کتاب مفهوم تائو از علی زاهد، در پی برگردانی از تائو ته چینگ، “خوانشی مدرن یا شاید پست مدرن از مفهوم تائو” به دست می دهد.این کتاب که در ۱۴۴ صفحه و توسط نشر نگاه معاصر به بازار کتاب آمده است، “الگوهای معتاد” خواننده را به چالش می کشد و بی فهرست مطالب و بی فصل بندی خاص و ارجاعی، ما را به درون جریان کتاب پرتاب می کند و با کلماتی آسان اما نه چندان خودمانی، مخاطب را با خود همراه می کند. نویسنده از دنیای سخت و پیچیده فلسفه بیرون می آید و با زبانی بسیار ساده و قابل فهم دغدغه های خویش را با خواننده در میان می گذارد. گرچه وی در بیان ساده و شیوای خویش بسیار موفق بوده است، اما هنوز هم فاصله فلسفه از زندگی روزمره را به گونه ای ظریف می توان در لابه لای سطور کتاب دید. جایی که مثالهای ملموس و ساده علی زاهد مرا یاد شوخیهای معلم جدی فیزکم می اندازد که مفهوم شوخی را نه از محتوای شوخی او که از لبخند محو او می فهمیدم که این پیغام را می داد که “حالا باید بخندید” و خوب البته ما هم می خندیدیم، چرا که باز هم فرصت مغتنمی بود.
این نکته را دریافته¬ام که فلسفه، نیازی اساسی برای زندگی امروزمان است وکارکرد فلسفه در سلامت روان را نمی توان به روان شناسی کاهش داد. اما برای درآمیختن این رشته با زندگی امروز، فلسفه را زبانی امروزین نیاز است.
نوشتههای مرتبط
کتاب حاضر گرچه قلمی ساده و شیوا دارد، اما به لحاظ ذهنی نفس گیر است و خواننده ای شکیبا را می طلبد که با ژرف اندیشی بر روی کلمه ها و جمله ها به دریافت ویژه خویش برسد. شاید اگر این کتاب را در زمانی دیگر می خواندم برداشت دیگری داشتم. اما با تأثیری که از این روزهای پر هیاهو در ذهن خویش دارم، مفهوم خشونت بیش از هر چیز دیگری در بخش نخست کار توجه مرا به خود جلب کرد. می خواهم بریکولاژی از کار ارایه دهم که با چیدمان جمله های همین کتاب فراهم آمده است:
بخش نخست: رویارویی با خشونت ورزی
کتاب تائو با کو حوصلگی های زندگی شتاب آلودمان کاملا هماهنگ است(ص۲۶) و گرچه انسان را به تفکر و درنگ وا می دارد اما چون متون فلسفی هراس انگیز نیست(ص۲۶). مسائلی چون خدا، هستی، مرگ، آزادی، جبر و اختیار و … می تواند ما را برای تمام طول زندگی میان برهوت و هپروت یا میان تردید و یقین در نوسان نگه دارد(ص۲۶) اما لائوتسه با تائوته چینگ، چنین چیزهای مهمی را ساده و یکسان در یک جا گرد آورده است و در دو هزار و چهارصد سال پیش به چالشهای فکری و اخلاقی امروز ما اندیشیده است.گرچه پاسخ قطعی ممکن نیست و به حکم انسان بودنمان باید میان برهوت و هپروت در رفت و آمد باشیم و این کتاب نه یک حل المسائل که منبعی برای الهام و تأمل است و محوری برای اندیشیدنی آزاد و رها(ص۲۷).
اندیشه های لائوتسه درباره هستی و نگرش معنوی بسیار ملایم و کم خطری که از آن بوی فروتنی و دوستی با طبیعت و زندگی استشمام می شود و بینش اخلاقی و سیاسی اش که بر عدم مداخله در کار و بار مردمان تأ کید دارد، برای زمانه ما بسیار لازم است(ص۳۰). اما در ضمن یادمان نرود که نباید فاصله زمانی و فرهنگی را از دیده دور بداریم(ص۲۸).
تائو چیست؟
کلمات کلیدی زندگی همیشه مبهم ودشوارند. آنچه مهم است مبهم است. هر چه مهمتر شایدبه همان اندازه مبهم تر.مفاهیمی چون خدا، عدالت و خوبی از این دسته اند(ص۳۱).
مثلا مفهوم خدا که برا ی موحدان یا ملحدان کلیدی و بنیادین است مفهومی است که بسیاری از انسانها به نام آن یکدیگر را می کشند و شکنجه می کنند و هیچ احساسی از شرم و پشیمانی نیز ندارند.اما مفهوم خدا در ذهن بمب گذار انتحاری با مفهوم خدا در ذهن ما یکی نیست. در واقع هرچه کلمه مهم تر باشد توافقمان درباره تعریف آن و یا جستن مصادیق واقعی آن دشوار تر است(ص۳۱).
کلمات کلیدی و بنیادین حیات ما وجهی دوگانه دارند نه کاملا مشترک معنوی اند و نه کاملا مشترک لفظی اند(ص۳۵). همیشه از این نکته یکه خورده ام که در برخی گفتگوهایم با دیگران، من چیزی گفته ام و مخاطبم چیز دیگری شنیده است(ص ۳۵). فراتر از این چه بسا که یک فرد، در سالیان زندگی و با کسب تجربه های تازه، خود نیز معنای واژه ای چون خوشبختی را به گونه های متفاوت مزمزه کند(ص۳۶).
