معمولا وقتی به زیبایی شناسی افلاطون پرداخته می شود ، آنچه زودتر از همه به نظر می رسد این است که هنر، تقلید تقلید است و بر این اساس دارای ارزش چندانی نیست. اما هیچ گاه متفکران این عرصه به این نیندیشیده اند که اگر افلاطون درباره ی عالم مثل بازاندیشی کند و گویی این کار را در رساله های آخر انجام داده است ، این اصلاح ممکن است این نظریه را نیز دچار تحول کند، همان طور که شاید بتوان رویکرد فلوطین در برابر هنر و زیبایی را که آن را بسیار ارزشمند تر از افلاطون می دانست هم به این نظر افلاطون ربط داد و هم به اصلاح آن. اما دلیلی دیگر در رسالات افلاطون برای ارزش گذاری هنر و به صورت ویژه شعر وجود دارد که با تغییر نظریه ی افلاطون تغییری نمی کند، دلیلی که به نظر می رسد بسیار محکم تر از دلایل دیگر است حال آن که به آن پرداخته نشده است. این دلیل بر این اصل استوار است که اگر بتوان کسی را دانا دانست آن را باید آموزگار نیز دانست. از آن جا این دلیل قدرت خود را کسب می کند که با نقد نظریه ی مثل خدشه ای به آن وارد نمی شود. هنر در این بحث چندان ارتباطی با دانایی ندارد و به این خاطر کم ارزش است. این رویکرد در دو رساله ی آپولوژی و ایون مورد بررسی قرار گرفته است. دلیلی که مورد بحث قرار می گیرد چندان که اهمیت دارد به آن پرداخته نشده نه در کتاب هایی که اکنون به عنوان نقد ادبی فارسی و یا فلسفه ی هنر می شناسیم( برای مثال حقیقت و زیبایی بابک احمدی، نقد ادبی سیروس شمیسا و…) ، نه در مقالاتی چون مقاله ی افلاطون در دانشنامه استنفورد یا زیبایی شناسی اسنتفورد و…
شرم سقراط از پاسخ شاعران در آپولوژی
نوشتههای مرتبط
در رساله ی آپولوژی که افلاطون به دفاعیه های سقراط پرداخته است ، سقراط برآن است که تلاش خود را برای فهمیدن این سخن خدای دلفی که سقراط داناترین است برای دیگران شرح دهد. وقتی در این توضیح به سراغ شاعران می رود می گوید :
«پس از آن که از آزمودن مردان سیاسی فراغت یافتم به شاعران روی آوردم، تا بر خود روشن کنم که من از آنان نادان ترم. از اشعارشان قطعه هایی برگزیدم که با کوشش فراوان ساخته بودند و بهترین آثارشان به شمار می رفت.. خواستم تا معنی آن شعرها را توضیح دهند تا من نیز چیزی بیاموزم. آتنیان شرم دارم پاسخ آن ها را به شما بازگو کنم. همین قدر می گویم که همهی حاظران بهتر از خود شعرا درباره ی آن شعرها سخن گفتند. بدین سان دریافتم که شاعران در شعر سرودن از دانایی مایه نمی گیرند، بلکه آثارشان زاده ی استعدادی طبیعی و حذبه ای است که گاه گاه به آنان روی می آورد، درست مانند پیشگویان وسرود خوانان پرستشگاه ها، که سخنانی زیبا به زبان می آورند بی آن که معنی گفته ی خود را بدانند.» ( افلاطون، ۱۳۸۰: مهمانی بند ۲۲)
می توان این بند را به این صورت امروزی مورد نقد قرار داد که ارزش شعر به معنا نیست و این جمله اهمیتی ندارد که شاعران معنای گفته ی خود را نفهمند. اما این نقد هیچ خدشه ای به استدلال نهفته در این بند وارد نمی کند وآن این است که اگر دانایی ، با مفاهیمی سر و کار دارد که قابل آموزش دادن است ، هنر و به طور خاص شعر آن ها را دربر ندارد یا لااقل این که شاعر آن ها را نمی داند چه اگر می دانست ، می توانست بگوید چه می گوید و آن را به دیگران اتقال دهد ، حال آن که می دانیم این چنین نیست. در واقع می توان گفت شاعر از دانایی مایه ای ندارد چه اگر داشت می توانست آن را منتق کند. افلاطون در جای دیگری نیز سخن سقراط در برابر مدعیان را به این نحو بیان می کند که :
