انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نبرد سانتور

«سانتورها» یا «قنطورس‌ها» [Centaure] از مشهورترین موجودات افسانه‌ای در اساطیر یونانی به شمار می‌روند. آن‌ها موجوداتی دو ساحتی، نیمه انسان و نیمه اسب هستند، که بدن و چهار پای اسب مانند و بالاتنه و سر انسانی دارند. این شخصیت‌ها در داستان‌های افسانه‌ای به عنوان موجودات وحشی و خشن روایت شده‌اند و غالباً از بیان آن‌ها تضادهای انسانی در نظر گرفته می‌شود.

«سانتورها» در دنیای هنر و ادبیات همواره حاضر بوده‌اند و نمادسازی‌های متعددی از آن‌ها وجود دارد.

شاید معروف‌ترین مورد آن در ادبیات معاصر، در مجموعه کتاب‌های «هری پاتر» اثر «جی.کی. رولینگ» باشد که در آن، «سانتورها» به عنوان موجوداتی با قدرت‌ها و مهارت‌های ویژه، که در جنگل زندگی می‌کنند و از علوم جادویی بهره‌مندند، وجود دارند.

به جز «هری پاتر»، «سانتورها»، موضوعی جذاب در ادبیات و داستان‌های فانتزی بوده‌اند که در پردازش آن‌ها، انواع کشمکش‌های آدمی، دراماتیزه می‌شوند. «سانتورها»، مانند «مینیتور‌ها» و «هارپی‌ها»، نمودهای جذابی در مرز خیال و واقعیت تاریخ ذهن نویسندگان و هنرمندان بوده‌اند.

تفاوت‌ها و تضادها بین انسان‌ها و «سانتورها» در برخی داستان‌ها پررنگ شده و این موجودات گاه به عنوان قبیله‌ای متمایز از انسان‌ها نمایش داده می‌شوند. گویا تیراندازی با تیر و کمان از مهارت‌های آن‌ها دانسته شده و اغلب این پرسوناژها خشن و زورمدار هستند. به گمانم با تسامح، بتوان «سانتور» را معادل «دیو» در ادبیات فارسی یا «شاهنامه‌ی فردوسی» دانست و کاربست روایی – و نه خاستگاه آن‌ها را-،با هم مقایسه کرد.

تنها «سانتور» نیک‌رفتار اساطیر یونان، «خیرون» [Chiron] نام داشت که آموزگار بسیاری از پهلوانان یونان، از ‌جمله «آشیل» [Achilles] بوده است. که او هم در نهایت، از تیر ناخواسته‌ی «هرکولس»[Hercules] می‌میرد و «زئوس» تصویر «خیرون» را به آسمان می‌فرستد تا صورت ‌فلکی «قوس» یا «تیرانداز» ملهم از او در آسمان شکل گیرد.[۱]

هنرهای تجسمی نیز جلوه‌گاه دیگری از «سانتورها» بوده‌اند. در نقاشی «سانتورها»، اثر نقاش مشهور قرن نوزدهم فرانسه «ژان-لئوم ژروم» [Jean -Léon Gérôme]، تصویری از آن‌ها، ملهم از هنر هلنیستی ترسیم شده است. همین‌طور در نقاشی «سانتور و پسر» اثر «پیتر پل روبنز» [Peter Paul Rubens]، نقاش مشهور بلژیکی و صاحب سبک «باروک فلمانی» قرن هفدهم، نمایی از یک «سانتور» و پسر انسانی او را با پیرنگی از یک داستانی دراماتیک می‌توان دید.

نمونه‌ی دیگر، مجسمه‌‌ی «سانتور و دختر» اثر معروف هنرمند فرانسوی قرن نوزدهم، «کمیل کلود کوین» [Camille Claudel] است که نمایی از تعارض بین سانتور-آدمی را به تصویر می‌کشند.

