مجله ی علوم انسانی فرانسه برگردان آریا نوری
یکی از معلمان مدرسه ای یکی از محله های محروم شمال مارسی ، برای آنکه بتواند اندکی با دشواری های حرفه ی خود فاصله بگیرد ، در کتابی با نثری طنز آمیز ، به تشریح شرایط خود در مدرسه پرداخته است.
« معلمی یک حرفه نیست ، یک رشته ی ورزشی است ، یک ماراتون» این طرز دید نسبت به این حرفه از چند سال پیش تا کنون تبدیل به مساله ای عادی شده است. معلمان مدارس در مناطق محروم و حتی مناطق متوسط ، با هر بار فرارسیدن فصل بازگشایی مدارس ، انتظار لحظات سختی را می کشند.
مساله ذکر شده به خصوص برای معلمان جوانی مصداق دارد که از همان آغاز شغل خود به مدارس مناطق محروم فرستاده شده و شاهد خشونت ، بی تمدنی ، رفتارهای توهین آمیز و بی انگیزگی دانش آموزان هستند.
معلمی در یکی از مدارس محروم شمال مارسی ، با نگارش طنز آمیز و فلسفه وار به بررسی شرایط مدرسه و تدریس در آن از آغاز سال تحصیلی پرداخته است. (۱)
دومینیک رش (Dominique Resch) ، معلم فرانسه – تاریخ و جغرافیا ، از بیست سال پیش تا به الان به این حرفه اشتغال دارد. او بیست سال از زندگی خود را به تدریس در مدارس فنی – حرفه ای و سر و کله زدن با دانش آموزان رشته های نجاری ، لوله کشی و الکتریک گذرانده است؛ دانش آموزانی که همه از بی علاقگی آن ها به مدرسه آگاه هستند. اما به نظر نمی رسد که این مساله او را تحت تاثیر قرار داده باشد : « خلاصه بگویم ، در کمال خوشبختی من ، زندگی دانش آموزانم من را در نوردیده است.»
در طول مدت بیست سال او به این مساله پی برده که چگونه باید در دانش آموزانش انگیزه ی لازم را ایجاد کند : « وقتی دانش آموزانم اول در زنگ اول سر کلاس می آیند ، یعنی ساعت ۸ صبح ، زمانی که برای آن ها صحبت می کنم ، کاملا این احساس را دارم که مزاحمشان هستم. این شرایط به خصوص دوشنبه ها صبح مشاهده می شود ، یعنی زمانی که آن ها پس از دو روز تعطیلات به مدرسه می آیند. من خیلی سعی کردم به نوعی این مساله را حل کنم ولی در طول سال عای گذشته موفق به انجام این کار نشدم ، هر کاری که کردم موفق نشدم.»
زمانی که تیم فوتبال مارسی می بازد ، حال دانش آموزان بد می شود!
این مساله برای من خیلی جالب است که در طول دوران آموزگاری ام ، این مساله را مشاهده کردم که هر وقت تیم مارسی در بازی های لیگ شکست می خورد ، نتیجه ی درسی دانش آموزان بدتر می شود. همین شرایط درست زمانی که برای مدت چند روز پشت سر هم باران ببارد هم تکرار می شود.
با خواندن کتاب دومینیک رش و بررسی داستان های مختلف آن ، داستان هایی که هم ممکن است خنده دار به نظر برسد و هم دراماتیک ، ما به خوبی به شرایط سخت زندگی دانش آموزان او و خودش پی می بریم.
« یک روز سر کلاس درس ، زمانی که یکی از دانش آموزان به طور تصادفی با هفت تیری که در جیب شلوار جینش پنهان کرده بود به پای خودش شلیک کرد و حوادثی که پس از آن رخ داد ، من برای اولین بار سرم را روی میزم گذاشتم و از خودم پرسیدم که چرا شغل دیگری را انتخاب نکرده ام.»
در هر صورت هیچ کدام از سختی هایی که این معلم با آن ها دست و پنجه نرم کرده ، او را ناامید نساخته است : « در پایان ماه رمضان ، همه چیز برای همه نو می شود. من هم در کنار دانش آموزانم می مانم و ما لحظات نسبتا خوشی را به هم سپری می کنیم. شاید همین لحظات خوش اما اندک باشد که من را از تغییر شغل باز داشته. هر بار که قلم به دست گرفته ام تا درخواست تغییر شغل یا انتقال به مدرسه ی دیگری را امضا کنم ، دستم در هوا بی حرکت مانده است. نه اینکه من را نخواهند ، خیلی از مدارس هستند که با توجه به تجربه ای که من در درس دادن و کار با دانش آموزان پیدا کرده ام، از خدا می خواهند که من در مدرسه شان تدریس کنم و پول بسیار بیشتری هم نسبت به اینجا به من پرداخت می کنند. من اما ترجیح می دهم در کنار همین بچه ها بمانم و از تجربه ام برای کمک به آن ها بهره بگیرم. تجربه ی من است که می تواند به آن ها کمک کند نه معلم جوان و بی تجربه ای که از همان سال اول تدریسش به اینجا فرستاده می شود.
والدین این بچه ها شاید پولی نداشته باشند ، اما هر هفته یکی از آن ها برای من کیک خانگی می آورد. من آخر هر هفته از خودم می پرسم که فردا مادر کدام یکی از بچه ها قرار است کیک من را بیاورد؟ همین سوال است که حرفه ی من را از عسل برایم شیرین تر می کند.»
