فان‌لیوون در توجه به مسئله‌ی مکان و ارتباط آن با ساخت‌های قدرت، رهرو راه فوکوست. فوکو در مراقبت و مجازات (۱۹۷۹)، از اشکالی از قدرت می‌گوید که نه به زور و اجبار، که نیازمند مداخله‌ای قهر‌آمیز باشد؛ بلکه به شیوه‌ای نرم،‌به شکل‌گیری سوژه‌های مطیع و سربه‌راه می‌انجامد. این شکل از قدرت، به‌واسطه‌ی مراقبت و نظارتِ مستمر رخ می‌نماید و به شیوه‌ای ملایم و آشتی‌پذیر، افراد را با هنجارهای مورد خواست، سازگار می‌کند و با تبدیل آنها به همراهانی خودمراقب، از خودِ آنها، برای کنترل‌شان استفاده می‌کند.
فوکو به بررسی نهادینه کردن مسئله‌ی نظارت و مراقبت توسط نهادهای مختلفی همچون بیمارستان، زندان و دانشگاه پرداخته و به این مسئله اشاره دارد که نظارت دائمی در این مکان‌ها، درصدد تربیت افرادی است که به شکل درونی، تابع مجموعه رویه‌هایی شوند که به‌طور مستمر بر آنها تحمیل می‌شود. این رویه­ها باید به‌شکلی طبیعی، در شیوه‌های اندیشیدن و رفتار افراد رخنه کنند، به‌گونه­ای که آنها چنان این هنجارهای انضباطی و نظارتی را بپذیرند که گویی از خودشان ناشی شده باشد؛ و این یعنی تن‌دادن خودخواسته به ساختارهای نظارتی و انضباطی. به باور فوکو شکل‌گیری این فرایندها، به آرایش‌های مکانی این نهادها نیز بستگی دارد. معماری این فضاها، هراندازه میزان رویت­پذیری افراد را بالاتر ببرند و آنها را در معرض دید مستمر نگاه دارند، روال‌های نهادینه‌شده‌تری را شکل می‌دهند.
فوکو به رویت سراسربینی (۲) در معماری خاصی از زندان اشاره می‌کند. طرح این معماری از جرمی بنتام، فیلسوفِ اخلاقِ قرن هجدم است. در طرحِ بنتام، زندانی با قابلیت نظارت حداکثری تصور شده است؛ با این ایده که اگر در این زندان، نظارت بر زندانیان به شکل مستمر صورت گیرد، سبب می‌شود زندانیان دیگر نیازی به ناظر نداشته و خود، ناظران رفتار خود باشند. آرایش مکانی زندانِ پیشنهادی بنتام به‌گونه‌ای است که به‌طور یکپارچه‌ای، زندانیان را سازماندهی می‌کند و تحت نظارت پیوسته قرار می‌دهد.
در این طرح سراسربین، سلولهای زندانیان، دورتادور یک برج نظارتی قرار می‌گیرند که نسبت به آنها موقعیتی مرکزی دارد. تمامی سلول‌ها به شکلی طراحی می‌شوند که رو به سوی برج مراقبت داشته باشند. هر سلولی به‌واسطه‌ی پنجره‌ی بزرگی که در آن تعبیه شده، به شکل سخاوتمندانه‌ای از نورِ روز بهره‌مند می‌شود؛ به‌طوری که اگرکسی داخل برج مراقبت ایستاده باشد، بتواند به‌وضوح داخل سلول را ببیند. این برج به شکلی طراحی شده است که زندانیانِ داخل سلول‌ها را در معرض دید مستمر نگاه دارد و توسط آنها نیز قابل دید باشد؛ اما نه به صورتی که آنها قادر به مشاهده‌ی داخل برج باشند. در واقع میان این برج و سلول‌های زندانیان، دید یکطرفه طراحی شده است؛ به‌گونه‌ای که زندانیان، امکان مشاهده‌ی داخل برج را ندارند. این مسئله سبب می‌شود زندانیان، احساس پیوسته در معرضِ دید بودن را در خود نهادینه کنند و نگهبانِ داخلِ برج را به درون خود بکشانند؛ در اینصورت دیگر نیاز نیست در آن برج، واقعا نگهبانی ایستاده باشد.
