*ما و تهران ما، گرفتار خودروها و اتوبوسها و قطارها و تونلها و بزرگراه ها و پلهایش شده ایم و حتی در روزهایی که اوضاع هوا از حالت اضطرار می گذرد هم نمی توانیم خودمان را نجات دهیم. تهران و سایر شهرهای بزرگ ما شهر انسانها نیستند و نه تنها در برنامه ریزیهای شهری اولویت با ما نیست بلکه گاهی خودمان هم این سهم را برای خودمان قائل نمی شویم. آیا می توان گفت زندگی در تهران از دست تهرانیها بیرون آمده است؟
تهران یک مدل از کلانشهرهای بالای یک میلیون نفر است که اگرچه تعدادشان زیاد نیست، اما در بررسیهای شهری و جامعه شناسانه و انسانشناسانه چندان توصیه نمی شود. شهرهای میلیونی مثل نیویورک و لندن و … که از قرن ۱۹ شکل گرفته اند در حال اصلاح خود هستند و این شهر میلیونی تبدیل به مدلی جهان سومی شده است. هرچقدر این مدل شهر میلیونی جمعیت بیشتری داشته باشد به شرایط توسعه نیافته تری می رسد و مدیریت آن سخت و شکننده خواهد بود. در عین حال در شرایطی که شهر میلیونی ایجاد شد، دیگر نمی توان به عقب برگشت و تمام پروژه ها و تفکراتی نظیر “انتقال پایتخت” که با این محور مطرح می شوند، چندان مبنای واقع گرایانه ای ندارند. جریان روابط میان کشنگران با یکدیگر وبا محیط در یک شهر میلیونی، روندی است که قابل بازگشت به عقب نیست، اما می توان با مدیریت خوب نرخ رشد جمعیت را کاهش داد و یا جمعیت را در مقیاس کوچک جا به جا کرد و در هر حال آن را بهتر مدیریت کرد.
نوشتههای مرتبط
در شرایطی که با یک شهر میلیونی با این همه آسیب مواجه هستیم ، از نقطه صفر دچار آسیب هستیم و باید به دنبال چاره باشیم و بدانیم چه موقعیت شکننده ای داریم. این شرایط شکنندگی ربطی به توسعه یافتگی و توسعه نیافتگی ندارد و همانقدر که تهران این مشکلات را دارد شهرهای میلیونی اروپا هم دچار این مشکلات، در ابعادی دیگر و البته با مدیریتی بهتر، هستند تنها تفاوت ما با آنها این است که سیستم توسعه یافته ابزارها و تجربیاتی را برای کنترل و مدیریت دارد که در کشورهای در حال توسعه نداریم. تجربه ساخت و زندگی در ساختمانهای بلند مرتبه به حدود ۱۰۰ سال می رسد اما در تهران به ۲۰ سال هم نمی رسد و یا تجربه مترو در نیویورک ۷۰ ساله است اما در تهران تجربه ای ۱۵ ساله آن هم با چند خط محدود داریم. در شهرهای بزرگ توسعه یافته می توانید روی مدنیت و رفتارهای عقلانی شهروندان حساب باز کنید چرا که آنها می دانند منافعشان در چه رفتارهایی است اما در تهران این رفتارها را نداریم. نمی توان انسانهایی را که چند نسل است در شهر ۱۰ میلیونی زندگی می کنند را با فردی که همین دیروز از یک روستا به شهر آمده در یک سطح قرارداد و انتظار معجزه داشت.
مسئله کشورهای در حال توسعه شبیه ایران عدم قدرت تصمیم گیری برای خودش بوده و ما در بسیاری از دوره ها در موقعیتهای استعماری یا شبه استعماری بوده ایم که از بیرون به ما تحمیل شده است و باید قبول کنیم که ساختاری عادی نداریم و به همین دلیل باید دیدگاه پیچیده تری را در مدیریت و تصمیم گیری شاهد باشیم. می توانم بگویم حداقل از دهه ۴۰ تا امروز این پیچیدگی و پختگی در تصمیم گیری برای تهران را شاهد نبوده ایم و در عوض صحبتها و تصمیماتی که در مورد مسائل مهم تهران نظیر آلودگی هوا یا زلزله مطرح می شود عمق فاجعه را در تصمیم گیری نشان می دهد.
