انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مطالعات فرهنگی : تاریخچه،معرفت شناسی وروش شناسی

مطالعات فرهنگی رویکردی بین رشته ای است که بر ذهنیت متمرکز بوده است و فرهنگ را در ارتباط با زندگی افراد مورد مطالعه قرار می داد.از مطالعات فرهنگی از ابتدای شکل گیری تا به امروز قرائت های مختلفی صورت گرفته است.امروزه مطالعات فرهنگی متشکل از دیدگاه های مختلف و متکثری است که فرهنگ را در ارتباط با روابط و مناسبات قدرت مورد بررسی و مطالعه قرار می دهد. پیدایش این حوزه مطالعاتی به دلیل نارضایتی از محدودیت های روش شناختی از رشته های دیگر بوده است از این رو مطالعات فرهنگی رویکردی بین رشته ای بوده که تفکر انتقادی را برای خود برگزیده است. تفکرانتقادی به معنای آشنایی زدایی از بدیهیات و بازنمایی قدرت است.این حوزه از مطالعات،دارای پاره ای از واژگان تخصصی از قبیل فرهنگ،اعمال دلالت بخش،بازنمایی،مفصل بندی،قدرت و … می باشد.پاره ای از جریانات فکری از قبیل مارکسیسم ،فرهنگ گرایی ،ساختارگرایی ،پسا ساختارگرایی بر شکل گیری مطالعات فرهنگی تاثیرگذار بوده اند.مطالعات فرهنگی در پژوهش های خود از روش کیفی بهره می گیرد و از این حیث با دانش انسان شناسی دارای قرابت هایی می باشد.

واژگان کلیدی: مطالعات فرهنگی(۱) فرهنگ(۲) ،بازنمایی(۳) ، مفصل بندی(۵) ،قدرت(۶)

مقدمه:

مطالعات فرهنگی به عنوان رویکردی بین رشته ای در دهه ۱۹۵۰ در بریتانیا پا گرفت .

اصولا پیدایش مطالعات فرهنگی نتیجه نارضایتی از سایر رشته هاست، نارضایتی از محتوا و محدودیت های روش شناختی و نظری آن رشته ها بوده است. در این معنا مطالعات فرهنگی رویکردی میان رشته ای رابرای خود برگزیده و رابطه خود را با سایر حوزه ها به صورت انتقادی مشخص کرده است. همپوشانی مباحث میان مطالعات فرهنگی از یک طرف ،با رشته هایی نظیرتاریخ، جامعه شناسی ،انسان شناسی و ارتباطات از طرف دیگر باعث شده که منتقدان هنوز به ماهیت این حوزه شک کنند…به طور کلی مطالعات فرهنگی مجموعه رهیافت هایی است که به دنبال فهم و مداخله در رابطه میان قدرت و فرهنگ است. درست برعکس انسان شناسان که هر چیزی را ” فرهنگ ” می دانند مطالعات فرهنگی کردارفرهنگی را نقطه پیچیده و تضاد آمیزی می داند.متن فرهنگی نقطه ای است که در آن چندگانگی نیروها (تعین ها و تاثیرات) به هم متصل می شوند.اولین نشانه های پیدایش مطالعات فرهنگی به سالهای میانی قرن بیستم برمی گردد جایی که مرکز مطالعات فرهنگی بریتانیا تاسیس و شروع به کار کرد. این نحله از طریق چپ نو تحقیقات خود را آغاز کرد. چپ نو به مارکسیسم و جامعه جدید به چشم یک نوع مشکل و خطر می نگریست. موضوع هایی نظیر فرهنگ، ایدئولوژی ، زبان وامر نمادین در گرو رویارویی با مارکسیسم ارتدوکس مورد بازپرسی قرار می گرفت. مطالعات فرهنگی بریتانیا در نخستین گام های خود ریشه در آثار ریموند ویلیامز و ریچارد هوگارت دارد. آثار این متفکرین مخالفتی بود با سنت غالب در علوم انسانی در بریتانیای بعد از جنگ…داوری سنت فکری مذکور در باب فرهنگ عامه براساس ایده آل ها و ارزش های زیبایی شناختی عام بود و به همین منوال فرهنگ عامه را امری پست و نازل و نشانه تاثیر مخرب ارتباطات توده ای و تجاری شدن و افول فرهنگ می دانستند.(مک گوییگان،۸:۱۳۸۸)

تاریخچه مطالعات فرهنگی:

