نقش جستارنویسی در نوشتن متون علمی
پنج جستار روایی درباره نوشتن و خواندن
نوشتههای مرتبط
نویسنده: آرتور کریستال، مترجم: احسان لطفی، نشر: اطراف
چاپ اول: ۱۳۹۶، تعداد صفحات: ۱۹ صفحه
نویت چاپ: پانزدهم (۱۳۹۹)، نسخه الکترونیک: موجود در فیدیبو
در پی انگیزهای که از کارگاه نوشتار مردمنگارانه، که در اردیبهشت ماه سال جاری توسط انجمن انسانشناسی برگزار شد، گرفتم به دنبال نوشتن متن مورد نظر خودم و یادگیری انواع نوشتارها بودم. همانطور که قبلاً در متن قبلی خود نوشتم کتاب «چگونه جستار بنویسیم» (شیاخ، ۲۰۰۷) یکی از کتابهای معرفی شده در این کارگاه بود که به نظر خودم نقدهایی به آن هم در اصل کتاب هم در نسخه ترجمه شده آن وارد بود از جمله اینکه نتوانستم تعریفی از نویسنده از جستار و انواع آن پیدا کنم؛ به همین دلیل در جستجوی متون بیشتر و دقیقتر بودم که هفته پیش برای بررسی چکیده مقاله خود درباره دیدگاه زیمل درباره خانواده و ازدواج، برای بار دوم کتاب «جامعه شناسی جورج زیمل» (واندنبرگ، ۱۳۸۶) را بررسی کردم و در جای جای کتاب دیدم که زیمل را به عنوان یک جامعهشناس، فیلسوف و جستارنویس معرفی کرده است که مسائل گوناگون زندگی روزمره را با نگاهی دقیق و تحلیلی موشکافانه بررسی کرده است و جستارهای گوناگونی از جامعه شناسی صوری، معرفتشناسی ساختاری، فلسفه پول، فلسفه فرهنگ و زندگی نوشته است که فصول مختلف این کتاب را تشکیل دادهاند. واندنبرگ (۱۳۸۶) در این کتاب از عناوین جستارهای زیمل از جمله «فلورانس» به عنوان یک جستار زیبایی شناختی فلسفی نام برده است که متنی کاملاً خاص و تیپیک زیمل است که نمونه خوبی از سبک و سیاق تأملات نظری زیمل را عرضه میکند. او معتقد است در این متن «میتوان گوناگونی پیوستهای درباره درونمایه و دوگانگی که پسزمینه آثار زیمل را تشکیل میدهد مشاهده کرد و نقطه عزیمت ملموسی برای اکتشاف تفکر انتزاعی زیمل یافت» (واندنبرگ، ۱۳۸۶: ۳). درواقع زیمل در این اثر فلورانس، وطن معنویاش در ایتالیا را یک مینیاتور فلسفی دانسته است که با تماشای آن «از زیبایی منظره شهر به زیبایی یگانگی زندگی به «کلیت زیبایی» هگل میاندیشد، کلیتی که از زمانی که انسان «اصل ذهنیت» را کشف کرده است، میان قطبهای ابژه و سوژه (عین و ذهن)، میان انسان و شیء، میان فرهنگ و طبیعت، میان گذشته و حال» (همان: ۲) و به این نتیجه رسیده است که «یگانگی از دست رفته به دو پاره زندگی تنها در اثری هنری دستیافتنی است» (همان). با خواندن همین دو صفحه اول از مقدمه کتاب ذهنم کمی نسبت به جستار نویسی بازتر شد؛ نمیدانستم که جستار تا چه حد میتواند مؤثر و کاربردی باشد و علاقمند شدم تا پایان کتاب بیشتر درباره جستارنویسی زیمل بدانم. سپس در تیتر بعدی مقدمه، «میان علم و ادبیات» زیمل را در شمار اصیلترین، دقیقترین و درخشانترین جامعهشناسان کلاسیک آورده است و صفت «جستارنویس درخشان» را پربسامدترین صفت او برشمرده و مطرح کرده است که در کشاکش علم باوری و زیباییشناسی، «میان علم و ادبیات» زیمل کوشیده است تا جامعهشناسی را به عنوان رشتهای مستقل و متفاوت از سایر علوم بنا کند. هر لحظه شوقم برای مطالعه ادامه کتاب و علاقهام به زیمل و کنجکاویام درباره دیدگاهها و جستارهایش بیشتر میشد. احساس میکردم چقدر کارهای زیمل به نوشتن مردمنگارانه نزدیک است. در صفحات بعدی خواندم که همسر زیمل مانند ماریان مارکس پس از درگذشت او به نشر آثارش اهتمام ورزیده و به ویژه مجموعهای از جستارهایش را درباره فلسفه هنر و منتخبی از متنهای موجود در پوشه «متافیزیک» را ویرایش و منتشر میکند (همان: ۱۰). تنها غصهام این بود که به زبان فرانسه مسلط نیستم که بتوانم این جستارها را پیدا کنم و بخوانم. سپس کم کم با عناوین دیگر جستارهایش چون «فرهنگ زنانه» آشنا شدم تا در فرصت مناسب به مطالعه آن بپردازم. در این کتاب متوجه شدم که زیمل بیش از هر چیز یک جستارنویس است. جستارنویسی که او را به فیلسوفی خاص تبدیل کرده است که هنوز به طور کامل در جهان شناخته شده نیست. در این بخش از کتاب تا حدی با مفهوم جستارنویسی آشنا شدم. جستارنویس «عرضهکننده فرضیهها (که میتوان پنهانی از سر گرفت) است تا سازنده نظامهای فکری، این کنجکاو چندریختی، استعدادش را در موضوع های پراکنده خرج کرده است، تا حدی که به سنجابی تشبیه شده است که از فندقی به فندق دیگر می جهد بدون آن که آن را بجود» (همان: ۱۶ به نقل از کوزر، ۱۹۶۵). در تیتر دیگری از این کتاب ذکر شده است که «زیمل ۱۵ جستار درباره فرهنگ دارد که ۹ جستار آن بر مبنای یک تعارض بنیادی ساخت یافتهاند» (همان: ۲۳). از همین کلمه فرهنگ میتوان نزدیکی او را به مردم نگاری دید. به این ترتیب علاوه بر استفادهام از این کتاب برای نوشتن مقاله خود، توجهم به جستارنویسی بیشتر جلب شد و به دنیال کتابهایی در این زمینه بودم که با نشر اطراف آشنا شدم که کتاب «فقط روزهایی که می نویسم» اولین کتاب از سری جستارنویسیهای این انتشارات است/ بلافاصله کتاب را سفارش دادم تا بتوانم آن را بخوانم و بیشتر با جستارنویسی انس بگیرم. این پیشینه انگیزه من شد برای معرفی این کتاب. صفحه اول کتاب با جمله زیبایی از دُ مونتنی (فیلسوف و نویسنده فرانسوی در قرن ۱۶، پدر مقالهنویسی) تزیین شده است که توجه خواننده را بیشتر به خواندن کتاب جلب میکند «فقط وقتی مینویسم فکر میکنم».
