انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

 معرفی و نقدی بر فیلم MEMENTO

درآمدی بر ساخت و معرفی فیلم Memento، سال تولید:۲۰۰۰، ژانر: معمایی، هیجانی، کارگردان: کریستوفر نولان (Christopher Nolan)
نویسنده: کریستوفر نولان، جاناتان نولان

هر صحنه از فیلم در ترتیب زمانی معکوسی رخ می دهد. یعنی ما از آخر با صحنه سیاه و سفید شروع به دیدن فیلم می کنیم و هرآنچه به صورت رنگی قابل مشاهده است وقایعی است که پس از صحنه های سفید و مشکی پس از خود پخش می شوند. در واقع ترتیب درست روایت داستان فیلم؛ از آخر به اول است. ممنتو فیلمی است با لایه های آشکار و پنهان. یک جنبه از فیلم تنها قصد دارد که توجه خودآگاه ما را به جنبه های ظاهری خود جلب کند. اعم از جنبه های تکنیکی و ساختار وارونه روایت داستان فیلم. اما لایه ی پنهان ممنتو از خودآگاه فراتر می رود و ما را به جنبه های ناخودآگاه مان متوجه می سازد. به تصویر کشیدن مردی که به موازات مرد دیگری می دود، تصویری هراسناک از بیگانگی و بی ریشگی؛ مضامینی آشنا در رابطه با انسان دوره ی پسامدرن که در شک و شبه نسبت به همه چیز به سر می برد. این فیلم دارای داستانی شخصیت محور است. بدین معنی که این بازیگران و کاراکترهای فیلم هستند که بار دراماتیک فیلمنامه را به دوش می کشند.این اثر نمی تواند به درستی تکلیفش با شخصیت اصلی و قهرمانش را مشخص کند. در جایی لئو ترحم برانگیز و لحظه ای دیگر ملالت بار و منفور می شود. لئونارد مآمور بازرسی یک شرکت بیمه است که با همسر خود زندگی می کند. در طی یکی از پروژه های کاری اش دست مردی به نام سمی(Sammy) را رو می کند که برای گرفتن امتیازات بیمه تظاهر به داشتن سندروم فراموشی پیش گستر می کند. همسر سمی/لئو دیابتی است. او که از این وضعیت به سطوح آمده و درمانده شده؛ طبق گزارشات لئو مبنی بر نقش بازی کردن سمی آخرین راه چاره برای بازگرداندن همسرش را به کار می گیرد که سرانجام باعث مرگ وی می شود. بدین صورت که پس از اینکه سمی/لئونارد تزریق انسولین همسرش را انجام می دهد، همسرش بعد از دقایقی باز انسولین را آماده می کند تا شوهرش آن را تزریق کند و هربار بدون آنکه از این کار دست بکشد به تکرار این امر می پردازد که در نهایت زن به کما رفته و از بین می رود. اینکه همسر سمی دیابتی بوده یا همسر لئو دو سناریو مجزا در فیلم است. داستان و ماجرای اصلی این است که لئو به دنبال قاتل همسر خود است تا انتقام قتل وی را بگیرد. همسر لئو در حمام خانه مورد تجاوز و سپس قتل از جانب دو معتاد قرار می گیرد، لئو وقتی به صحنه ی جرم می رسد با اسلحه ای که داشت یکی از مجرمان را می کشد ولی در درگیری با مجرم دوم سرش ضربه می بیند و عارضه ی فراموشی پیش گستر بر وی نائل می آید. پس از بررسی ها، پلیس متهم را همان فردی می یابد که لئو او را به قتل رسانده و حرف های او را مبتنی بر وجود نفر دوم نمی پذیرد (لئو حادثه ی جرم را که در گذشته رخ داده به یاد دارد)، به همین دیل لئو خودش به دنبال گرفتن انتقام از نفر دوم می رود. لئو برای یادآوری آنچه بر وی گذشته و دوستانش عکس های پلوراید می گیرد و بدنش را خالکوبی می کند. وی همچنین صفحه هایی از پرونده ی خود را که نزد پلیس بوده جدا و نابود کرده تا خود را نسبت به گذشته اش و پرونده ی سمی گول بزند. پرونده ای که آمیخته با واقعیت و تخیلات ساختگی لئو است.به نظر می رسد با این اقدامات به دنبال هدفی برای ادامه ی زندگی خود می گردد. جان گمل(John Gamel) کسی که ما او را با نام تدی می شناسیم یک مأمور پلیس است که برای مبارزه با مواد مخدر و مشخصا در ارتباط با پرونده لئو، تحت پوشش قرار دارد. با این حال که پلیس اعتقادی بر وجود نفر دوم در حادثه قتل همسر لئو ندارد، تدی باور دارد که نفر دومی بوده و در راستای پیدا کردن وی، قصد کمک کردن به لئو را دارد تا لئو او را پیدا کند و به قتل برساند. ما نام اصلی قاتل را نمی دانیم اما مخفف اسمش طبق شواهدی که تدی داده؛ ج.گ است.