مطالعات فرهنگی یک رویکرد بینا رشته ای می باشد که نخستین بار در دهه ۱۹۵۰ و از درون لیویزیسم(گونه ای از مطالعات نقد ادبی) در بریتانیا ظهور می یابد. « این مطالعات بر ذهنیت و “سوبژکتیویته ۶” متمرکز بودند بدین معنا که فرهنگ رادر ارتباط با زندگی افراد مطالعه کردند، و از پوزیتیویسم علمی جامعه شناختی یا “عینی گرایی” رو برگرداندند.»(دیورینگ،۱:۱۳۸۲)
کتاب هایی که عمدتا از آنها به عنوان معرف مطالعات فرهنگی نام برده می شود عبارتند از: فواید یا کاربردهای سواد اثر ریچارد هوگارت و فرهنگ و جامعه اثرریموند ویلیامز.
ریچارد هوگارت در کتاب خویش (کاربردهای سواد) به عنوان فردی که متعلق به طبقه کارگر بوده است به تغییراتی که پس از جنگ در زندگی کارگران ایجاد شده بود اشاره می کند.«هوگارت قصد داشت نشان دهد که آن تغییرات چگونه “کلیت شیوه زندگی” فرد را تحت تاثیر قرار می دهند….کتاب فرهنگ و جامعه …اثر ریموند ویلیامز است که عواقب جداکردن “فرهنگ” از” جامعه”و “فرهنگ والا” از ” فرهنگ به منزله کلیت شیوه زندگی” را به نقد می گیرد»(همان۲-۱)

مرکز مطالعات فرهنگی بیرمنگام را ریچارد هوگارت پایه گذاری کرد« شکل گیری مرکز مطالعات فرهنگی معاصر در دانشگاه بیرمنگام انگلستان در دهه ۱۹۶۰ میلادی نمونه سازمانی سرنوشت سازی در تاریخ این رشته بود از آن زمان مطالعات فرهنگی مبنای فکری و حوزه عمل جغرافیایی خود را گسترش داده است. افراد مختلفی در مطالعا ت فرهنگی طبق تعریف خودشان د ر آمریکا،استرالیا،آفریقا،آسیا ،آمریکای لاتین و اروپا مشغول به کارند که شکل خاص و شیوه متفاوت خود را در مطالعات فرهنگی دارند»(بارکر،۱۵:۱۳۸۷)
جایگاه فرهنگ در مطالعات فرهنگی:
فرهنگ در مطالعات فرهنگی به معنای فرهنگ والا بر خلاف نسل اول که مبتنی بر مطالعات نقد ادبی بوده است نمی باشد« بلکه دربرگیرنده مجموعه ای متعارض از کردارهای بازنمایی است که بر کردارهای شکل گیری و باز شکل گیری گروه های اجتماعی تاثیر می نهد.به تعبیر ریچارد جانسون ، فرهنگ از سه حیث واجد اهمیت است:نخست اینکه فرایندهای فرهنگی پیوند عمیقی با روابط اجتماعی …با تقسیم بندی های جنسی،با شکل گیری نژادی روابط اجتماعی و با سرکوب های سنی دارند. دوم اینکه فرهنگ متضمن قدرت است و موجد نابرابری هایی که بین افراد و گروه های اجتماعی در تعریف و تحقق نیازهای شان وجود دارد. سوم این که فرهنگ نه حوزه ای مستقل است و نه واجد تعینی بیرونی،بلکه قلمروتفاوت ها و تضادها و کشمکش های اجتماعی است….براین اساس ، فرهنگ در مطالعات فرهنگی مضمونی سیاسی دارد. فرهنگ به هیچ وجه بازنمود ارگانیک جامعه یا حوزه ی مستقل اشکال زیبا شناختی نیست….این ایده که فرهنگ والا منبع ارزش ها و معناها و ایده های اصیل است و این تصور که فرهنگ توده ای مملو از چیزهای سطحی و زودگذر و مبتذل است ، در مطالعات فرهنگ سراپا مردود است. برعکس در اینجا برای نخستین بار مفهوم فرهنگ عامه و پیوند آن با روابط و مناسبات قدرت برجسته می شود.(محمدی ،۸:۱۳۸۸)
بنابراین می توان گفت که مطالعات فرهنگی میان رشته ای است.فرهنگ در مطالعات فرهنگی امری سیاسی است که در ارتباط با قدرت معنا پیدا می کند.