« ولی آتنیان به خدا سوگند آن چه از من خواهید شنید، خطابه ای دلنشین مانند گفتارهایشان نخواهد بود. که از الفاظ برگزیده و عبارات زیبا ترکیب یافته باشد بلکه با شما به سادگی تمام سخن خواهم گفت: زیرا معتقدم آن چه خواهم گفت موافق حقیقت است و شما جز این نمی خواهید.»(همان، بند ۱۸)
در این بند سقراط عبارات زیبا را در برابر گفتار ساده ای که موافق حقیقت است قرار می دهد. در حقیقت اگر کسی بداند که گفتارش موافق حقیقت است نیازی به الفاظ برگزیده و گفتار زیبا نخواهد داشت تا آن را مبهم و دور از دانایی کند او به سادگی آن چه را می داند می تواند بیان کند. در واقع شعر ذاتا نمی تواند ادعای موافقت با حقیقت را بپروراند چرا که دانستن حقیقت برابر با این است که آن را بتوانیم دور از هرگونه ابهام که در هنر اتفاق می افتد بیان کنیم. می توان از این بند با دلایل متفاوت دفاع کرد از آن جمله که هنر باید مبهم باشد و فلسفه باید رک وصریح وقاطع و… اما اکنون بهتر است به رساله ی ایون بپردازیم تا ببینیم دلایل خود افلاطون دقیقا چیست.
رساله ی ایون
افلاطون در این رساله با یکی از راویان هومر به نام ایون مکالمه می کند و پس از ستایش او استدلال می کند برای پاسخ دادن به این که چرا با وجود موضوع یکسان هومر وهزیود و آرشیخولوس ، ایون تنها می تواند هومر را تفسیر کند در حالی که در هنرهای دیگر هر مفسری تمامی هنرمندان را می تواند تفسیر کند یا در فعالیت های دیگر هرگاه موضوع، واحد باشد ، شخص می تواند به موارد متفاوت بپردازد و درمورد آن ها بداند. پاسخ آن است که ایون نیز همچون خود شاعران با جذبه ای الهی رو به رو می شود و در آن لحظه هیچ نمی داند و هرچه می گوید گویی جذبه ای است از خدایان که او تنها آن را به دیگران منتقل می کند و هرچه می گوید از خود نیست. تا همین جا در این رساله نکات مهمی از جمله تفاوت میان شعر و دیگر فعالیت ها، الهام خدایان و ارزشمندی مفسر و شاعر را بیان کرده است اما ما به این قسمت می پردازیم که موید رساله ی آپولوژی است که شعر با امری انسانی یا در واقع دانایی انسانی سرو کار ندارد همچنان که مفسرین شعر نیز این گونه اند و در واقع راه ارتباطی آن ها نه مفهوم هایی انسانی بلکه جذبه ای الهی است.(افلاطون،۱۳۸۰) تا این جا همه چیز گویی به نفع ارزشگذاری شعر جلو رفته است. وقتی ایون به مخابفت با سقراط بر می خیزد وسقراط با مثال زدن موضوع های گوناگون اشعار هومر ، داناترین ها را در آن موضوع پزشک و ارابه ران و…می داند نه راوی وایون می پذیرد . این جاست که باز دانایی با فعالیت های دیگر پیوند می یابد و شعر جذبه ای الهی شمرده می شود. جذبه ای الهی است اما همچون فلسفه ارزشمند خواهد بود شاید گفته شود که ارزشمند تر از فلسفه نیز هست چرا که کاری خدایی است و اگر فلسفه بر این اساس با دانایی پیوند دارد کاری انسانی است. اما پساخ این اشکال را می تواند در تئتتوس افلاطون یافت و به این منظور به آن نگاهی می اندازیم