آرتور کریستال جستارنویس، ویراستار، و فیلمنامهنویس اهل ایالات متحده آمریکا است. با اینکه اطلاعات کمی از زندگی او وجود دارد، او یکی از افراد برجسته در جستار روایی است که سال ۲۰۱۰ میلادی جایزهی بهترین جستار آمریکایی را از آن خود کرد. لازم به ذکر است که این جستار، درواقع جستار سوم همین کتاب است با عنوان «وقتی نویسنده حرف می زند». برای اولین کتابش تحت عنوان «مقالاتی درباره زندگی و ادبیات (۲۰۰۲)» توانست نامزد نهایی جایزه PEN 2003 برای بخش مقاله نویسی شود. والدین کریستال هر دو در ورشو لهستان در زمان جنگ جهانی دوم کشته شدند اما خود آرتور توانست به آمریکا مهاجرت کند و در سال ۱۹۶۵ در دانشگاه ویسکانسین در مدیسون و در سال ۱۹۷۰ در دانشگاه کلمبیا درس بخواند. همچنین او از نویسندگان فیلم HBO Thick as Thieves در سال ۱۹۹۸ و نویسنده مستند Secrets of the Code در سال ۲۰۰۶ بوده است. او تسلط کافی بر آثار ادبی دارد و با نگاهی نقادانه و گاهی طنزآمیز جستارهای قابلتأملی مینویسد.
همچنین در پشت جلد کتاب درباره نویسنده چنین گفته شده: در مراسم اهدای جایزه در توصیفش گفتند «آرتور کریستال آشوبگری دوست داشتنی و فتنه گری خودی است». به نظر می آید کریستال در قواعد ثابت مقاله نویسی آشوب به پا کرده و جستار روایی را چند قدم جلوتر برده است. جستار روایی نقل مضمون است؛ نویسنده اطلاعات و تحلیل صرف نمی دهد، روایت خود را از تجربه و لمس مضمون در اختیار خواننده میگذارد. کریستال ذهنی زیرک، دقیق و عاری از پیش داوری دارد و این ویژگی ها از او مقاله نویسی ساخته که چه با او موافق باشیم چه نباشیم، نوشته هایش حال مان را خوب می کند. مشاهده گریِ دقیق و سرزندگیِ نوشته هایش به جستار و قالب های عرصۀ فکر حیاتی نو بخشیده است. کریستال در ایران نیز دو مقاله دارد که ترجمه شده است. مقاله «من با مردن قدری خرده حساب دارم» که گلی امامی ترجمه کرده است و در اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۱ در مجله جهان کتاب شماره ۱۴۵ و ۱۴۶ منتشر شده است و مقاله «شاعر در دستگاه پل والری خستگی ناپذیر» از کریستال است که توسط نفیسه شرفی ترجمه و در کتاب ماه ادبیات و فلسفه در تیرماه ۱۳۸۴ شماره ۹۳ منتشر شده است. همچنین در مقالات ادبی مرتبط با جستار به کتاب «فقط روزهایی که مینویسم» ارجاعاتی داده شده است که نشان میدهد در بین جستارنویسان، کریستال در جهان از جایگاه بالایی برخوردار است که هنوز به آثار او ارجاع داده میشود. جستار روایت سالها تجربه و پژوهش همراه با استدلالهای شخصی نویسنده است. «آرتور کریستال» نویسندهی نشریات معتبر نیویورکر و هارپر با نوشتن جستار تجربهی زیستهاش از دنیای ادبیات را توصیف و موضوعات مختلف را تحلیل میکند. همانطور که در پیشگفتار این کتاب آمده است، کریستال یکی از خدایگان جستار روایی نام دارد. دایره واژگان وسیع، اطلاعات ادبی و اجتماعی فراوان و استدلالهای محکم او را در کمتر جستارنویسی می توان پیدا کرد.
در پیشگفتار این کتاب تعریفی از جستار امده است: « جستار (Essay) مانند مقاله متنی غیرداستانی است. اما به جای آن که مثل مقاله اطلاعاتی دربارۀ یک موضوع خاص به خواننده منتقل کند، دیدگاه شخصی نویسنده دربارۀ موضوع را با لحنی که اعتماد مخاطب را برانگیزد برایش توضیح میدهد. جستارنویس بر اساس تجربۀ زیستۀ خود، نگاه ویژهای به مفهوم یا رخداد مورد نظرش پیدا کرده، به یک روایت فردی رسیده و با نوشتهای صمیمی و صادقانه میخواهد موضوع و تحلیل خودش را شرح دهد. به همین دلیل خواندنِ جستار ما را با طرز فکر و منش نویسنده آشنا میکند. بی تردید مقالهنویسها هم دیدگاه شخصی دربارۀ موضوع مقالهشان دارند و گاهی آن را با خوانندگانشان در میان میگذارند اما نتیجهگیری نوشتهشان را با استناد به دلایل و شواهد موجود در مقاله سر و سامان میدهند نه مبتنی بر تجربه، برداشت و روایت شخصی خودشان. تعبیر شیرین و تأمل برانگیز دیگری هم جستار را ترکیبی از اول شخص و سوم شخص جمع معرفی میکند که تجربه نویسنده را در مسیر جست و جو و آزمودن پست و بلند مفاهیم مختلف و ابعاد گوناگون رخدادها به ثبت رسانده و با خوانندگلن به اشتراک میگذارد. همین معنی جستجوگری است که معادل جستار برای واژه essay را انتخابی دقیق و قابل دفاع میکند. از این منظر جستار کنشی است که خواننده را با تکاپوی نویسنده در درک و تحلیل رخدادهای واقعی و مفاهیم مختلف همراه میکند. منطف گقت و گویی، جستار را بستر مناسبی برای حضور صداهای دیگر در ساحت تلاش نویسنده برای فهم معنا میداند؛ صداهایی که میتوانند موضع نویسنده را به چالش کشیده و متنی چندصدا خلق کنند. جستارنویس که در گرانیگاه جریانهای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و .. زمانِ خود هشیارانه ایستاده، میتواند از سازآرایی صداهای گوناگون به نفع دیدگاه خود، شرکت مؤثر صداهای دیگر در گفت و گوی متن را تضمین کند».
