انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

میرچا الیاده

رابرت سگال ترجمه ی بهار مختاریان

زندگی نامه های قدیس وار از شخصیت های مشهور، آنان را تبدیل به موجوداتی خداگونه و سرگذشتشان را تبدیل به اسطوره می کند. برای نمونه، بلافاصله پس از نخستین جنگ خلیج فارس ، زندگی نامه های سرفرمانده ی آمریکائی، استورمین نورمن شوارتسکف ( Stormin Norman Schwarzkopf)، اورا به عنوان زرنگ ترین و شجاع ترین سرباز جهان به بازار عرضه کردند ـ آن قدر زرنگ تر و شجاع تر از هرکس دیگر تا آن حد که از او کم و بیش موجودی فوق بشر ساختند.

کلید نظریه اینجا نزد مورخ ادیان رومانیائی الاصل ، میرچا الیاده (۱۹۰۷ ـ ۱۹۸۶)، است که سی سال پایان عمرش را در ایالات متحده به سر برد. برخلاف بالتمان و یوناس، الیاده در پی آشتی دادن اسطوره و دانش، از طریق تفسیر نمادین اسطوره نیست. او نیز چون تایلور اسطوره را تحت اللفظی می خواند. برخلاف بالتمان و یوناس، کارکرد صوری اسطوره را تغییر نمی دهد. برای او نیز، چون تایلور، اسطوره یک توضیح است صرفاً از خاستگاه پدیده و نه تنها از وقوع مکررش. برخلاف بالتمان و یوناس، الیاده سعی در به روز کردن اسطوره های سنتی ندارد. اما به جای آن که چون تایلور تنها به اسطوره های سنتی و به طور مشخص دینی بپردازد، به اسطوره های مدرن که علی الظاهر غیردینی اند روی می آورد. با این همه به جای آن که چون بالتمان و یانوس در سازگار کردن آن اسطوره ها با دانش تلاش کند، حضور محضشان را دلیل سازگاری با دانش می گیرد: اگر انسان متجدد، علاوه بر دانش دارای اسطوره نیز هست، پس روشن است که اسطوره باید با دانش سازگار باشد.

معیار الیاده برای اسطوره این است که یک داستان شاهکاری چنان استثنائی را به موضوع خود نسبت دهد که موضوع را تبدیل به شخصیتی فوق انسانی کند. اسطوره توضیح می دهد که چگونه، در زمان “مقدس” آغازین، ایزد یا ایزدگونه ای پدیده ای را آفریده است که هنوز وجود دارد. آن پدیده می تواند اجتماعی یا طبیعی باشد ـ برای مثال، ازدواج یا باران:

اسطوره به ما می گوید که چگونه توسط کارهای موجودات فوق طبیعی، واقعیتی به وجود آمده است، چه تمام واقعیت باشد، یعنی کیهان، چه تنها بخشی از آن، چون جزیره ای، گونه ای از گیاهان، نوع خاصی از رفتار انسانی، یا یک نهاد.
(الیاده، اسطوره و واقعیت، ص. ۵ ـ ۶)

آن جا که آفرینش پدیده های طبیعی به خدایان تمام عیار منسوب است، آفرینش پدیده های اجتماعی به “قهرمانان فرهنگ” نسبت داده می شود. شاهکار اسطوره آفرینش است.

ضمن این که توضیحی بودن اسطوره برای الیاده مسلم است، از دید او اسطوره کار بیش تری از توضیح انجام می دهد. توضیح چون وسیله ای محض برای یک هدف، که باز زائی است، از کار در می آید. شنیدن، خواندن، و به خصوص اجرای دوباره ی یک اسطوره، بازگشتن، به صورتی سحرآمیز، به زمانی است که اسطوره حادث شده است، زمان آغازین هر پدیده ای که اسطوره توضیح می دهد:

اما از آن جا که تلاوت آئینی اسطوره های کیهانی مستلزم اجرای دوباره ی آن حادثه ی ازلی است، باید مخاطب این تلاوت به صورتی جادوئی به “آغاز جهان” پرتاب شود؛ او با تکوین کیهان همزمان خواهد شد.
(الیاده، مقدس و غیرمقدس، ص. ۸۲)

عمل اسطوره چون قالی جادو است، گیریم قالی ای که در یک جهت حرکت می کند. در بازگرداندن شخص به زمان ازلی، اسطوره او را با ایزدان یکی می سازد، چرا که در آن صورت ایزدان در نزدیک ترین فاصله خواهند بود، چنان که کتاب مقدس آن را با “قدم زدن خداوند در باغ در خنکای روز” نشان می دهد (سفر پیدایش ۳.۸). آن یکی شدن، جدائی پسا ـ عدنی از ایزدان را باژگونه می کند و به شخص نیروئی مینوی می بخشد:

مسئله، به طور خلاصه، بازگشت به زمان آغازین است، که هدف شفابخشی اش از نو آغاز کردن زندگی، تولد نمادینی دوباره است.
(الیاده، مقدس و غیرمقدس ص. ۸۲)

حاصل نهائی اسطوره تجربی است: مواجهه با الوهیت. هیچ نظریه ی اسطوره ای نمی تواند بیش از نظریه ی الیاده ریشه در دین داشته باشد.