در موسیقی کلاسیک و اپرا هم نمونه‌های متعددی از حضور «سانتورها» را می‌توان یافت: اپرای «اُدیپوس رکس» [Œdipe Rex] اثر «ایگور استراوینسکی» که بر اساس یک تراژدی کهن یونانی ساخته شده و اپرای «زردیس» اثر «ژول ماسنه» بر اساس داستان اسطوره‌ای فرانسوی «زردیس و آمازون‌ها» از آن جمله‌اند. در اپرای «هرکول» اثر «جرج فریدریک هندل»، -آهنگساز آلمانی-انگلیسی اواخر دوره‌ی باروک-، هرکول با سانتورها به مبارزه‌ بر می‌خیزد و برعکس، در اپرای «دون گویوانی» اثر دیگری از «ژول ماسنه»، شخصیت‌های «سانتور» به عنوان قهرمان ظاهر می‌شوند.

در ادبیات نیز رد پای «سانتورها» بسیار دیده می‌شود: «ژول ورن» [Jules Verne] در «بیست‌هزار فرسنگ زیر دریا»، «ژان گیونو» [Jean Giono] در رمان «سوارکار بر بام» [Le Hussard sur le toit] و «ژان کوکتو» [Jean Cocteau] در برخی اشعار به «سانتورها» پرداخته‌اند.

در کتاب «قهرمان با هزار چهره» [The Hero with a Thousand Faces] «ژوزف کمپل» [Joseph Campbell] مورخ، رمان‌نویس و نمایشنامه‌نویس امریکایی نیز، در تبیین نظریه‌ی «مسیر قهرمانان اسطوره‌ای» به «سانتورها» به عنوان مدلول‌هایی برای گذر به تاریخ، اشاره شده است.

همچنین، در فیلم‌های فانتزی «سرگذشت نارنیا: شیر، کمد و جادوگر»[۲] که «اندرو آدامسون»[Andrew Adamson] در سال ۲۰۰۵ ساخت؛ یا فیلم «پرسی جکسون و المپ‌نشینان: دزد آذرخش»[۳] به کارگردانی «کریس کلمبوس» [Chris Columbus]، محصول سال ۲۰۱۰، «سانتورها» حضور دارند.

چندی پیش که از حوالی «سن سولپیس»[Saint-Sulpice]  می‌گذشتم، در صحن داخلی ساختمان شهرداری محله‌ی ششم پاریس، واقع در «خیابان بناپارت»، چشمم به مجسمه‌ی «نبرد سانتور» [COMBAT DU CENTAURE] افتاد.

در این اثر بزرگ و زیبا که بر سکویی سنگی نصب شده، یک سانتور قوی وجود دارد که زنی جامه افتاده و برهنه را در «عروسی پادشاه لاپیت‌ها»[۴] ربوده و دربر دارد، و هم‌زمان، با مردی- که می‌تواند معشوق آن زن باشد-، در نبرد است.

گویی که معشوق/ قهرمان، در تمنای عشقی معهود، خواسته که زن مدهوش یا خوابیده را از دست دیوی قوی رهانیده باشد. در این مجسمه‌، منحنی بدن‌ها در هم فرو رفته و عضلات و اندام‌ها برجسته و طبیعی کار شده است. زن، یک دستش بر ران پای نیمه‌ی اسب سانتور است و دست دیگرش بر شکم عضلانی انسانی او مانده و در عین حال قهرمان دست‌های پرقدرتش را بر گلوی سنتور می‌فشارد. زن با بدنی کشیده، جوان و زیباست و موهایش افشان شده و هیچ‌کدام از سه چهره، چشم‌های مشخص ندارند. می‌توان گفت که از تماشای این پیکره‌ها، عناصر قدرت، شجاعت و نبرد، برای نگاهداشت عشق و زیبایی، مرور می‌شود.

