انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

میشل لووی و رمانتیسم انقلابی می ۱۹۶۸

آنچه در بدو امر در بررسیِ میشل لووی از جنبش می ۱۹۶۸، جلب توجه می‌کند، هشدار به تحلیل‌گران مارکسیست است تا مبادا در تحلیلِ خویش، رویکردی اقتصادی در پیش گیرند و از سر تصوری اشتباه، جنبش را حاصل بحران اقتصادیِ نظام سرمایه‌داری بدانند؛ حال آنکه وی برعکس معتقد است ” سالهای ۱۹۴۵ـ ۱۹۷۵ دوره‌ای است که به آن «سی‌سال باشکوه» می‌گویند، [که به عوض رکود و بحران اقتصادی]، سالهای رشد و شکوفایی سرمایه‌داری است”(ص ۴۰)؛ به اعتقاد لووی عدم توجه به این امر “پسروی به سوی نوعی «مارکسیسمِ» اقتصادی می‌شود که در دومین و سومین بیانیه‌ی انترناسیونال بارز بود” (همانجا).

بنابراین به نظر می‌رسد، میشل لووی تلاش دارد تا ضرورت بررسی را صرفاً به قلمرو اجتماعی ـ فرهنگی، اختصاص دهد. اما جالب است بدانیم طرحی که وی در بررسی مورد نظر خویش دنبال می‌کند، مبتنی بر پیوند جنبشِ میِ ۱۹۶۸ به خاستگاهی رمانتیک است، به معنایی تأیید نفوذ فلسفی ـ فرهنگی رمانتیسم در تفکر انسان قرن بیستم؛ و از قضا بر این مبنا میشل لوی در بین نویسندگان تأثیرگذار بر دهه‌ی ۶۰ و حوادث آن، چهار نفر را متعلق به سنت «رمانتیک انقلابی» شناسایی می‌کند. افرادی همچون هانری لوفر، گی دوبور، هربرت مارکوزه و ارنست بلوخ که به گفته وی همگی تلاش داشته‌اند تا نقد مارکسیستی و نقد رمانتیک را در هم آمیزند. همچنان که هر کدام از آنها، مکان جغرافیایی خاصی را تحت تأثیر خود قرار داده‌اند. اما بد نیست بدانیم طبق گفته‌ی خود لووی، تأثیر این متفکران بر جوانان شورشی می ۱۹۶۸، از راه خواندن آثار این متفکران حاصل نشده بود، بلکه تنها از طریق انتشار «ایده‌»های آنها در اعلامیه‌ها و شعارهای جنبش بوده است (صص۳۸، ۳۹).

زمانی که لووی به سنت‌ِ «رمانتیکِ انقلابی» اشاره دارد، در حقیقت به همان «نه»ی ضد «عقلانیتِ» آن می‌اندیشد. «نه‌ی بزرگ»ی که به گفته‌ی وی، مارکوزه آن را از موریس بلانشو گرفته است. اما اگر بخواهیم این «نه» را به‌منزله‌ی سیاستِ مقاومتِ شالوده‌شکنانه بیشتر توضیح دهیم، احتمالاً تباری «نیچه‌»ای خواهد یافت. نیچه‌ای که چارچوب‌های شسته رُفته‌ی «عقلانیت تک ساحتی» و یا به اصطلاح «قدرت‌مدار» را در هم شکست و به کلیه‌ی فرامین‌اش یک نه‌ی انقلابی گفت. نه‌ای به عقلانیت حاکم در دانشگاه‌ها، قلمرو فلسفه و یا دیگر مراکز قدرتِ فرهنگی، که هنوز که هنوز است تاب شنیدن‌ِ این نه را ندارند. وانگهی نیچه فقط به فرهنگ بسنده نکرد و به دلیل حضور عقلانیتِ خودمدار در دیگر حیطه‌ها، ـ به عنوان مثال در قلمرو دین و یا اخلاق ـ ، حیطه‌ی «نه‌گوییِ» خود را به آنجا‌ها هم تسری داد و همچون یک شورشیِ تمام عیار، چارچوب‌های تنظیم‌ شده‌ی هریک را به این دلیل که از ساختار اطاعتِ کورکورانه‌‌ای که در تضعیف‌ اراده و مسئولیت عمل می‌کردند و از آدمی، موجودی «برده صفت» می‌ساختند، به چالش کشید.

