در این نوشتار سعی دارم تا به نحوی موجز به تفاوتهای میان مطالعه ی توسعه و نظریه توسعه اشاره نمایم.
۱- نظریه توسعه آنچنانکه در تعریف مفهوم نظریه آشکار است؛ دارای انسجام بوده و در میادینی مورد آزمون قرار گرفته است؛ فی المثل نظریه نوسازی یا وابستگی که از آمریکای لاتین گرفته تا آسیای جنوب شرقی آزمون خود را پس داده اند. مطالعات توسعه از چنین انسجامی برخوردار نیست. مطالعه توسعه تشتت پذیر است. زمینه وند (contextual) است و متناسب با بستر تغییر شکل میدهد.
نوشتههای مرتبط
۲- نظریه توسعه کلان نگر است. بعید است که چیزی با خصلت نظریه توسعه فی المثل درباره یک شخص شکل بگیرد. اما سوژه مطالعات توسعه میتواند یک شخص یا گروه باشد. مثلا گروه فمن در اکراین میتواند موضوع مطالعه توسعه ی زنان یا توسعه و زنان قرار گیرد.
۳- مطالعه توسعه از حیث رقابت با پارادایمهای جریان اصلی (mainstream paradigms) یا تکمیل آنها شکل میگیرد. لذا در مطالعه ی توسعه بیشتر به اقلیتها و حاشیه نشینها پرداخته میشود. آمازون نشینان یا اقلیتهای جنسی در یک کلان شهر به یک میزان سوژه مطالعات توسعه قرار میگیرند.
۴- جنبشهای اجتماعی بواسطه ی نوین یا رادیکال بودن هیچگاه بطور بایسته و به قدر کفایت در قالب نظریه ی توسعه مطرح نمیشوند. حال آنکه در مطالعات توسعه محوریت دارند.
۵- مسایل مبتلابه زنان در مطالعات توسعه محوریت دارند. و درست به همین دلیل بسیاری از حکومتها به مطالعات توسعه روی خوش نشان نمیدهند. استفاده از بدن بعنوان یک میدان نبرد توسط گروه فمن در قالب هیچکدام از نظریه های پیشین فمینیستی نمیگنجد.
۵- مطالعات توسعه یا نتایج برخاسته از آن بسختی به همه میادین یا حوزه ها تعمیم می یابند. مکانیسمهای مورد استفاده گوستاوو استوا جهت به پای میز مذاکره کشاندن گروه زاپاتیستا به سختی میتواند در ایران یا سوریه جهت مواجهه با گروههای تروریستی بکار آیند. اما میتوانند مورد سرمشق قرار بگیرند.
۶- مطالعه توسعه از خصلتی رادیکال برخوردار است و نظریه توسعه از گرایشی محافظه کارانه.
۷- به مطالعه توسعه بسختی میتوان برچسب از جنس سیاست زد. نظریه توسعه نوسازی لیبرال بود و وابستگی مارکسیست. مطالعه توسعه هیچکدام نیست.
۸- مطالعه توسعه ، غربی شده (westernalized) نیست. نظریه توسعه به هر روی چنین بوده و حتی در قالب نظریه های پسا-ساختارگرا نیز نتوانسته از دام غربی شدن بگریزد.
۹- مطالعات توسعه ذهن گرا و نسبی هستند. اما به هر حال به نتایجی ملموس برای عموم مردم یا اقلیتی از مردم می انجامند.
۱۰- نقش دولت در مطالعات توسعه به حداقل میزان خود میرسد. حال آنکه در نظریه های توسعه جدال میان کینزگراها و مدافعان رقابت آزاد هنوز مساله ساز است.
۱۱- مطالعات توسعه، غایتگرا یا غایت اندیش نیستند. بعبارتی سودای پیشرفت (progress) ندارند اما میتوانند در تمنای رفاه یک جامعه یا یک شخص باشند.
۱۲- مطالعات توسعه کمابیش خصلتی نرم افزاری و فرهنگی دارند و به مدرنیته پهلو میزنند تا مدرنیزاسیون اما نظریه توسعه هرچه بیشتر به مدرنیزاسیون نزدیک میشوند.
ایمیل نویسنده: arm.shahraki@gmail.com