راب سول برگردان مهرداد امامی
مقدمهی مترجم: متن حاضر ترجمهی بخش دوم مقالهی مفصل راب سول در دفاع از نظریات بنیادین فردریش انگلس و لویس هنری مورگان پیرامون خاستگاه خانواده، مراحل تکامل تاریخی جوامع و در کل تکامل انسان است. این متن در قالب پروژهای تحت عنوان «انسانشناسی رادیکال» به مخاطبان عرضه میشود و اولین متن از این مجموعه است که قرار است با حلقهای مطالعاتی دربارهی همین موضوع در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران پی گرفته شود. مترجم سعی دارد با ارائهی متونی در همین سنت از انسانشناسی به مثابهی علمی رادیکال اعادهی حیثیت کند و در چشماندازی نه چندان دور حجم قابل قبولی از متون نظری-تحلیلی را در این سنت به خوانندگان ایرانی عرضه نماید. امید که با چنین دست کارهایی بتوان بالقوگیهای رادیکال علمی چون انسانشناسی را نمایان کرد و از آن در جهت بهبود شرایط زندگی مردمان عادی، ارائهی بدیل در برابر نظام کنونی سرمایهداری جهانی و شیوهی زندگی و تولید مرتبط با آن استفاده نمود. بخش سوم این مقاله در هفتههای آینده در «انسانشناسی و فرهنگ» منتشر خواهد شد.
**
لویس هنری مورگان
مارکس و انگلس اثبات دیدگاه ماتریالیستی خود را در کشفیات جالب نه تنها چارلز داروین بلکه همچنین لویس هنری مورگان، انسانشناسی آمریکایی دیدند. انگلس میگفت «در واقع مورگان در آمریکا برداشت ماتریالیستی تاریخ را که مارکس چهل سال پیش کشف کرده بود به روش ویژهی خود از نو کشف کرد و همسنجیهایی که وی میان بربریت و تمدن نمود، در نکتههای اساسی، با همین برداشت، به نتیجههایی دست یافت که مارکس به آنها رسیده بود.» (۳)
بنابراین انگلس به حدی تحت تأثیر آثار انسانشناس آمریکایی، مورگان، بود که بین ۱۸۸۰ و ۱۸۸۱ مارکس نقلقولهایی طولانی از جامعهی باستان مورگان را در دفترچههایش مینوشت و خلاصه میکرد که بعدها به عنوان دفترچههای مردمشناسانه/قومنگارانه (Ethnological Notebooks) منتشر شدند. مارکس قصد داشت در مورد کشفیات مورگان چیزهایی بنویسد و اهمیت زیاد آنها را بیان کند اما ناخوشی و سپس مرگش در ۱۸۸۳ او را از تحقق این بلندپروازی ناکام گذاشت. این وظیفه به دوست و همکار مارکس، انگلس واگذار شد که توانست آن را در ظرف کمتر از یک سال پس از مرگ مارکس با انتشار منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت به اتمام رساند.
در حالی که مارکس نتیجهگیریهای خود را در باب تکامل جامعه از گواه تاریخی جامعهی طبقاتی یعنی برده-داری، فئودالیسم و سرمایهداری برگرفته بود، انگلس مبنای خود را بر اثر مورگان (به اهمیت داروین در زیستشناسی) گذاشت تا دیدگاه ماتریالیستی را پیرامون ابتداییترین دورهی وجود نوع بشر- عصر کمونیسم اولیه و بعدها ظهور جامعهی طبقاتی، به تفصیل شرح دهد. انگلس در اثر خود طبقهبندیهای تاریخی مورگان از توحش، بربریت و تمدن را به کار میگیرد که هر کدام به مراحل پایینی و بالاتری تقسیم شده بودند. کتاب منشأ خانواده به دو طبقهبندی اجتماعی اول، در وهلهی نخست عصر جامعهی پیشاطبقاتی، میپردازد و در پی علتیابی فروپاشی کمونیسم اولیه، پدیداری مالکیت خصوصی و دولت در کنار تفوق خانوادهی پدرسالار بر «حق مادری» میرود.