حدودا یک سال پس از آن حادثه و کشته شدن جان. گ اصلی- تدی- با لئو که در یک مُتل سکونت می کند تماس می گیرد. لئو طی یک سلسله تک گویی که با فردی ناشناس پشت تلفن انجام می دهد و چگونگی مواجه خود را با جهان فاش می کند. وی مدتی طولانی درباره ی سمی -که داستانی تلفیقی از سمی واقعی و خودش است- صحبت می کند. تدی از لئو می خواهد که او را ملاقات کند تا به دنبال جیمی گرنت که مواد فروشی محلی است بروند و وی را به قتل برسانند. در واقع تدی از لئو استفاده می کند تا یکی از سرکرده های قاچاق مواد را حذف کند. پس از اینکه تدی لئو را به مکانی متروک می برد، لئو با همدستی وی جیمی گرنت مواد فروش را به قتل می رساند. در آنجا با واقعیت مواجه می شود که چه کرده و تدی او را مجبور به چه کاری ساخته. او شماره پلاک تدی را برای خودش یادداشت برداری می کند و طوری یادداشت می کند که تدی را ج.گ جا می زند. بعد از آن با لباس و ماشین مواد فروش بر اساس یادداشت های قبلی اش به سمت رستورانی می رود که ناتالی دوست دختر فروشنده مواد در آنجا کار می کند. ناتالی پس از آنکه لئو را با لباس و ماشین دوستش می بیند؛ پی به ماجرای رخ داده می برد و طوری وانمود می کند که قصد کمک کردن به لئو را دارد درحالی که در اصل دو هدف را دنبال می کند. اول انتقام گرفتن از تدی که توطئه قتل معشوقه اش را کشید(با علم به اینکه تدی مآمور مخفی است)، دوم خلاص شدن از تهدید یک دلال مواد به وسیله لئو. در واقع تدی بارها به لئو هشدار می دهد که به ناتالی اعتماد نکند تا راز خودش را حفظ کند ولی ناتالی سرانجام می تواند با ارائه مدارک ماشین تدی که از روی شماره پلاکی که در یادداشت لئو برداشته بود؛ وی را متقاعد کند که تدی جان.گ اصلی است و همسرش را به قتل رسانده. سرانجام لئو تدی را به همان مکانی که مواد فروش را به قتل رسانده می برد و وی را به قتل می رساند.

نقد و بررسی فیلم
به طور قطع از مهم ترین ابعادی که فیلم بدان پرداخته؛ جنبه های روانشناسانه آن است. عارضه ای که در طول داستان فیلم لئو دائما با آن درگیر است و اساس سناریوی فیلم را ساخته این سندروم و عارضه ای است که برای لئو حاصل آمده و دلیل اصلی بدطینتی تدی و ناتالی به خاطر سوء استفاده از همین مشکل لئو می باشد.
فراموشی پیش گستر یا تجزیه ای( ناتوانی در یادگیری و یادآوری اطلاعات تازه):
ویژگی اصلی اختلال فراموشی تجزیه ای (dissociative amnesia) ناتوانی در یادآوری اطلاعات مهم شخصی است، اطلاعاتی که معمولاً ماهیت استرس زا یا تروماتیک دارند. فراموشی تجزیه ای معمولاً به این صورت نشان داده می شود که فرد نمی تواند خاطرات ذخیره شده و رویدادهای پیش از آغاز فراموشی را به یاد بیاورد و نیز نمی تواند خاطرات بلند مدت جدید تشکیل دهد. دوره های فراموشی به جنبه هایی از رفتار خود فرد نیز گسترش می یابد.