*یعنی در عین اینکه بسیاری از شرایط اجتناب ناپذیر بوده در بخش دیگر به دلیل عدم مدیریت دچار مشکل شده ایم؟ یعنی شما اشکال را متوجه مسئولان شهری می دانید؟
منشاء عدم مدیریت را باید در افکار و برنامه های نخبگان شهرسازی و جامعه شناسی و انسان شناسی و سایر گروه هایی دخیل در شهر دید و تا این گروه ها مسائل را از نظر شرایط خود تبیین و توصیف نکنند، مدیریت نمی تواند کاری کند و تا زمانی که گروه های قانون گذرای شهری و برنامه ریزی شهری سندهایی لازم را طراحی نکنند ، مدیریت نمی تواند کاری کند. از نظر من این سندها درست طراحی نشده و بسیاری از آنها دیدگاه های شهری و کالبدی ، مهندسی و اقتصادی بوده و دیدگاه های اجتماعی و فرهنگی و روح شهر را نداشته اند. به همین دلایل مدیریت شهر نه تنها در جهت اصلاح این شرایط نبوده بلکه خودش تبدیل به عاملی شده که با اجرا نکردن یا اشتباه اجرا کردن پروژه ها و اسناد بالاسری خسارتهای ملموسی را به شهر وارد کرده است. نمود عینی این روند را می توان در تغییر کاربریها و از بین رفتن باغات دید که با سیستم قدیمی فرافکنی پس زده و در پژوهشهای پراکنده و سفارشی نادیده گرفته می شود.
*انسانهایی که حق حیاتشان زیر سوال رفته در این فضای شهری که توصیفش کردید کجا هستند و در چه شرایطی زندگی می کنند؟ می توان این استدلال را داشت که تهرانیها به عنوان یک شهروند کنشهایی موثر داشته و دارند ؟
باید قبول کرد که در شهرهای ما تعریف “شهروند ” مصداق بیرونی ندارد؛ شهروند به عنوان کسی که در یک قرارداد اجتماعی متقابل قرار دارد از انقلاب صنعتی و انقلاب بورژوازی به وجود آمد. تجربه امروز شهرهای دنیا زیست در شهرهای ۱۰۰ تا ۴۰۰ هزار نفر است و شهر آرمانی را شهرهای تا ۱۰۰ هزار نفر جمعیت می دانند که امکان ارائه خدمات بیشتر است و تجربه هم زیستی را پیدا می کنند. رفتار شهروند در یک شهر برای کوچکترین کارها مثل راه رفتن با رفتار افراد در روستا متفاوت است ؛ شما در یک شهر نمی توانید هر وقت دلتان خواست بدوید ، وارد خیابان شوید و یا حریم خیابانها و مغازه ها و افراد را رعایت نکنید و باید خود را دائم با کالبد شهر تنظیم کنید. تهران و سایر شهرهای ما به خصوص تا حدود دهه ۴۰ با درآمدهای نفتی شکل گرفته اند و به جز آن دوران یک موج مهاجرت گسترده و شهر نشینی هم در دهه های ۷۰ و ۸۰ رخ داده است. در این مدل شهر نشینی منشاء شهرسازی و گسترش ساختارهای اصلی را شاهد نیستیم و با تزریق یکباره درآمدهای نفتی رشد شهر تنها از یک جنبه صنعتی و کالبدی صورت می گیرد و از بسیاری جهات دیگر عقب می ماند. به این ترتیب اقدامات ساختاری و کالبدی که در شهرهای توسعه یافته طی سالیان سال انجام شده ما یکباره و در یک دهه به شهر اضافه می کنیم بدون آنکه الزامات و فرهنگ آن را داشته باشیم. همین حالا اگر تهران را از با نگاهی ساده ببینید از نظر فضاهای عمومی مثل تالارها و پارکها قابل مقایسه با ۱۵ سال قبل نیست ولی در کنار این مسائل فرهنگ توسعه یافتگی را نداشته و نمی توانسته بسازد چرا که بسیاری از آنها نیاز به زمان دارد و ممکن است یکباره تونل و بزرگراه در شهر سبز شود اما نمی توان یکباره فرهنگ استفاده درست از آنها را هم به مردم داد؛ این نیاز و فرهنگ باید درونی شود تا اجرا کند.