تائو نیز کلمه ای کلیدی است که می تواند مجموعه ای از کلمه های دیگر را در برگیرد و به هم مرتبط کند یعنی مبهمی است که مبهم هایی را به هم پیوندمی زند. اما همین ابهام کمک کننده است. شاید اکنون بیش از هر زمان دیگری نیاز داریم که به این سرشت محدود و کرانمند هستی و دانشمان آگاه شده و حد و اندازه خود را بازشناسیم. این شاید بتواند ما را از بسیاری تعصبها، سرکشی ها و ادعاهای گزاف باز دارد و رگ های متورم ما را به حالت عادی برگردانده و انگشتان ما را در چکاندن پر شتاب ماشه ها دچار تردید کند(ص۴۱)
بله! اگر مریدان بدانند که آدمیان گونه گرفتار تناهی وجودی و معرفتی خویش هستند شاید عنان اختیار خود را آسان به پیر و استاد ندهند و یا در این باره قدری خردمندانه تر عمل کنند(ص۴۲)
بالاتر از این، حتی جهانی که می بینم در دنیای انسانی من امکان بروز و ظهور یافته است. نگرش من به رعد و برق با نگرش انسان ابتدایی و یا قورباغه و خفاش متفاوت است. من نگرش خود را حفظ می کنم… اما چرا نگرش من باید معیار اصلی و ابدی و استاندارد باشد و نگرش آن بومی و دیگر حیوانات، انحراف از معیار اصلی قلمداد شود(ص۴۴)
جلال الدین بلخی، هستی را به جریان آبی عظیم تشبیه می کرد که از حد و اندازه آسیاب کوچک ما بسی فراتر است. اما این جریان آب خوشبختانه چرخ آسیاب را چرخانده و گندم ما را آرد می کند(صص۴۴-۴۵) فراتر از دنیای انسانی و بیرون از نگرش کرانمندی که داریم هستی چیز دیگری است. آن” به کلی دیگر” است(ص۴۵)
اما انسان کرانمند به ناگزیر، جهانی محدود و کرانمند پیرامون خود دارد(ص۴۶) بدین ترتیب در ساحت امر قدسی، سخن گفتن تفاوت چندانی با سکوت و خاموشی ندارد و این می تواند بهترین گونه از ادب و فروتنی در برابر ساحت متعال هستی باشد و چنین بینشی اگر لوازم خود را جدی بگیرد می تواند دشمن هرگونه بنیاد گرایی و جزمیت به شمار می رود(ص۴۸). چرا که روزنه ای از نور بر هستی ما می تابد اما ما به انسانهایی می مانیم که نقص بینایی داریم. می بینیم و نمی بینیم. از این رو می توانیم خوشحال باشیم یا نباشیم. اگر روزی بدانیم که نمی دانیم و یا کم می دانیم شاید در آن صورت از حیوانات و حیوان صفتی فاصله بگیریم(ص۵۰) من در بهترین حالت نه مالک حقیقت که سالک آن هستم(ص۵۷) البته سخت نا امید کننده است که یقین من همیشه می تواند جهل مرکب از کار در آید و این اگر چه رنجی گرانبار و گاه کمر شکن است باری این فایده را هم در خود دارد که می تواند مرا از خوش بینی های احمقانه باز دارد و تا اندازه ای مرا در برابر جزم گرایی های دنیای قدیم و ایدئولوژیهای فریبنده دنیای جدید مصون نگاه دارد(ص۵۸). همیشه ممکن است در بسیاری نظراتم بر خطا باشم اما خطای من هیچگاه خطایی مطلق نیست و جهل مرکب هیچ گاه جهل مطلق نیست(ص۵۸)
زندگی کشاکشی است بی پایان میان نظم و بی نظمی(ص۶۱ ). فلسفه تائو می آموزد که نظمی خود انگیخته در بطن هستی ریشه دارد….که همیشه با نظم خود پنداشته ما راست نمی افتد و همیشه باید آماده باشیم الگوهای معتاد خود را کنار زنیم و اجازه دهیم که هستی آن گونه که می خواهد بر ما آشکار شود(صص ۶۱-۶۲)
در هر چیزی شاید دو چیز قابل تشخیص باشد. یکی چیستی و دیگری هستی(وجود و تحقق). ما عموما از ساحت پرسشگری از هستی به ساحت پرسشگری از چیستی و ماهیت لغزیده ایم(ص ۶۳) هستی یک اصل موضوع ذهنی نیست بلکه واقعیتی است که مرا مورد هجوم خویش قرار داده است. اگر چنین چیزی را بپذیریم بی آنکه راه دوری رفته باشیم با راز هستی و تائو رو در رو شده ایم. این نهایت رازمندی است و برای کسی که نخواهد بپذیرد نهایت بیهودگی و مسخرگی(ص ۶۵)
من و جهان، شاید دو نیمه ایم که تنها با حضور آن دیگری معنا و شکل می پذیریم(ص ۷۷) زمان به ما نشان می دهد که حضور چیزها قطعی نشده است(ص ۸۰) چیزها به واسطه زمان در واقع بیش از آنکه چیز باشند، فرایند و جریانند(ص ۸۰) با ورود زمان در معادله هستی چیزها تعین و هسته ظاهرا سخت خود را از دست می دهند(ص ۸۰) زمان و حرکت با خائوس و آشوب پیوندی دارد. زمان و حرکت با عدم قطعیتی در چیزها و نیز عدم قطعیتی در شناخت ما از چیزها پیوند دارد.