تمارض و فراموشی ساختگی :
هیچ راه قطعی برای تشخیص بین فراموشی تجزیه ای از فراموشی ساختگی یا تمارض وجود ندارد. افراد متمارض حتی در جریان هیپنوتیزم یا مصاحبه فریبکاری خود را ادامه می دهند. بیماری که به روانپزشک مراجعه کرده و درخواست اصلیش بازیافت خاطرات واپس زده شده است، به احتمال زیاد دچار اختلال ساختگی است و یا تحت عوامل تلقینی قرار گرفته است. (راهنمای تشخیصی و آماری اختلال‌های روانی (DSM)
از لحاظ علمی متخصصان عصب شناسی عارضه ی فراموشی پیش گستر را تأیید کرده اند. اما این فیلم تنها از جنبه علم تجربی قابل بررسی نیست و موضوعات بسیار عمیق و گوناگون تری را با خود دارد. یادگاری فیلمی است که بر هویت، خودآگاهی، زمان، خاطره و ذهن می پردازد.

ضد قهرمان و متخاصم
آنالیز کاراکترها:
تدی(Teddy): اولین و مشهود ترین انتخاب برای شخصیت متخاصم تدی است. کسی که از لئونارد(Leonard )استفاده می کند تا به مقاصدش برسد. او دائما در تلاش است که وارد ماشین لئو بشود تا بتواند دوهزار دلار را جاساز کند. او تقریبا درباره همه چیز به لئونارد دروغ می گوید. اما تدی لحظاتی از راستگویی را نیز دارد. او درباره ناتالی به لئو هشدار می دهد و او را ترغیب می کند تا درباره ی اینکه کت و شلوار و ماشین گران قیمت را از کجا آورده؛ از خودش بازجویی و علل یابی کند. او به لئو درباره زنده ماندنش دلداری می دهد و به عبارتی شاید به وی می گوید که او واقعا کیست. پس شاید او کاملا انسان بد قصه نباشد.
ناتالی (Natalie): وی قطعا دومین گزینه برای ضد قهرمان است. تدی ممکن است که بدخواه و بد سرشت باشد اما او حداقل رفتاری مناسب با تدی دارد. اما بد طینتی ناتالی در مواجه با لئو بسیار واضح است. او با توهین به همسر فوت شده ی لئو او را تحریک می کند و خشمگین می سازد. گرچه ممکن است که ناتالی از لئو خوشش بیاید یا حداقل برای او دلسوزی کند. در ابتدای امر به نظر نمی رسد که با مقاصد شخصی مدارک شناسایی ماشین و پرونده ها ی شخص مورد جستجوی لئو را در اختیارش گذاشته باشد و همچنین وی قصد دارد تا خاطره ی مثبتی را از خویش برای لئو صحنه سازی کند که این واقعیت در زیرنویس عکسی که لئو از وی دارد قابل مشاهده است.
دغل کاری و سوء استفاده
دغل کاری تقریبا عنصر اصلی بازی بود که در فیلم در بین کاراکترها در جریان بود. تدی از جیمی و لئو سوءاستفاده کرد تا بتواند پول به جیب بزند. ناتالی از لئو برای محافظت از خود سوءاستفاده کرد. همسر سمی/لئو از سمی/لئو سوءاستفاده کرد تا او را برگرداند و آنچه مدام در حال فراموشی بود را به یاد آرد. حتی لئونارد نیز خودش را دست انداخت و از خودش در جهت کنترل آینده و افکارش سوءاستفاده کرد. در واقع عارضه فراموشی لئونارد دست آویزی شد تا هر کس که می خواهد از این وضعیت به نفع خودش سوءاستفاده کند.