مطالعات فرهنگی و تفکر انتقادی(۷):
تفکر انتقادی یکی از ویژگی های مهم مطالعات فرهنگی می باشد که این شیوه تفکر دارای مجموعه ای از ویژگی هاست که از این قرارند:
پرسش از آنچه از گذشته به ما رسیده،آشنایی زدایی از مفاهیم مالوف و بدیهیات،نشان دادن تحریف های شناختی و بازنمایی ایدئولوژی و واسازی قدرت ویژگی اساسی تفکر انتقادی است(مک گوییگان،۱۱:۱۳۸۸).
تکوین مطالعات فرهنگی:
مطالعات فرهنگی از ابتدای شکل گیری خود به شیوه های متفاوتی و براساس رویکردهای مختلفی مطرح گردید بدین معنا که نسل اول مطالعات فرهنگی نقاد ادبی بودند که از چشم انداز زیبایی شناختی و نخبه گرایانه به فرهنگ می نگریستند. متیو آرنولد در این گروه قرار می گیرد که به زعم او فرهنگ عبارتست از بهترین آنچه در دنیا اندیشیده شده و گفته هاست.نسل دوم مطالعات فرهنگی جامعه شناس بودند نظیراستوارت هال، آنجلا مک رابی و…« نکته جالب در تکوین مطالعات فرهنگی این است که در دوره اخیر بار دیگربه نقد ادبی نزدیک می شود.»(رضایی،۱۳۸۷)
بنابراین نسل اول مطالعات فرهنگی منتقدان ادبی بودند .نسل دوم مطالعات فرهنگی اساسا جامعه شناس بودند نظیر استوارت هال و آنجلا مک رابی . این گروه از جامعه شناسان در حقیقت در پی بسط مفهوم فرهنگ بودند.« قرائت دیگری که از مطالعات فرهنگی صورت گرفته ، اساسا از جبهه استرالیایی آن بویژه از عقاید تونی بنت برخاسته است. این نحله فکری مدعی است که مطالعات فرهنگی باید خود را از برج عاج ” رهایی سازی” خلاص کند و به مطالعه ” دنیای واقعی” بپردازد. در این شیوه ” مفید بودگی” وارد مطالعات فرهنگی می شود. مطالعات فرهنگی باید خود را در سیاست گذاری ها و رویه های تاثیر گذار زندگی روزمره درگیر کند و با رویکردهای متفاوت چه انتقادی و چه اصلاحی به ارزیابی سیاست ها بپردازد و تا حد امکان گزینه های بدیل و جایگزین را معرفی نماید.(مک گوئیگان،۱۰:۱۳۸۸ -۹)

معرفت شناسی:
جریان های فکری تاثیر گذاردر مطالعات فرهنگی:
پاره ای از جریانات فکری بر شکل گیری مطالعات فرهنگی تاثیر گذار بوده اند که عبارتند از: مارکسیسم، فرهنگ گرایی، ساختارگرایی،پسا ساختارگرایی و…

مارکسیسم و مطالعات فرهنگی:
مطالعات فرهنگی توجه خود را به مقولاتی نظیرساختار،پراکسیس ،تعین اقتصادی و ایدئولوژی معطوف کرده است و در مقابل مارکسیسم معتقد است که مجموعه ای از قواعد ساختاری بر زندگی انسان ها حاکم است که خارج از هر فردی قرار دارد در نتیجه مطالعات فرهنگی در پی کشف این ساختارها می باشد.مارکسیسم و مطالعات فرهنگی ازیک سو به واسطه عوامل انسانی و از سوی دیگر از طریق ترکیب نظریه و عمل (پراکسیس) خود را متعهد به ایجاد تغییرات در جامعه می دانند.( نقل از بارکر:۲۹)
مطالعات فرهنگی و فرهنگ گرایی:
فرهنگ گرایی رویکردی است که برتولید معنا از جانب کنشگران و تفسیر به عنوان راهی برای ادراک معنا تاکید و تمرکز می کند از آنجا که مطالعات فرهنگی در پی جستجو و کشف معانی متون می باشد لذا در ارتباط با مقوله معنا از رویکرد فرهنگ گرا تاثیر می پذیرد.

