انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

معماری پس از یازدهم سپتامبر

معماری پس از یازدهم سپتامبر؛ فضای خالی، توده های منتظر و انقلاب های ناممکن

پس از آن بامداد وحشتناک کشتار جمعی و ویرانی ساختمان ها در پی برخورد هواپیماهای مسافربری به برج های دوقلوی مرکز تجارت جهانی به دست تروریست ها، حسی از پایان یک دوران به ما دست داد ـ نخوت ان دوران، خود بینی اش، تورمش و بی تفاوتی اش به جامعه جهانی. حسی مالامال از این نظر که جهان ظاهرا در طول یک کوچه بن بست به پیش می رود، این حس شناخت تازه خاصی از مرگ و حسی از اسیب پذیری پدید می اورد.

باید چه می کردیم؟ به عقب و ریشه های مدرنیستمی مان بازمی گشتیم و همچون سورئالیست ها و دادئیست ها، عقل از کف می دادیم و جهان را با اشیا بی معنا و یاوه پر می کردیم، با اشیایی که گواه تمسخر جهان متمدن بودند، با تپانچه هایی با موهای سفید یا نانِ مایه کوبی شده. یا همچون کامو، انگونه که حین دریافت جایزه نوبل به سال ۱۹۵۷ یاداور شد، وظیفه خود را بر”باز داشتن جهان از تخریب خود” موکد می ساختیم و فعالانه به مبارزه برای پی افکندن “هنر زیستن در روزگار فاجعه برای تولد دوباره از طریق جنگ اشکار علیه غریزه مرگی که دست در کار تاریخ ماست” همت می گماشتیم[۲].

اما ما هیچکدام از این ها را پیشه نکردیم، رادیکالیسم بازار و رادیکالیسم شبکه هر نوع خیزش به سمت عرضه فرم رادیکال را دشوار و دشوارتر و در انتها محال کردند و ما در بند اسطوره هامان ماندیم و همانگونه که ارنست کاسیرر یاداور می شود، هیولاهای اسطوره دوباره برای ساختن جهان جدید به کار گرفته شدند، درست بر همان روال که مردوخ خدای بابِل پس از جنگ با تیامات ها و شکستشان، از بدن هاشان برای ساختن جهان جدید استفاده کرد و کیهان دگر بار با قسمت هایی از تکه های همان اژدهای تاریکی ای ساخته شد که همت بر نابودیشان بسته بود.

ما نپذیرفتیم خط نبرد واضح تر از هر زمان دیگر ترسیم شده است و ما بایستی انتخاب کنیم، یا بی اعتنا به خیر جمعی و هر شکلی از شور و شوق اخلاقی بر استقلال هنر پافشاریم یا دل در گرو هنری بندیم معطوف به رستگاری اجتماعی و واجد برنامه ای ارزشمند بیرون از خودش، معماری مجموعه یادمان برج های تجارت جهانی هیچ کدام از این بارزه ها را ندارد ـ در یک شمای کلی.

معماری مجموعه ای که به عنوان یادمان برج های تجارت جهانی تجسد یافته است، در کلیات همچنان بی تفاوت است به جهان، این مجموعه اتکایی واضح دارد به همان نسخه محافظه کارانه ای که بازتولید همان ارزوهای فزاینده و البته مبتنی بر سازه سرمایه داری نیویورک است.

این پروژه بر خلاف اسلافش همچون یادمان صلح هیروشیما از کنزو تانگه و توپوگرافی ترور در برلین از اُرسلا ویلمز نمی تواند از فاجعه گذر کند و قدم به اتمسفر پس از فاجعه گذارد. به قول ادوین هیثکوت ـ مقاله نویس معماری و طراحی فایننشیال تایمز ـ به هیچ وجه چیزی بیش از یک سرافکندگی شرکتی نیست، مجموعه از یک سو خیانتی اشکار می کند به روح و ارزوهای نیویورک مدرن متقدم و از سوی دیگر نمی تواند در عصر تلاش بر تثبیت اشکال فرهنگی مشارکت جویانه تر برای طراحی، بیگانگی های تمدن غرب با پیرامون را بهبود بخشد، گزاره ای که در عمل یک سوءبرداشت تاریخی را تشدید می کند: جامعه مدرن و تبعات ان فقط در یک صحنه دستخوش تطور ـ یعنی غرب ـ قابلیت ظهور دارند.