هویت
بدن ما دائما در حال تغییر است. ما از سلول ها و یا حتی ارتباطات یکسانی که در پنج سالگی داشته ایم برخوردار نیستیم. پس چگونه است که هنوز می دانیم همان انسان سابقیم؟
شاید به این دلیل است که ما دائما در حال به روز کردن خودمان در خلال تجربه های روزمره و خاطراتی که می سازیم؛ هستیم. این پروسه است که هویت واقعی ما را می سازد.
پس با توجه به اینکه لئونارد دارای عارضه ی فراموشی است و نمی تواند فعالیت های گذشته اش را به یاد بیاورد و حتی حافظه جدیدی بسازد، نهایتا با اختلال عمیق هویتی مواجه است.
زمان و گذر آن تهدید کننده ترین عامل برای سرگردانی لنی در فیلم است. به همین دلیل لئو به نوشتن و عکس گرفتن روی می آورد. این درست همان کاری است که انسان سرگردان پسامدرن به آن روی می آورد. ممنتو تمثیلی از عمر حسرت بار انسان معاصر است.
لئو دائما از خود می پرسد: من کجا هستم؟ سؤالی که بسیار اضطراب آور است. این سؤال در اندیشه های فلسفی یکی از وجودی ترین سؤالاتی است که یک انسان می تواند از درباره هویت خود بپرسد.

سمبل ها و نمادها
شخصیت لئونارد نمادی از انسان هایی است که تنها در بین دیگران گرفتار شده اند. انسان های بی هویتی که برای شناخت خودشان تلاش می کنند و هر گونه حرف و حرکتی از جانب دیگران بر عملکردشان تأثیر می گذارد. بنابراین چنین مردمانی باید هوشیار عمل کنند و یکی از مشخصه های روابط ، بی اعتمادی است. همان چیزی که بشر امروز را رفته رفته در خود فرو می برد و باعث تنهایی وی می شود. عدم اطمینان قطعی به هرپدیده ای مشخصا از جمله ویژگی های دنیا و انسان پسامدرن است. ما از ابتدای فیلم شاهد خالکوبی های متعددی که لئو دارد هستیم. هرکدام از آن ها می تواند نمادی بر یک معنا و حادثه باشند اما مشخصا چند خالکوبی واضح تر نمایش داده شدند. اول خالکوبی که بزرگ بر روی سینه او هست که می گوید 🙁 جان.گ همسر مرا کشته، او را پیدا کن و بکشش). این خالکوبی می تواند مهم ترین خالکوبی باشد چرا که بزرگ و در مرکز توجه قرار دارد. در واقع خالکوبی ها موضوعات قطعی هستند که لئو قصد تغییر آن ها را ندارد و به عبارتی اهداف وی هستند. سایر مسائل متغیرند که در یادداشت ها و زیرنویس های عکس های پلوراید قابل تغییرند.
موضوع جالبی که به عکس های پلوراید مرتبط می شود، بیان مفهومی تحت عنوان قرار گرفتن در گودال عمیق (مغاک) است. به طوری که نگریستن دوباره و دوباره به یک عکس، یک الگویی را شکل می دهد که به مراتب از آنچه واقعا در عکس هست دورتر است. مثل زمانی که به مدت طولانی به آینه ای خیره شویم فاصله خودمان تا تصویرمان کوچک تر و با فاصله تر می شود. عکس های پلوراید نشان دهنده ی جدایی لئونارد از خودآگاهی نسبت به گذشته اش هستند و اینکه شرایط کنونی وی که قادر به ساختن خاطره جدید نیست. وی هرچه بیشتر عکس ها را مرور می کند و سعی در درک آن ها دارد، بیشتر از واقعیت امر فاصله می گیرد.
فراموشی پیش گستر و فراموشی های خودساخته مثال بارزی از تعامل با جامعه است که حقیقت ستیز است. جامعه و تمدنی که حقیقت را انکار و کتمان کند، در فرآیند بازتولید خود به تکرار این چرخه معیوب ادامه خواهد داد و این نقصان در ادوار بعدی نیز (همانطور که در جامعه امروزی شاهد آنیم) وجود خواهد داشت.

