انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مصاحبه با یک بازاری سرشناس ( بازار بزرگ تهران، راسته فرش فروشان)

وقتی به عنوان یک انسان­ شناس در میدان پژوهش قدم می­ گذاریم اغلب به این فکر کرده که تنها، حضور و نوشتن مجموعه­ای از اطلاعات درباره میدان تحقیق کافی است اما در واقع در انتهای پژوهش درمی ­یابیم که با حجم عظیم و انباشت زیادی از اطلاعات مواجه شدیم که هیچ چهارچوب مشخصی ندارند. درنتیجه نمی ­دانیم با آنها چه کنیم؟ این اولین گام یک پژوهش محسوب می ­شود، یعنی بدانیم که برای پژوهش خود قبل از حضور در میدان برنامه ­ریزی داشته باشیم. در این مسیر چیزی که بیش از هرچیز مورد نیاز بوده، داشتن یک روش­ شناسی و دیدگاه نظری خوب است.

روش ­شناسی این امکان را به پژوهشگر می­ دهد که بدون برنامه ­ریزی وارد نشده و دست به عمل نزند زیرا حضور وی تا حدودی می­ تواند میدان را تحت تاثیر قرار دهد. درنتیجه، برای انتخاب میدان پژوهش، انتخاب اطلاع رسان ­ها، مدت زمانی که نیاز به حضور در میدان داشته و جمع آوری داده ­ها، و طبقه ­بندی آنها نیاز به این بخش از کار دارد.

الگوی روش­شناسی ای که اغلب در مطالعات انسان­ شناسی به کار می­ رود روشی کیفی و ژرفانگر بوده که در واقع با ماهیت کل­ نگر آن هم­ راستا بوده و یکی از روشهای گردآوری داده­ها در آن که می­ تواند در این راه ما را یاری نماید تاریخ شفاهی­ است

تاریخ شفاهی در واقع دارای رویکردی جامعه‌ شناختی و انسان‌شناختی به تاریخ است. مورخان، استفاده از تاریخ شفاهی را درباره دوران معاصر، از زمانی آغاز کردند که توانستند از روش‌ ها و اصول جامعه ‌شناسان و انسان‌ شناسان در امر مصاحبه بهره جویند. استفاده از روش تاریخ شفاهی در تحقیقات اجتماعی و به خصوص انسان ‌شناسی از جایگاه ویژه‌ای برخوردار شد. بیشترین اهمیت تاریخ شفاهی در این رشته مربوط به مطالعه تغییرات و استمرار در فرهنگ جوامع و ریشه‌ های فرهنگی برخی از رفتارها و باورها، تحقیق در مورد چگونگی شکل‌ گیری گروه ‌ها و تلقی اعضای یک گروه از حوادث و وقایع و… است که البته از طریق این شیوه تنها می ‌توان حداکثر صد سال را بررسی نمود.