با استناد به استاد مشهور باستانشناس و ماتریالیست، وی. گوردون چایلد، «مورگان دادههای کاملاً مناسب برای تبیین برداشت ماتریالیستی تاریخ را جمعآوری کرده بود. معیاری که او برای تمایزگذاری میان توحش، بربریت و تمدن گذاشت، اگر دقیقاً «نیروهای تولید» یا «شیوههای تولید» نبودند- دستکم نزدیکترین موقعیت را نسبت به آن داشتند، آن هم بیش از معیارهایی که هر متکب دیگری در آن زمان بیان میکرد». چایلد چنین نتیجه میگیرد: «در نهایت انگلس هوشمندانه در امر ارتباط دادن گذار از یک «وضعیت» به وضع دیگر در طرحوارهی مورگان به واسطهی تغییراتی در نیروهای مولد در خدمت جامعه، موفق بود». (۴)
توحش، نخستین عصری که مورگان توصیفش کرد مبتنی است بر اقتصاد جمعآوری غذا. این امر وضعیت را برای حدود ۹۸ درصد موجودیت بشر بر روی زمین فراهم کرد و کل آنچه را باستانشناسان عصر پارینه-سنگی (Paleolithic) یا عصر حجر قدیم (Old Stone Age) و زمینشناسان با نام پلیستوسین (Pleistocene ، عهد چهارم زمینشناسی. م.) میشناسند، در بر میگیرد.
بین ۱۰ و ۱۲ هزار سال پیش، برخی از جوامع پیرامون منطقهی «هلال حاصلخیز»، جایی که آب و هوا و منابع وضعیت بسیار خوبی داشتند، ذخیرهی غذایی خود را از خلال کشت گیاهان و پرورش حیوانات افزایش دادند و مرحلهای نوین در تکامل اجتماعی را به وجود آوردند. این نمایانگر پیدایش کشاورزی، اهلی کردن حیوانات، و ظهور اجتماعات روستایی یکجانشین بود. این اقتصاد جدید تولیدکنندهی غذا به زعم مورگان به عنوان مرحلهی بربریت شناخته میشد و باستانشناسان آن را عصر حجر جدید (New Stone Age) یا عصر نوسنگی (Neolithic) نام نهادند. با ظهور کشاورزی، زندگی کوچنشینی وابسته به شکار و گردآوری که بیش از ۲ میلیون سال غالب بود به سرعت رو به اضمحلال نهاد. هر چند اینها تعمیم هستند و باید مورد ارزیابی قرار گیرند، اما طبقهبندیهای مهمیاند فهم تکامل جامعه را برای ما ممکن میسازند.
مرحلهی بعدی که مورگان مشخص کرد مرحلهی تمدن بود که در درههای رود نیل، دجله و فرات، و هندو ()، با رشد ذخایر غذایی مازاد که برای تأمین حیات شهری گسترشیابنده استفاده میشد، پا به عرصهی تاریخ گذاشت. این ۲ هزار سال تمدن مطابق با آنچه چیزی است که باستانشناسان عصر برنز یا مفرغ (Bronze Age) مینامند. این دوره بیانگر مبنای اقتصادییی است که مارکس شیوهی تولید آسیایی (در مصر، چین و بینالنهرین) و نیز بردهداری (در یونان و روم) نام میدهد و حکایت از ظهور جامعهی طبقاتی دارد. این عصر یک دگرگونی انقلابی بود تا جایی که بخش بسیار کوچکی از ممتازان جامعه را از بار مصائب کار رهانید و امکانش را فراهم ساخت تا زمان پرورش فرهنگ، علم و هنر را تمام و کمال داشته باشند.
با توجه به خاستگاههای انسانی خودمان، گذار از نخستیها (ape، میمونهای انساننمای نخستین. م.) به انسان در زمانی به قدمت ۶ میلیون سال پیش با ظهور نخستین انسانگونهها (hominids) به وقوع پیوست. این شروع توحش و دوران کودکی بشریت بود. انگلس توانست خاستگاههای ما را در جُستار درخشان خود نقش کار در گذار از میمون به انسان، ۱۸۷۶، پنج سال پس از انتشار تبار انسان داروین و تنها ۲۰ سال پس از کشف نخستین بقایای نئاندرتالها (Neanderthal) تبیین کند. به نحوی شگفتآور، انگلس با استفاده از روش ماتریالیسم دیالکتیک موفق شد فرآیند تکاملی را به رغم شمار بسیار معدود شواهد فسیلی توضیح داد. انگلس در خطوط آغازین جُستار خویش مینویسد «اقتصاددانان اعلام میکنند که کار منشأ تمام ثروتهاست. در حقیقت نیز کار- پس از طبیعت که مواد را برای تبدیل شدن به ثروت فراهم میآورد- منشأ تمام ثروتها به شمار میرود. و حتی از این هم به نهایت بیشتر: کار شرط اساسی اولیه برای موجودیت بشر است و این تا آن حد صادق است که باید بگوییم به یک معنی کار خود انسان را آفرید» (۵).