فوکو زندان سراسربین را معکوس‌سازی قاعده‌ی زندان زیرزمینی می‌بیند. به باور فوکو این زندان، از امکان نورِ روز و نگاهِ مراقبِ نگهبان زندان، برای شکار زندانی بهره می‌گیرد، نه تاریکی، که در گذشته، امکان نوعی حفاظت و حریم را برای زندانی فراهم می‌کرد. فوکو به بررسی نحوه‌ی به‌کارگیری آرایش سراسربینی برای اعمال و حفظ مناسبات قدرت در سایر مکان‌ها نیز پرداخته است. او شباهت این ساختار را در معماری کارخانه‌ها، شرکت‌ها، مدارس، بیمارستان‌ها و .. می‌جوید. فوکو می‌گوید هر زمان که قدرت، با تعداد زیادی از افرادی مواجه می‌شود که می­بایست نظارتی پیوسته بر آنها اعمال بشود، طرح سراسربینی را به کار گرفته است. این طرح برای فوکو، هندسه‌ای از مکانیسم قدرت است که به ایده‌آل‌ترین شکل خود نمود یافته است؛ چراکه با سازوکاری نامرئی، افراد را به تدریج به همراهانی راضی، موافق و خودمراقب بدل می‌کند و حضورِ خود را برای آنها عادی و طبیعی جلوه می‌دهد. (همچنین فوکو، ۱۹۸۰)
در فرصت اندک مقاله‌ی حاضر، مجال پرداخت به نظریه‌ی نشانه‌شناختی گفتمانی انتقادی فان‌لیوون، بیش از این میسر نیست؛ از این رو علاقمندان بحث را به اثر تالیفی او (۲۰۰۸)‌ارجاع داده و در ادامه به نظریه‌ی گفتمانی لاکلا و موف می‌پردازیم. در ابتدای بحث، نظریه‌ی گفتمانی لاکلا و موف را مواجهه‌ای نشانه‌شناختی با مباحث تحلیل انتقادی گفتمان تلقی کردیم. در بخش اول مقاله‌ی تحلیل انتقادی گفتمان نیز به تعریف گفتمان آنها ارجاع داشته‌ایم. در اینجا برای توضیح ماهیت نشانه‌شناختی نظریه‌ی گفتمان لاکلا و موف، مرور گذرایی بر آراء آنها خواهیم داشت.
پیشتر گفتیم لاکلا و موف، بنا به ماهیت نگاهی که به مباحث انتقادی گفتمانی دارند، به اتخاذ رویکرد فوکویی به تعریف گفتمان متمایل‌تریند. نگاه فوکویی به گفتمان، این امکان را به لاکلا و موف (۱۹۸۵) می‌دهد، تا آنها از تمامی پدیده‌ها و رویدادهای اجتماعی، تحلیل گفتمانی ارائه دهند و آنها را ساخت‌های گفتمانی تلقی کنند. لاکلا و موف دسترسی انسان به پدیده‌ها را تنها به‌واسطه‌ی نظام‌های معنایی، در قالب گفتمان‌ها، امکان‌پذیر می‌دانند؛ گفتمان‌هایی که به شیوه‌های متنوعی، امکان گفتگو درباره جهان و فهم آن را برای انسان فراهم می‌کنند. به باور آنها، جهان‌ِ ناگفتمانی، مادامی که به حوزه درک انسانی وارد نشده، جهانی بی‌شکل و معناست و تنها زمانی معنامند می‌شود که وارد حوزه‌ی گفتمانی بشود و معنا آن چیزی است که انسان بواسطه‌ی گفتمان، به جهان نسبت می‌دهد. در نزد لاکلا و موف، این گفتمان است که جهان انسانی را در قالب معنا برمی‌سازد؛ گفتمانِ لاکلا و موف، همچون امر نمادین لکان است و ناگفتمان‌شان همچون امر واقع. چراکه این دو، ناگفتمان را به قلمرو ناانسانی نسبت داده‌اند و جهان انسانی را جهانی یکسره گفتمانی دیده‌اند و رابطه‌ی قابل توضیحی بین دو قلمرو گفتمان و ناگفتمان تعریف نکرده‌اند. آنها شناخت انسان از جهان را شناختی حقیقی و عینی نمی‌دانند و آن را بازنمایی‌هایی گفتمانی از جهان واقع قلمداد می‌کنند.
