شاید اگر بخواهیم همه مطالعات علوم انسانی در رشته های گوناگونش را در خصوص بدن خلاصه کنیم، به این جمله برسیم که:« بدن، تنها داده ای بیولوژیک نیست». اما این عبارت در علوم پایه و طبیعی اصلاً جاافتاده نیست و ممکن است پذیرش این مسئله مثلاً برای یک پزشک سخت باشد که علوم انسانی هم می-تواند درگیر مطالعات بدن بوده و صرفاً رویکرد یافته هایش بیولوژیکی نباشد…
البته این مسئله امری جهانی است و منحصر به جامعه دانشگاهی ما نبوده است. چنان چه رشد ادبیاتی مانند تحلیل تجربه های درد در انسان مانند آنچه داوید لوبروتون در کتاب «تجربه های درد در میانه نابودی و نوزایی» انجام داده، اگرچه در علوم پزشکی سابقه طولانی دارد اما تحلیل چنین تجربیاتی با نگاه انسان شناختی کارهایی جدید است. در اینجا بدون آن که بخواهیم بر تاریخ این مسئله تمرکز کنیم که چرا علوم انسانی به سمت بدن رفته است، که اتفاقاً بسیاری در پاسخ به این پرسش، به پیروی از برایان ترنر افزایش اهمیت بدن را پس از دوره انکارکننده بدن جسمانی در نگاه دکارت، در دوآلیتی معروف ذهن/بدن او و ارجحیت بخشی به ذهن می دانند و در ایران هم این مسئله بسیار هم در متون مربوط آمده، پیدایش چنین رویکردهایی در علوم انسانی به خودی خود نشان از آن دارد که ما باید برای شناخت هرچه بیش تر موجود انسانی، رفته رفته از سویه بیولوژیکی به سمت مطالعات علوم انسانی پیش رفته و نقش سوژگی کالبد مادی انسان و تأثیرش در کلیه امور حیات فرهنگی و اجتماعی و برعکس را به ویژه در انسان شناسی بررسی کنیم. بنابراین جای پرسش اینجاست که تفاوت نگاه انسان شناختی به بدن در مقایسه با علوم انسانی دیگر چیست؟
نوشتههای مرتبط
پاسخ این پرسش در نگاهی تقلیل دهنده آن است که انسان شناسی با قراردادن محوریت بحث خود بر موضوع بدن، نقطه آغاز حرکتش را بر مفهوم بدن گرفته و چنان چه در کارهای مری داگلاس به ویژه در کتاب پاکی و خطر یا مقاله تکنیک های بدن مارسل موس هم دیده می شود، آنچه مورد توجه قرار گرفته خود مفهوم بدن به صورت داده ای مستقل است و به خودی خود ارزش مطالعاتی دارد، نه آن که بدن در کنار مفاهیم و پدیده های دیگر قرارگرفته و به آن نیز توجه شود. این نوع نگاه چیزی است که در ادبیات علوم دیگر کمتر توجه شده است و بدن به مثابه یک داده وابسته در کنار پدیده های دیگر مورد توجه بوده است.
در نگاهی عمیق تر و کاربردی نیز تفاوت نگاه انسان شناسی و سایر علوم به ویژه علوم انسانی اهمیتی است که فرهنگ، ویژگی ها و پیچیدگی های آن در نگاه این علم دارد. فرهنگ موقعیتی چندوجهی است که در ابعاد مختلف باستان شناسی(حافظه و تاریخ)، زبان شناختی، بیولوژی و در نهایت فرهنگ که خود در چهار گروه دین، خویشاوندی، اقتصاد و سیاست قابل بررسی بوده و مورد توجه این علم است. بنابراین بدن موقعیتی فرهنگی تلقی شده که بررسی و تحلیل آن در این دسته بندی می گنجد و در این ابعاد روشن می شود. اما تفاوت دیگر آن است که بدن در انسان شناسی داده ای چند لایه ایست که شامل بدن فردی، بدن اجتماعی و بدن کیهانی می شود. بدن فردی همان کالبدی است که انسان با آن متولد شده و بدون قرارگرفتن در موقعیت فرهنگی/اجتماعی شناخته می شود. اگرچه ممکن است در علوم اجتماعی به ویژه در نگاه بوردیویی که همه چیز اجتماعی است، درک یک پدیده اجتماعی در فردیت آن مشکل باشد، ولی بدن در قالب فردی آن پدیده ای است که مورد توجه شاخه بیولوژی انسان شناسی قرار می گیرد و همیشه مورد توجه بوده است. اما در برابر این بدن نوعی دیگر وجود دارد که بدن اجتماعی نامیده شده و منظور داده ای است که به مثابه رسانه، حامل بار اجتماعی و فرهنگی بوده و به دلیل تعدد فرهنگی می تواند هویت های گوناگون و متعددی را دربر بگیرد. از این رو شناخت این نوع بدن که با استفاده از نظریه ها و چارچوب های علوم اجتماعی شکل می گیرد حوزه نسبتاً جدیدی است که مورد توجه واقع شده است. اما بدن سوم که بدن کیهانی نامیده می شود نوعی بدن آرمانی شده است که در متن بازنمایی می شود. به همین دلیل داده ای یکپارچه نیست و در منابع متنی مانند فیلم، عکس، رمان، فیلم مستند و غیره بازتاب می یابد. از این رو این نوع بدن نوعی تاریخ را با خود حمل می کند و برای شناخت جامعه و فرهنگ مورد استفاده و تحلیل قرار می گیرد و نوع نگاه آن را نسبت به مختصات بدنی در دوره های مختلف تاریخی نشان می دهد. با این نگاه و سطوح مختلف بدنی در انسان شناسی، بدون آن که این سه بدن از یکدیگر جداباشند و به طور جداگانه مورد بررسی قرار بگیرند، در یک موقعیت سلسله مراتبی نسبت به یکدیگر واقع شده و می توانند نسبت به دیگری موقعیت فرادست /فرودست را بازتولید کند. بنابراین بدن اجتماعی در موقعیت فرادستی نسبت به بدن فردی واقع شده و نسبت به بدن کیهانی در مرتبه فرودست واقع شده است.
رشد این مسئله در ایران با کمی تأخیر نسبت به کشورهای غربی شروع شده اما به تأسی از رویکرد غالب پوزیتیویستی آکادمیکی ما در حوزه هایی مانند مدیریت بدن-که بر پوشش و آرایش تمرکز بیش تر دارد- یا زبان بدن رشد خوبی را طی کرده است. اما به باور نگارنده باید از درجازدن در مسئله پوشش و آرایش و مدیریت بدن و زبان بدن فاصله گرفت و بدون نفی صددرصد این حوزه ها و تنها در شکل تلفیقی حوزه های مختلف فرهنگی، به سوی حوزه های پژوهشی دیگر رفت که مرتبط با مسئله بدن هستند. از سوی دیگر این نگاه نیز می تواند به کار پژوهشگران ما بیاید که استفاده از مفاهیم و نظریه های علمی در انسان شناسی بدن در حوزه های دیگر می تواند به درک جامع تری از حوزه های فرهنگی به شکل عمومی و نه لزوماً بدن انسانی برسیم.
این مطلب در نشریه ندا(نشریه انجمن علمی انسان شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران) منتشر شده است.