انگلس پی برد که اندام راستقامت در راه رفتن نمایانگر «گامی سرنوشتساز در گذار از میمون به انسان» بود. این وضعیت موجب میشد دستها آزاد باشند و بتوانند «مهارت و توانایی هر چه بیشتری به چنگ آورند». بنابراین انگلس میگوید «دست نه تنها اندام کار نیست بلکه محصول کار است». وی حرف خود را ادامه میدهد تا توضیح دهد که این وضعیت پیامدهای انقلابی افزونتری داشت: «اما دست موجودیتی از خود نداشت. تنها عضوی از کل یک ارگانیسم شدیداً پیچیده بود. و هر چه به دست کمک میکرد همچنین به کل بدنی که دست در خدمتش بود نیز یاری میرساند». انگلس تبیین کرد که چگونه وضعیت راستقامتی اولیه دستها را به منظور استفاده از ابزارها آزاد کرد که به نوبهی خود، موجب افزایش هوش (حجم مغز) و بعدها انکشاف گفتار شد. ابزارها نخستین بار دو و نیم میلیون سال پیش ساخته شدند در حالی که هوموساپینسها (Homo sapiens ، انسانهای هوشمند، نیای اصلی انسانهای کنونی. م.) ۱۰۰ هزار سال پیش شکل گرفتند.
در حالی که داروین عناصر تکامل انسان را بر میشمرد، انگلس ترتیب پدیداری آنها را به نحوی بنیادین تغییر داد. داروین فرض میکرد که مغز و بنابراین نیروی عقلانی پیش از راه رفتن به صورت راستقامت و استفاده از دستها برای ابزارسازی رشد یافته بود، در حالی که انگلس تکامل را به درستی در ترتیبی معکوس میدید. ایدئالیسم داروین بر روی سر ماتریالیستیاش قرار گرفت.
جمعآوری اطلاعاتی پیرامون چگونگی زیست این انسانها امری به غایت دشوار است. دانشمندان رشتههای گوناگون- جانورشناسی، انسانشناسی، دیرینهشناسی و باستانشناسی- در چنین بازسازییی شرکت دارند. انسان حیوانی اجتماعی است. انسانهای اولیه به خاطر حفاظت و بقای خود پیرامون هم به صورت گروه جمع میشدند. از این رو، تعاون عاملی اساسی در شکلگیری جامعهی انسانی بود. انگلس میگفت «باید غریزهی اجتماعی را به مثابهی یکی از بنیادیترین عوامل در تکامل از میمون به انسان در نظر آورم». (۶) در حالی که در باب زندگی در این گروه انسانی نخستین تنها میتوان گمانهزنی کرد، با فرض کمبود شواهد، دیرینهشناسان و انسانشناسان سرنخهای مهمی به دستمان دادهاند. و با این حال، چگونگی تفسیر این اطلاعات موضوعی حیاتی در فهم زندگی انسانهای نخستین است.
واضح است که عصر توحش- که اکثریت عظیم موجودیت ما بر روی زمین به حساب میآید- تحت سلطهی شیوهی زندگی شکار/گردآوری بود. شواهدی دال بر وجود مقرهای انسانگونهها وجود دارد که ثابت میکند نیاکان ما در گروههای اجتماعی میزیستند. ابزارهای سنگی به صورت کارگاهی تولید میشدند و برای در آوردن ریشهها، کندن پوستها و به عنوان وسیلهی شکار به کار میرفتند. جستجو برای باقیماندهی غذاها نیز دیگر عامل مهم در تکامل ابتدایی ما بود. در این مرحله، چیزی با عنوان مالکیت خصوصی، طبقات، پول یا دولت وجود نداشت. در واقع با استفاده از واژگان مارکسیستی این عصر دوران «کمونیسم اولیه»، جامعهای برابریخواه بود که در آن همهچیز به صورت مشترک تولید و مصرف میشد و زنان احترام زیادی داشتند. تا به امروز، با این انگاره به شدت از جانب همهی مکاتب عمدهی انسانشناسی مخالفت شده است. ایدهی شیوهی کمونیستی زندگی ناممکن شده بود. چنین دیدگاهی با پیشداوریهای جامعهی طبقاتی در ستیز افتاد که انعکاسدهندهی نگرش انسانشناسی امروز است.
