کتاب «دوران سیال: زندگی در عصر عدم قطعیت» نوشته زیگمونت باومن، یکی از برجستهترین آثار این جامعهشناس لهستانی است که به بررسی ویژگیهای زندگی در دوران مدرنیته سیال میپردازد. او با معرفی مفهوم «مدرنیته سیال»، جهانی را توصیف میکند که در آن ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی به دلیل جهانی شدن، تغییرات سریع و جدایی قدرت از سیاست، شکننده و موقت شدهاند. کتاب حاضر از ۵ فصل به همراه مقدمه تشکیل شده است که در ادامه به معرفی اجمالی هریک میپردازیم.
مقدمه: شجاعانه به سوی کانون عدم قطعیتها
نوشتههای مرتبط
باومن در مقدمه کتاب، مفهوم مدرنیته سیال را بهعنوان دورهای توصیف میکند که در آن ساختارهای سنتی و پایدار جای خود را به ارتباطات شبکهای، گذرا و ناپایدار سپردهاند. او دو تغییر مهم را در این عصر برجسته میسازد: ۱- جدایی قدرت و سیاست: قدرت از چارچوب دولتهای ملی به عرصههای جهانی و فراملی انتقال یافته، در حالی که سیاست همچنان در سطح محلی محدود مانده و از تأثیرگذاری بر این قدرتها ناتوان است. این شکاف باعث شده که دولتها در برابر چالشهای جهانی مانند تحولات اقتصادی یا مهاجرت، پاسخگویی مؤثری نداشته باشند. ۲- فردگرایی و مسئولیت شخصی: در مدرنیته سیال، افراد بهعنوان «تصمیمگیرندگان آزاد» مسئول انتخابهای خود هستند، اما این انتخابها در جهانی پر از مخاطرات غیرقابل پیشبینی و کنترلناپذیر صورت میگیرد، که به احساس ناامنی و اضطرابهای وجودی منجر میشود. باومن هدف خود را نه ارائه راهحلهای قطعی، بلکه بررسی ریشههای این عدم قطعیتها و موانع فهم آنها عنوان میکند. او تأکید دارد که این عدم قطعیتها از تحولات ساختاری عمیق در جامعه سرچشمه میگیرند و نیازمند تأمل جمعی برای مواجهه با آنهاست.
فصل اول: زندگی مدرن سیال و ترسهای آن
فصل اول کتاب با تمرکز بر مفهوم «مدرنیته سیال»، به بررسی عمیق تأثیرات تغییرات سریع اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بر زندگی روزمره و ایجاد ترسهای وجودی میپردازد. باومن استدلال میکند که در دنیای معاصر، ساختارهای سنتی و ثابت جای خود را به روابط موقت، شکننده و شبکهای دادهاند، که این سیالیت به احساس ناامنی دائمی منجر شده است. او با نقلقولی قدیمی آغاز میکند که «برای صلح باید به عدالت اهمیت داد»، و تأکید میکند که بیعدالتی در دنیای مدرن دیگر به محلهها یا جوامع محلی محدود نیست، بلکه به دلیل جهانی شدن سرمایه و کالاها، در مقیاس جهانی رخ میدهد. هر اتفاقی در یک نقطه از جهان بر زندگی، امیدها و انتظارات مردم در نقاط دیگر تأثیر میگذارد، که این وابستگی متقابل به احساس ناامنی دامن زده است. او مفهوم «پیشرفت» را بازتعریف میکند و آن را به یک بازی بیپایان تشبیه میکند، مشابه «بازی صندلیهای موسیقی»، که در آن لحظهای غفلت به حذف شدن و طرد دائمی منجر میشود. این دیدگاه جدید از پیشرفت، که دیگر به معنای حرکت به سوی یک هدف ثابت نیست، ترس از «جا ماندن» را در افراد ایجاد میکند. این ترس در بازارهای کار و کالاها، که دائماً در حال تغییر هستند، شدت مییابد. افراد در این جهان سیال