این تعریف از گفتمان، این امکان را به لاکلا و موف می‌دهد که آنها از تمامی پدیده‌های اجتماعی، برداشتی گفتمانی ارائه ‌دهند و تمامی آنها را همچون ساخت‌های گفتمانی در نظر بگیرند. اتخاذ چنین رویکردی، امکان تحلیل گفتمانِ تمامی پدیده‌های اجتماعی و فرهنگی را، فارغ از تعلق آنها به نظام‌های نشانه‌ای زبان/نازبان، برای آنها فراهم می‌کند. این نگاه جامع است که سبب شده در اینجا، نظریه‌ی گفتمان لاکلا و موف را در راستای مباحث نشانه‌شناختی گفتمانی انتقادی به بحث بگذاریم.
لاکلا و موف نظام گفتمانی را شبکه‌ای از سازه‌های گفتمانی مفصل‌بندی‌شده تعریف می‌کنند. این مفصل‌بندی، به فرایندی اشاره دارد که در تلاش است رابطه‌ای پایدار میان مولفه‌های گفتمانی برقرار کرده و هویت آنها را به تسلط خود درآورد. این نظام گفتمانی، بر پایه‌ی ساختارهای درونی خود، به پدیده‌های اجتماعی، معنا و هویت می‌بخشد. لاکلا و موف با ارجاع به آراء سوسور و دریدا به شکل جزئی‌تری به روند شکل‌گیری فرایند مفصل‌بندی پرداخته‌اند.
آنها، رابطه‌ی میان سازه‌های گفتمانی را بر مبنای اصل قراردادی (۳) سوسور تعریف می‌کنند؛ اما برخلاف سوسور، رابطه‌ی میان دال و مدلول را رابطه‌ای ثابت نمی‌بینند و با نظر به آراء دریدا، آن را رابطه‌ای شناور و غیرقطعی درنظر می‌گیرند. دریدا در مواجهه‌ای انتقادی با آراء سوسور، هر نوع قطعیت و ثبات معنایی حاصل از رابطه‌ی دال و مدلولی را به چالش کشیده و با رهاسازی دال و مدلول، راه را برای چندگانگی معنای نشانه‌ها گشوده است.
در فرایند مفصل‌بندی که لاکلا و موف از آن می‌گویند، نشانه‌ها حول یک گره‌گاه (۴) گرد هم می‌آیند. این گره‌گاه، امکان سامان‌بندی مولفه‌های گفتمانی را فراهم می‌آورد. لاکلا و موف نشانه‌هایی که حول این گره‌گاه به هم‌آیی می‌رسند را وقته (۵)‌می‌نامند. در تقابل با این وقته‌ها، عناصر (۶) قرار دارند. عنصر آن چیزی است که به خدمت گفتمان درنیامده و به مفصل‌بندی تن نداده است. عناصر به‌مثابه‌ی مازاد معنایی فرایند مفصل‌بندی گفتمانی، متعلق به میدان گفتمانی‌اند. گفتمان، اصلا بر مبنای رابطه‌اش با میدان گفتمانی و این عناصر، که به‌مثابه‌ی مازاد معنایی طرد شده‌اند، شکل می‌گیرد. جریان‌های درون گفتمانی، پیوسته دست به کارند تا معانی (عناصر) را طرد سازند که ثبات نشانه‌های درون یک نظم گفتمانی را به خطر می‌اندازد. معانی (عناصر) که از گفتمان سرریز می‌شوند، در میدان گفتمانی (۷)‌گرد هم می‌آیند و ساختار درونی نظم گفتمان را در معرض فروپاشی دائمی قرار می‌دهند؛ چراکه همواره این امکان وجود دارد که آنها جذب گفتمان‌های رقیب شده و ثبات درونی نظم گفتمانی را به خطر اندازند. از این رو، تلاش گفتمان‌ها، در تقلیل معانی نشانه‌های درونی‌شان، بی‌نتیجه می‌ماند و ثبات و انسداد معنا در آنها ناممکن می‌شود. اما حوزه‌ی گفتمانی، تمام تلاش خود را به‌کار می‌گیرد تا بتواند با کاهش معانی چندگانه عناصر، آنها را به خدمت گرفته و به توقف معنایشان بیانجامد. عناصری که طی فرایند بست گفتمانی، به هیبت وقته درآیند، در حوزه‌ی گفتمان به خدمت گرفته می‌شوند، اما عناصری که در برابر نیروهای گفتمانی مقاومت کرده و تن به بسته‌شدن معانی‌شان نمی‌دهند، به روی چندگانگی معنا گشوده می‌مانند و دال‌های سیال (۸) ‌نامیده می‌شوند. دال‌های سیال، پیوسته در کشاکش نیروهای گفتمانی متعددی قرار دارند که سعی دارند آنها را به خدمت گفتمان خاصی درآورند و معانی آنها را به نفع نظم درونی خود ثبات بخشند. به طور کلی باید گفت کشاکش‌های میان‌گفتمانی، پیوسته برقرارند و یکپارچگی درون‌گفتمانی و وحدت معنایی آن را در معرض فروپاشی دائمی نگاه می‌دارند. با این حساب، هیچ وقته‌ای همواره وقته باقی نمی‌ماند و به‌شکل بالقوه‌ای، به سوی چندگانگی معنا گشوده است و نظم درون گفتمان را در معرض واپاشی قرار می‌دهد.