این کتاب شامل پنج جستار روایی با عناوین «سخنگوی تنبلها»، «لذتهای گناهآلود»، «وقتی نویسنده حرف میزند»، «زندگی و نویسندگی» و «دیگر کتاب نمیخوانم» است. تمامی این پنج جستار مملو از نام نویسندگان، ادیبان، کتابها و شخصیتهای تأثیرگذار در دنیای ادبیات است. این نویسنده براساس سالها مطالعه و نقد و بررسی کتابهای گوناگون این جستارها را به نگارش درآورده است به همین دلیل بسیار جامع، پخته و پرمحتوا هستند. مطالعهی این جستارها به افرادی که علاقه دارند به سطوح عمیقتری از ادبیات پی ببرند توصیه میشود. نویسنده در این پنج جستار به طور جداگانه به مقولهی نوشتن و خواندن میپردازد. «آرتور کریستال» در این جستارها بیپرده سخن میگوید و از زوایای جدیدی آثار نویسندگان را کنکاش میکند.
او در جستار اول بانام سخنگوی تنبلها، به زندگی خودش میپردازد و رابطهی زندگیاش با ادبیات را به تصویر میکشد. این تیتر درواقع می خواهد به این سوال پاسخ دهد که «چرا موفقبودن آسان نیست؟» زیرا این سوال را زیر تیتر سخنگوی تنبلها آورده است. این جستار چنین شروع شده است:
«به عنوان یک مرد سفیدپوست آمریکایی که شرایط جسمانی مناسبی و مدرک خوبی از یکی از دانشگاههای آیویلیک دارد، من در بیست و پنج سال گذشته پول ناچیزی در آوردهام و وقتی میگویم ناچیز، منظورم واقعاً ناچیز است. تا همین پنج سال پیش درآمد خالص بهترین سال مالی من حدود ۱۶ هزار دلار بود و بیشتر سالها پس از کسر مالیات چیزی در حدود ۸ تا ۱۰ هزار دلار برایم باقی میماند. واقع بین باشیم؛ نویسنده بودن فقط بخشی از این کارنامه اقتصادی اسفناک را توجیه میکند. سوال این نیست که چطور با این پول سر کردهام، سوال این است که چرا تن به چنین زندگی فقیرانهای دادهام؟ در حالیکه سلایق و علایقم درست خلاف آن بوده است. دوستانی که سبک زندگی من خیلی وقتها برایشان منشا و موضوع گفتوگوهای اندوه بار و خنده دار بوده، زیاد به این سوال فکر کردهاند و اینها بعضی از جوابهایی است که به آنها رسیدهاند؛ در دهه شصت بالغ شده، اصلاً بالغ نشده، با مقامات مشکل دارد، مغزش معیوب است، در ده سالگی بیمادر شده، تک فرزند بوده، تک فرزندِ والدین جنگ زده اروپایی بوده، زودتر از موقع و بیشتر از اندازه کتاب خوانده، یک آپارتمان واقعاً ارزان با اجاره ثابت پیدا کرده، اصولاً آدمی دمدمی مزاج، بیانگیزه و خودشیفتهای است». او در ادامه دلیل این شرایط خود را در قالب داستانی زیبا خود را در دسته تنبلها فرض کرده و توضیحاتی تکمیلی زیادی در این باب داده است که خواندنی است.
این نویسنده در جستار دوم با عنوان لذتهای گناهآلود به سراغ نویسندههایی میرود که موضوعات کارآگاهی و جنایی را دستمایهی داستانهایشان قرار دادهاند. او در این جستار به دعوای نویسندگان داستانهای ادبی و داستانهای ژانر اشاره میکند و مینویسد: میانههای قرن هجدهم این سوء ظن وجود داشت که مخاطبِ رمان، مخاطب جدی ادبیات نیست. چون به جای آن که برای خواندن «مقالهای در باب انسان» (رسالهای فلسفی در قالب شعری از الکساندر پوپ، شاعر قرن هفدهم و هجدهم که ایدههای مطرح شده در آن را مقابل ایدههای بهشت گمشدۀ میلتون میدانند) یا یک درام کهنۀ منظوم جان بکند سراغ یک رمان سرگرم کنندۀ فرانسوی یا حتی یکی از آثار ریچاردسون یا فیلدینگ رفته است. رمانها برخلاف دستورالعملهای اخلاقی یا مذهبی، مفرح بودند و یک چیز مفرح به وضوح نمیتوانست چیز خیلی خوبی باشد. به همین دلیل بود که خیلی از معاصران چارلز دیکنز (نویسنده انگلیسی قرن نوزدهم) او را با همۀ مخاطبان انبوهش بیشتر یک جور سانتی مانتالیست و کاریکاتوریست میدانستند تا یک هنرمند جدی. جورج اورول در مقالۀ «کتابهای بدِ خوب» مینویسد: دو دسته کتابِ بدِ خوب وجود دارد: اولی شامل ادبیات تفننی که هیچ ارتباطی با زندگی واقعی ندارد و دومی با آنکه به زندگی واقعی مربوطند اما نمیتوان خوب خطابش کرد. و بنابراین نشان میداد که «روشن فکری و پالایش ذهنی، همان طور که به زیان کمدین موزیکال است برای داستان گو هم ضرر دارد». اورول میپذیرد که از شرلوک هلمز و دروکولا لذت میبرد اما نمیتوان آنها را جدی بگیرد. به نظر او چنین کتابهایی یادمان میآورند که «هنر همان تفکر نیست» و بینش و هوش در عمل میتواند مخل کار داستان نویسی باشد وگرنه هر منتقد باهوشی میتوانست یک رمان قابل خواندن بنویسد.