مجبورند دائماً خود را با شرایط جدید سازگار کنند، بدون اینکه بتوانند آینده را پیشبینی کنند یا بر آن کنترل داشته باشند. همچنین، به تغییر نقش دولتها از ارائهدهندگان امنیت جمعی، از طریق دولتهای رفاه، به «دولت ایمنی فردی» اشاره میکند که بر امنیت شخصی و مبارزه با تهدیدات خیالی، مانند تروریسم، تمرکز دارد. این تغییر به کاهش خدمات اجتماعی و افزایش سیاستهای کیفری و امنیتی منجر شده است. باومن با اشاره به نمونههایی مانند کمپهای گوانتانامو و زندان ابوغریب، نشان میدهد که این سیاستها اغلب حقوق بشر را نقض میکنند و به جای کاهش ترس، آن را تقویت میکنند. او استدلال میکند که دولتها و رسانهها با بزرگنمایی تهدیدات، مانند «حلقه ریتسین لندن» که بعداً مشخص شد وجود خارجی نداشته، به ایجاد «توهم تاریک» درباره خطرات کمک میکنند. این اقدامات، که گاهی با منافع سیاسی و اقتصادی همراه است، ترس را به ابزاری برای کنترل اجتماعی تبدیل کرده است. باومن ترسهای مدرن را «خودتقویتشونده» توصیف میکند، به این معنا که اقداماتی مانند نصب قفلهای اضافی یا افزایش نظارت، که برای کاهش ترس انجام میشوند، خود به احساس ناامنی بیشتر منجر میشوند. او مینویسد که هر قفل اضافی روی در ورودی، جهان را خطرناکتر نشان میدهد و چرخهای از ترس و اقدامات دفاعی را تقویت میکند. این چرخه با کاهش نقش دولتهای رفاه، که زمانی بهعنوان «بیمههای جمعی» در برابر بدبیاریهای فردی عمل میکردند، تشدید شده است. باومن اشاره میکند که این کاهش، همراه با افزایش سیاستهای کیفری، مانند رشد جمعیت زندانها، به بیاعتمادی به نهادهای اجتماعی و احساس ناامنی منجر شده است. او همچنین به تأثیرات اجتماعی و فرهنگی مدرنیته سیال میپردازد. در جهانی که «جامعه» به یک «شبکه» تبدیل شده، روابط رقابتی جایگزین همکاری و همبستگی شدهاند. این تغییر به انزوای افراد و تضعیف پیوندهای اجتماعی منجر شده، زیرا افراد دیگر نمیتوانند به حمایتهای جمعی تکیه کنند. باومن با ارجاع به نویسندگانی مانند آرونذاتی روی، مایکل میچر و دیوید الهاید، تحلیل خود را با شواهد واقعی تقویت میکند و نشان میدهد که چگونه ترس به ابزاری برای کنترل سیاسی و اجتماعی تبدیل شده است. او به نمونههایی مانند استفاده از تهدیدات تروریستی برای توجیه سیاستهای محدودکننده، مانند افزایش نظارت و کاهش آزادیهای مدنی، اشاره میکند.
باومن با استفاده از استعارههایی مانند «جهان پر از خنجرها» و «بازی صندلیهای موسیقی»، تصویری زنده از جهانی ترسیم میکند که در آن امنیت واقعی دستنیافتنی است. او استدلال میکند که ترسهای مدرن، برخلاف ترسهای سنتی که به خطرات ملموس محدود بودند، به تغییرات سریع، غیرقابل پیشبینی و خارج از کنترل وابستهاند. این فصل با تأکید بر این نکته پایان مییابد که این ترسها نتیجه تغییرات ساختاری عمیق در جامعه هستند و برای مواجهه با آنها نیاز به تأمل جمعی و بازنگری در سیاستهای اجتماعی و سیاسی است. باومن خواننده را برای بررسی عمیقتر این موضوعات در فصلهای بعدی آماده میکند، جایی که به موضوعاتی مانند مهاجرت، دموکراسی و تغییرات شهری میپردازد.