جبر و اختیار
بر اساس نظریه جبر و مکتب های پدیده آمده از خلال آن که بیان می کند انسان همواره تحت سیطره عوامل مختلف است و تصمیم گیری های او نیز متأثر از همین امور می باشد؛ اگر متصور شویم که هریک از عوامل آشکار و نهان موجب بروز رفتارهای شخصیت های فیلم هستند و بر اساس اراده و انتخاب آزاد رخ نداده است؛ می توان از منظر جبر مادی داستان را مورد بررسی قرار داد. اگر بپنداریم لئونارد فردی بود که زندگی عادی خود را با همسرش سپری می کرد؛ آنگاه می توان آنچه وی بعد از قتل همسرش انجام می دهد را اینگونه توجیه کرد که گزاره های اجتماعی و زیستی باعث این الگوی رفتاری وی شده اند. جبر زیستی بدان جهت که خشم و ناراحتی از دست دادن همسرش به صورت کاملا پیش بینی پذیری وی را سمت تنفر و گرفتن انتقام سوق می دهد و این واکنش و احساس طبیعی است و در سیستم زیستی و عملکرد منطقی ذهن است و لئو قادر نبود که خارج از چهارچوب بیولوژیکی خود عمل کند. فلذا جبر بیولوژیکی بر وی اعمال شده بود. این توجیه چه بسا برای کسب ثروت تدی و انتقام گیری ناتالی نیز صدق کند.
از حیث اجتماعی می توان به ابعاد بسیاری اشاره کرد. برای جامعه ای که هنجارها و ارزش هایش دچار نقص کارکردی باشند یا رو به زوال روند، نمی توان انسجام و نظم را انتظار داشت. در این هنگام وجدان جمعی خدشه دار شده است و زمینه برای انحرافات اجتماعی مهیا است. قاچاق مواد مخدر، اخاذی، جرایم یقه آبی ها و قتل مشخص ترین جرم ها و کجروی های اجتماعی در داستان است. اگر در وهله نخست نهادهای حمایت کننده کارکردشان را حفظ می کردند؛ آنگاه در ابتدای امر معتادی وجود نداشت که تا این حد از هنجارهای حاکم فاصله بگیرد که خود را محق شکستن حریم شخصی، دزدی، تجاوز و یا حتی ارتکاب قتل بداند. جامعه چنان به آن ها برچسب و انگ زده و آنان را از خود جدا کرده که سبب شده هویت اجتماعی شان در ابهام فرو رود و فرد بی هویت برای کسب هویت از دست رفته اش به ناچار عضو گروه دیگری در مقابل گروه خودی می شود که اکثرا در تخاصم با هم اند. اگر سیستم و نهادهای کنترل کننده کارکرد لازم را داشتند از بروز چنین ناهنجاری ها و قانون شکنی هایی (قاچاق، قتل و تجاوز و…) جلوگیری می کرد و در راستای داستان اگر پس از قتل همسر لئو سیستم قضایی و پلیس وضایفشان را کامل انجام می دادند؛ لئو هیچگاه خودش به دنبال قاتل همسرش نمی رفت، تدی پلیس فاسدی نمی شد و ناتالی از بیم مؤاخذه دستگاه نظارتی، اخاذی نمی کرد. در نتیجه کژکارکردی ها یا عدم کارکرد نهادهای اجتماعی، از بین رفتن و خدشه دار شدن وجدان جمعی و تزلزل در قوانین و ارزش های جامعه علت هایی هستند که باعث بروز کج رفتاری های کاراکترها شدند و آن ها گریزی از این وضعیت نداشتند.این جبر اجتماعی بود که آنان را وادار به اقدامات و تصمیم گیری ها ساخته بود.