مطالعات فرهنگی و ساختارگرایی:
ساختارگرایی فرهنگ را نمودی از ساختارهای عمیق زبانی تلقی می کند که خارج از نیات کنشگرانی وجود دارند که آنها را به کار می برند.رویکرد ساختارگرا رویکردی همزمانی و لذا ذات گرایانه است بدین معنا که ساختارها به منزله مقولاتی از پیش تعیین شده اند و ذاتی و جهان شمولمی باشند اما مطالعات فرهنگی رویکردی ضد ذات گرایانه را در تحلیل هایش به کار می گیرد. در عین حال در ارتباط با مقوله معنا از مباحث نشانه شناسی موجود در رویکرد ساختارگرا اثر می پذیرد.

مطالعات فرهنگی و پسا ساختارگرایی:
مطالعات فرهنگی بینش ضد ذات گرایانه خود را وامدار تاثیرپذیری از رویکرد پسا ساختارگرایانه است ضد ذات گرایی به معنای این است که در حیطه مقولات فرهنگی هیچ چیز ذاتی و جهانشمولی وجود ندارد و فرهنگ در زمان ها و مکان های خاص شکل متفاوتی به خود می گیرد.
پاره ای از مفاهیم پایه ای در مطالعات فرهنگی (ترمینولوژی)
فرهنگ و عملکردهای دلالت بخش: واژه فرهنگ در مطالعات فرهنگی ، با معنا مرتبط است به عبارت دیگر«ما برای درک فرهنگ نیازمند آن هستیم که بدانیم معنا چگونه به صورتی نمادین در زبان و به مثابه نظامی از دلالت تولید می شود.(بارکر،۱۸:۱۳۸۷)
بازنمایی: بازنمایی عبارتست از فرایند معنا دادن به واقعیت در بستر اجتماعی و فرهنگی خاص.
ماتریالیسم و عدم تقلیل گرایی:
« مطالعات فرهنگی در اغلب موارد با اقتصادهای مدرن صنعتی و فرهنگ های رسانه ای که خطوط سرمایه داری آن را سازمان داده اند درگیر هستند…در این بستر مطالعات فرهنگی شکلی از ماتریالیسم فرهنگی را گسترش می دهد که با چگونگی و چرایی درونی کردن معانی در لحظه تولید سروکار دارد… در واقع مطالعات فرهنگی رشته ای است که با قدرت و توزیع اقتصادی و اجتماعی منابع سروکار دارد. در نتیجه مطالعات فرهنگی با موارد زیر مرتبط است:
چه کسی مالکیت و کنترل تولید فرهنگی را بر عهده دارد.
مکانیسم های توزیع محصولات فرهنگی.
پیامدهای الگوهای مالکیت و کنترل نماهای چشم انداز فرهنگی (همان،۱۹)

مفصل بندی:
«مطالعات فرهنگی برای تئوریزه کردن روابط بین مولفه های صورت بندی اجتماعی مفهوم مفصل بندی را به کار برده است. این ایده به صورت بندی اتحاد موقت ، میان عناصری اشاره می کند که نباید با هم جمع شوند. مفهوم مفصل بندی هم به دلالت / بازنمایی و هم به تلاقی اشاره می کند.(همان، ۲۰)

قدرت:
«نویسندگان حوزه مطالعات فرهنگی اغلب در مورد مرکزی بودن مفهوم قدرت در این رشته توافق دارند. از نظر آنان قدرت در همه سطوح روابط اجتماعی نفوذ دارد.(همان،۲۱)

فرهنگ عامه پسند:
درمطالعات فرهنگی این تلقی که فرهنگ والا منبع ارزش هاست و فرهنگ عامه فرهنگی پست بوده که دارای اهمیت نیست باطل است و در مقابل به فرهنگ عامه و پیوند آن با روابط و مناسبات قدرت پرداخته می شود.
متن: در مطالعات فرهنگی متن هر آن چیزی است که دلالت بر چیزی دیگر کند به عبارت دیگر متن تولید کننده معناست یعنی هر آنچه که معنایی را به ذهن متبادر کند.