فصل دوم: بشریت در حرکت
نویسنده در این فصل ازکتاب به بررسی پدیده مهاجرت و تأثیرات جهانی شدن بر جابهجایی انسانها در دنیای مدرن سیال میپردازد. او بیان میکند که سرمایهداری جهانی با تولید «انسانهای زائد» و ایجاد اردوگاههای پناهندگان، به طرد اجتماعی و نابرابریهای گسترده منجر شده است و با تحلیل تأثیرات جهانی شدن، جنگهای نامتقارن، و سیاستهای سختگیرانه مهاجرتی، نشان میدهد که چگونه این عوامل به ایجاد گروههای حاشیهای و بیهویت کمک کردهاند که در وضعیت تعلیق دائمی قرار دارند. باومن با ارجاع به ایده رزا لوکزامبورگ آغاز میکند، که معتقد بود سرمایهداری برای رشد خود به جوامع غیرسرمایهداری نیاز دارد، اما با حذف این جوامع، انسانهایی تولید میکند که جایی در اقتصاد مدرن ندارند. او این افراد را «زباله انسانی» مینامد، کسانی که به دلیل جنگ، فقر یا تغییرات اقتصادی از جوامع خود رانده شدهاند و بهعنوان مهاجران یا پناهندگان در جستوجوی سرپناه هستند. باومن استدلال میکند که جهانی شدن، با آزادسازی جریان سرمایه و کالاها، به ایجاد شکافهای عمیق بین کشورهای ثروتمند و فقیر منجر شده و این شکافها به مهاجرت گسترده دامن زدهاند. اما این مهاجران در کشورهای مقصد با موانع قانونی و اجتماعی، مانند سیاستهای سختگیرانه مهاجرتی، مواجه میشوند که آنها را به حاشیه میراند. او به اردوگاههای پناهندگان بهعنوان نمادهای مدرنیته سیال اشاره میکند، مکانهایی که در آنها افراد به یک برچسب «پناهنده» تقلیل مییابند و در وضعیت «ترانزیت منجمد» گرفتار میشوند، جایی که نه متعلق به گذشته هستند و نه آیندهای مشخص دارند. باومن با استناد به میشل آژیه، این اردوگاهها را «فضاهای بیقانون» توصیف میکند که افراد در آنها از هویت و حقوق اولیه محروم میشوند. او مثالهایی از سیاستهای بریتانیا، مانند اقدامات دیوید بلانکت برای کاهش درخواستهای پناهندگی از طریق تهدید به قطع کمکهای مالی به کشورهای مبدأ، ارائه میدهد تا نشان دهد چگونه کشورهای ثروتمند از ورود مهاجران جلوگیری میکنند، در حالی که سرمایه آزادانه در جریان است. باومن همچنین به «جهانی شدن جنگها» اشاره میکند، که در آن درگیریها دیگر تحت کنترل دولتهای ملی نیستند و به شکل اقدامات پراکنده و غیررسمی، مانند عملیات تروریستی یا درگیریهای قومی، ظاهر میشوند. این جنگهای نامتقارن به افزایش تعداد پناهندگان و آوارگان منجر شدهاند، که اغلب در اردوگاههایی با شرایط غیرانسانی نگهداری میشوند. او با اشاره به نمونههایی مانند وضعیت پناهندگان عراقی و سودانی، نشان میدهد که این افراد نه تنها از خانههای خود رانده شدهاند، بلکه در کشورهای میزبان نیز بهعنوان «غیرانسانی» تلقی میشوند. او مفهوم «دوقطبیهای نامتقارن» را معرفی میکند تا نشان دهد چگونه کشورهای ثروتمند مرزهای خود را برای سرمایه باز نگه میدارند، اما برای مهاجران و پناهندگان میبندند. این سیاستهای دوگانه به ایجاد یک سلسلهمراتب جهانی منجر شده که در آن ثروت و قدرت تعیینکننده اخلاق، سیاست و شرایط زندگی هستند. باومن با ارجاع به نویسندگانی مانند نائومی کلاین و گری یانگ، استدلال میکند که این نابرابریها به ایجاد «قلمروهای مرزی» منجر شدهاند، جایی که افراد زائد در شرایطی غیرانسانی نگه داشته میشوند. باومن این فصل را با تأکید بر پارادوکس مدرنیته سیال به پایان میرساند: جهانی شدن، که قرار بود جهان را به هم متصل کند، به جداسازی و طرد گروههای بزرگی از انسانها منجر شده است. او استدلال میکند که این «انسانهای زائد» نه تنها از نظر اقتصادی، بلکه از نظر اجتماعی و سیاسی نیز کنار گذاشته شدهاند، و اردوگاههای پناهندگان بهعنوان آزمایشگاههایی برای تمرین الگوهای زندگی «دائماً موقت» در مدرنیته سیال عمل میکنند. باومن با استفاده از استعارههایی مانند «کشتی ابلهان» فوکو و «غیرقابل تصورها» دریدا، تصویری تلخ از وضعیت این افراد ارائه میدهد و خواننده را به تأمل در مورد ریشههای این نابرابریها و پیامدهای آن دعوت میکند.
