مواجههای انتقاد با گفتار حاکم بر علوم اجتماعی ایران: رشتهای بودن، نفی تاریخ در تعلیق اکنونیت و معرفتشناسی استعماری
کامران مرادی
کارشناسی ارشد مطالعات فرهنگی
نوشتههای مرتبط
یکی از ویژگیهای مشترکی که میتوان به اندیشهها و نظریات جدید در علوم انسانی نسبت داد، عدم تن دادن این نظریات به پارادایم رشتهای [۱] ست. تأثیرات این نظریات جدید عمدتاً با کمرنگ کردن مرزهای رشتهای گسترش مییابند و امتناع از رشتهای بودن را میتوان پلهی نخست در پایهگذاری پارادایم میان رشتهای [۲] یا فرا رشتهای[۳] قلمداد کرد. مهم نیست این روند نگرش میان رشتهای یا فرارشتهای -همچون فوکو که در نظم گفتار مستقیماً از نظم رشتهای بهمثابه مکانیسم طرد کنندهی گفتار نقد میکند[۴] – مستقیماً یا آگاهانه صورتبندی شده باشد و یا به شیوهی غیرمستقیم یا پسگسترانه[۵] ؛ مهم وجود چشماندازی گسترده در اکنون است که از طریق آن بهخوبی میتوان لایههای گوناگون پدیدهها و مسائل را مورد بحث قرار داد و به درک دقیقتری از آن رسید، تا فقدانها و فضاهایی که پارادایمهای گذشته قادر به پوشش آن نبودهاند را پوشش دهیم. پارادایمهای میانرشتهای یا فرارشتهای همانطور که بیان شد با امتناع از مرزهای رشته سعی در تلفیق رویکردهای مختلفی برای مواجه با پدیده یا ابژهی مورد نظر خود دارد. در حوزهی مطالعات اجتماعی و فرهنگی، اخیراً یکی از رویکردهایی که پرداخت به آن در گفتاری غیر رشتهای اهمیت یافته است تاریخ است. باید توجه داشت مادامی که از فرا رشتهای بودن و غیر رشتهای بودن سخن گفته میشود نباید آن را به شکلی درک کرد که گویی قرار است رشتههای مختلف همچون پازل در کنار هم قرار گیرند و بستری موزاییکی را تولید کنند. هدف در این پارادایمها عبور از تلقیها، تعاریف و مرزهای پارادایم رشتهایست و این عبور مستلزم بازتعریف از خود حوزههای مختلف و رفتن به فراسوی آنها است. در همین راستا اگر بیان شد تاریخ حضور پررنگی در مطالعات اجتماعی و فرهنگی جدید دارد منظور از تاریخ حوزهای که تعریفش در نظم رشتهای سرگذشت گذشتگان است نیست، بلکه تلقی جدیدی از تاریخ موجودیت مییابد که به ما این امکان را دهد مواجههای تاریخمند با پدیدهها و مسائل اجتماعی و فرهنگی داشته باشیم و نه اینکه تاریخ را با جامعهشناسی مخلوط نماییم یا در کنار تحلیلهای جامعهشناختی گذشته کمی تاریخ بی افزاییم یا بلعکس، چراکه در این صورت پیشاپیش هنوز جای پایمان در نظم رشتهای قرار گرفته است. با توجه به اینکه علوماجتماعی در ایران بهگونهای امیدوار کننده اما بسیار آرام به سمت تلقیهای میانرشتهای و توجه به تاریخمندی، از طریق تأسیس رشتهی مطالعاتفرهنگی، انستیتوهایی چون انسانشناسی و فرهنگ و یا گروههای مطالعاتی چون حلقهی گسست حرکت میکند اما هنوز این فعالیتها نتوانستهاند بر ساحت آکادمی غلبه نمایند و آن را از دو نقد جدی رشتهای بودن و عدم درک تاریخمند پدیدههای اجتماعی-که از طرف این گروهها وارد میشود- مبرا نمایند. در رشتههای جامعهشناسی و حتی علوم سیاسی ایران مرزهای رشتهای