بنابراین زمانی که سخن از «نه‌ی بزرگ» می‌شود، شاید لازم باشد به سرآغازهایی از این دست توجه شود. هر چند که واقعیت این است که قصد نیچه از این کار به گفته‌ی خودش، تذکر این نکته به انسان عصر جدید بود که می‌باید «مسئولیت» خود را به گردن گیرد. به بیانی می‌باید «جداول قدیم» (لوح‌های قدیم) را شکست تا لوح‌های جدیدی که مبتنی بر آزادی، اختیار و پذیرش مسئولیت است بیافرینیم. اما نکته‌ای که نباید از یاد برد این است که حتا اگر خودِ نیچه از این «پیوند مارکسیستی» رضایتی نداشته باشد، ـ که می‌دانیم ندارد ـ نظریه‌ی «خود ـ مسئولیتی و آزادی ابر مرد (انسان آفریننده)» و همچنین فراخوان او در ترغیب انسان مدرن به «شکستن جداول قدیم و آفریدن جداول نوین»، به مراتب از علائق شخصیِ خود نیچه فراتر می‌رود و می‌تواند به عنوان ابزاری انقلابی در برنامه‌‌ای ضد قدرت حتا برنامه‌ای مارکسیستی مشارکت داشته باشد و مطابق مطالبات حقوقی و اجتماعی آن به کار آید.

اما اکنون باید دید جوانان شورشی می ۶۸ از چگونه خصلتِ انقلابی برخوردار بودند!؟ مثلاً آیا توانایی داشته‌اند و یا اصلاً مایل بوده‌اند درباره‌ی خود و دیگری مسئولیت داشته باشند و طراح مطالبات جدید (به قول نیچه بخوانید جداول جدید) باشند؟؛ زیرا اگر قرار باشد تز «نه‌گو»ییِ نیچه‌ای، به‌منزله‌ی فرایند «مقاومت» و «شورش‌های ساختارشکنانه» با ادبیات مارکسی عجین گردد و علیه سرمایه‌داری به کار رود، در این صورت این امر حتما می‌باید متوجه مراکز قدرت نظام سرمایه‌داری باشد و آنرا مورد حمله قرار دهد. مراکز قدرتی همچون دانشگاه‌ها و یا مراکز فرهنگی و علمی که مورد حمله‌ی ساختار‌شکنانه‌ی نیچه قرار گرفته‌اند و یا مراکز و بازارهای بورس که در نگرش‌های مارکسی مورد نقد قرار گرفته‌اند.

به بیانی قبل از هر چیز می‌باید با ساختارشکنی در حیطه‌های قدرتی مواجه شویم که از نظام سرمایه‌داری حمایت و آنرا بازتولید می‌کنند. مانند ساختارهای آموزشی ـ فرهنگی‌ای که سبک زندگی، ارتباط و تولید را تحریف و دست‌کاری می‌‌کنند؛ حال آنکه ظاهراً جنبش ۱۹۶۸ ، از «نفی» و «شورش» خاص خودش پیروی می‌کرده است. لووی می‌نویسد”روح رمانتیکِ میِ ۶۸ ، نه تنها با «نفی» و شورش علیه نظام اقتصادی، اجتماعی و سیاسی پدید نیامد، بلکه به عنوان امری غیرانسانی، تحمل‌ناپذیر، ظالم و بی‌فرهنگ به شمار آمد یا از کنش‌های معترضانه‌ای همچون آتش زدن ماشین‌ها نشأت گرفت که نمادهای تحقیر شده‌ی سوداگریِ سرمایه‌دار و فردگراییِ انحصارطلب محسوب می‌شدند” (ص ۴۲).