مطالعات فرهنگی و فرهنگ عامه(۸):
این ایده که فرهنگ والا منبع ارزش ها ومعناها و ایده های اصیل است و این تصور که فرهنگ توده ای مملواز چیزهای سطحی و زودگذر و مبتذل است در مطالعات فرهنگ سراپا مردود است. برعکس در این جا برای نخستین بار مفهوم فرهنگ عامه و پیوند آن با روابط و مناسبات قدرت برجسته می شود.به تعبیر کری نلسون آن هایی که فرهنگ عامه را موضوعی فاقد ارزش مطالعه می دانند هیچ گاه قادر به درک کامل پروژه مطالعات فرهنگی نیستند…(محمدی،۹:۱۳۸۸-۸)
فرهنگ عامه در مطالعات فرهنگی نه برخاسته از قشر عامه و یا طبقه کارگر است و نه فرهنگی است که از سوی صنایع فرهنگ سازی نظام سرمایه داری ایجاد و تحمیل شده است بلکه ” موازنه ای مبتنی برمصالحه” بین هر دوی اینهاست. به عبارت دیگر فرهنگ عامه آمیزه تناقض آمیزی از نیروهای “فروتر” و ” برتر” است. بدین معنا که هم تجاری می باشد و هم اصیل ؛هم ساختار را در بر می گیرد و هم عاملیت انسانی را.( نقل از استوری،۲۱).

روش شناسی:
روش شناسی مطالعات فرهنگی عمدتا مبتنی بر روش های کیفی می باشد که یکی از این روش های کیفی روش مردم نگاری است که از این حیث روش مطالعات فرهنگی با روش های انسان شناختی قرابت هایی پیدا می کند.
مردم نگاری(۹): که با رویکردهای فرهنگ گرایانه مرتبط است و بر ” تجربه زیسته” تاکید می کند. به عبارت دیگر مردم نگاری رویکردی تجربی،نظری و میراث انسان شناسی است که به جستجوی توصیف های کلی نگر جامع و تحلیل فرهنگ ها با تکیه بر کار میدانی گسترده بر می آید…مطالعات فرهنگی مردم نگارانه بر بررسی های کیفی ارزش ها و معانی در بستر ” شیوه کلی زندگی ” تمرکز دارد. مردم نگاری برای بررسی پرسش هایی درباره فرهنگ ها،زیست جهان ها و هویت ها به کار گرفته می شود(بارکر،۵۱:۱۳۸۷-۵۰).
بنابراین مردم نگاری و “مشاهده مشارکتی” یکی ازشیوه های پژوهش در مطالعات فرهنگی است. مردم نگاری در مطالعات فرهنگی به ویژه در مورد مخاطبان رسانه ها عمدتا پژوهش کیفی را به کارگرفته است.در نخستین مردم نگاری های انجام گرفته در مطالعات فرهنگی نظیر” مخاطبان نیشن واید ” اثر دیوید مورلی،پژوهشگر نقش راوی خنثی و بی طرف را ایفا می کند در حالی که موضوعات پژوهش را به عنوان پایه ای به کار می گیرد که براساس آن ،نظریه را گسترش … می دهد(دیورینگ،۲۸:۱۳۸۲).
یکی از مهم ترین ابزارها و رویکردها در مطالعات فرهنگی کاربرد مردم نگاری است. بسیاری از محققان مطالعات فرهنگی بر این نکته اذعان دارند در سال های اخیر دادو ستد های قابل توجهی بین انسان شناسی و مطالعات فرهنگی وجود داشته است و احتمالا مهم ترین و آشکارترین آنها در جریان ” چرخش به سوی مردم نگاری” دیده می شود که این روش به مثابه روش اصلی بررسی تجربی در مطالعات فرهنگی شده است… در عین حال… مردم نگاری اساسا روش انسان شناسی است و مهم ترین سهم روش شناختی این دانش در مجموعه دانش های انسانی است… اغلب انسان شناسان این نقد رامتوجه محققان مطالعات فرهنگی می دانند زیرا آنها روش مردم نگاری را به خدمت نمی گیرند و در فهم زندگی اجتماعی گروه هایی که مطالعه می کنند عمیق و غوطه ور نمی شوند…آخرین وجه مشترک این دو رشته تمایل هر دوی آنها به ارائه نگرشی جامع یا کل نگر و ترکیبی از فرهنگ است. انسان شناس در مطالعه خود از یک گروه جمعیتی یا مسئله فرهنگی به تمام ابعاد اقتصادی،سیاسی،اجتماعی و تاریخی موضوع می پردازد و مجموعه دانش های مختلف را به خدمت می گیرد و با عبور از مرزهای یک رشته خاص،رهیافتی ترکیبی و میان رشته ای از موضوع مطالعه خود ارائه می کند. از این منظر، مطالعات فرهنگی نیز دانش ” چند رشته ای”(۱۰) است که نقد ادبی، نظریه اجتماعی، مردم نگاری، تحلیل گفتمان و بسیاری از دانش ها و روش های دیگر را به خدمت می گیرد و در هم می آمیزد(فاضلی،۱۶۹:۱۳۸۸-۱۶).