*در مورد کالبدی صحبت می کنید که زندگی مردم در آنها جریان داشته و اگر اشتباهی در آن وجود داشته ، در واقع زندگی مردم را کمی یا کیفی دچار چالش و آسیب کرده است. این اشتباهات مدیریتی را موثر می دانید ؟ آسیبهایشان بیشتر کدام بخشهای را متضرر کرده و آیا قابل جبران است ؟ مصداق هم بیاورید بهتر است!
فکر نمی کنم کسی وجود اشتباهات در تصمیمهای خرد و کلان تهران و سایر شهرها را رد کند و یکی از مهمترین صدمات توسعه یکباره این کالبد از بین رفتن فرهنگ موجود در شهر و یا جایگزین کردن رفتارهای غلط و یا روندها اشتباه بوده است. در شرایطی که جمعیت شهر را دو تا سه برابر کرده ایم و می خواهیم جایی را برای اسکان و تردد انها باز کنیم مجبور به تصمیمات اشتباه و شتابزده می شویم و نمود عینی آن اتوبانهای بزرگ و متعددی بود که با آنها شهر را تکه تکه کردند و کسی به این فکر نکرد که این شهر با این شرایط چطور می خواهد انسجام خود را حفظ کند؟
علاوه بر اشتباهات اجرایی و فنی ، اشتباهات نظری و مفهومی زیادی هم داشته اند که نمونه عینی و همچنان ملموس آن را می توان در تصوراتی در مورد اخلاق یا زندگی سالم برای زن و مرد دید. مسائلی که روابط زن و مرد و تعامل دو جنس ، خانواده ، تعاملات انسانی در سنین مختلف و غیره را به چالش و حاشیه کشاند و آسیبهای زیادی را به افکار و تصورات مردم از هم وارد کرد. شاید خسارتهایی که این تغییرات و اقدامات در شهر گذاشته تا سالیان سال و به راحتی در رفتار مردم تغییر نکند و نیاز به یک ساختار بلند مدت داشته باشد. مفهوم تفکیک جنسیتی که آن را در بخشهای زیادی از شهر اجرایی کردند فارغ از اینکه چقدر مفید بوده و چه کاربردهایی داشته آسیبهایی جدی را به شهر و ساکنان آن وارد کرده است.
*آیا نباید در مورد این مسائل هشدار داده می شد ؟
قطعا هسشدارهای لازم در هر برهه از زمان داده شده اما کسانی که این مباحث را مطرح می کردند و یا حتی مخالف این نظرات از جمله تفکیک جنسیتی بودند ، هیچ کدامشان متخصص در امور شهر نبوده اند و آشنایی با روابط و گروه ها و تجمعهای انسانی و مسائل آنها نداشتند و در نتیجه روش کنش و اجرای این برنامه ها هم از طریق فشار و لابی کردن بود.