وقتی میشل لووی کنش معترضانه‌ی جوانان انقلابی میِ ۶۸ را به‌منزله‌ی «نمادهای تحقیر شده‌ی سوداگری سرمایه‌دار و فردگراییِ انحصارطلب»، تشخیص می‌دهد، این سخن ظاهراً می‌تواند بدین معنی باشد که کنشِ انقلابی انجام گرفته، کنشی فاقد هدف و آرمانی مشخص به سمت ساختن و طرح «جداول جدید» است. به نظر می‌رسد اگر آتش زدن ماشین‌ها و ویران کردن خیابان‌ها و رفتارهای به اصطلاح ظالمانه و ضد فرهنگی ـ اجتماعی را در چارچوب نگرش زرتشتِ نیچه آوریم، آنهم زرتشت خواهان «ابرمرد انسان عصر جدید»، در این صورت این احتمال است که کنش انقلابی میِ ۶۸ ، صرفا به صورت کنشِ «آخرین مرد» شناسایی گردد؛ آخرین مرد و نه اَبرمردی که به بلوغ خودسرپرستیِ خویش رسیده است: همان بلوغی که نشانه‌های آنرا می‌توان در آزادی، انتخاب و مسئولیت نسبت به هر دو دید.

اما از سوی دیگر، این بدین معنی هم نیست که جنبش ۶۸ فاقد روح آزادی و یا آرمان‌ است. زیرا مطابق گزارش لووی، جنبش ۱۹۶۸″پر از امیدهای آرمان‌گرایانه، رویاهای هواداران آزادی تام و سورئالیستی است، پر از انفجارهای سوبژکتیویته…؛ جنبش اجتماعی همچون جشنی جمعی و نیز آفرینش جمعی اشکال جدید سازمان دهی بود، تلاش برای اختراع جوامع بشری آزاد و برابر، تأیید تقسیم سوبژکتیویته‌اش (مخصوصاً میان فمینیست‌ها)؛ کشف شیوه‌های جدید آفرینش هنری، از پوسترهای مخرب و غیر اخلاقی گرفته تا دیوارنوشته‌های شاعرانه و طنز آمیز” (صص۴۲ـ۴۳).

با چنین تفسیری، اغراقی در کار نخواهد بود، اگر جنبش ۱۹۶۸، را شورشی فرهنگی ـ اخلاقی، علیه هرگونه قید و شرط بدانیم. و گمان می‌رود بزرگترین و مهمترین خطرش این باشد که در این چشم‌انداز، امر اجتماعی به مسئله‌ای اخلاقی، آنهم از نوع «شخصی» و به اصطلاح «خصوصی» تقلیل می‌یابد. و اکنون در این فضای اخلاقِ خصوصی است که باید به این پرسش مهم پاسخ دهیم که آیا منظور از «آزادی سورئالیستی»، همان آزادی‌ِ فارغ از مسئولیت و چارچوب شکن نیست!؟ همان مسئولیتی است که معمولاً در ساحت اجتماعی، حدودش را «آزادیِ دیگری» تعیین می‌کند. واقعیت این است که در تفسیر لووی از «آزادی» ما با طرحی داستایوسکی‌وار مواجه هستیم. چشم‌اندازِ هولناکِ فارغ از مسئولیت اجتماعی، که در آن انسان مُجاز به هر کاری می‌شود.