این تندیس باشکوه از جنس سنگ مرمر را «گوستاو کرو» [Gustave Crauk] مجسمه‌ساز فرانسوی قرن‌ نوزدهم (۱۹۰۵-۱۸۲۷)، طی سال‌های ۱۸۸۸ تا ۱۹۰۰ ساخت که در نمایشگاه جهانی ۱۹۰۰ پاریس به نمایش درآمد. «کرو» طی کارهایش در دوره‌ی رمانتسیسم فرانسه، شخصیت‌های متعددی از آثار «ویکتور هوگو» و «امیل زولا» را ساخته بود و این اثر نزد منتقدین اقبال فراوان یافت و برخی در مقایسه با اثر مشابه‌ با کار «میکل آنژ»، که با همین نام «نبرد سانتورها»‌ در حوالی سال ۱۴۹۲ ارائه شده بود، آن را جذاب‌تر دانسته‌اند.

 

در هم تنیدگی و شکل آناتومی اندام‌ها در مجموعه‌ی «سانتورها»، تندیس‌های Laocoon را به خاطرمان می‌آورد؛ که در آن اثر هلنی کهن، «کشیش تروا لائوکون» و دو پسرش که توسط مارها مورد حمله قرار گرفته‌اند، به تصویر درآمده‌اند. امروزه، تندیس‌های «لائوکون» در موزه Pio-Clementino واتیکان در معرض تماشا است.

سانتورها به عنوان نمادهایی از تضادها و تناقضات درونی و مواجهه انسان با جوانب مختلف طبیعت و خودشناسی در هنر و ادبیات معاصر و گذشته وجوه مثالی فراوانی را رقم زده‌اند و هنوز هم توجه‌ هنرمندان و نویسندگان را به خود جلب می‌کنند.

با عکس‌ها، ویدیویی ساختم و قطعه‌ی «رقص شوالیه» [Danse des chevaliers]، اثر «سرگئی سرگئیه‌ویچ پروکفیِف» [Sergueï Prokofiev] را برای موسیقی متن آن برگزیدم که در همین فرسته همراه است. «پروکفیف»، آهنگساز نامدار روسیه که در زمان شوروی بود و قطعه‌ی«رقص شوالیه» مربوط به پایان پرده‌ی سیزدهم از باله‌ی «رومئو و ژولیت» است که در سال ۱۹۳۵ ساخته شده است.[۵]

۷ اکتبر ۲۰۲۳

 

[۱] دانشنامه‌ی اساطیر جهان؛ رِکس وارنر؛ ابوالقاسم اسماعیل‌پور؛ نشر اسطوره؛ ۱۳۸۶

[۲] Le Monde de Narnia : Le Lion, la Sorcière blanche et l’Armoire magique

[۳] Percy Jackson : Le Voleur de foudre

[۴] «عروسی پادشاه لاپیت‌ها» اشاره به یکی از افسانه‌های مرتبط با «قنطورس‌ها» دارد. در این داستان، یکی از پادشاهان «لاپیت‌ها» به نام «ایکسیون» عاشق «هرا»، همسر «زئوس» می‌شود. «ایکسیون» به دلیل عشق به «هرا» و ارتکاب خطایی که مرتکب شده بود، از سوی «زئوس» به مجازاتی ویژه محکوم می‌شود که آن، ایجاد یک موجود جدید به نام «سنتور» از آمیزش «ایکسیون» با مادیان‌های کوه «پلیون» بود و به دنبال آن موجود اساطیری، نیمی انسان و نیمی اسب به بار آمد. «عروسی پادشاه لاپیت‌ها» به آغاز تاریخ «سنتورها» اشاره می‌کند و در اساطیر یونانی و ادبیات کلاسیک یونانی مشهور است. «گوستاو کرو»، در ساخت مجسمه‌ی مذکور، «سانتور» را به عنوان نوعی اشاره یا ارجاع اسطوره‌ای، به این عروسی هدایت کرده است.

پیوند ویدیو مربوط به همین متن در یوتیوب:

https://youtu.be/qJkyMCClHmg?si=cfF3vywCsY73KCHk

[۵] Prokofiev – Roméo et Juliette – Danse des Chevaliers (opus 64 acte I scène 13).