تئتتوس و مشکل ایون
آن چه از تئتتوس معمولا گفته می شود به صورت خلاصه این تعریف شناخت معروف است که طول تاریخ را درنوردیده و به مارسیده یعنی : شناخت باور صادق موجه است. باوری صادق است که با واقعیت مطابق باشد و موجه است اگر راه رسیدن به آن درست باشد. ما در مورد یگ گزاره ی فلسفی و هر گزاره ای که با دانایی مرتبط باشد می توانیم بگوییم شناخت داریم یا نه می توانیم راه موجه بودن آن را بیان کنیم یا بررسی کنیم که صادق است با نه اما در مورد گزاره های ادبی این گونه پرداختن غیر ممکن است چرا که هیچ راهی برای فهمیدن صدق و موجه بودن آن نداریم.(مظفری،۱۳۹۴) در رساله های افلاطون کسی که نمی شناسد کم ترین ارزش را داراست می توان گفت ما درباره ی شعر نمی توانیم به شناخت قائل شویم برخلاف آن گونه نظریات معاصری که در این زمینه وجود دارد. و شعر از این لحاظ مرتبه ای پایین را در رسالات افلاطون داراست. گفتیم که این سیر استدلالی بیان شده مهم ترین استدلال افلاطون بر علیه هنر و به صورت ویژه شعر است. چرا که نقدهای خود افلاطون به مثل را در اختیار داریم می دانیم پاسخ چندانی برای آن نیست نقدهایی پس از او به نظریه ی مثل وارد شد که باعث گردید بسیاری از آن روی گردانند اما همه در این اشتباه همراه بودند که افلاطون برای آن چه از نقطه نظری فلسفی رسید ستایش نکردند بلکه آن چه برای خود او نیز اهمیت کم تری داشت را برجسته نشان دادند و آن بخش افلاطون شاعر بود. تا آن جا که افلاطون استدلال می کند که چیزی هست تا کنون برحق بوده و یا می گوید شناخت چیست و نقدهای این عرصه ها به مراتب کمتر وجود داشته است. اما جایی که می گوید مثل چگونه اند و رابطه ی دیگر چیزها با مثل چگونه است مجبور به زبانی استعاری می شود که راه نقد را هموار می کند. اکنون زمان آن است که به افلاطون فیلسوف پرداخته شود. و این دلیل افلاطون در برابر هنر بسیار مهم تر از دلایل دیگر است چرا که خود را از نقدهای عالم مثل که بخش استعاری نظریه ی افلاطون را تشکیل می دهند دور می کند.
نتیجه
هنر و به ویژه شعر نمی تواند دارای ارزش چندانی شمرده شود چرا که از دانایی برخوردار نیست در واقع نمی توان هیچ عنصر شناخت را نیز در آن پیدا کرد. تنها تفسیری که می توان از ارتباط مفسرین و مخاطبین و هنرمندان با اثر کشف کرد گفتن این است که هنر جذبه ای الهی است. اما در این که جذبه ی الهی صادق است یا کاذب و موجه است یا نا موجه جای بحث نیست. پس این را اگرچه جذبه ای الهی بدانیم نمی توانیم شناخت بخوانیم و در این صورت ارزش فعالیتی را که با شناخت همراه است نخواهد داشت لااقل آن که حتی اگر به دلایلی هنر را داری این ارزش بدانیم هنرمند را نمی توانیم چرا که او چون باقی زنجیره ای که به جذبه الهی وصلند جز وسیله ای برای خدایان نیست.
منابع:
۱.افلاطون.( ۱۳۸۰)دوره آثار افلاطون جلد اول.ترجمه محمد حسن لطفی ،رضا کاویانی. تهران انتشارات خوارزمی
۲. افلاطون .(۱۳۸۰) دوره ی آثار افلاطون جلد دوم، رساله ی ایون، ترجمه محمد حسن لطفی، رضا کاویانی. تهران انتشارات خوارزمی
۳. مظفری اسدالله.(۱۳۹۴) یادمان معماری ( پایان نامه کارشناسی)، دانشگاه ارومیه