جستار سوم کتاب، وقتی نویسنده حرف میزند به این سؤال پاسخ میدهد: چرا بهتر است خالقان متون محبوبمان را نبینیم؟ او درباره ویلیام هزلیت (منتقد ادبی و فیلسوف قرن نوزدهم)، خودآگاه ترین نویسنده ها مطلقاً رفتارهای اجتماعی خوشایندی نداشت اما خودش را از این بابت هم بدهکار نمیدانست. هزلیت در مقالهای در باب گفت و گوی نویسندگان تاکید میکند: «نویسنده ناگزیر از نوشتن است، خوش یا ناخوش، خردمندانه یا ابلهانه، اما فکر نمیکنم ناگزیر باشد بهتر از بقیه حرف بزند، همان طور که لازم نیست بهتر از بقیه برقصد یا اسب سواری و شمشیربازی کند. مطالعه، تحقیق، سکوت و تفکر، مقدمات خوبی برای پُرگویی نیستند». حرف هزلیت، ساده است. از نظر او نویسندگانی که روی کاغذ خوانندگان را تحت تأثیر قرار داده اند ممکن است الزاماً در ملاقات حضوری نتوانند این کار را انجام دهند. نویسنده لازم نیست خوش سخن باشد، مگر این که اصولاً اهل خوش گذرانی باشد (مثل سامرست موام یا لوییس آکینکلاس)، ممکن است در مهمانیها برای ذرهای هوای گفت و گو، ناامیدانه بال بال بزند. مثل بیشتر نویسندهها، من هم روی کاغذ و در نوشتههایم، باهوشتر از جهان واقعی به نظر میآیم. در واقع، موقع نوشتن آدم باهوشتری هستم. او در جای دیگر از این جستار در استدلال حرف خود به این گفته رولان بارت استناد کرده است که: «آنکه حرف می زند همانی نیست که مینویسد و آنکه مینویسد همانی نیست که هست.» و بنابراین از روی نحوۀ نوشتن یک نفر نمیشود چیزی دربارۀ خودش استنتاج کرد. آیا سریل کارنولی (نویسنده قرن بیستم انگلیس) واقعاً اعتقاد داشت که «باید بشود از روی یک پاراگرافِ نویسنده، به اندازۀ دسته چک و نامههای عاشقانهاش، سر از زندگی مالی و حریم خصوصی او درآورد؟» به نظرم کارنولی فقط خواسته روی موج تمایل طبیعی ما به یکی گرفتن نویسنده و اثرش سوار شود. همۀ ما این کار را انجام میدهیم: میخوانیم و فرضیاتی دربارۀ شخصیت نویسنده میسازیم. فیلیپ راث (نویسنده قرن بیستم آمریکایی) باید یهودی خودشیفته شهوت رانی باشد چون دربارۀ نویسندهای با همین خصوصیات مینویسد و ناباکوف هم احتمالاً در جوانی تمایلات جنسی عجیب و غریبی داشته است. پروست هم مدعی است که ماهیت نویسنده، محدود به اثر هنری است و از خلال گفت و گوها یا حتی نامههایش به دست نمیآید.
جستار چهارم این اثر با عنوان زندگی و نویسندگی، به این سؤال پاسخ میدهد: چرا زندگی و حرفه نویسنده از هم جدا نیست؟ «آرتور کریستال» در این جستار به زیبایی نشان میدهد متن زندگی یک نویسنده با حرفهاش درهمتنیده است و یک نویسنده کتابهایش را زندگی میکند. او معتقد است بسیاری از نویسندگان و فیلسوفان باهدف رسیدن به آرامش درونی دست به قلم میبرند و ادبیات مهم یا جدی همیشه روایت پیروزی یا شکست جوهر آدمی است.
در جستار پنجم، دیگر کتاب نمی خوانم به دنبال پاسخ به این سوال است که آیا خواننده واقعی آخر داستان معلوم می شود؟ این جستار با داستان دورریختن کتابخانه یکی از دوستان اشروع شده است که او را برای به تاراج بردن کتابهای کتابخانه اش دعوت کرده است زیرا میخواست شغلش را عوض کند و به پول آنها نیاز دارد، کریستال این واقعیت را چنین شرح داده است که کریستال در آن زمان متوجه این موضوع نبود که دوست او در حال عوض کردن شغلش نبود بلکه داشت هوبیتش را تغییر می داد و دیدن این صحنه بعد از سالهای زیادی کار نوشتن، نقد کردن و عشق کردن با ادبیات برایش بیمعنی نیست زیرا خودش نیز دیگر حس و حال قبلی را به ادبیات ندارد. او معتقد است بی علاقه شدن به ادبیات دست کمی از دست کشیدن از عشق ندارد. عاشق بودن و بعد عاشق نبودن عملاً به معنای تغییرات بنیادین شخصیت است؛ زیرا ما نه تنها ارتباط مان با دیگیر را از دست می دهیم بلکه در رابطه با خودمان هم چیزی گم می کنیم.، به یک روایت هویت پیشینمان، کسی که سابقاً بودیم و حالا دیگر وجود ندارد. در ادامه او تفصیل به این تغییر حالات خود و به علل و دلایل این تغییر اشاره کرده است.
بعد از پایان هر بخش از کتاب که شامل پنج بخش هست، قسمت «پی نوشت ها» وجود داره ، که همین قسمت اطلاعات زیادی به خواننده می دهد که بسیار ارزشمند است.
منابع
واندنبرگ، فردریک (۱۳۸۶)، جامعه شناسی جورج زیمل، ترجمه عبدالحسین نیک گهر، تهران: توتیا.
Shiacht, D. (2007), HOW TO WRITE ESSAYS A step-by-step guide for all levels, with sample essays, United Kingdom, paperback.