فصل سوم: دولت، دموکراسی و مدیریت ترسها
باومن در این فصل از کتاب به بررسی نقش دولتهای مدرن در مدیریت ترسهای ناشی از مدرنیته سیال و تأثیرات آن بر دموکراسی میپردازد. او نشان میدهد که جدایی قدرت از سیاست و افول دولت رفاه، به افزایش ناامنیهای وجودی و تضعیف پایههای دموکراتیک منجر شده است. او با تحلیل تاریخی و جامعهشناختی، نشان میدهد که چگونه دولتهای مدرن از وظیفه سنتی خود در ارائه امنیت جمعی فاصله گرفته و به سمت سیاستهای امنیتی و کیفری حرکت کردهاند که ترسها را تقویت میکنند. باومن با ارجاع به نظریه تی. اچ. مارشال آغاز میکند، که دموکراسی مدرن را در سه مرحله حقوق مدنی، سیاسی و اجتماعی تعریف کرده بود. حقوق مدنی به آزادیهای فردی، حقوق سیاسی به مشارکت در قانونگذاری، و حقوق اجتماعی به حمایتهای دولت رفاه، مانند بیمههای اجتماعی، اشاره دارند. او استدلال میکند که در مدرنیته سیال، حقوق اجتماعی به دلیل کاهش خدمات دولت رفاه در حال افول هستند، که این امر به کاهش اعتماد به نهادهای دموکراتیک و افزایش احساس ناامنی منجر شده است. او مینویسد که بدون حقوق اجتماعی، حقوق مدنی و سیاسی برای بسیاری از افراد، بهویژه آنهایی که منابع اقتصادی و فرهنگی کافی ندارند، عملاً بیفایده میشوند. او به جدایی قدرت و سیاست بهعنوان یکی از ویژگیهای کلیدی مدرنیته سیال اشاره میکند. قدرت، که زمانی در دست دولتهای ملی بود، اکنون به فضاهای جهانی و فراسرزمینی منتقل شده، در حالی که سیاست همچنان در سطح محلی باقی مانده و توانایی تأثیرگذاری بر این قدرتها را ندارد. این شکاف باعث شده که دولتها نتوانند به مشکلات جهانی، مانند بیکاری، تغییرات آبوهوایی یا مهاجرت، پاسخ مؤثری بدهند. او استدلال میکند که این ناتوانی به احساس بیقدرتی و ناامنی در میان شهروندان دامن زده است. باومن همچنین به بازگشت مفهوم «طبقات خطرناک» اشاره میکند، اما برخلاف گذشته که این طبقات بهعنوان گروههای موقتاً کنار گذاشتهشده دیده میشدند، در مدرنیته سیال آنها بهعنوان «زائد» و غیرقابل بازیافت تلقی میشوند. این تغییر به سیاستهای کیفری سختگیرانه، مانند افزایش جمعیت زندانها و تمرکز بر کنترل جرم به جای حمایت اجتماعی، منجر شده است. او با استناد به رابرت کاستل، نشان میدهد که این «طبقات خطرناک جدید» دیگر بهعنوان افرادی که میتوان آنها را بازپروری کرد و به جامعه بازگرداند، دیده نمیشوند، بلکه به حاشیه رانده شده و بهعنوان تهدیدی دائمی تلقی میگردند. او همچنین به نقش دولتها در مدیریت ترسها میپردازد و استدلال میکند که دولتهای مدرن به جای ارائه حمایتهای اجتماعی برای کاهش ترسهای وجودی، به سیاستهای امنیتی روی آوردهاند که ترس را تقویت میکنند. باومن با ارجاع به نمونههایی مانند افزایش نظارت، سیاستهای ضدتروریستی و کاهش بودجههای خدمات اجتماعی، نشان میدهد که این اقدامات به جای حل مشکلات ریشهای، به ایجاد چرخهای از ترس و ناامنی کمک میکنند. او مینویسد که دولتها با تمرکز بر «دولت ایمنی فردی» به جای «دولت رفاه»، مشروعیت خود را از دست دادهاند، زیرا دیگر نمیتوانند به وعدههای سنتی خود برای حفاظت از شهروندان عمل کنند. باومن با استفاده از استعارههایی مانند «زندگی روی شنهای روان» و «شبکههای حفاظتی پارهشده»، تصویری زنده از جهانی ترسیم میکند که در آن امنیت جمعی جای خود را به رقابت فردی و ناامنی دائمی داده است. او استدلال میکند که این تغییرات به تضعیف همبستگی اجتماعی و افزایش فردگرایی منجر شدهاند، که افراد را در برابر خطرات جهانی آسیبپذیرتر کرده است. باومن با ارجاع به متفکرانی مانند زیگموند فروید و یورگن هابرماس، تحلیل خود را تقویت میکند و نشان میدهد که چگونه ترسهای مدرن از ناتوانی در کنترل سرنوشت جمعی ناشی میشوند. این فصل با تأکید بر این نکته پایان مییابد که افول دولت رفاه و تمرکز بر سیاستهای امنیتی، دموکراسی را در معرض خطر قرار داده است. باومن خواننده را به تأمل در مورد نیاز به بازسازی همبستگی اجتماعی و یافتن راههایی برای بازپسگیری کنترل بر نیروهای جهانی دعوت میکند، در حالی که هشدار میدهد که بدون چنین تلاشهایی، ترسها و ناامنیهای مدرنیته سیال ادامه خواهند یافت.
ادامه دارد…
مشخصات کتاب
Liquid Times: Living in an Age of Uncertainty, ZYGMUNT BAUMAN, First published 2005 by Polity Press, pp 122