*می توان اینگونه برداشت کرد که به دلایل مختلف از جمله تغییر در مدیریتها ، گردانندگان تهران و یا سایر شهرهای بزرگ تکلیفشان با خودشان هم روشن نیست و خودشان هم نمی دانند از شهر چه می خواهند ؟
تهران در این سالها چرخه های ناقض و اشتباهات مدیریتی زیادی داشته که البته بخشی از آنها اجتناب ناپذیر بوده است. اما به طور کلی می توان گفت که در مورد شهرهای بزرگ از جمله تهران سیاست عمومی و یکسانی بین افراد اجرایی و تصمیم گیر وجود ندارد. به عنوان نمونه پس از سالها تلاش برای ساخت پارکها هنوز سیاست درست و مشخصی برای آنها نداریم. مثلا شخص نیست پارکها به جز فضای سبز چه کاربرد دیگری باید داشته باشند؟ از چه ساعت تا چه ساعتی مردم امکان بهره برداری دارند؟ و یا تا چه ساعتی چراغهای پارکها روشن است ؟ مثال دیگر در مورد این بلاتکلیفی شهر شب نبودن تهران و سایر شهرهای بزرگ است؛ در دورانی مثل جنگ تحمیلی برای کاهش خطر بمباران نمی توانستیم در شب چراغها را روشن بگذاریم و این روند تاریکی در شب منطقی بود اما چرا باید همچنان این منطق ادامه پیدا کند. برخی از مسئولان می گویند تهران شهر شب نیست اما در واقع شب تهران را به گروه های خاص داده اند که از این شرایط آرام و تاریکی استفاده های خودشان را می برند. جایی که شهر، شب متعارف نداشته باشد، احتمالا شبی خطرناک و بدون ایمنی برای شهروندانش خواهد داشت
*بسیاری از اقدامات ممکن است نتیجه خوبی نداشته باشد اما با هدف کارکردهای مطلوب و اهداف دلسوزانه بوده است. مشکل در کدام یک از اجزای این مثلث برنامه ، مدیر و اجرا قرار می گیرد ؟
عاقلانه این است که در یک شهر چند میلیونی شهروندان را بلاتکلیف و چشم به دهان سایر شهروندان نگذارید. نمی توان ده میلیون انسان را دور هم جمع کرد اما برای تفریح و اوقات فراغت آنها برنامه ای نداشته باشید و در عین حال به خود مردم و گروه های مردمی هم اجازه هر اقدامی را ندهید. جمعیت شهری و به خصوص طبقه متوسط و پایین باید در اولویت دسترسیهای اجتماعی و فرهنگی و تفریحی با صرفه اقتصادی و با توزیع مناسب باشند تا مجبور نشوند برای نیازهای خود از جنوب تهران به شمال آن بیایند. ما در تهران با انبوهی از خدمات کژکارکرد مواجه هستیم؛ مراکز تجاری شما تهران عمدتا با هدف شستشوی پول و سوداگری ایجاد شده که قشر محدودی از مردم شهر را به خود جلب می کند و آخرین کارکرد آن را می توان مجموعه فروشگاهی انتخاب کرد. شاید کسی تا به حال به مسئله ترافیک از این منظر نگاه نکرده باشد اما یکی از دلایل ترافیک در تهران اجتماعی شدن خانمها و اشتباه در سیاست اشتغالزایی برای آنها در سه دهه گذشته بوده است. نرخ اشتغال به کار زنان دردهه ۵۰ حدود ۱۳ درصد بوده و همین الان هم ۱۳ درصد است اما مسئله اینجاست که آن زمان این ۱۳ درصد زن شاغل تحصیلات دانشگاهی نداشتند اما امروز با تعداد بیشماری از زنان تحصیلکرده ، متوقع و آشنا به حقوقشان در جامعه مواجه هستیم که دنبال کار هستند. این زنان به دنبال شغل در شهر می چرخند و اگر هم کاری نداشته باشند، دیگر در خانه نمی مانند و به هر دلیلی از جمله خرید یا گشت و گذرا بیرون از خانه می آیند و برای خودشان کار ایجاد می کنند.
*نمی توان این مسئله را به زنان نسبت داد و در مورد مردان و به طور کلی همه گروه های سنی فعال قابل تعمیم است!