برای تبیین تصویری واضح تر از این انحراف مبنایی می توان به تعقیب ردپای نیویورک در متونی نشست که توسط رم کولهاس، معمار هلندی، به رشته تحریر درامده اند، کولهاس در سال ۱۹۷۸ کتابی نوشت به نام “نیویورک مهذون”، کتاب مانیفستی است با نگاهی به گذشته بر توسعه عجیب و غریب شهریِ جاری در جزیره منهتن، کتاب توسعه منظرشهری تحت شمول الگوی یکنواخت حاصل از بسط شبکه شهری یکنواخت و فرهنگ تراکم حاصل از ان را به تصویر می کشد و در عمل به توصیف شور تجربی مستتر در طراحی رادیکال و تجربی ای می انجامد که در اسمان خراش ها متبلور می شوند، شهری که کولهاس توصیف می کند، متروپلی است گم شده در هذیانی دمْ دمی که خط اسمان همیشه در حال تغییرش به شهر شخصیتی به لحاظ ساختاری قابل پیش بینی ولی به لحاظ رفتاری معجوج می دهد.

کولهاس در بخش انتهایی کتاب دیاگرامی اورده است به نام شهرِ جهان محبوس (۱۹۷۲) این پروژه استعاری مجموعه ای از بلوک های اسمان خراشی مجزایی را نشان می دهد که بر روی شبکه مقرر شده اند. هر کدام از این بلوک های اسمان خراشی در فقدان تاریخ واقعی و به واسطه قطع ارتباط و انشقاق، فرهنگ انی خود را بسط می دهند. این ترسیم که یک تصویر حسی و شهودی از نیویورک است به پاسداشتی سورئالیستی برای شیدایی، هنر و علوم شهری بدل شده است و ارجاعاتی اشکار به اروپایی های اوانگارد شیفته شهرهای اسمان خراش گون دارد؛ لوکوربوزیه، سالوادور دالی، کانستراکتیویست های روس، میس ون دروهه و حتی المان های والاس هریسونبرای نمایشگاه جهانی ۱۹۳۹ نیویورک.

شهرِ جهان محبوس یک دیاگرام است از منهتنِ ایده ال رم کولهاس. این ترسیم به نوعی همانگونه که پیشتر ذکر شد تمجیدی است از فرهنگ تراکم منهتن و بازنمودی است از شبکه ابدی شکل دهنده به شهر. در این ترسیم هر بلوک شهری تبلوری از یک ارزش یا فلسفه متفاوت است. هر بلوک که در نوع خودش یک شهر است به واسطه سازه ای که کارکرد یا هویت اش را نشان می دهد، فراز امده و به سمت اسمان رشد کرده است و از منهتن یک انکوباتور بزرگ برای جهان ساخته.

تنوع در فرم و تجمیع تمام فرم های رادیکال در کنار هم از دیگر بارزه های این دیاگرام است و مخاطب را در واقعیت به سمت روند شکل گیری خط اسمان نیویورک در سال های ۱۹۲۰ تا ۳۰ که به دوران طلایی نیویورک معروف است پس می راند. رم کولهاس این کتاب را یازده سال پیش از فروپاشی دیوار برلین به رشته تحریر درمی اورد، اما در عالم واقع رم کولهاس به نوعی جزء معماران متعلق به رونق پس از فروپاشی دیوار برلین (۱۹۸۹) است. لحظه ای که نه فقط لحظه زایش اروپای جدید است، بلکه لحظه زایش نظم نوین جهانی نیز می باشد، نظمی نیازمند ساختمان ها و زیرساخت های شهری نواورانه و جسورانه، نظمی که تحت شمول ان چین به عنوان یک بازیگر فائق سربرمی اورد و لنینیسمِ بازارْمحور به سرعت به بزرگترین کارفرمای معماران در مقیاس جهانی بدل می گردد.

کولهاس دوازده سال پس از فروپاشی دیوار برلین مقاله ای منتشر می کند به نام فضای پسماند[۳] junkspace ، او در این مقاله یاداور می شود معماری در قرن بیستم محو شده است، مقاله که عملا ایندهْ خوانی امروز است، نشان می دهد در فضای فارغ از ایده ئولوژی پس از فروپاشی دیوار تنها چیزی که باقی می ماند نوعی نئولیبرالیسم است که فضای پسماند ضرباهنگ فرمی و فضایی اش خواهد بود در محیط مصنوع، مقاله در زیرین ترین لایه هایش تمام ایده ال های چپ گرایانه را فاقد اعتبار می خواند و یاداور می شود، گرایش های چپ فکری بر اینده ای که نخواهد امد شرط بسته اند، چرا که مسئله مواجه با فضا بعدی سیاسی ندارد بلکه وجهی اخلاقی دارد و این تمنای اخلاقیات در شرایطی مطرح می شود که تحت شمول فضای پسماند هیچ مرز و محدوده ای باقی نمی ماند و هیچ حوزه خارجی ای وجود عینی نخواهد داشت، یازدهم سپتامبر درست در چنین فضایی رخ می دهد و دیوارهای جدید فراز می ایند، بلندتر و پراکنده تر و طویل تر از دیوار برلین.