نقش جستارنویسی در نوشتن متون علمی
پنج جستار روایی درباره نوشتن و خواندن
نویسنده: آرتور کریستال، مترجم: احسان لطفی، نشر: اطراف
چاپ اول: ۱۳۹۶، تعداد صفحات: ۱۹ صفحه
نویت چاپ: پانزدهم (۱۳۹۹)
نسخه الکترونیک: موجود در فیدیبو
در پی انگیزهای که از کارگاه نوشتار مردمنگارانه، که در اردیبهشت ماه سال جاری توسط انجمن انسانشناسی برگزار شد، گرفتم به دنبال نوشتن متن مورد نظر خودم و یادگیری انواع نوشتارها بودم. همانطور که قبلاً در متن قبلی خود نوشتم کتاب «چگونه جستار بنویسیم» (شیاخ، ۲۰۰۷) یکی از کتابهای معرفی شده در این کارگاه بود که به نظر خودم نقدهایی به آن هم در اصل کتاب هم در نسخه ترجمه شده آن وارد بود از جمله اینکه نتوانستم تعریفی از نویسنده از جستار و انواع آن پیدا کنم؛ به همین دلیل در جستجوی متون بیشتر و دقیقتر بودم که هفته پیش برای بررسی چکیده مقاله خود درباره دیدگاه زیمل درباره خانواده و ازدواج، برای بار دوم کتاب «جامعه شناسی جورج زیمل» (واندنبرگ، ۱۳۸۶) را بررسی کردم و در جای جای کتاب دیدم که زیمل را به عنوان یک جامعهشناس، فیلسوف و جستارنویس معرفی کرده است که مسائل گوناگون زندگی روزمره را با نگاهی دقیق و تحلیلی موشکافانه بررسی کرده است و جستارهای گوناگونی از جامعه شناسی صوری، معرفتشناسی ساختاری، فلسفه پول، فلسفه فرهنگ و زندگی نوشته است که فصول مختلف این کتاب را تشکیل دادهاند. واندنبرگ (۱۳۸۶) در این کتاب از عناوین جستارهای زیمل از جمله «فلورانس» به عنوان یک جستار زیبایی شناختی فلسفی نام برده است که متنی کاملاً خاص و تیپیک زیمل است که نمونه خوبی از سبک و سیاق تأملات نظری زیمل را عرضه میکند. او معتقد است در این متن «میتوان گوناگونی پیوستهای درباره درونمایه و دوگانگی که پسزمینه آثار زیمل را تشکیل میدهد مشاهده کرد و نقطه عزیمت ملموسی برای اکتشاف تفکر انتزاعی زیمل یافت» (واندنبرگ، ۱۳۸۶: ۳). درواقع زیمل در این اثر فلورانس، وطن معنویاش در ایتالیا را یک مینیاتور فلسفی دانسته است که با تماشای آن «از زیبایی منظره شهر به زیبایی یگانگی زندگی به «کلیت زیبایی» هگل میاندیشد، کلیتی که از زمانی که انسان «اصل ذهنیت» را کشف کرده است، میان قطبهای ابژه و سوژه (عین و ذهن)، میان انسان و شیء، میان فرهنگ و طبیعت، میان گذشته و حال» (همان: ۲) و به این نتیجه رسیده است که «یگانگی از دست رفته به دو پاره زندگی تنها در اثری هنری دستیافتنی است» (همان). با خواندن همین دو صفحه اول از مقدمه کتاب ذهنم کمی نسبت به جستار نویسی بازتر شد؛ نمیدانستم که جستار تا چه حد میتواند مؤثر و کاربردی باشد و علاقمند شدم تا پایان کتاب بیشتر درباره جستارنویسی زیمل بدانم. سپس در تیتر بعدی مقدمه، «میان علم و ادبیات» زیمل را در شمار اصیلترین، دقیقترین و درخشانترین جامعهشناسان کلاسیک آورده است و صفت «جستارنویس درخشان» را پربسامدترین صفت او برشمرده و مطرح کرده است که در کشاکش علم باوری و زیباییشناسی، «میان علم و ادبیات» زیمل کوشیده است تا جامعهشناسی را به عنوان رشتهای مستقل و متفاوت از سایر علوم بنا کند. هر لحظه شوقم برای مطالعه ادامه کتاب و علاقهام به زیمل و کنجکاویام درباره دیدگاهها و جستارهایش بیشتر میشد. احساس میکردم چقدر کارهای زیمل به نوشتن مردمنگارانه نزدیک است. در صفحات بعدی خواندم که همسر زیمل مانند ماریان مارکس پس از درگذشت او به نشر آثارش اهتمام ورزیده و به ویژه مجموعهای از جستارهایش را درباره فلسفه هنر و منتخبی از متنهای موجود در پوشه «متافیزیک» را ویرایش و منتشر میکند (همان: ۱۰). تنها غصهام این بود که به زبان فرانسه مسلط نیستم که بتوانم این جستارها را پیدا کنم و بخوانم. سپس کم کم با عناوین دیگر جستارهایش چون «فرهنگ زنانه» آشنا شدم تا در فرصت مناسب به مطالعه آن بپردازم. در این کتاب متوجه شدم که زیمل بیش از هر چیز یک جستارنویس است. جستارنویسی که او را به فیلسوفی خاص تبدیل کرده است که هنوز به طور کامل در جهان شناخته شده نیست. در این بخش از کتاب تا حدی با مفهوم جستارنویسی آشنا شدم. جستارنویس «عرضهکننده فرضیهها (که میتوان پنهانی از سر گرفت) است تا سازنده نظامهای فکری، این کنجکاو چندریختی، استعدادش را در موضوع های پراکنده خرج کرده است، تا حدی که به سنجابی تشبیه شده است که از فندقی به فندق دیگر می جهد بدون آن که آن را بجود» (همان: ۱۶ به نقل از کوزر، ۱۹۶۵). در تیتر دیگری از این کتاب ذکر شده است که «زیمل ۱۵ جستار درباره فرهنگ دارد که ۹ جستار آن بر مبنای یک تعارض بنیادی ساخت یافتهاند» (همان: ۲۳). از همین کلمه فرهنگ میتوان نزدیکی او را به مردم نگاری دید. به این ترتیب علاوه بر استفادهام از این کتاب برای نوشتن مقاله خود، توجهم به جستارنویسی بیشتر جلب شد و به دنیال کتابهایی در این زمینه بودم که با نشر اطراف آشنا شدم که کتاب «فقط روزهایی که می نویسم» اولین کتاب از سری جستارنویسیهای این انتشارات است/ بلافاصله کتاب را سفارش دادم تا بتوانم آن را بخوانم و بیشتر با جستارنویسی انس بگیرم. این پیشینه انگیزه من شد برای معرفی این کتاب. صفحه اول کتاب با جمله زیبایی از دُ مونتنی (فیلسوف و نویسنده فرانسوی در قرن ۱۶، پدر مقالهنویسی) تزیین شده است که توجه خواننده را بیشتر به خواندن کتاب جلب میکند «فقط وقتی مینویسم فکر میکنم».