هال پنج ویژگی را برای مطالعات فرهنگی در برابرانسان شناسی بر می شمارد که عبارتند از:
۱-محققان مطالعات فرهنگی به محصولات فرهنگی،جلوه ها و فرایندها بیش اززندگی اجتماعی علاقه دارند.از این رو آنها کمتر به مردم،نهاد و روابط اجتماعی توجه جدی دارند.هدف آنها تحلیل نمادها و نشانه هایی است که در محصولات فرهنگی ارائه می شود.

۲- علی رغم اذعان مداوم محققان مطالعات فرهنگی به اهمیت مردم نگاری و کاربست روش های کیفی، بسیار دشوار است که به ارزش ظاهری استفاده آنها از مردم نگاری توجه عمیق کرد. انسان شناسی همچنان با کار میدانی طولانی مدت و استفاده از داده های تجربی شناخته می شود، اما مطالعات فرهنگی چنین گرایش ندارد.
۳- محققان مطالعات فرهنگی دائما در یک سطح انتزاعی بحث می کنند و از زبان خاصی بهره می گیرند که از رشته های مختلف وام گرفته شده است.
۴- مطالعات فرهنگی عمدتا بر جامعه معاصر غربی تاکید و تمرکز می کند. در حالی که انسان شناسی اجتماعی هم به جامعه خود و هم به جامعه دیگری می پردازد و هدف آن از این بررسی ، دریافت نوعی رویکرد تطبیقی است.
۵- محققان مطالعات فرهنگی بر خلاف ادعاهای آنها ، کمتر به مطالعات مفروضات و نظریه های خودشان می پردازند.(همان،۱۵۶)

نتیجه گیری:
مطالعات فرهنگی به عنوان رویکردی بین رشته ای می باشد که روابط و مناسبات قدرت را مورد مطالعه وبررسی قرار می دهد. این شاخه فکری در نیمه دوم قرن نوزدهم ظهور یافت و در ابتدا مطالعات خود را بر سوبژکتیویته و ذهنیت متمرکز کرد.اما در عین حال قرائت های مختلفی از مطالعات فرهنگی تا به امروز صورت گرفته است. قرائت اولیه از مطالعات فرهنگی با رویکرد نقد ادبی بوده است که رویکردی نخبه گرایانه بوده است.در قرائت دوم مطالعات فرهنگی از جانب جامعه شناسانی چون استوارت هال و آنجلا مک رابی صورت گرفت. در شکل گیری مطالعات فرهنگی مارکسیسم و پاره ای جریانات دیگر تاثیر گذار بوده اند. واژگانی نظیر فرهنگ،فرهنگ عامه،بازنمایی،مفصل بندی ترمینولوژی و واژگان تخصصی این حوزه را تشکیل می دهند.مطالعات فرهنگی در پژوهش های خویش از روش های کیفی بهره می گیرد .

 

پانوشت :
۱-Cultral studies
۲-Culture
۳-Representation
۴-Articulation
۵-Power
۶-Subjectivity
۷-Critical Think
۸-Popular Culture
۹-Ethnography
۱۰-Multi Disciplinary

منابع:
۱- استوری،جان(۱۳۸۹)مطالعات فرهنگی درباره فرهنگ عامه،ترجمه حسین پاینده،تهران:آگه
۲- بارکر،کریس(۱۳۸۷)مطالعات فرهنگی،ترجمه مهدی فرجی و نفیسه حمیدی،تهران :پژوهشگاه مطالعات فرهنگی و اجتماعی
۳- دیورینگ،سایمون(۱۳۸۲) مطالعات فرهنگی،ترجمه نیما ملک محمدی و شهریار وقفی پور،تهران:تلخون
۴- رضایی، محمد(۱۳۸۶)مطالعات فرهنگی: دیدگاه ها و مناقشات،تهران:جهاد دانشگاهی
۵- فاضلی،نعمت اله(۱۳۸۸)انسان شناسی مدرن در ایران معاصر،تهران:نسل آفتاب
۶-محمدی،جمال(۱۳۸۸)درباره مطالعات فرهنگی،تهران،نشر چشمه
۷- مک گوییگان،جیم(۱۳۸۸) بازاندیشی در سیاست فرهنگی،ترجمه نعمت اله فاضلی و مرتضی قلیج