از این رو، نظام گفتمانی لاکلا و موف، ساختاری همواره در تغییر است؛ نه نظامی ایستا که رابطه‌ای تمام‌شده و بسته میان سازه‌های درونی آن برقرار باشد. چندگانگی معنایی سازه‌های گفتمانی، در ارتباط شناور یک نظام گفتمانی با دیگر نظام‌های گفتمانی ممکن می‌شود. زیرا هویت نظام گفتمانی را تنها می‌توان در ارتباط با نظام‌های گفتمانی دیگر تعریف کرد؛ چراکه گفتمان‌ها برای کسب هویت، نیازمند یکدیگرند و همین ارتباط میان‌گفتمانی است که معنای ساختارهای درونی یک نظام گفتمانی را در معرض تحول، دگرگونی و فروپاشی پیوسته قرار می‌دهد. اگرچه تمام تلاش یک نظام گفتمانی، تثبیت معنای حاصل از روابط و ساختارهای درونی خود است؛ اما کشمکش گفتمانی ناشی از روابط میان گفتمانی، امکان تحقق این هدف را برای یک نظام گفتمانی ناممکن می‌کند. (همچنین یورگنسن و فیلیپس، ۲۰۰۲؛ سلطانی، ۱۳۸۹؛ و قهرمانی، ۱۳۹۳)
در پرداخت به نشانه‌شناسی اجتماعی کرس و فان لیوون، در شرح ناکامی ساختارهای قدرت در تثبیت معانی نشانه‌ها، به تشابه دیدگاه آنها با لاکلا و موف اشاره کردیم. در آنجا کرس و فان لیوون در نقد دیدگاه سوسوری، موضعی باختینی اتخاذ کرده‌اند و در اینجا لاکلا و موف موضعی دریدایی. کرس و فان‌لیوون، با ارجاع به پویایی فرایند نشانه‌پردازی، این فرایند را ماهیتا اجتماعی، موقعیت‌مند، تاریخ‌مند و متحول می‌شناسند و بر این باورند که این پویایی، راه را بر ثبات معانی نشانه‌ها می‌بندد و لاکلا و موف با ارجاع به آراء دریدا، از جایگاه دیگری، بیان متفاوتی از همین مقصود دارند و همگی از زوایای متفاوتی، به یک مسئله‌ی واحد پرداخته‌اند و آن شرح ناکامی گفتمان‌ها در تثبیت معنای نشانه‌هاست.
در آنچه گذشت تلاش کردیم رویکرد نشانه‌شناختی به مباحث تحلیل انتقادی گفتمان را به بحث گذاشته و خاستگاه‌های آن را در قلمرو مطالعات نشانه‌شناختی پی‌بگیریم. نشان دادیم اتخاذ رویکرد نشانه‌شناختی به تحلیل انتقادی گفتمان، می‌تواند رویکرد تازه‌ای به مطالعات نشانه‌شناختی محسوب شود و با عنوان نشانه‌شناسی گفتمانی انتقادی مورد ارجاع باشد. در این راستا، همچنین، نظریه‌های گفتمانی لاکلا و موف و فان‌لیوون را به عنوان آراء نشانه‌شناختی گفتمانی انتقادی مورد بحث قرار دادیم و نشان دادیم اتخاذ چنین رویکردهایی، قلمرو گفتمان را به گستردگی نظم نمادین لکان دیده و متعاقب آن قلمرو مطالعات انتقادی گفتمان را به گشودگی جهان انسانی گسترانده و تمامی پدیده‌های اجتماعی و فرهنگی را همچون ساخت‌های گفتمانی تلقی می‌کند.