این مسئله را قبول درام اما در مورد خانمها مشهودتر است. مقایسه تهران و سایر شهرهای بزرگ در دنیا نشان می دهد که تهران به عکس شهرهای دیگر ساعت اوج ترافیک ندارد و وضعیت ترافیک شهر تقریبا و با استثناهایی مشهود و قابل توضیح، در همه ساعتها یکسان است. علت هم این است که تردد بسیاری از افراد در شهر ربطی به ساعت کار ندارد و این افراد بیشتر وقتشان بیرون از خانه هستند. از آنجایی که مدیران شهر هم جزوی از همین افراد ساکن در شهر هستند ، در همین بازی می افتند و به این ترتیب مدیریت شهری هم به جای راه حلهای بومی و ابتکاری به سمت الگو برداری می روند در حالی که کاملا اشتباه است و گویا قصد ندارند از تجربه های اشتباه الگوبرداری قبلی درس بگیرند. در حالی که تقلید جواب نمی دهد. در شهری که میزان آلودگی تا این اندازه بالاست اگر از افراد بخواهید زباله خود را تفکیک کنند مسخره است و زمانی این را می شود از شهروند خواست که امتیازات مدنی بگیرد و این مدنیت را در شهر خود ببیند.
*شهروندی که در مورد آنها صحبت می شود آنقدرها هم بدون تجربه و تعلیم پذیر نیست و بسیاری از رفتارها در شهر نشان می دهد که می خواهند به سمت رفتارهای مدنی حرکت کنند. شکل گیری گروه های مردمی برای کاهش آلودگی هوا ، جمع آوری و تفکیک زباله ها و یا آموزش رفتارهای ترافیکی به کودکان می تواند نشانه های خوبی باشد ! می توانند شروع اقدامات بیشتر و موثرتری برای بهبود کیفیت زندگی شهری باشند؟
این تجربه مدنیت در تهران بسیار محدود وجود دارد اما باید توجه داشت که تجربه های کوچک با تجربه های بزرگ تلخ و یا اشتباه تخریب می شوند. مثال این مسئله فرهنگ رانندگی در تهران است که اگر کسی سعی در رانندگی قانون مدار و خوب کند، نابود می شود. خانمها معمولا خوب رانندگی می کنند اما یا در هر جایی امکان رانندگی ندارند یا پس از مدتی پرخاشگر می شوند و یا آمار تصادفشان بالا می رود و اگر کسی نخواهد با سیستم پرخاش جویانه رانندگی کند ، عملا نمی تواند. رفتارهای مدنی کوچک و محدود همچون حبابهای کوچک هستند که در این جریان قوی و مستمر نمی تواند موفق باشند. اگر می خواهیم این حرکتها قوت بگیرند اولا باید خود انگیخته باشد و در عین حال باید مورد حمایت قرار گیرند.
البته این حرکتهای خرد نباید در تعارض با برنامه های کلان و گاهی نانوشته باشند. به عنوان نمونه در شهری مثل تهران که سیستم کلان نمی تواند به دلایل مختلف فضاهای فراغتی برای ۱۰ میلیون نفر ایجاد کند، نباید سیستمهای بالاسری جلوی حرکتهای خودانگیخته را بگیرد. مثال این کار کتاب فروشیهایی بود که در تهران شکل گرفتند و در آنها فضای کوچک و سالنی برای بحث و گفتگو و خوردن چای ایجاد کرده بودند اما در دولت نهم و دهم با آنها مقابله شد. اینها ابتکارهای مدنی کوچک است که خیلی سریع می تواند رشد کند اگر هر کتابفروشی حداقل ۱۰۰۰ نفر را پوشش دهد حداقل یک میلیون نفر می توانند از این فضای فراغتی بهره ببرند اما نوعی ترس از این کار وجود دارد.
*دلایل این مخالفتها در دوره ای معنی داشت اما آیا هنوز هم وجود دارد؟
گروه های مردمی و دانشجویی معمولا از شروع حرکتهای مدنی دلخوری دارند و می دانند که با احتمال عدم موفقیت و مواجه شدن با این نوع مقاومتها رو به رو خواهند شد. مشکل اداری و روند سخت گرفتن مجوز بسیاری از شهروندان را مایوس می کند و ممکن است در ابتدا با کار شما موافقت کنند اما به محض بزرگ و گسترده شدن ، ترس از تاثیر گزاری عوامل بیرونی به وجود می آید. فارغ از این موارد نمی توان یک شهر میلیونی را با ابتکار خرد و خود انگیخته اداره کرد و این ابتکارها و اقدامات مردمی به عنوان گزینه های کمکی مطرح هستند. ساختار کلان موظف است اولا با این اقدامات مقابله نکند و دوم اینکه تا جایی که می تواند حمایت خود را دریغ نکند تا این ساختارهای خرد شکل بگیرند.