آرتور کریستال جستارنویس، ویراستار، و فیلمنامهنویس اهل ایالات متحده آمریکا است. با اینکه اطلاعات کمی از زندگی او وجود دارد، او یکی از افراد برجسته در جستار روایی است که سال ۲۰۱۰ میلادی جایزهی بهترین جستار آمریکایی را از آن خود کرد. لازم به ذکر است که این جستار، درواقع جستار سوم همین کتاب است با عنوان «وقتی نویسنده حرف می زند». برای اولین کتابش تحت عنوان «مقالاتی درباره زندگی و ادبیات (۲۰۰۲)» توانست نامزد نهایی جایزه PEN 2003 برای بخش مقاله نویسی شود. والدین کریستال هر دو در ورشو لهستان در زمان جنگ جهانی دوم کشته شدند اما خود آرتور توانست به آمریکا مهاجرت کند و در سال ۱۹۶۵ در دانشگاه ویسکانسین در مدیسون و در سال ۱۹۷۰ در دانشگاه کلمبیا درس بخواند. همچنین او از نویسندگان فیلم HBO Thick as Thieves در سال ۱۹۹۸ و نویسنده مستند Secrets of the Code در سال ۲۰۰۶ بوده است. او تسلط کافی بر آثار ادبی دارد و با نگاهی نقادانه و گاهی طنزآمیز جستارهای قابلتأملی مینویسد.
همچنین در پشت جلد کتاب درباره نویسنده چنین گفته شده: در مراسم اهدای جایزه در توصیفش گفتند «آرتور کریستال آشوبگری دوست داشتنی و فتنه گری خودی است». به نظر می آید کریستال در قواعد ثابت مقاله نویسی آشوب به پا کرده و جستار روایی را چند قدم جلوتر برده است. جستار روایی نقل مضمون است؛ نویسنده اطلاعات و تحلیل صرف نمی دهد، روایت خود را از تجربه و لمس مضمون در اختیار خواننده میگذارد. کریستال ذهنی زیرک، دقیق و عاری از پیش داوری دارد و این ویژگی ها از او مقاله نویسی ساخته که چه با او موافق باشیم چه نباشیم، نوشته هایش حال مان را خوب می کند. مشاهده گریِ دقیق و سرزندگیِ نوشته هایش به جستار و قالب های عرصۀ فکر حیاتی نو بخشیده است. کریستال در ایران نیز دو مقاله دارد که ترجمه شده است. مقاله «من با مردن قدری خرده حساب دارم» که گلی امامی ترجمه کرده است و در اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۱ در مجله جهان کتاب شماره ۱۴۵ و ۱۴۶ منتشر شده است و مقاله «شاعر در دستگاه پل والری خستگی ناپذیر» از کریستال است که توسط نفیسه شرفی ترجمه و در کتاب ماه ادبیات و فلسفه در تیرماه ۱۳۸۴ شماره ۹۳ منتشر شده است. همچنین در مقالات ادبی مرتبط با جستار به کتاب «فقط روزهایی که مینویسم» ارجاعاتی داده شده است که نشان میدهد در بین جستارنویسان، کریستال در جهان از جایگاه بالایی برخوردار است که هنوز به آثار او ارجاع داده میشود. جستار روایت سالها تجربه و پژوهش همراه با استدلالهای شخصی نویسنده است. «آرتور کریستال» نویسندهی نشریات معتبر نیویورکر و هارپر با نوشتن جستار تجربهی زیستهاش از دنیای ادبیات را توصیف و موضوعات مختلف را تحلیل میکند. همانطور که در پیشگفتار این کتاب آمده است، کریستال یکی از خدایگان جستار روایی نام دارد. دایره واژگان وسیع، اطلاعات ادبی و اجتماعی فراوان و استدلالهای محکم او را در کمتر جستارنویسی می توان پیدا کرد.
در پیشگفتار این کتاب تعریفی از جستار امده است: « جستار (Essay) مانند مقاله متنی غیرداستانی است. اما به جای آن که مثل مقاله اطلاعاتی دربارۀ یک موضوع خاص به خواننده منتقل کند، دیدگاه شخصی نویسنده دربارۀ موضوع را با لحنی که اعتماد مخاطب را برانگیزد برایش توضیح میدهد. جستارنویس بر اساس تجربۀ زیستۀ خود، نگاه ویژهای به مفهوم یا رخداد مورد نظرش پیدا کرده، به یک روایت فردی رسیده و با نوشتهای صمیمی و صادقانه میخواهد موضوع و تحلیل خودش را شرح دهد. به همین دلیل خواندنِ جستار ما را با طرز فکر و منش نویسنده آشنا میکند. بی تردید مقالهنویسها هم دیدگاه شخصی دربارۀ موضوع مقالهشان دارند و گاهی آن را با خوانندگانشان در میان میگذارند اما نتیجهگیری نوشتهشان را با استناد به دلایل و شواهد موجود در مقاله سر و سامان میدهند نه مبتنی بر تجربه، برداشت و روایت شخصی خودشان. تعبیر شیرین و تأمل برانگیز دیگری هم جستار را ترکیبی از اول شخص و سوم شخص جمع معرفی میکند که تجربه نویسنده را در مسیر جست و جو و آزمودن پست و بلند مفاهیم مختلف و ابعاد گوناگون رخدادها به ثبت رسانده و با خوانندگلن به اشتراک میگذارد. همین معنی جستجوگری است که معادل جستار برای واژه essay را انتخابی دقیق و قابل دفاع میکند. از این منظر جستار کنشی است که خواننده را با تکاپوی نویسنده در درک و تحلیل رخدادهای واقعی و مفاهیم مختلف همراه میکند. منطف گقت و گویی، جستار را بستر مناسبی برای حضور صداهای دیگر در ساحت تلاش نویسنده برای فهم معنا میداند؛ صداهایی که میتوانند موضع نویسنده را به چالش کشیده و متنی چندصدا خلق کنند. جستارنویس که در گرانیگاه جریانهای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و .. زمانِ خود هشیارانه ایستاده، میتواند از سازآرایی صداهای گوناگون به نفع دیدگاه خود، شرکت مؤثر صداهای دیگر در گفت و گوی متن را تضمین کند».
