در حوزۀ اسطوره شناسی آیین ها و رفتارهای آیینی آن روی سکۀ اسطوره ها به شمار می آیند و به رغم انکه به دشواری تن به تحلیل می دهند، اما ماندگاری آنها برای پژوهش های اسطوره شناسی اهمیت بسیار دارد. بر این اساس، اسطوره شناسی محدود به متون نوشتاری کهن یا صرفا قصه های ابتدائی نیاکان ما دربارۀ جهان یا مشغولیات قبیله ها نیستند. اسطوره ها بازتاب واقعیتی ژرف اند و به صورتی نمادین دریافت های غریزی ما را باز می نمایند. علاوه بر این، اسطوره ها جمعی و اشتراکی اند و از این طریق به زندگی اجتماعی حس کامل بودن و باهم بودن می دهند. با آنکه مردم بومی هر سرزمینی و در واقع تمام تمدن ها اسطوره های خودشان را دارند اما به نظر می رسد که تصویرها، موضوع ها و بن مایه های مشترکی در اسطوره ها وجود دارند که روش های اسطوره شناسی باید به توضیح و تحلیل آنها برآیند.
یکی از آنها رفتار آیینی با مو در سوگواری است که از دیرینه روزگاران در سراسر جهان شواهد بسیار دارد. برای یافتن معنای بریدن موی در سوگواری نیاز به یافته های انسان شناسی، باستان شناسی و اسطوره ها و تحلیل آنها از طریق رویکردهای علمی اسطوره شناسی است.
نوشتههای مرتبط
از دوران پارینه سنگی به این سو، از باور به ایزدبانوی بزرگ (مادر بزرگ) در فرهنگ جوامع نشانه های بسیار دیده می شود. در همین فرهنگ های، نقش مو در مراسم خاک سپاری و سوگواری و نسبت ان با ایزدبانوی مادر را به انحاء گوناگون می توان سراغ گرفت. «آیین ها و اسطوره های باستان نیز شواهد باستان شناسی رابطۀ تصویر ایزدبانو با ایین سوگواری و پیوند با جهان دیگر را نشان می دهند. این ایزدبانو، که حامی مردگان تصور می شد، سرور آسمان و طبیعت و نماد باران و باروری، به سخن دیگر، سرچشمۀ مرگ و زندگی تلقی می شد. زنان در مراسم سوگواری موی خویش را، که آن نیز نمادی از باران بود، می بریدند و از همین جاست که ایین بریدن مو در سوگواری مرسوم شده است» (Golan, 1991: p.14).
بریدن موی در سوگواری رسمی است بسیار گسترده که هنوز هم در جوامع گوناگون از جمله در ایران مثلا نزد اقوام لر رایج است که زنان، در سوگ خویشاوند نزدیک خویش، موی خود را می برند. این رسم نزد اقوام دیگر نیز هنوز زنده است. برای نمونه، نزد یاکن های شرقی (Ostjaken) زنی، در مرگ همسر، گیسوان خود را می چیند وبر پیکر مرده می افشاند (Baechtold, 2005; 1267). این رسم در نزد درباریان محافظه کار در آلمان تا قرن نوزدهم هنوز اجرا می شد. از این گذشته، در مناطقی از آلمان، مراسم بسیاری برجای مانده که جملگی نقش مو در آیین های سوگ را نشان می دهند؛ از جمله ریش مرد مرده را می تراشند و موی زن مرده را به عقب می بندند. در همین مراسم، دختران جوان گیسوان خود را می گشایند. در برخی موارد، موی مرده را با دقت بسیار شانه می کنند سپس همان شانه را در پایین پای مرده در تابوت می نهند (Ibid: 1268).
یکی دیگر از شواهد بسیار کهن از اجرای این آیین که در آن مردان نیز، در سوگ یکی از پهلوانان، موی خود را می برند، داستان آشیل است. او و همراهانش، در مرگ دوست خود پاتروکلس، موهای خود را می برند و بر پیکر پاتروکلس می نهند (Ibid: 1276). کهن ترین شاهد مبنی بر بریدن موی مرد در سوگ یار نزدیک را در حماسۀ گیل گمش نیز می بینیم. در این حماسه، گیل گمش، پس از مرگ انکیدو، یار نزدیکش، موهایش را می برد و می پراکند و می گوید: «دستور می دهم تا همۀ مردم اروک بر تو بگریند و نوحۀ مرگ سر دهند. مردم شادمان از اندوه سر فرود خواهند اورد و، آن هنگام که به زیر خاک روی، برای تو موهایم را بلند خواهم کرد» (سانداراز،۱۳۸۳: ۱۳۹).
پیشینۀ پژوهش های انسان شناختی دربارۀ مو و نقش آن در مراسم سوگواری نسبتا طولانی است. برای مثال ویلکن (Wilken) در سال ۱۸۸۶ مقاله ای در این بارن نوشته و به این نتیجه رسیده است که، در این مراسم و مناسک، دو جنبۀ آیینیمی توان تمییز داد: در برخی مراسم مو را می برند؛ ریش بلند و موی پریشان جای ارایش موی معمول در زندگی عادی را می گیرد. ویلکن بر آن است که اولی نماد عقیم و نازا کردن و دومی نشانۀ نفی زاهدانۀ رابطۀ جنسی است. او، که در این مقاله از بریدن مو در مراسم سوگواری با اصطلاح “قربانی کردن مو” یاد کرده، آن را نه نمادی “جنسی” بلکه نمادی “عام” می انگارد. به عقیدۀ او، بریدن آیینی موی سر، بنابر اصل “جزء به جای کل”، جانشین قربانی کردن انسان است چون سر، یعنی محل رویش مو، را جایگاه روح می دانستند (Crawly, 1927: 275).