این شکل از مواجهه با مباحث تحلیل انتقادی گفتمان را در بحث حاضر، مواجهه‌ای جامع دیده‌ایم که برخلاف رویکردهای نابسنده‌ی زبان‌محور، هرآنچه به جهان انسانی تعلق دارد را موضوع مطالعات گفتمانی می‌داند. متاسفانه باید گفت در ایران، غلبه‌ی رویکردهای زبان‌محور در فضای مطالعاتی و مواجهه‌ی انحصاری با این رویکردها، مطالعات نشانه‌شناختی گفتمانی انتقادی را به حاشیه رانده است و اغلب پژوهشگران متمایل به اتخاذ رویکردهای زبان‌محور در مطالعات گفتمانی هستند و در این تمایلات، الگوی فرکلاف، جایگاه مرکزی دارد. به‌کفایت به نابسندگی‌های الگوی فرکلاف اشاره داشته‌ایم و به دلایل این نابسندگی نیز پرداخته‌ایم. در واقع می‌توان گفت آنچه در مجال اندک بخش اول و دوم مقاله‌ی “تحلیل انتقادی گفتمان” و “نشانه‌شناسی گفتمانی انتقادی” گفته‌ایم، در راستای مباحثی مطرح شده که در کتاب ترجمه و تحلیل انتقادی گفتمان (۱۳۹۳)، به شکل مبسوط‌تری به آنها پرداخته‌ایم. امید است مباحث مطرح‌شده، راهگشای پژوهش‌گران علاقمند به مباحث نشانه‌شناختی تحلیل انتقادی گفتمان باشد و در گشودن فضای مطالعاتی گفتمانی، به سوی نظام‌های نشانه‌ای نازبان موثر واقع شود.

پی‌نوشت
(۱) Transformation
(۲) Panopticon
(۳) Arbitrariness Principle
(۴) Nodal Point
(۵) Moment: وقته اصطلاح پیشنهادی سلطانی (۱۳۸۴) برای ترجمه این اصطلاح است. به نظر می­رسد مقصود لاکلا و موف از این اصطلاح، توقف موقت معنا باشد. بر این اساس ترجمه‌ی سلطانی در بیان مقصود این دو، بسنده به نظر می‌آید.
(۶) Element
(۷) Field of Discursivity
(۸) Floating Signifiers

منابع
سلطانی، ع. (۱۳۸۴). قدرت، گفتمان و زبان. تهران: نی.
قهرمانی، م. (۱۳۹۱). نشانه‌شناسی انتقادی پلان اداری باز. نهمین هم‌اندیشی حلقه نشانه‌شناسی تهران. نشانه‌شناسی اجتماعی. تهران: دایره‌المعارف بزرگ اسلامی: http://iransemiotics.ir/?p=11069
قهرمانی، م. (۱۳۹۳). ترجمه و تحلیل انتقادی گفتمان: رویکرد نشانه‌شناختی. تهران: نشر علم.
قهرمانی، (۱۳۹۶). تحلیل انتقادی گفتمان: بخش اول و دوم. انسان‌شناسی و فرهنگ. تیر و مرداد.
Foucault, M. (1979). Discipline and Punish: The Birth of Prison. Vintage.
Foucault, M. (1980). Power/knowledge: Selected Interviews and Other Writings. In C, Gordon. (Eds.). New York: Pantheon.
Jorgensen, M. & Phillips, L. (2002). Discourse Analysis as Theory And Method. London: SAGE.
Laclau, E. & Mouffe, C. (1985). Hegemony and socialist strategy: Towards a radical democratic politics. London and New York: Verso.
Saussure, F. D.( 1959). Course in General Linguistics. New York: Philosophical library.
Van Leeuwen, T. (2008). Discourse and Practice: New Tools for Critical Discourse Analysis. UK: Oxford University Press.