معلمی که در حین تدریس شک کند ، یک هدف بالقوه است!
رش در مدرسه و سر کلاس درس ، کاملا عملگرایانه رفتار کرده و ابایی از برانگیختن دانش آموزانش ندارد. برای مثال در مورد نظم ، او در مورد دزدی ، بی احترامی دانش آموزان و رفتارهای خشونت آمیز آن ها می گوید : « برخی می گویند که ما برای برقراری نظم در مدرسه به شخصی قوی هیکل نیاز داریم ، شخصی که بدنساز باشد و بتواند دیگران را روی دست بلند کند و آن ها از او بترسند ، نه ناظمی که به حرف های آن ها گوش بدهد و بخواهد سر خواسته های آن ها با ایشان مذاکرده کند، ما به افرادی نیاز داریم که مثل ناظم های قدیمی با این دانش آموزان برخورد کند! من اما با این مساله هم عقیده نیستم. روزی ناظم جدیدی به مدرسه ی ما آمد. یک ارتشی بازنشسته که می خواست اقتدار را در این مدرسه پیاده کند. حالب است بدانید که دانش آموزان پس از یک هفته کاری با او کردند که مجبور شد استعفا بدهد. حال همین دانش آموزان با چنان اشتیاقی از معلم انگلیسی مدرسه پیروی می کردند که همه را به شگفتی وا می داشت. او یک زن پنجاه و پنج ساله با پاشنه هایی پنج سانتی بود که روز آخر هر هفته مسولیت اداره ی مدرسه را عهده دار بود. زنگ آخر دانش آموزان خیلی ساکت در جای خود می نشستند که او بیاید و به آن ها اعلام کند که می توانند بروند خانه.»
در تمامی کتاب ، نویسنده خیلی در مورد اقتدار در سر کلاس درس و مدرسه صحبت کرده است :
« من از سیر تا پیاز کتاب های درسی و همه ی مسائل مربوط به آن را از بر کرده بودم ، این مساله طبیعی است ، من معلم هستم ، اگر یک معلم در حین تدریس یا پاسخ دادن به سوال دانش آموز ذره ای تردید کند ، کارش تمام است و به یک هدف بالقوه تبدیل می شود. به معلمان جوانی که می خواهند به تازگی حرفه ی خود را آغاز کنند ، می گویند که کسی که می خواهد تدریس کند حق شک کردن و حتی اشتباه کردن دارد ، خوب البته که اینچنین نیست. یک معلم باید در حین صحبت کردن مثل یک کتاب باز باشد چرا که در حال انتقال دانش است ، این کاملا مساله ی ساده است! من اگر در کلاس درس شک کنم ، هزار بار ترجیح می دهم هر چه که به ذهنم می آید ، حتی غلط ، را بیان کنم ، به جای اینکه به دانش آموزانم بگویم: بگذارید از روی کتاب چک کنم! معلمی که اشتباه کند کارش زار است ، چرا که ممکن است حتی یک بازرس مچش را بگیرد. در سر کلاس درس معلم مثل یک حقیقت است ، یک مرجع ، دانش آموزان سر میزهای خود می نشینند و به او گوش می دهند ، اوست که سبب افزایش دانش آنها می شود. هر چه که من سر کلاس درس و روی تخته می نویسم و می گویم حقیقت محض است ، درست مثل آنچه که در برنامه های تلوزیونی می بینید!»
هیچ چیز خطرناک تر از معلمی نیست!
به هر حال سوالاتی وجود دارند که خطرناک هستند و نمی توان از آن ها فرار کرد: « آقا اجازه ، چرا افرادی هستند که به وجود خداوند اعتقاد ندارند؟ صحبت در مورد مذهب سر کلاس درس همیشه بحث برانگیز است. هر قدر که سعی می کنم برای آن ها بیشتر توضیح بدهم و بحث را بیشتر باز کنم ، احساس می کنم اقتدارم بیشتر زیر سوال می رود.»
در نظر رش ، بزرگترین خطر حرفه اش ، آسیب رساندن به یک دانش آموز است : « هیچ چیز خطرناک تر از تدریس نیست! زمانی که صحبت از مذهب ، نژاد ، ملیت و رنگ پوست به میان می آید ، همیشه یک دانش آموز هست که ناراحت می شود و معنی حرف های من را به خوبی برداشت نمی کند. او فکر می کند که معلمش که من باشم قصد آزارش را داشته ام و این مساله برای همیشه در ذهنش باقی می ماند.»
روح این کتاب نشان دهنده ی علاقه و احترامی است که این معلم برای دانش آموزانش قائل است ، حتی با وجود اینکه آن ها او را بعضا اذیت یا ناراحت می کنند. بین این معلم و دانش آموزانش گرمایی انسانی وجود دارد ، گرمایی که شاید در بسیاری از کلاس های درس مشاهده نشود. دانش آموزان او زمانی که بازرس وزارت آموزش و پرورش به او نمره ی بالایی می دهد و یا کتابش چاپ می شود ، ار ته دل احساس خوشحالی کرده و جشن می گیرند.
حرفه ی آموزگاری هرچه قدر هم که سخت باشد ، بسیاری از معلمان با آن خو گرفته اند و به آن علاقه دارند ، آن ها به خوبی تناقض حرفه ی خود را درک کرده اند ، حرفه ای در عین حال تحلیل برنده و جذب کننده . . .
(۱) Dominique Resch, Les Mots de tête. Chronique d’un prof, Autrement, 2011.