دهههاست که از هژمونی تهران در شبکۀ سکونتگاهی ملی ایران سخن گفته شده؛ به دنبال چنین تسلطی همۀ شهرها فراتر از شبکۀ منطقهای خود، ارتباطی نیرومندتر و پررنگتر با تهران برقرار کردهاند؛ به بیان دیگر گویی به تابعیت تهران درآمدهاند و در رابطۀ دوگانۀ تهران-شهرستان قرار گرفتهاند.
این تابعیت موجب شده که شبیه عمدۀ اتفاقات تهران، در شهرهای دیگر نیز رخ دهد. چنانکه نخستین عمارتها و نهادهای مدرن ابتدا در تهران پایهگذاری شد و سپس به شهرهای دیگر راه یافت. امروز نیز چنین است؛ ساختار مدیریت شهری، تولیدات رسانهای، و روندهای سرمایهگذاری همه موجب شدهاند که کالاها، فضاها و سبکهای زندگی از تهران، به نقاط دور و نزدیک ایران، اشاعه پیدا کند.
نوشتههای مرتبط
اما این اشاعهیافتن به معنای همسانسازی مطلق با تهران نیست. اگر از مطالعات پسااستعماری و به ویژه دیدگاه هومی بهابا وام بگیریم، میتوانیم این فرایند را نه تکرار ویژگیهای تهران، که «تقلید»ی از آن بدانیم. گفتمانی که پیرامون این مفهوم (تقلید یا mimicry) وجود دارد، آن را از بازتولید سادۀ نهادها، ارزشها و عادات متمایز میکند. آنچه به واسطۀ تقلید در پیرامون رخ میدهد شبیه به مرکز است؛ اما کاملاً همان نیست. همین تفاوتها، افشاگر نوعی از عدم تناسب است و این برای قدرت هژمونیک مرکز تهدیدکننده است.
در این میان، اگر فرایند مهاجرت به سوی تهران را مدنظر قرار دهیم که پیامدی از هژمونی تهران است، میتوان این سؤال را مطرح کرد که آیا مقولۀ مهاجرت نیز در تهدید هژمونی تهران نقش داشته یا نه؟
مهاجرت؛ پیامد ناگزیر عدم توازن
احتمالاً دردسترسترین مدل فهم رابطۀ جمعیتی و اقتصادی تهران با سایر شهرها، مدل مرکز-پیرامون است. البته این مدل تحلیلی امروز بیشتر ذیل مفاهیم جهانیشدن مورد توجه است و نظریۀ امانوئل والرشتاین احتمالاً شناختهشدهترین است؛ طبق دیدگاه وی، مناطق پیرامونی نیروی کار و مواد خام خود را به پایینترین قیمت در اختیار مرکز میگذارند و محصولات مرکز را با قیمتی بالا میخرند. پیش از آن، در دهۀ ۱۹۶۰ جان فریدمن این مدل را در برنامهریزی منطقهای مطرح کرد و توضیح داد که چرا برخی مناطق شهری –عموماً کلانشهرها- در مقایسه با مناطق شهری و روستایی دیگر از رفاه بیشتری برخوردارند، و نهادها از منظر رقابتی مایلاند که فعالیتهای خود را در این مناطق توسعهیافته مستقر کنند؛ و در نتیجه مناطق توسعهیافته، نه فقط از نظر اقتصادی، که از جنبههای سیاسی و فرهنگی هم بر مناطق پیرامون خود برتری و تسلط دارند.
روشن است که یکی از پیامدهای چنین عدم توازنی مهاجرت به سوی مرکز است. البته مهاجرت برای جستوجوی منابع بهتر و امنیت پدیدۀ جدیدی نیست؛ اما در دوران سرمایهداری و صنعتی شدن، ساختار سیاسی غیرمتوازنی که مرکز و پیرامون را شکل داده، نظام جدیدی از جابهجایی جمعیتی را به وجود آورده است. از الگوهای نسبتاً سادۀ فهم این جابهجایی، شناسایی عوامل فشار و کشش (pull and push factors) است که افراد را به دلایل شغلی، تحصیلی، بهداشتی، امنیتی، سیاسی و … از مکانی میراند و به سوی مکان دیگری جذب میکند.
در سدۀ گذشته، تهران چنین وضعیتی را به صورتی مستمر تجربه کرده؛ و در مقابل، مهاجرت از تهران به سوی نقاط دیگر هیچگاه روندی فراگیر و جدی نبوده است. جذب جریانهای مهاجرت داخلی شاید مهمترین پدیدهای است که تهران شاهد آن بوده. اگر از اولین تغییرات جمعیتی تهران بگذریم که دلیلش پایتخت شدن این شهر، برداشتن برج و باروهایش، ساختن نخستین عمارتهای مدرن و تولد کارکردهای جدید شهری بوده،میتوانیم مبدأ تغییرات چشمگیر جمعیتی تهران را از دهۀ ۱۳۴۰ به بعد بدانیم. در این دهه بود که هم سرمایهگذاریهای نفتی به تهران، در ساختار سیاسی و اقتصادی ایران، اولویتی مطلق بخشید و هم اصلاحات اراضی موجب آزادشدن خیل نیروی کار کشاورزی شد که برای یافتن شغل به سوی تهران روان شدند.