روشن است که علم کارکرد باز زائی ندارد. علم فقط توضیح می دهد. اما اسطوره قادر به کارهائی است که از قدرت علم بیرون است. با این همه، استدلال اصلی الیاده برای بقای اسطوره این نیست که دارای کارکردی یگانه است، بلکه این است که کارکرد اسطوره در خدمت انسان مدرن و ابتدائی یکسان است. به نظر الیاده، انسان مدرن خود را بسیار منطقی، روشنفکر، غیر احساساتی و آینده نگر ـ یه طور خلاصه، پای بند علم ـ می پندارد. با این همه، بنا به استدلال الیاده، نمی تواند از اسطوره چشم بپوشد:

می توان یک جلد کامل در باره ی اسطوره های انسان مدرن نوشت، اسطوره های پنهان در نمایش هائی که از آن ها لذت می برد و در کتاب هائی که می خواند. سینمائی که “کارخانه ی رؤیا” اشغال می کند و نقش مایه های اسطوره ای بی شمار را به خدمت می گیرد ـ جنگ میان قهرمان و هیولا، نبردها و آزمون های مبتکرانه، شخصیت ها و تصویرهای ایده آل (دوشیزه، قهرمان، منظره ی بهشتی، دوزخ و غیره). حتی خواندن مشتمل بر کارکردی اسطوره ای است … زیرا، انسان متجدد از طریق خواندن به نوعی “گریز از زمان” دست می یابد که می توان با “پیدایش از زمان”ی که پی آمد اسطوره ها است سنجید… خواندن، او را از زمان فردی اش به بیرون پرتاب می کند و در ضرب آهنگ دیگری قرار می دهد، به زیستن در “تاریخ”ی دیگر وامی داردش.
(الیاده، مقدس و غیرمقدس، ص. ۲۰۵)

نمایش نامه ها،کتاب ها و فیلم ها همانند اسطوره هایند، چرا که از هستی جهانی دیگر، غالباً جهانی قدیم تر، در کنار دنیای هرروزه پرده برمی دارند ـ جهانی از شخصیت ها و حادثه های خارق العاده، هم سنخ بدیل ها شان در اسطوره های سنتی. علاوه بر این، کارهای این شخصیت ها دلیل وضع موجود جهان هرروزه است. بیش از هرچیز، انسان مدرن چنان مجذوب نمایش نامه ها، کتاب ها و فیلم ها می شوند که خود را بازگشته به زمان اسطوره تصور می کنند. آن جا که بالتمان و یوناس با فروتنی استدلال می کنند که انسان مدرن می تواند اسطوره داشته باشد، الیاده با جسارت می گوید که انسان مدرن دارای اسطوره هست. حتا بی دین ها دارای اسطوره اند، پس اسطوره نه تنها، آن گونه که بالتمان و یانوس می گویند، برای انسان مدرن پذیرفتنی، که اجتناب ناپذیر است. اسطوره مشرب انسانی است. آن جا که تایلور و فریزر می پندارند که اسطوره قربانی روند دنیوی گری است، الیاده استدلال می کند که هیچ گونه دنیوی سازی رخ نداده است. دین و همراه آن، اسطوره، ماندگارند، گیرم به صورتی “پوشیده”.

کاربرد نظر الیاده، که این همه از قهرمانی به دور می نماید، در مورد آدونیس چیست؟ آدونیس، مانند دیگر ضدقهرمان های یونانی، ایکاروس (Icarus) و فایتون (Phaethon)، خود را قادر مطلق می پندارد. او نیز، مانند آن دو، در عمل از مخاطرات جهان غافل است و در نتیجه ی بی باکی خودپسندانه اش می میرد.

جان اف کندی کوچک (۱۹۶۰ ـ ۱۹۹۹) آدونیسی مدرن است، قهرمان بسیاری و نماد جنسی مقاومت ناپذیری، که بی توجه به هشدارهای ونوس مانند، با بی پروائی به پرواز در شرائطی جوی اصرار ورزید که، بی شک، تازه کاری چون او برای آن آمادگی نداشت، و در نتیجه جان خود را از دست داد. در سقوطش به زمین، حتا بیش تر به ایکاروس و فایتون شبیه بود. عزاداری گسترده برای او دقیقاً برای یک قهرمانِ شونده بود تا یک قهرمانِ باشنده.

