روز جهانی موزه و هفته میراث فرهنگی فرصت مغتنمی است تا به رویدادهای مهمی که پیرامون این دو موضوع در سال گذشته روی داده است نگاهی کرد. یکی از رویدادهای تکان دهنده حمله داعش به موزه موصل بود که حتا به محوطه های باستانی نیز کشیده شد. این رویداد موضوع بی سابقه ای نیست از این رویدادها می توان به تخریب مجسمه های بودا و یا غارت موزه ملی بغداد یا تخریب میراث سوریه که فهرست آن از سوی یونسکو اعلام شده است در سالهای گذشته اشاره کرد که حالا به پدیده ای متعدد تبدیل شده است و لازم است که با نگاهی دقیق تر مورد بررسی قرار گیرند.
حمله گروه موسوم به داعش به کتابخانه و موزه موصل و دیگر میراثهای فرهنگی عراق خبر از یک نگرش پنهان میدهد. این رویداد و نگرش نهفته در آن پرسشهایی را مطرح میکند؟ گروهی و نگرشی آثار تاریخی و موزهای را بت و شرک پنداشتهاند و بر همین اساس باور دارند که این آثار باید معدوم شوند. اینکه آثاری ارزش و یا ضد ارزش پنداشته شود نگاهی است که از دیدگاههایی بیرون میآید که به این آثار مینگرد. در مقابل این دیدگاه نگرشهایی هستند که این آثار را از منظرهای دیگر میبینند. نگرشی آثار را دارای ارزشهای تاریخی و باستانشناختی میداند و آن را اثری دارای ارزشهای پژوهشی و آموزشی میپندارد. نگرشی دیگر آثار را دارای ارزشهای ملی پنداشته و آن را به نشانه هویتی و تمدنی تبدیل مینماید. اینکه اثر در روایتی قرار میگیرد خود را از دیگر روایتها متمایز میسازد. آثار موزهای محصول دانشهای مختلفی هستند. هرکدام از این آثار بهواسطه زمینهای که سبب شناخت آنها شده است، صاحب اعتبارشده و در گنجینه دستاوردهای دانش بشری جای گرفتهاند. نکته اساسی هم شاید همینجا باشد، چراکه هیچ اثری بهخودیخود صاحب هیچ معنایی نیست. اثر وقتی واجد اعتباری میشود که به موضوعی ارجاع دهد و دلالت کند. اینکه امروزه داعش میخواهد از آثار تاریخی قرائتی مهجورانه و دور را بخواند نه از داعش بلکه از روایتهای محصورکننده آثار حاصلشده است. نه باور امروز و نه شرایط تاریخی امروز آن چیزی نیست که در دوران آشور و غیره حاکم بوده است، ازاینرو این آثار هم دیگر معنای گذشتهشان را ندارند. امروز دیگرکسی این آثار را پرستش نمیکند و میدانند که این آثار از چه و چگونه ساختهشدهاند و باور به نیرویی در آنها ندارد که از آنها توان رویدادی داشته باشد. اما برای آدمی نشانهای است. نشانهای که میتواند دیروزهایش را در آنها ببیند. چنانکه گفته شد آثار وقتی وابسته دانشی میشوند در سلطه آن دانش نیز قرار میگیرند و دانشها تلاش میکنند باقابلیتهای خود برای خود قدرت بسازند. و به قول میشل فوکو مفهوم قدرت با دانش پیوند میخورد و ازاینرو میتوان گفت که آثار هم بهواسطه با قدرت در پیوند هستند. اما مسئله اینجاست که آثار تنها بهواسطه دانشها معنا پیدا نمیکنند و تنها دانشها معیار ارزش و اعتبار آثار تاریخی و فرهنگی یا میراثهای فرهنگی نیستند، اگر چنین بود تنها مراجع علمی و دانشی در مورد آثار نظر میدادند و آنها در حیطه فعالیتهای علمی