این کتاب شامل پنج جستار روایی با عناوین «سخنگوی تنبلها»، «لذتهای گناهآلود»، «وقتی نویسنده حرف میزند»، «زندگی و نویسندگی» و «دیگر کتاب نمیخوانم» است. تمامی این پنج جستار مملو از نام نویسندگان، ادیبان، کتابها و شخصیتهای تأثیرگذار در دنیای ادبیات است. این نویسنده براساس سالها مطالعه و نقد و بررسی کتابهای گوناگون این جستارها را به نگارش درآورده است به همین دلیل بسیار جامع، پخته و پرمحتوا هستند. مطالعهی این جستارها به افرادی که علاقه دارند به سطوح عمیقتری از ادبیات پی ببرند توصیه میشود. نویسنده در این پنج جستار به طور جداگانه به مقولهی نوشتن و خواندن میپردازد. «آرتور کریستال» در این جستارها بیپرده سخن میگوید و از زوایای جدیدی آثار نویسندگان را کنکاش میکند.
او در جستار اول بانام سخنگوی تنبلها، به زندگی خودش میپردازد و رابطهی زندگیاش با ادبیات را به تصویر میکشد. این تیتر درواقع می خواهد به این سوال پاسخ دهد که «چرا موفقبودن آسان نیست؟» زیرا این سوال را زیر تیتر سخنگوی تنبلها آورده است. این جستار چنین شروع شده است:
«به عنوان یک مرد سفیدپوست آمریکایی که شرایط جسمانی مناسبی و مدرک خوبی از یکی از دانشگاههای آیویلیک دارد، من در بیست و پنج سال گذشته پول ناچیزی در آوردهام و وقتی میگویم ناچیز، منظورم واقعاً ناچیز است. تا همین پنج سال پیش درآمد خالص بهترین سال مالی من حدود ۱۶ هزار دلار بود و بیشتر سالها پس از کسر مالیات چیزی در حدود ۸ تا ۱۰ هزار دلار برایم باقی میماند. واقع بین باشیم؛ نویسنده بودن فقط بخشی از این کارنامه اقتصادی اسفناک را توجیه میکند. سوال این نیست که چطور با این پول سر کردهام، سوال این است که چرا تن به چنین زندگی فقیرانهای دادهام؟ در حالیکه سلایق و علایقم درست خلاف آن بوده است. دوستانی که سبک زندگی من خیلی وقتها برایشان منشا و موضوع گفتوگوهای اندوه بار و خنده دار بوده، زیاد به این سوال فکر کردهاند و اینها بعضی از جوابهایی است که به آنها رسیدهاند؛ در دهه شصت بالغ شده، اصلاً بالغ نشده، با مقامات مشکل دارد، مغزش معیوب است، در ده سالگی بیمادر شده، تک فرزند بوده، تک فرزندِ والدین جنگ زده اروپایی بوده، زودتر از موقع و بیشتر از اندازه کتاب خوانده، یک آپارتمان واقعاً ارزان با اجاره ثابت پیدا کرده، اصولاً آدمی دمدمی مزاج، بیانگیزه و خودشیفتهای است». او در ادامه دلیل این شرایط خود را در قالب داستانی زیبا خود را در دسته تنبلها فرض کرده و توضیحاتی تکمیلی زیادی در این باب داده است که خواندنی است.
این نویسنده در جستار دوم با عنوان لذتهای گناهآلود به سراغ نویسندههایی میرود که موضوعات کارآگاهی و جنایی را دستمایهی داستانهایشان قرار دادهاند. او در این جستار به دعوای نویسندگان داستانهای ادبی و داستانهای ژانر اشاره میکند و مینویسد: میانههای قرن هجدهم این سوء ظن وجود داشت که مخاطبِ رمان، مخاطب جدی ادبیات نیست. چون به جای آن که برای خواندن «مقالهای در باب انسان» (رسالهای فلسفی در قالب شعری از الکساندر پوپ، شاعر قرن هفدهم و هجدهم که ایدههای مطرح شده در آن را مقابل ایدههای بهشت گمشدۀ میلتون میدانند) یا یک درام کهنۀ منظوم جان بکند سراغ یک رمان سرگرم کنندۀ فرانسوی یا حتی یکی از آثار ریچاردسون یا فیلدینگ رفته است. رمانها برخلاف دستورالعملهای اخلاقی یا مذهبی، مفرح بودند و یک چیز مفرح به وضوح نمیتوانست چیز خیلی خوبی باشد. به همین دلیل بود که خیلی از معاصران چارلز دیکنز (نویسنده انگلیسی قرن نوزدهم) او را با همۀ مخاطبان انبوهش بیشتر یک جور سانتی مانتالیست و کاریکاتوریست میدانستند تا یک هنرمند جدی. جورج اورول در مقالۀ «کتابهای بدِ خوب» مینویسد: دو دسته کتابِ بدِ خوب وجود دارد: اولی شامل ادبیات تفننی که هیچ ارتباطی با زندگی واقعی ندارد و دومی با آنکه به زندگی واقعی مربوطند اما نمیتوان خوب خطابش کرد. و بنابراین نشان میداد که «روشن فکری و پالایش ذهنی، همان طور که به زیان کمدین موزیکال است برای داستان گو هم ضرر دارد». اورول میپذیرد که از شرلوک هلمز و دروکولا لذت میبرد اما نمیتوان آنها را جدی بگیرد. به نظر او چنین کتابهایی یادمان میآورند که «هنر همان تفکر نیست» و بینش و هوش در عمل میتواند مخل کار داستان نویسی باشد وگرنه هر منتقد باهوشی میتوانست یک رمان قابل خواندن بنویسد.