به حدی پررنگ است که موضوعات و پرداختهای میان رشتهای طرد میگردد و این امر در نهایت فرصت گفتگو میان رویکردهای مختلف را میگیرد و دانشگاهها یا به بیان دیگر دانشکدهها را به مجمعالجزایری دورافتاده از هم که بهگونهای خودمختار عمل میکنند تبدیل میکند. این مسئله موجِد نقدی میشود که علوم انسانی در ایران اغلب درک یکجانبه از پدیدههایش دارد و بهواسطهی این نگرش یکجانبه قادر به توصیف و تحلیل لایههای مختلف امر یا پدیدهی اجتماعی-سیاسی نیست. عدم شکلگیری گفتگو میان رشتههای مختلف فضایی را ایجاد میکند که در آن دالهای رها شده بهوسیلهی پژوهشها و تحقیقات پرشمار ، مدام در حوزهی ویژهی خود – که اغلب آن دال پیشاپیش تعیّن یافته و تعیّن یافتن دوبارهاش تنها در حوزه یا رشتهی دیگر مورد اهمیت است- میچرخد و هیچگاه بهصورت درست تعیّن نمییابد و به گفتاری فرا دانشکدهای یا فرا رشتهای مبدل نمیشود؛ این امر تداوم وضعیت یکجانبه نگری را در پی دارد. علوم اجتماعی در ایران باید بیش از اینها به گفتار فرا رشتهای اهمیت دهد و فضا را به را گفتگو میان رشتههای مختلف فراهم آورد تا ذیل این گفتگو حوزههای مختلف علوم انسانی- اجتماعی بتوانند متناسب با گفتاری فرارشتهای خود را باز تعریف کنند. این امر در صورتی که در کانون توجه سیاستهای فرهنگی و دانشگاهی قرار گیرد ممکن است در کوتاه مدت موجب تحلیل غیر یکجانبه و توصیف دقیق پدیدههای اجتماعی گردد و علوم اجتماعی از وضعیت چرخش به دور خود رهایی یابد. مادامی که گفتگو و کنش متقابل فکری و عملی درون دانشگاه ممکن نباشد، احتمال شکلگیری گفتگو میان آکادمی و جامعه بهمثابه اثر علوم انسانی در پایینترین سطح خود باقی میماند.
درک تاریخمند مسئله از محبوبترین رویکردهای نظریات جدید همچون نظریات نیچه، فوکو، دلوز و دریدا، نظریات مطالعات فرهنگی و پسااستعماری و دیگر حوزههای معاصر است. این محبوبیت در بطن خود دلالت ضمنیای را حمل میکند و آن نیز گوشزد کردن مواجههی تاریخمند با جهان است چراکه پیشاپیش به تعبیر برگسون اکنون چیزی جز فشار گذشته نیست و بدون درک این فشار گذشته تعیّن بخشیدن به اکنون اغلب ناکامل باقی میماند. همچنین با توجه گفتهی کانگلیم تاریخ نیز اثر اکنون است[۶] و لذا برای درک تاریخ اکنونیت پیشاپیش جدیت مییابد. این دوسویگی اکنون-گذشته دوسویگی تاریخ-مطالعات اجتماعی را ایجاب میکند که به بهترین شکل در پارادایم میان رشتهای یا فرا رشتهای قابل پیگیریست. در واقع یکی از نقدهای عمدهای که میتوان به علوم اجتماعی در ایران و جامعهشناسی با تسامح کلاسیک در غرب وارد نمود نیز همین تعلیق لحظهی اکنون که ذیل دم توجه به تاریخمندی و یا شیوهی نادرست توجه به تاریخ، شرایط امکان خود را مییابد است. این نقد به دیگر رشتههای علوم انسانی (همچون تاریخ) هم وارد است. مادامی که فضای فکری و گفتار حاکم بر آکادمی مسئلهی بنیادینش تغییر بهمثابه گذار میباشد -بهعنوان مثال گذار از سنت به مدرنیته- پیشاپیش هدفِ مسئلهی خود را به تعویق انداخته است. ویژگی عمدهی دیگری