*مردم شهرهای بزرگ درگیر بسیاری از مسائل شده اند و در هجوم عدم کیفیت زندگی ، اسایش و دل خوش ندارند. بخشی از این شرایط به انتخاب و نوع زندگی آنها برمی گردد و آنها دسترسی در مورد تصمیمهای کلان ندارند. این شرایط را چطور می توان اصلاح کرد ؟
ذهنیت پیدا کردن مقصر و تفکیک خوب و بد از اساس اشتباه است. یکی از اصلیترین این قضاوت ها مقصر دانستن مسئولان از سوی مردم و بالعکس است و این ساده ترین الگو است که کسی از خودش گلایه نمی کند. ضمن اینکه مسئولین جزئی از مردم هستند و تفکیکی بین آنها نیست. فارغ این مسائل شما چند انسان شناس ، جامعه شناس و یا کارشناس سراغ دارید که در موضوعات مختلف شهری می توانید سراغ آنها بروید و یا افرادی باشند که بدانید مسئولان آنها را در تصمیم گیریها دخیل کرده باشند؟ چرا در بسیاری از موارد فقط سراغ من می آیید؟ دلیلش این نیست که فقط من می توانم صحبت کنم و دیگران این حق را ندارند، بلکه گویا توافق نانوشته ای به وجود آمده تا به استاد و کارشناس این حوزه القاء کند نباید در این حوزه ها دخالت کند و فقط باید سرش در مقاله و تدرس خودت باشی و در جامعه هر چه گذشت ، گذشت. این بزرگترین فاجعه است که از سالها قبل شروع شده است. بهتر است بپرسید تحقیقات شهری را چه کسانی انجام می دهند؟ و این تحقیقات در کجا به کار گرفته خواهد شد ؟ تنها شهرداری تهران دهها مرکز تحقیقات شهری دارد اما این تحقیقات کجا می روند و چقدر موازی کاری وجود دارد؟ چقدر آنها منتشر می شود و چقدرشان سانسور دارد؟
*آنچه تصویر می کنید نگرانیهایی است که در این سالها در مورد آنها تذکر داده شده اما تغییری در آنها نداشته ایم و شهر با همان روال قبلی و با ذهنیتی که مشخص نیست کجا پخته می شود ، پیش می رود. با این حساب بیشتر از قبل باید نگران بود؟
شرایط زندگی نسبت به ده سال قبل تغییرات مثبت زیادی داشته اما مسئله اینجاست که ما دیگر آن افراد ده سال قبل نیستیم و خواسته هایمان هم تفاوت دارد. فشاری که امروز روی یک شهروند برای زندگی عادی وجود دارد با فشار ده سال قبل متفاوت است ولی ما هم آن فرد ده سال قبل نیستیم. آنقدر که امروز جوانان ما نیاز به فضاهای فرهنگی دارند ، جوانان یک نسل قبل نداشتند و اصلا از سطح این نیازها خبر نداشتند تا آنها را طلب کنند. شهر بالذاته در حال تغییر است و در شرایطی که شهری ده میلیونی داریم دیگر شرایط بسیار سخت تر است. فارغ از همه این موارد باید حداقل تا دو دهه دیگر روستاها را امری فراموش شده به حساب بیاوریم و همه آن جمعیت انسانی را جزو جمعیت شهر نشین محسوب کنیم. روستاهای فعلی با تعریف روستا تطبیقی ندارند و به شکل شگفتآوری اصرار به تبدیل شدن به شهر دارند. با این روند شکل گیری شهرهای جدید به نظر می رسد تعداد شهرهای میلیونی کشورمان به ۳۰ شهر هم برسد و به همین دلیل باید خودمان را برای این شرایط آماده کنیم.