اختیارگرایان بر این باورند که اراده امری درونی انسان است. همه انسان ها در عمل اختیاری اند گرچه به زبان جبرگرای باشند. بر این اساس برنامه ها و نقشه هائی که لئو می کشید و حتی مدارکی را که خودش تعمداً از بین می برد تا بازسازی داستان های ذهنی خودش را داشته باشد. تنبیه دیگرانی مثل دلال مواد و در بارزترین مورد ارتکاب جرم که به وضوح در سکانس مدرک سازی علیه تدی و قتل وی شاهد آنیم. در آن لحظات پر از درنگ که در آخر آنچه تصمیم لئونارد بود برخواسته از اراده آزاد وی بود. لئونارد به دنبال انکار کرده ی خودش و سرباز زدن از پذیرش مسئولیت عمل خود، عکس فردی که به قتل رسانده بود را می سوزاند. پاره ای از مدارک را که دال بر مخدومه بودن پرونده ی وی نزد پلیس است را از بین می برد و دائما در تلاش است تا از دیگران به نحوی تأییدیه رفتارهایش را بگیرد هرچند به دروغ باشد.

انسان با خود بیگانه
لئونارد، به دنبال خویشتن جویی نبود بلکه به دنبال هدر ساختن خویش با داستانی بود که مرتبا برای خودش بازتولید می کرد. وی حقیقت و روح خود را گم کرده بود.
با توجه به مفهوم سقوط مارتین هایدگرـ از فیلسوفان مکتب اگزیستانسیالیسم ـ که بر این باور است انسان دارای دو نوع وجود حقیقی و غیر حقیقی است و انسان سقوط کرده دارای وجود غیرحقیقی می باشد. وجود اصیل انسان از این عالم نیست و سقوط کرده و هرچه بیشتر در این عالم سقوط کند و گرفتار آن شود، فاصله بیشتری با خویشتن می گیرد. هستی تنزل یافته انسانی به دلیل غربت دچار وحشت می شود و برای فرار از آن به این عالم پناه می برد. سقوط دو جنبه دارد: ۱- در عالم که با اشیاء ارتباط برقرار می کند. ۲- در جمع که در قالب ارتباط و تبعیت از دیگران بروز می کند.
لئونارد تجربه سقوط نوع دوم را داشت. وی به خاطر حادثه ای که برایش رخ داده بود دچار تزلزل خود حقیقی اش گشت و در این عالم غریب تر و از خود بیگانه شد. در نتیجه وحشت زده شد و برای فرار از این خلاء در جمع سقوط کرد. یعنی مسئولیت اعمالش را نمی پذیرفت و آن ها را به گفته های دیگران و عکس های پلورایدش محول می کرد. این امر باعث به وجود آمدن دلشوره ای در وی شد چرا که آدمی قادر به فراموشی وجود حقیقی خویش نیست و آرامشی که برای خود به ارمغان می آور غیر واقعی است. دلشوره لئو دلشوره ای است که همیشه از موقعیتی که خود را در آن می یافت داشت و این گواه عدم اطمینان به آنچه وی می خواست آن را حقیقت بداند؛ دارد.
دیگر خودپنداری: از آنجا که انسان نمی تواند خالی از آرمان و بی هدف باشد؛ لئونارد که خویشتن حقیقی خود را گم کرده بود و هدف اصلی خود برای زندگی را از دست داده بود؛ اهدافی که برای خودش تعریف کرده بود پوچ و ساختگی بودند. به مرور با دنبال کردن اهداف ساختگی خود به آن ها وابسته شد و در نهایت علاقه پیدا کرد و تمام وجودش مالامال از آن داستان و به انتها رساندن آن شده بود. فلذا با این اوصاف می توان گفت وی به دنباله ی از خودبیگانگی، به دیگر خودپنداری دچار شده بود.
اگر بخواهیم از منظری دیگر به دیگر خودپنداری وی بپردازیم: علاقه و وابستگی بیش از حد لئونارد به همسرش موجب دیگر خودپنداری وی شد. به این معنا که غم و رنج از دست دادن همسرش چنان به وی فشار آورد که او را از هویت حقیقی خودش جدا کد و وجودش آکنده از غم و سوگواری شد. میل به انتقام جویی، دسیسه چینی و قتل نفس گناهان و رفتارهایی بود که لئونارد را از نهاد ملکوتی و حقیقت فطری وی – که این فطرت نیز وابسته به خداوند است – جدا ساخت و زمام خود را به شهوت و غضب داد. غفلت از حقیقت وجودی، مبدأ آفرینش و هدف برای رسیدن به مقصد حقیقی و نهایی آدمی را از خودش بیگانه می سازد.