میماندند. ولی وقتی میگوییم اثر موزهای یا میراث فرهنگی، این اثر جایگاه دیگری به خود میگیرد و وارد چرخه فرآیند ارتباطی میشود. آثار موزهای و میراثهای فرهنگی آثاری عمومی هستند و به دلیل ابعاد مختلفی که این آثار گرفتهاند اجتماعی شدهاند. امروزه دیگر این آثار محدود به مطالعات علمی نیستند و یا نمیتوان اعتبار آنها را محدود به اعتبار تاریخی نمود و صرف قدمت تاریخی بیشتر را برای آنها اعتبار و تشخص فرض کرد، چنانکه امروزه معنای میراث فرهنگی تغییریافته و آثار معاصر نیز به مجموعه میراثهای فرهنگی واردشدهاند و شاهد موزههایی هستیم که به آثار معاصر اختصاصیافتهاند. ورود این آثار به چرخه گردشگری و نقشی که در رونق گردشگری مناطق مختلف میتوانند داشته باشند آنها را با حوزه اقتصاد نیز پیوند داده است. از همین رو بیش از آنکه نیت و منشأ پیدایش آثار مدنظر باشد امروزه نقش و بهرهای که جوامع از آنها میبرند سبب معناسازی و اعتباربخشی اجتماعی آنها میشود. درواقع معنای نهایی با مخاطبین شکل میگیرد. آثار دارای مؤلفینی است که از آن جداشدهاند و به معنای واقعی مؤلفین آنها مردهاند و در بسیاری از موارد تاریخی واقعیت تاریخی آنها بهوضوح مشخص نیست، ازاینرو آنها آزادانه در نزد مخاطبین درحرکتاند و این مخاطبین هستند که معنای خودشان را از آثار میسازند. البته این به معنای نفی دادههای دانشی مربوط به آثار که میتواند ذهنیت مخاطبین را سوق دهد نیست اما درنهایت دانش و بافت زمینهای مخاطب است که روایت خود از آثار را میسازد. در نگرش و برخورد داعش با آثار تاریخی هم همین دانش و بافت زمینهای غالب آنها بوده که روایت خود یعنی بت انگاری را فرض قرار داده و به تخریب آنها اقدام کردهاند. از سوی دیگر جامعه پدیدهای پویا است و نمیتوان از آن توقع یک باور و دریافت ثابت را داشت، جوامع مخاطبین متأثر از شرایط تاریخی فرهنگی تغییر میکنند و در هر دوره باورها و دانشهایی به دانشها و ارزشهای مسلط تبدیل میشوند. این دانشها و معیارهای مسلط که با جامعه، قدرت و دانش پیوند دارند را گفتمان مینامند و این گفتمانها هستند که جهان ما را میخوانند و میسازند.مسئله اساسی اینجاست که هرگاه گفتمانی به گفتمان مسلط تبدیل میشود، گفتمانهای دیگر را نادیده میگیرد. گفتمانها غیر مسلط اما هستند و در جامعه بیآنکه دیده شوند به حاشیه میروند و تلاش میکنند خود را گسترش دهند و به مرکز آمده قدرت لازم را به دست آورده و بر بقیه مسلط شوند. روایتهای مسلط بر آثار موزهای و یا تاریخی فرهنگی نیز به همینگونه اند یعنی روایتهای دیگر را نادیده میگیرند. موزهها تلاش دارند دانش زمینهای خود را بهمثابه اعتبار و روایت غایی آثار به جامعه و مخاطبین بقبولانند، اما مخاطبین درنهایت با همان زمینهای که در خوددارند با آثار مواجه شده و آثار را آنگونه که میخواهند بازسازی کرده و شکل میدهند. بهتر است بگوییم بر اساس تعلق گفتمانی مخاطبین به آثار معنا میبخشند. اینجاست که آثار به عرصه چالشهای گفتمانی وارد میشود. چالشهایی که میتواند زمینههای