انسانشناسان قرن نوزدهمی، لویس هنری مورگان در ایالات متحده و ادوارد تایلر در انگلستان به رغم محدودیتها و نقصهایشان پیشگام دیدگاه ماتریالیستی در انسانشناسی بودند و افزودههای غنییی به این رشته از دانش بشری عرضه کردند. مارکس و انگلس به این نکته پی بردند. با این وجود، بیش از آنکه بر مبنای دستاوردهای مورگان و تایلر تحقیقاتی صورت گیرد، تلاشی عامدانه برای بیاعتبار کردن آن دو وجود داشته است. به همان طریقی که اقتصاددانان بورژوای مدرن سعی در بیاعتبار نمودن اقتصاددانهای کلاسیک به خاطر مبنا قرار دادن نظریهی ارزش کار پایه داشتهاند، انسانشناسان ارتدوکس امروز از مورگان و تایلر روی برگرداندهاند. به همین سبب است که دفاع از مورگان و تایلر به عنوان دانشمندانی اصیل در این عرصه و مخالفت با گرایشات ارتجاعی که مکتب کارکردگرایی نمایندگیشان میکند و نگرشی غیرتاریخی و انتزاعی از «فرهنگ» دارد، مهم است.
به هر ترتیب، با فرض شواهد قوی از جوامع شکارچی/گردآور، این انگارهی کمونیسم اولیه اکنون بیش از پیش از جانب شمار فزایندهای از انسانشناسان پذیرفته میشود. ریچارد لی عنوان میکند «پیش از ظهور دولت و تثبیت نابرابری اجتماعی، افراد هزاران سال در گروههای کوچک مقیاس اجتماعی مبتنی بر خویشاوندی زندگی میکردند که در آن، نهادهای اصلی حیات اقتصادی شامل مالکیت جمعی یا اشتراکی زمین و منابع، دوسویگی تعمیمیافته در توزیع غذا و مناسبات نسبتاً برابریخواهانهی سیاسی میشد».
نگرش انسانشناختی ارتدوکس این دوره نه تنها مفهوم «کمونیسم اولیه» را رد میکرد بلکه تصویری از جامعهای ابتدایی، وحشی، خشن و تحت سلطهی مردان ارائه میداد. رابرت آردری (Robert Ardrey) می-گوید «انسان انسان است؛ نه یک شامپانزه، زیرا میلیونها و میلیونها سال ما به تنهایی برای ادامهی حیات دست به کشتن میزدیم». ریموند دارت (Raymond Dart) بعدها نخستین بقایای استرالوپیتیسینها (Australopithecine ، انسانگونههای راستقامت و ابزارساز. م.) را کشف و آنها را به عنوان «گذاری شکارگرانه از میمون به انسان» توصیف میکند. با این وجود، شواهد اخیر از مردمان شکارچی/گردآور این دیدگاه را به چالش کشیده و از اعتبار ساقط کرده است. ریچارد لیکی و راجر لوین بر مبنای مشاهده و یادداشت کنگسَنهای () بوتسوانای شمالی و مردمان دیگر، به این نتیجه رسیدند که شواهد کنونی «اشاره به چنین تعاونی میان گروههای بزرگ شکارچیان به منزلهی عنصری اساسی در ظهور خصایص انسانی دارند… تعاون باید انگیزهی بسیار بیادین در طبیعت بشر باشد».
ادامه دارد
یادداشتها
۳. Engels, The Origin, Penguin edition, p. 35.
۴. Childe, Social Evolution, p.10
۵. Engels, Dialectics of Nature, p. 279, Lawrence and Wishart 1946.
۶. Marx and Engels, Collected Works, vol. 45, p. 109.
منبع: http://www.socialist.net/origin-of-the-family-in-defence-of-engels-and-morgan.htm
از همین نویسنده و مترجم:
منشأ خانواده: در دفاع از انگلس و مورگان (بخش نخست):
http://anthropology.ir/node/25245