این رشد جمعیتی در دوران پساانقلاب نیز افزایش یافت؛ به ویژه در دهۀ نخست که تهران گسترش بیسابقهای یافت و واگذاری زمین موجب شد که جمعیت بیشتری به سوی آن مهاجرت کنند. بدین ترتیب در پیرامون تهران نیز سکونتگاههای حومهای و حاشیهای فراوانی سربرآوردند.
مهاجرت زمینهساز ناهمگنسازی
نظریهپردازان کلاسیک مرکز-پیرامون مانند والرشتاین و همچنین جرج ریترز (با مفهوم مکدونالدیشدن) بر مفهوم همگنسازی مرکز و پیرامون تأکید دارند. به گمان آنها در فرایند جهانیشدنی، منافع سرمایهداری در یکسانسازی سبکهای زندگی است و از آن همچون ابزار کنترل سود میجوید. در مقیاسی کوچکتر، همچون رابطۀ تهران و شهرهای دیگر، نیز میتوان به چنین رابطهای اندیشید و به این نتیجه رسید که سود صاحبان قدرت و سرمایهای که در فرایندی از تمرکز، در تهران تجمع کردهاند، در این است که سبکهای زندگی در سراسر شبکۀ سکونتگاهی ایران همگنسازی شود.
همانطور که در ابتدای یادداشت اشاره کردم، چنین فرایندی را نمیتوان مطلق پنداشت و با بهرهگیری از دیدگاههای نظریهپردازی چون هومی بهابا و تعریفی که از «تقلید» ارائه میدهد، میتوان آن را به چالش کشید. اما جنبۀ دیگری که این مطلقانگاری را با پرسش مواجه میکند، پیامدهای ناهمگنساز پدیدۀ مهاجرت است.
در علوم اجتماعی و مطالعات فرهنگی، به مهاجرت میتوان همچون پدیدهای فراتر از جابهجایی جمعیتی اندیشید و آن را به تحرک اشیا و ایدهها نیز نسبت داد. از این منظر میتوان دریافت که، در همان حال که مرکز جمعیت پیرامون را به خود جذب و ایدهها و کالاهایش را به پیرامون صادر میکند، خود حامل تکثری از ایدهها و عناصر فرهنگی پیرامون میشود.
مهمترین نظریهپردازی که چنین فرایندی از ناهمگنسازی در مرکز را مورد توجه قرار داده آرجون آپادورای است. او فرایند همگنسازی را رد نمیکند؛ اما معتقد است همگام با اینکه کشورهای مرکزی در راستای یکسانسازی فرهنگی در کشورهای پیرامون کوشیدند، تا تسلط خویش را استحکام بخشند، فرایند دیگری نیز آغاز شد و آن ناهمگنسازی بود. به گمان وی مرکز در حین تغییردادن پیرامون، خود نیز فرایندی از تغییر را میآغازد. یکی از راههای این تغییر مهاجرت است؛ چرا که در روندی که مهاجران تلاش بر ادغام در جامعۀ مقصد (یعنی مرکز) دارند، آن را دستخوش تغییر نیز میکنند.
به نظر میرسد چنین شکلی از ناهمگنسازی را در رابطۀ تهران با پیرامون خویش نیز میتوان تحلیل کرد. چنانکه در ادامه من تلاش میکنم به تجربهها و مشاهداتی از ناهمگنبودگی فرهنگی در تهران، اشارهای کوتاه کنم.
اشارتی به مهاجرت به تهران و تکثر فرهنگی
در سال ۱۳۹۴ که در دفتر خدمات نوسازی منطقۀ ۱۷ تهران کار و پژوهش میکردم، با محلاتی پیرامون خطوط راه آهن تهران-تبریز و تهران-اهواز مواجه بودم که خط راهآهن یا مرز محلهشان بود، یا اینکه محله را به دو نیم تقسیم کرده بود. بحث و نقد فراوان بود دربارهی اثری که راهآهن بر محلات میگذاشت. تصور من هم از خط آهن، شمشیری بود که بدن محله را شکافته، و آثار سوءاش بر زندگی مردم توجهم را جلب میکرد. تا روزی که با یکی از اعضای شورایاری جلسهای گذاشتیم و او در بیان تاریخ شکلگیری آن محلات، از نقش راهآهن برایمان گفت.