که گفتار آکادمی علوم اجتماعی آن را در خود حفظ کرده، مواجهه با ابژههایش با رویکردی پاتولوژیک و آسیب شناسانه است [۷]. رویکرد پاتولوژیک در راستای شناخت آسیبی حرکت میکند که در اکنون جریان دارد و هدفش بهنوعی تعیّن بخشی به اکنون میباشد. حال با ترکیب این ویژگی با ویژگی اولی که از آن نام برده شد – یعنی تعلیق لحظهی اکنون- میتوان علوم اجتماعی پزشکینه شده [۸]با بحرانی جدی مواجه کرد. رویکرد پاتولوژیک همانگونه که گفته شد در راستای تعیّن بخشی به مسئلهی در اکنون حرکت میکند بنابراین هدف اکنونیت میباشد اما مادامی که علت این مسئلهی اکنونی گذار از سنت به مدرنیته – بهمثابه گفتار حاکم بر آکادمی و نقد اجتماعی در ایران- در نظر گرفته میشود. به شیوهای دیگر زمانی که این گفتار برای یافتن علت ( اینجا میتوان از میل بیش از حد به تعیین علّی در جامعهشناسی ایرانی سخن ایراد کرد) سعی میکند به شکاف یا گذار سنت / مدرنیته بپردازد اکنونیتی که هدفش بوده است را به حالت تعلیق در میآورد چرا که بهجای پرداخت به مسئلهی اکنونی خود با یک گذشتهی ایدهآل یا نامطلوب برای دستیابی آیندهای باشکوه (اما متافیزیکی) مواجهه دارد و این را میتوان بهمثابه تعریف تعلیق لحظهی حال یا اکنون ارائه کرد. این لحظه شروع دور باطلی است که اغلب پژوهشها، مقالات و پایاننامههای علوم اجتماعی در ایران به دام آن افتاده است. درک تاریخمند اکنون و یا مسئله بهمثابه پدیدهای از جنس اکنون رویکردی برای فرار از این دور باطل و به صلیب دانش – یا به زبان دقیقتر توصیف کشیدن لحظهی اکنون است.
باید توجه داشت عبور از نقد به عدم درک تاریخمند مسئله و پدیدار در علوم اجتماعی ایران خود تلقی خاصی از تاریخ را میطلبد و نباید این نقد را بهمثابه درگاه برای ورود هر نوع نگرش تاریخی به علوم اجتماعی در نظر گرفت. درک تاریخمند اکنون مستلزم خوانش تاریخ است که جای پایش بهجای گذشته و سودای سرش بهجای آینده در اکنون قرار گرفته باشد. استفادهی مکرر از نگرشهای تاریخی که در رویکردهای کلاسیک و رشتهای، رشتهی تاریخ زمانی مطلوبیت داشته است تنها مرهمی کوتاه مدت است که در راستای بازگشت قویتر مسئلهی مورد نقد حرکت میکند. همانگونه که در بخش اول اذعان داشته شد تلقی میان رشتهای مستلزم رفتن به فراسوی حوزههای مختلف و بازتعریف آنهاست و حاصل این امر زایش رویکردها و ارزشهای جدیدی است که اصالت خود را از زایششان و نو بودگیشان میگیرند.
مسئلهی دیگری که باید به آن توجه داشت این است که در راستای زایش رویکردهای میان رشتهای نو بهسوی نظریات و رویکردهایی حرکت نماییم که بیشتر از اینکه موجب اینهمانی ما با بستر تاریخی آن نظریات و رویکردها گردد، مواجههی درون ماندگار را با وضعیت خودمان را گوشزد کند. بهعنوان مثال در تاریخنگاری به دنبال رویکردی که شیوهی نگارش تاریخ خودمان را ارائه میدهد باشیم. این امر موجب میگردد تا حدود زیادی از استعماری بودن آکادمی و علوم اجتماعی کاسته شود و در راستای تلقی درون ماندگار مطالعات اجتماعی صورت بندی گردد.