هر چند عده ای از انسان شناسان رابطۀ آیینی بریدن مو و نحوۀ آرایش آن را با مسئلۀ جنسی مسلم می انگاشتند، اما بیشتر آنان بر این باورند که مو و مراسم و مناسک آیینی آن نماد نوعی مفاهیم تجریدی فراطبیعی مانند باروری، جوهر و نیروی جان و تن است.
مالینوفسکی ویژگی اصلی عزاداری در میان جزیره نشینان تروبریاند را تراشیدن کامل موی سر گزارش می کند. این کار به نظر او با معادله ای منطقی اما ناخودآگاه همسویی دارد: عزیزی را از دست دادن= عقیم شدن= ستردن موی سر. مرگ عزیز یا خویشاوند برای ذهن ناخودآگاه معادل عقیم شدن است و چنین باوری در رسم جزیره نشینان تروبریاند از طریق تراشیدن موی شخص داغ دیده نمایش داده می شود (Malinowski, 1935, vol. 2: 231-233). از نظر او به رغم واکنش عاطفی سوگواران در اجرای این رسم، الگوی رفتاری در این آیین سوگواری برخاسته از عواطف و احساسات عزاداران نیست بلکه پیروی انان از عرف و آیینی جمعی است.
به نظر انسان شناسان، آیین تراشیدن مو نمودار تمایز میان خویشاوندان متوفا، که مویشان را نمی تراشند، و خویشاوندان بیوۀ است که مویشان را می تراشند. از این رهگذر، گویی تمامی آیین سوگواری در سیمای بیوۀ متوفا جلوه گر می شود که باید رنج عزلت را متحمل شود که نوعی مرگ اجتماعی است. در پایان این دورۀ عزلت، پیوند او با خویشاوندان شوهر مرده اش گسسته و پایان یافته تلقی می شود و او به جهان زندگان باز می گردد. مویش را رشد می دهد، و، از آن پس، مجاز به ازدواج مجدد است. بدین سان، نمادگرایی این آیین خصلت اجتماعی دارد و نه فردی و خصوصی (Leach, 1967: 87).
با توجه به مختصری که گفته شد، به راحتی می توان موی بریدن در سوگواری را که نزد برخی اقوام ایران هنوز هم معمول است درک کرد. شواهدی که من در بالا یاد کردم نشان می دهد که این رسم از سویی با باور ایزدبانوی بزرگ پیوند داشته و از سویی قهرمانان اسطوره ای نیز این رسم را هنگام از دست دادن عزیزی به کار برده اند که همگی همان رابطۀ منطقی عزلت اجتماعی یا نفی رابطۀ جنسی به عبارتی عقیم شدن را نمایش می دهند که پس از گذراندن این دوران فرد می تواند به زندگی عادی خود بازگردد.
یکی از شواهد کهنی که در این رابطه از متون ایرانی می توان آورد، عمل فریگیس در سوگ مرگ سیاوش است:
همه بندگان موی کردند باز فریگیس مشکین کمند دراز
برید و میان را به گیسو ببست به فندق گل وارغوان را بخست
سر ماهرویان گسسته کمند خراشیده روی و بمانده نژند
(شاهنامه، چاپ خالقی مطلق، دفتر دوم/ ابیات ۲۲۹۷-۲۲۹۹).
این ابیات به سه جنبۀ آیینی اشاره دارد: ۱- گشودن موی بندگان ۲- بریدن موی همسر متوفا ۳- بر میان بستن آن.
درک بهتری از این ابیات تنها بر اساس شواهدی است که در بالا یاد شد. دو نوع رفتار اولیه با مو یکی بریدن و دیگری گشودن، پریشان کردن یا تغییر آرایش معمولی به ترتیب نماد عقیم کردن و نفی زاهدانۀ رابطۀ جنسی = عزلت اجتماعی ست و شاهنامه به خوبی هر این دو را نشان می دهد. بندگان با گشودن موی خود رفتار زاهدانۀ کناره گیری اجتماعی و فریگیس عقیم کردن خود را نشان می دهند.
اما فریگیس، علاوه بر بریدن موی، آن را به میان می بندد. به میان بستن موی بر کمر هیچ ربطی به آیین سوگ ندارد و تا آنجا که راقم خبر دارد هیچ گزارشی نیز از آن به دست نیامده است. اما خود میان بستن، کمر بستن آیینی بسیار رایج نزد اقوام هند و اروپایی است و نماد سرسپردگی و آماده بودن برای خدمت به سرور است (نک. مختاریان، “میره و پیوند ان با جوانمردان و عیاران، نامۀ فرهنگستان، شمارۀ ۲۹).
با توجه به این مختصر اهمیت اسطوره شناسی و پژوهش های انساشناسی را برای درک بهتر مسائل فرهنگی متوجه می شویم. امید است که علاقه مندان به این گونه مسائل با شناخت رویکردهای نظری این حوزه ها بتوانند راهگشای بسیاری از موضوعات ناشناخته ی فرهنگ ما گردند.
این مقاله نخستین بار در نامۀ فرهنگستان شمارۀ ۴۰ منتشر شده و برای تجدید انتشار به انسان شاسی و فرهنگ ارائه شده است.