*راهکار اصلاحی شما برای این شرایط چیست ؟ این آسیبها تا چه دورانی ادامه دارد ؟
در درجه اول باید جلوی حرکات مهاجرتی آسیب زا را گرفت. برای بسیاری از نخبگانی که مهاجرت به خارج کشور دارند حداقل تا مقطع دیپلم سرمایه گذاریهای بلند مدت حتی شده اما با رفتن آنها همه هزینه را هدر می رود و می توان این مهاجرت را نوعی غارت هزینه و اندیشه در کشور برشمرد. مدل دیگر مهاجرت روستا – شهری و افراد با اجبار مستقیم و غیرمستقیم محل زندگی خود را تغییر می دهند و دچار آسیبهای روانی و اجتماعی و مالی می شوند و از همه مهمتر این ضربه را به جامعه منتقل می کنند. در گام بعدی مفهوم توسعه روستایی باید بازبینی شود و ببینیم آیا منظور این است که روستا را توسعه دهیم تا آنها در روستا بمانند؟ تجربیات ما در این سالها می گوید این روند اشتباه است و رفع نیازها باید منطبق با تحولات شهر و روستا باشد و نمی توان نیازهای شهر را برای جلوگیری از مهاجرت به روستا برد. تجربه نشان داده در شرایطی که با پول نفت به کل روستاها برق و تلفن و آب و جاده و … می دهند ، آن فضا دیگر یک روستا نمی ماند و خیلی زود گرایش به شهر شدن پیدا می کند و به همین نسبت شهرهای کوچک بزرگ و شهرهای بزرگ هم شهرهای میلیونی می شوند.
در شرایطی که مدل آرمانی پذیرفته شده در دنیا بریا یک شهر جمعیتی با ۱۰۰ هزار نفر است ، اصرار ما برای بزرگتر شدن جمعیت شهری معقولانه نیست و آینده این شهرها دچار عدم تعادل است. یکی از راه های تشویق جمعیتهای شهری در شهرهای کوچک آن است که با دادن امتیازهایی ، تمایل به ماندن در شهر مبدا را بیشتر کنیم. به عنوان نمونه زندگی در شهرهای بزرگ به دلیل قیمت زمین مستلزم زندگی در خانه هایی با متراژ کم و آلودگی و ترافیک است، اما در شهری کوچک می توان با همان مبلغ و شرایط خانه ای بزرگ داشت و در رفاه بیشتری زندگی کرد و در این شرایط بسیاری از افراد گزینه دوم را انتخاب می کنند. البته بسیاری هم زندگی در فضای شلوغ و پرهیجان شهر را ترجیح می دهند اما این دیگر باید انتخاب آن افراد باشد و نه اجبار و تجربه این اجبار در دولت نهم و دهم برای جا به جایی کارمندان هنوز در دسترس است و همه خسارتهای آن را درک کرده اند.
*البته به عکس مردم ، مسئولان از این تجربیات درس چندانی نمی گیرند.
با هر دیدگاهی اگر به دنبال اصلاح هستیم ابتدا باید قبول کنیم و بپذیریم که کجا اشتباه کرده ایم و از کجا باید اصلاح را شروع کرد؛ درست مثل یک بیمار که ابتدا باید بیماری را قبول کند. مشکل دیگر اینجا است که باید اجماعی برای تشخیص بیماری وجود داشته باشد و هر کسی برای خودش تشخیص و درمانی را پیشنهاد ندهد. باید از ذهنیتهای آرمانشهری بی ربط مثل تغییر پایتخت ، ذهنیتهای آرمانگرایانه مثل برگشت به زندگی سنتی و روستایی و یا اصرار بر زندگی ابتدایی برای مردمی ثروتمند و اهل تجدد خودداری کنیم چرا که مردم قطعا به شکل تحمیلی در جهت مورد نظر ما حرکت نمی کنند.
نمونه اولیه این گفتگو با روزنامه شرق برای سالنامه ۱۳۹۵ آن انجام شده است. این نمونه نهایی است.