جستار سوم کتاب، وقتی نویسنده حرف میزند به این سؤال پاسخ میدهد: چرا بهتر است خالقان متون محبوبمان را نبینیم؟ او درباره ویلیام هزلیت (منتقد ادبی و فیلسوف قرن نوزدهم)، خودآگاه ترین نویسنده ها مطلقاً رفتارهای اجتماعی خوشایندی نداشت اما خودش را از این بابت هم بدهکار نمیدانست. هزلیت در مقالهای در باب گفت و گوی نویسندگان تاکید میکند: «نویسنده ناگزیر از نوشتن است، خوش یا ناخوش، خردمندانه یا ابلهانه، اما فکر نمیکنم ناگزیر باشد بهتر از بقیه حرف بزند، همان طور که لازم نیست بهتر از بقیه برقصد یا اسب سواری و شمشیربازی کند. مطالعه، تحقیق، سکوت و تفکر، مقدمات خوبی برای پُرگویی نیستند». حرف هزلیت، ساده است. از نظر او نویسندگانی که روی کاغذ خوانندگان را تحت تأثیر قرار داده اند ممکن است الزاماً در ملاقات حضوری نتوانند این کار را انجام دهند. نویسنده لازم نیست خوش سخن باشد، مگر این که اصولاً اهل خوش گذرانی باشد (مثل سامرست موام یا لوییس آکینکلاس)، ممکن است در مهمانیها برای ذرهای هوای گفت و گو، ناامیدانه بال بال بزند. مثل بیشتر نویسندهها، من هم روی کاغذ و در نوشتههایم، باهوشتر از جهان واقعی به نظر میآیم. در واقع، موقع نوشتن آدم باهوشتری هستم. او در جای دیگر از این جستار در استدلال حرف خود به این گفته رولان بارت استناد کرده است که: «آنکه حرف می زند همانی نیست که مینویسد و آنکه مینویسد همانی نیست که هست.» و بنابراین از روی نحوۀ نوشتن یک نفر نمیشود چیزی دربارۀ خودش استنتاج کرد. آیا سریل کارنولی (نویسنده قرن بیستم انگلیس) واقعاً اعتقاد داشت که «باید بشود از روی یک پاراگرافِ نویسنده، به اندازۀ دسته چک و نامههای عاشقانهاش، سر از زندگی مالی و حریم خصوصی او درآورد؟» به نظرم کارنولی فقط خواسته روی موج تمایل طبیعی ما به یکی گرفتن نویسنده و اثرش سوار شود. همۀ ما این کار را انجام میدهیم: میخوانیم و فرضیاتی دربارۀ شخصیت نویسنده میسازیم. فیلیپ راث (نویسنده قرن بیستم آمریکایی) باید یهودی خودشیفته شهوت رانی باشد چون دربارۀ نویسندهای با همین خصوصیات مینویسد و ناباکوف هم احتمالاً در جوانی تمایلات جنسی عجیب و غریبی داشته است. پروست هم مدعی است که ماهیت نویسنده، محدود به اثر هنری است و از خلال گفت و گوها یا حتی نامههایش به دست نمیآید.
جستار چهارم این اثر با عنوان زندگی و نویسندگی، به این سؤال پاسخ میدهد: چرا زندگی و حرفه نویسنده از هم جدا نیست؟ «آرتور کریستال» در این جستار به زیبایی نشان میدهد متن زندگی یک نویسنده با حرفهاش درهمتنیده است و یک نویسنده کتابهایش را زندگی میکند. او معتقد است بسیاری از نویسندگان و فیلسوفان باهدف رسیدن به آرامش درونی دست به قلم میبرند و ادبیات مهم یا جدی همیشه روایت پیروزی یا شکست جوهر آدمی است.
در جستار پنجم، دیگر کتاب نمی خوانم به دنبال پاسخ به این سوال است که آیا خواننده واقعی آخر داستان معلوم می شود؟ این جستار با داستان دورریختن کتابخانه یکی از دوستان اشروع شده است که او را برای به تاراج بردن کتابهای کتابخانه اش دعوت کرده است زیرا میخواست شغلش را عوض کند و به پول آنها نیاز دارد، کریستال این واقعیت را چنین شرح داده است که کریستال در آن زمان متوجه این موضوع نبود که دوست او در حال عوض کردن شغلش نبود بلکه داشت هوبیتش را تغییر می داد و دیدن این صحنه بعد از سالهای زیادی کار نوشتن، نقد کردن و عشق کردن با ادبیات برایش بیمعنی نیست زیرا خودش نیز دیگر حس و حال قبلی را به ادبیات ندارد. او معتقد است بی علاقه شدن به ادبیات دست کمی از دست کشیدن از عشق ندارد. عاشق بودن و بعد عاشق نبودن عملاً به معنای تغییرات بنیادین شخصیت است؛ زیرا ما نه تنها ارتباط مان با دیگیر را از دست می دهیم بلکه در رابطه با خودمان هم چیزی گم می کنیم.، به یک روایت هویت پیشینمان، کسی که سابقاً بودیم و حالا دیگر وجود ندارد. در ادامه او تفصیل به این تغییر حالات خود و به علل و دلایل این تغییر اشاره کرده است.
بعد از پایان هر بخش از کتاب که شامل پنج بخش هست، قسمت «پی نوشت ها» وجود داره ، که همین قسمت اطلاعات زیادی به خواننده می دهد که بسیار ارزشمند است.
منابع
واندنبرگ، فردریک (۱۳۸۶)، جامعه شناسی جورج زیمل، ترجمه عبدالحسین نیک گهر، تهران: توتیا.
Shiacht, D. (2007), HOW TO WRITE ESSAYS A step-by-step guide for all levels, with sample essays, United Kingdom, paperback.