شکلهای گستردهی تعلیق را میتوان دال مرکزی گفتار حاکم بر آکادمی دانست. چراکه در نقد پسااستعماری باز مسئلهی مرکزی به تعلیق در میآید. نظریات بومی معاصر در ایران مدام دغدغهی نگرش غیر استعماری و نقد امپریالیسم فرهنگی را داشتهاند و این را میتوان از آثار جلال آل احمد و علی شریعتی پیش از انقلاب و همچنین رویکردهای هژمونیک در دانشگاههای بعد از انقلاب فرهنگی مشاهده کرد. به این استناد میتوان یکی از میلهای اصلی آکادمی در ایران را نقد استعمار دانست. علوم اجتماعی نیز از این میل مبرا نیست اما تلقیهای کنونی گفتار علوم اجتماعی حتی در نقد استعمار خود استعماریست. جامعهشناسی کلاسیک در غرب که در حال حاضر بیشترین محبوبیت را در ایران و تا حدودی آمریکا دارد صرفاً روشی برای پیشبرد نگرش علمی به جامعهشناسی نبوده و به همراه خود تلقیهای معرفتشناختی و هستیشناختی را وارد ایران ساخت که این امر بهنوعی دانش بومی را در این منطقه به کما برد و در نهایت موجب وحدت و یک شکلی گشت که به قیمت کشتن تکثر موجودیت یافت. علوم اجتماعی پوزیتیویستی[۹] و دیگر رویکردهای روششناختی استعلایی که در راستای نقد استعمار[۱۰] استفاده میشدند خود زادهی استعمار است. بنابراین باید توجه داشت اگر قرار است به زایش امری نو در مطالعات اجتماعی و فرهنگی فکر شود باید مدام درونماندگاری را بهمثابه یکی از اصول شکلگیری این زایش در نظر گرفت.
با توجه به تمام این نقدها باید توجه داشت راه رهایی نه از نقد بیرونی که از جایگاه جان زیبا و مصون از نقد، نقد وارد میکند، بلکه از درون ممکن میشود. جرئت نگریستن در فاجعه درون فاجعه شرایط امکان مییابد[۱۱]. راز رهایی چسبیدن از درون به فقدانهاست و این ترجمهی چیزی است که نیچه آن را فراسو میخواند. ساحت آکادمی ایران پیش از هر تغییری باید از درون به فراسوهای خودش بی اندیشد تا لحظهی ظهور مسئلهای از جنس امر واقعی چراکه شرط اونتولوژیک هر تفکر، تعرض یک مسئله است.
۱- Disciplinary Paradigm
۲- Interdisciplinary Paradigm
۳- Transdisciplinary Paradigm
۴- فوکو, میشل. (۱۳۷۸). نظمگفتار: درس افتتاحی در کلژدوفرانس دوم دسامبر ۱۹۷۰. تهران: آگه. ص ۳۰-۳۴
۵- Retroactive
۶- رجوع کنید به فوکو میشل ۱۳۹۲، دیرینهشناسی دانش ترجمه جهاندیده افشین و سرخوش نیکو، نشر نی تهران: مقدمه
۷- این نکته را میتوان با نگاهی اجمالی یا انجام یک فرا تحلیل بر روی پایان نامهها و مقالات تشخیص داد و از آنجا که ممکن است از بحث اصلی یادداشت ما را دور بیندازد از آن صرف نظر خواهم کرد.
۸- به تعبیر دکتر آرش حیدری در سخنرانی همایش سالانهی انجمنهای علمی علوم اجتماعی پنل دوم اردیبهشت ۹۶
۹- منظور از پوزیتیویستی صرفاً روشهای کمی نیست و روشهای کیفی علی را نیز شامل میگردد
۱۰- رجوع کنید به پایان نامهها و مقالاتی که با موضوعهای کلیشهای چون تأثیرات جهانی شدن انجام شدهاند
۱۱- به تعبیر دکتر ابراهیم توفیق در سخنرانی همایش سالانهی انجمنهای علمی علوم اجتماعی اردیبهشت ۹۵