وی تبیین کرد که چگونه در دهههای گذشته از خطههای آذربایجان و جنوب ایران، مهاجران با قطار به تهران میآمدند، پیرامون راهآهن ساکن میشدند و کار میکردند و بعد اقوام و خویشانشان را هم، اوایل به صورت فصلی و بعد دائمی، به محلاتشان در تهران کوچاندند؛ و البته نزدیکی به راهآهن برایشان نوعی امنیت خاطر به همراه داشت، چون انگار آسانتر میتوانستند به ایستگاه پناه برند و به زادگاهشان سر بزنند.
نتیجه آن که امروز با الگویی از جماعتهای قومی-شغلی در آن منطقه روبهروییم. جماعتهایی که آیینها و عناصر فرهنگیشان را همراه خود به تهران آوردهاند؛ و این را در روزهای محرم، بیش از هرزمان دیگری، میتوان در تکثر آیینهای عزاداریشان، در جوار یکدیگر مشاهده کرد.
چنین تکثری از الگوهای فرهنگی و اجتماعی، نه فقط کلانشهر تهران، که حومههای تهران را نیز آشکارا تحتتأثیر قرار داده است. مطالعۀ حومههای تهران، صرفا با اتکا به متونی که حومهها را سکونتگاههای خوابگاهی کارگری تلقی میکنند، قابل انجام نیست. چنانکه در پژوهشی که در سالهای ۱۳۹۱ تا ۱۳۹۳ در یکی از شهرکهای حومهای تهران دربارۀ سبک زندگی زنان انجام میدادم، یکی از فرضیاتم بر اساس متون مطالعات جنسیتی، غلبۀ زندگی زنان خانهدار در حومه و محدودیت آنها در تجربۀ زندگی شهری بود؛ اما نتایج مطالعات میدانیام نشان داد که طی دو دهۀ گذشته تکثری از سبکهای زندگی در میان جماعتهای ساکن حومه، از جمله زنان، شکل گرفته که هریک نیازها و مطالبات خویش را دارند و الگوهای رفتاری گوناگونی را بازتاب میدهند.
جمعبندی
همانطور که تهران مناطق دیگر ایران را دستخوش تغییر کرده، مهاجران نیز تهران را تغییر دادهاند و ایدئولوژی مسلط بر ساختار حاکمیتی و مدیریتی مستقر در تهران را همواره با چالش مواجه کردهاند. انقلاب ۱۳۵۷ خود از مهمترین و نمادینترین این تغییرات بوده که مهاجرت یکی از دلایل مهم آن به شمار میآید. امروز نیز تعامل با این جماعتها و خردهفرهنگهای متنوعی که در محلات تهران و پیرامون آن در جوار یکدیگر سکنی دارند، از مسائل اساسی مدیریت این کلانشهر است.
بیشک در این یادداشت کوتاه، ناگفتهها بسیار بیش از گفتههاست و نمیتوان به تحلیلی دقیق و قابلاتکا رسید. اما هدف مطرحکردن ضرورت تردید دربارۀ تصوری بود که همچنان به تهران اولویت ساختاری مطلق میبخشد. عبور از تصور هویت یکدست و پذیرش هویتهای متکثر از مهمترین نکاتی است که در قلمرو مدیریت و سیاستگذاری باید مدنظر قرار گیرد؛ و این خود آغاز راه درازی است که باید برای پژوهش دربارۀ فهم هژمونی تهران و شکافهای بیشمارش طی کرد.
*این مطلب بار نخست در شماره ۲۶ فصلنامۀ میدان فرهنگ، ویژۀ مهاجرت، منتشر شده است. پیوند وبگاه:
منابع:
کتابها و مقالات:
حسامیان، فرخ؛ اعتماد، گیتی؛ حائری، محمدرضا (۱۳۷۵)، شهرنشینی در ایران، تهران: آنگاه
فکوهی، ناصر (۱۳۹۶)، چهاردرس دربارۀ آرجون آپادورای، درسگفتار در دانشگاه تهران (منتشر شده در کانال تلگرامی درسها و درسگفتارهای ناصر فکوهی)
Appadurai, A. (1990). Disjuncture and difference in the global cultural economy. Theory, culture & society, ۷(۲-۳), ۲۹۵-۳۱۰.
Dodangeh, Z., & Ahari, Z. (2019). Analyzing The Spatial Patterns Of Suburban Women’s Everyday Life: Case Study: Marlik Town In Tehran Metropolitan Area. In Coppola A. & Fadaei A. (Eds.), Iranian Cities. An Emerging Urban Agenda At A Time Of Drastic Alterations: QU3#19 (Pp. 23-38). Macerata: Quodlibet.
پیوندها:
https://en.wikipedia.org/wiki/Homi_K._Bhabha
https://geography-revision.co.uk/gcse/development/core-periphery-model/
https://en.wikipedia.org/wiki/Push_and_pull_factors_in_migration