شخصیت مناسب تری برای الیاده، قهرمان بلامنازعی چون جرج واشنگتن (GeorgeWashington) (1732 ـ ۱۷۹۹) خواهد بود. واشنگتن که به عنوان پدر مملکت مورد تحسین تمام آمریکائی ها است، در آغاز، در جنگ با بریتانیائی ها که سرانجام در سال ۱۷۸۱ شکست خوردند، سرفرمانده ی ارتش قاره (آمریکا) بود. پس از آن از کار دولتی بازنشسته شد اما برای ریاست بر اجلاسیه ی قانونی به کار بازگشت، چرا که پشتیبانی اش از قانون اساسی برای به تصویب رساندن آن ناگزیر می نمود. واشنگتن، در سال ۱۷۸۹، به اتفاق آرا به عنوان نخستین رئیس جمهور آمریکا (به وسیله ی شورای انتخابات) برگزیده و پس از آن، باز هم به اتفاق آرا، انتخاب مجدد شد و اگر مایل به ادامه ی خدمت می بود هم چنان انتخاب می شد. او از چنان شکوه و هیبتی برخوردار بود که انقلابیون ترسیدند او یا هوادارانش نوعی سلطنت برقرار کنند و اهداف جمهوری خواهان را که برای آن در انقلاب جنگیده بودند، به نابودی بکشند. مقاومت او در برابر این وسوسه حتی او را از حرمت بیش تری برخوردار کرد.

احترام آمریکائی ها به واشنگتن در زمان او و سال ها پس از آن به مرز خدا انگاری رسید و برخورد با او برابر با پرستشی واقعی بود. حتا پیش از آن که نخستین رئیس جمهور شود، چه رسد به زمان رئیس جمهوری اش و پس از آن، سکه هائی با تصویر او ضرب شد، پرتره ها و مجسمه های او همه جا بود، ترانه ها و شعرها در تحسین او سرودند، ناحیه ها و شهرها نام او را برخود گرفتند، جشن تولد های مفصل و استقبال های پرهیاهو به هر کجا که رفت برگزار شد. از نظر الیاده، یک اسطوره سوژه ی خود را به استقرار چیزی در جهان طبیعی یا اجتماعی مفتخر می کند که تا امروز ادامه داشته باشد ـ درمورد پدرْ واشنگتن ِ بنیادگذار، خود آمریکا. توصیف تاریخ دانی از جشن تولدهای زمان رئیس جمهوری واشنگتن، سرسپردگی به واشنگتن را به نمایش می گذارد:

حدود ۱۷۹۱، دوسال پس از ریاست جمهوری اش، جشن تولد “شاهانه” و “بت پرستانه” برای او، دیگر تبدیل به آئینی ملی شده بود. شهری که کوچک تر از آن باشد که دست کم یک باله یا ضیافت در آن روز به افتخار واشنگتن برگزار کند، به سختی جائی وجود داشت… یک حادثه ی ملی بود، که از نظر شور و اشتیاق و درخشندگی تنه اچهارم جولای به پایش می رسید. تولد ملت و تولد واشنگتن نشانه های یادبود مردم آمریکا شده بود… برگزاری روزتولد واشنگتن ویژگی آئینی مذهبی به خود گرفته بود… روز تولد واشنگتن درواقع روزی مقدس بود: زمانی برای مشارکت، زمانی که قداست ملت و نیروی تعلق مردم به آن، می توانست بار دیگر مورد تأکید قرار گیرد.
(شوارتز، جرج واشنگتن، ص.ص.۷۷ ـ ۷۹)

زمانی طولانی پس از مرگش، جشن تولد واشنگتن، که حتی امروز هم روز تعطیل ملی است، نه تنها یادآور کارهای او، بلکه زنده کننده ی آن کارها و خود او بوده است. بخشی از جشن ـ آئین ـ بازخوانی نقاط اوج زندگی نامه ی او ـ اسطوره ـ بوده است. سطر شایع آمریکائی، “جرج واشنگتن این جا خوابیده بود”، کارکرد نهائی اسطوره را از دیدگاه الیاده نشان می دهد: فراهم کردن تماس با یک خدا.

البته، یک شکاک می تواند مخالفت کند. آیا قهرمانی انسانی، هرقدر هم قابل احترام باشد، به درستی یک خدا است؟ آیا بزرگداشت به درستی برابر با پرستش است؟ آیا بزرگداشت یک قهرمان مرده واقعاً اورا به زندگی بازمی گرداند؟ آیا شرکت کنندگان در مراسم به راستی باور می کنند که در واقعیت به گذشته باز گشته اند و نه در تخیلشان؟ و تا آن جا که علوم اجتماعی دست آوردهای ماندگار قهرمانان را توضیح می دهند، چه چیزی باقی می ماند تا اسطوره توضیح دهد؟ آیا تلاش الیاده برای تضمین جایگاهی مطمئن برای اسطوره در جهان مدرن علمی، با تمام تأثیرگذاریش، قانع کننده است؟

این ترجمه بخشی از کتاب Segal, R.A., Myth A Very Short Introduction, 2004, pp.53-60 است.