وانگهی لووی در نقدِ خود از کتاب «روح جدید سرمایه‌داری» به قلم بولتانسکی و چیاپلو ، فرصت می‌یابد تا بیشتر بر نظریه‌ی رمانتیسم انقلابیِ میِ ۶۸ کار کند، و با تحلیلِ خویش، بر این باورِ صحه گذارد که از رهگذر گسستی که در جنبش می‌، بین نقد هنریِ ضد سرمایه‌داری و نقد اجتماعیِ ضد سرمایه‌داری رخ داد، آنچه که هم به سبک زندگی و در عین حال به محتوای اثر هنری نفوذ کرد، فرایند‌های مخرب مدرنیزاسیونِ سرمایه‌داری بوده است. آنهم به این دلیل که گسستِ رخ داده، در حقیقت بیانگر گسست عمیق امر اخلاقی و امر سیاسی بوده است؛ ضمن آنکه دستاورد چنین گسستی فقط می‌تواند بی‌محتوا شدنِ ضدیت با نظام سرمایه‌داری باشد. او به صراحت می‌گوید: “چیزی که در این فرایند گم شده، ضد ـ نظام سرمایه‌داری بودن است، این دگرگونی یک مسئله‌ی جزئی نیست، بل مسئله‌ای اساسی است. یک مرتبه از محتوای ضد ـ سرمایه‌داریِ خاص‌اش عاری شده که متفاوت از محتوای نقد اجتماعی‌اش است ـ نقد هنری یا رمانتیک، دیگر از چنین بودنی باز می‌ایستد، همه‌ی معنای‌اش را از دست می‌دهد و به یک آذینِ ساده بدل می‌شود… به شکل آگهی تبلیغاتی” (ص ۴۷).

شاید از نظر برخی (فی‌المثل پری اندرسون)، جنبش میِ ۱۹۶۸ شکست خورده‌ باشد، آنهم به دلیل پیروزی نظام سرمایه‌داری جهانی شده (نئولیبرالیستی)؛ اما میشل لووی این نظر را نمی‌پسندد و پیروزی این را دلیل شکست آن نمی‌داند. و هرچند جنبش می ۱۹۶۸ را متعلق به شرایط زمانی خاص خودِ آن جنبش می‌داند و با این تصور کاملا مخالف است که آنرا تکرار شدنی بدانیم، اما آنرا بی‌‌اثرگذاری در فضای سیاسی و روشنفکری برخی از کشورها نمی‌داند. بهرحال وی به موازات روی کار آمدن نظام نئولیبرالیستی، نیروهایی را می‌بیند که به گفته‌ی خودش در خیابان‌های سیاتل، پراگ، پورتره الگره و ژنو علیه جهانی سازی نئولیبرال به پا خاسته‌اند، و با شعار «جهان، کالا نیست»، به استقبال مخالفتی گسترده با نظام سرمایه‌داری آمده‌اند.

بنابراین می‌توان اینطور جمع‌بندی کرد که از نظر این اندیشمند علارغم حضور همه جانبه‌ی نئولیبرالیسم، نه تنها هنوز امکان عدم سازش و جذب در نظام سرمایه‌داری‌ وجود دارد، بلکه طرح مسئله‌ی اصلاح در خود نظام و یا به اصطلاح «روح جدید سرمایه‌داری» به عنوان «جنبشِ جنبش»ها، امری باطل و از سر توهم است. به واقع آنچه وی می‌بیند مبارزه‌ با نظام سرمایه‌داری است که در اشکال متفاوت کماکان ادامه دارد و مورد توجه گروه‌های روشنفکری برخی از کشورهاست. به عنوان مثال “اکولوژی و فمینیسم که در جنبش ۶۸ متولد شده‌اند، امروزه از مهمترین اجزاء اصلی فرهنگ رادیکال به شمار می‌روند” (ص۴۹). وانگهی لووی علاوه بر تشخیص عناصرِ انقلابی، و عملا دارای برنامه و سازماندهیِ گروه‌های فعال اجتماعی ـ زیست محیطی، سعی در توهم زدایی از «سوسیالیسم به صورت واقعی موجود» نیز دارد. چیزی که به گفته‌ی او معطوف به سوسیالیسم شوروی و چین بوده است (همانجا). و بالاخره به باور میشل لووی، عمل اصلی جنبش ۶۸، همانا آغازیدن آن بود، بی‌آنکه کسی را یارای این باشد که بداند چگونه بسط خواهد یافت…..

اصفهان ـ مرداد ۱۳۹۰

مشخصات کامل مقاله: میشل لووی، رمانتیسم انقلابی می۶۸؛ ترجمه سمیرا رشیدپور، برگرفته از کتاب می ۶۸ در فرانسه (مجموعه مقالات)، رخداد نو، ۱۳۹۰