سیاسی، مذهبی، قومی، نژادی ویا طبقاتی و جنسیتی داشته باشد. چنانکه در همین روایت مذهبی یکی اثر را نشانهای عبرت و تذکر میانگارد و دیگری به آن عنوان شرک و کفر میدهد. طبیعی است که گفتمانهای سیاسی نیز در هر دورهای که حاکمیت را به دست آورند میخواهند برداشت خود را از آثار داشته باشند و یا به آثاری که همخوان با گفتمان آنهاست توجه میکنند و بقیه را به حاشیه کمتوجهی میرانند. در لحظههای بحرانی تغییر حاکمیتها و یا چالشهای سیاسی افراطی که میتواند همراه با رفتارهای نظامی باشد، حاشیه راندن آثار میتواند با برخورد تند یعنی با تخریب آنها مواجه باشد. این تهدیدی است که همواره درزمینهٔ پنهان حاشیه راندنها و نادیده انگاری گفتمانهای ناهمخوان وجود دارد. اینجاست که این موضوع بهعنوان یک پرسش اساسی در پیش روی موزهها و میراثهای فرهنگی قرار میگیرد. آیا موزهها که یکی از اهداف اصلیشان حفظ میراث بشری است، با محدود کردن بیان خود به یک روایت خود را بیشتر به ورطه چالشها نمیکشانند؟ آیا موزهها نباید همه اقشار مختلف جامعه در گفتمانهای مذهبی، سیاسی، طبقاتی و جنسیتی را در پیوند با آثار خود قرار دهند؟ آیا نباید آنها گفتمانهایی را که بهطور پنهان در تضاد با روایتشان و به شکل افراطی در مقابل آثارشان قرار میگیرند را دریابند و زمینه گفتگوی گفتمانی را با آنها فراهم کنند؟ اینجاست که چالش پیشآمده داعش در مواجهه با برخی از میراثهای فرهنگی عراق میتواند تلنگری برای همه موزهها و میراثهای فرهنگی باشد، تلنگری که آنان را از احساس گوشه بودن و دور بودن از چالشهای پیرامونی به احساس خطر میکشاند. خطر و تهدیدی که میتواند در چالشهای گفتمانی مختلف ابعاد و اشکال مختلفی داشته باشد و آنوقت است که حفاظت از این آثار بهخوبی تحقق نمییابد. گفتمان خوانی یکی از نیازهای امروز موزههاست وگرنه محدود ماندن به گفتمان مسلط آنها را به بحرانهای مختلف میکشاند ازاینرو باید در کنار دانشهایی که به مطالعه آثار میپردازند دانشهایی همچون موزه شناسی گفتمانی نیز وجود داشته باشد تا موقعیت موزهها را در جامعه دریافته و آنها را آگاه سازد
نوشتههای مرتبط
شعار امسال روز جهانی موزه یعنی موزه ها برای جامعه پایدار نیز می تواند با همین روایت دیده و خوانده شود. اگر موزه ها قرار است به پایداری جوامع در ابعاد مختلف کمک کنند باید بتوانند در میانه گفتمان های مختلفی که پایداری جوامع را به چالش می کشانند نوعی فضای گفتگو و انعطاف ایجاد کنند تا زمینه ثبات را فراهم سازند اگر موزه ها نتوانند خود را به پایداری برسانند چگونه می توانند به پایداری جوامع کمک رسانند. موزه باید بتوانند موضوع و فعالیت خود را در میانه چالش ها حفظ نمایند و این حفظ وقتی صورت می گیرد که موزه ها خود تسلیم و تابع یک گفتمان نشوند و یا بر هژمونی شدن هیچ گفتمانی تأکید نورزند بلکه زمینه تعامل گفتمان ها را بر سر موضوع خود فراهم سازند. موزه ها با دریافت و تعامل گفتمان های موجود در جامعه می توانند به پایداری برسند و به پایداری جوامع کمک برسانند.