در پناه این دیوارهای نامحسوس نیویورک جدیدی در حال سربرافراشتن است، نیویورکی که معمارْستاره ها طراحانش هستند، زاها حدید، رنتزو پیانو، ژان نوول، هرزوگ و دمورن، فرانک گری، شیگرو بان، رافائل ویونلی، دیلرْ اسکوفیدیو+ رنفرو، دفتر معماری بیگ و حتی خود رم کولهاس با دفتر معماری برای متروپلیتن، همه این ها بخش از بازْساخت پروژه منهتن هستند، این معمارْستاره ها در سایه سازشی compromise که دانیل لیبسکیند[۴] بدان اشاره می کند، شهر را تبدیل به یک نمایشگاه جهانی (اکسپو) کرده اند، شاید هم یک سوپرمارکت یا هالیوودِ معماران و یا حتی دیسنی اسپیسی که جین جیکوبز بدان اشاره می کند؛ گویی شهر بسیج شده است تا فاجعه و حتی خاطره یازدهم سپتامبر لا به لای معماری فراموش شود.

حال انکه در همین بازه زمانی پس از یازدهم سپتامبر جهان شاهد بحران های مالی سال های ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ بوده است و فجایع زیست محیطی برامده از طوفان کاترینا (۲۰۰۵) و سندی (۲۰۱۲) و البته فاجعه زیست محیطیْ اتمی فوکوشیما (۲۰۱۱)، بحران هجوم پناه جویان به اروپا (۲۰۱۵) وقایعی که هنوز نتوانسته اند رشد واگیردار فضای پسماند در مقیاس جهانی را متوقف کنند.

ما هنوز از غبار ناشی از فروپاشی برج ها در یازدهم سپتامبر بیرون نیامده ایم، اما در همین اتمسفر غبارالود می توان یک واقعیت را به وضوح مشاهده کرد، مرکز تخلیه شده است، مرکز را با خلا پر کرده اند[۵]، خلایی که همچنان در انتظار توده انبوه انقلابی است، توده ای که چه در قامت جنبش اشغال، چه در قامت بهار عرب و چه در قامت پناهجویان راهی اروپای غربی، پشت دیوارها مانده اند و به مرکز نمی رسند، دیوارهایی که توسط معمارانی که کنششان ضد انقلابی است تجهیز می شود و این دقیقا نقطه رو به روی امال معماران مدرن بوده است، بازی فعلا تمام شده است، هر چند اصلا شروع نشد.

 

[۱] – در نگارش این یادداشت، مقاله فضای پسماند نوشته رم کولهاس و همچنین مقاله اتاق رونده نوشته هال فاستر کمک شایانی کرده اند. شایان ذکر است این مقاله پیش از این در روزنامه شرق شماره ۲۴۰۱ به چاپ رسیده است.

[۲] – جهت مطالعه کافی تر مشاهده بفرمایید پیش درامد کتاب آیا مدرنیسم شکست خورده است؟ نوشته سوزی گابلیک با برگردان فتاح محمدی که در سال ۱۳۸۷ توسط نشر رخ داد نو روانه بازار کتاب گردید.

[۳] – برای اگاهی بیشتر مشاهده فرمایید مقاله پارادکس در زیست پس ماندی؛ کولهاوس و مسئله بزرگی نوشته انتونیو نگری که با برگردانی از ارش بصیرت که به سال ۱۳۸۹ در روزنامه شرق، شماره ۱۰۴۸ به چاپ رسیده است.

[۴] – دانیل لیبسکیند در درسْگفتارش در موسسه تد تحت عنوان ۱۷ نکته الهام بخش معمارانه، با اشاره به پروژه مرکز تجارت جهانی شرط ساخت چنین پروژه هایی را سازش با مناسبات قدرت می خواند.

[۵] – اشاره دارد به گودالْ چشمه هایی که به جای برج های فرو ریخته در زمین محوطه تجارت جهانی پس نشسته اند.