انسان ‌شناسی با رویکرد کیفی، کل‌نگر و ژرفانگر خود به شدت نیازمند استفاده از روش تاریخ­ شفاهی است. نگاه کل‌نگر به واقعیت ­اجتماعی و فرهنگی که پژوهشگر را وا می‌دارد آن را در همه ابعادش مطالعه کند، نیازمند توجه به تاریخ جامعه و گروه مورد بررسی است. در این رویکرد روش تاریخ شفاهی از دو جنبه دارای اهمیت است. از سویی تاریخ گروه ‌های اجتماعی مورد مطالعه الزاما دارای اسناد مکتوب کافی نیست و از سوی دیگر از طریق روش تاریخ شفاهی می‌توان به میزان اهمیت وقایع مختلف و چگونگی آن‌ ها در حافظه جمعی گروه مورد بررسی و نه از دیدگاه اجتماعی غالب پی برد.
تاریخ شفاهی نه تنها درباره این که مردم چه کردند سخن دارد، بلکه درباره این که آن‌ ها چه می ‌خواستند بکنند، منشاء باورداشت ‌های آن ‌ها برای اعمالشان چه بود و اکنون درباره اقدامات خود چه فکر می ‌کنند نیز به ما خبر می ‌دهد.
در رویکردهای ­اجتماعی این مساله نیز می ‌تواند مورد توجه قرار گیرد که تاریخ شفاهی نه تنها به پژوهشگر جهت جمع‌ آوری اطلاعات کمک می ‌کند، بلکه گروه‌ های کوچک اجتماعی را نیز به بازاندیشی درباره هویتشان وا می‌دارد. اگر چه اکثریت قریب به اتفاق طرح‌ های تاریخ شفاهی به نقل تاریخ پرداخته ‌اند و روایت‌ های افراد از حوادث سیاسی است اما الگویی که از پس این روایت ‌ها بیرون می‌آید بیان فرد و شکل گیری فرم‌ های مختلف حدیث نفس است که پیامد آن رشد هویت بازاندیشانه در افراد روایت کننده و به تبع، خوانندگان است.
بنابر توضیحاتی که در بالا ارائه شده هم به اهمیت و هم به ضرورت تاریخ شفاهی و مصاحبه در انسان شناسی پی بردیم که در این مورد نمونه مصاحبه ای با یک بازاری سرشناس تهران آورده می شود که در راسته فرش فروشان بازار بزرگ تهران به فعالیت اقتصادی مشغول اند. و مصاحبه ای که در ادامه آورده خواهد شد در واقع از روش تاریخ شفاهی در روشن شدن مسئله هویت بازار و بازاری استفاده کرده است؛
– درباره خودتون بگید؟ خانواده تون؟
نیاکان ما تو کار تجارت بودند، اینطور که شما می خواین، در بازار تهران ، شما یک محدوده ای رو قائل شدید.
اما من پدرام، پدربزرگهام، یعنی اجداد ما کسی بوده که تو همین میدان اعدام یا همین محمدیه فعلی، کارخونه تولید فرش داشته، اینها اصالتا در همدان بودند و با همدان درارتباط بودند، کار گندم می کردند، کار روغن می کردند، تخم مرغ برای خریدو فروش جابه جا می کردند. حتی بخشی از نیاکان ما صدور نفت رو داشتند به کشورهای اروپایی و روسیه اون زمان.
– یعنی از همدان آمدند تهران درسته؟
اینطوری یعنی هم در همدان و هم در تهران بودند، یعنی تجارت شان جوری بوده که در هر دو جا سکنی داشتند.

– در همدان جز کدام خانواده قرار می گیرند؟
حاج هاشم پلویی به دلیل اینکه در زمان عزاداری امام حسین، در اون زمان خرج می داده و برنج و پلو دم می کردند و می دادند دست افراد، معروف به حاج هاشم پلویی شده بود.
حالا اگر از پدربزرگ خودم بخوام شروع کنم ایشون، شاید ۴-۵ سالش که بوده یتیم می شه، با برادر بزرگترش مشغول به کار می شوند، اول در بخش فرش شویی شروع به کار می کردند یعنی کار شست وشو، بعد یواش یواش می روند تو کار تجارت فرش.
پدر بزرگ من تا سال ۳۰-۳۵ یعنی قبل از انقلاب کسی بوده که به صورت عمده از شهرستان ها جنس تهیه می کرده و تجار بزرگ اروپا می اومدند و این جنس ها رو می خریدند.
– جنس فقط فرش بوده؟
بله فقط فرش بوده…
به واسطه همین کار پدر من هم می آد و شروع به کار فرش می کند، البته قبل از آن پیش دائی خودشون که در کار حبوبات بودن هم، فعالیت می کردند. چون معمولا، پسرا پیش پدرا کار نمی کردند بلکه می رفتند، یه دوره شاگردی رو می گذروندند، که فهم شاگردی – استادی، قوانین و احترام، چون شاید پدر نتونه به پسر انتقال بده، بعد وارد کار خودشون می شدند.
منم چون از قبل از انقلاب با پدرم همراه بودم و می رفتم قالی شویی، از همون زمان یادمه نوع عدل بندیا و ارسال و… .
– خودتون از چه سنی وارد بازار شدید؟
در زمان تحصیلم به صورت جسته و گریخته، معمولا، مثلا تابستونا می اومدم بازار، تا اینکه من خدمتم که تموم شد، به شکل مستمر، تقریبا می شه گفت از سال، ۶۹-۷۰، وارد عرصه بازار شدم.
– وقتی سربازی تموم شد چگونه وارد بازار شدید؟ شاگردی کردید؟
اگر ورود بازار را بخواهید می بایست آن را سه قسمت کنید: قبل از دبستان، در دوره دبستان، دور راهنمایی-دبیرستان. دوره دبستان رو معمولا تابستان ها می آمدن بازار اما دوره راهنمایی رو ، پدرم گفت شما می بایست بری پیش کس دیگری شاگردی، که تابستان را رفتم پیش کسی که لوازم دوچرخه و … داشت. به خاطر اینکه آداب استا-شاگردی و … و بفهمم که نون درآوردن چه جور هستش، چه چیزایی بده، چه چیزهایی خوبه می گن شاید بعضی از اینها رو پدر نتونه، مستقیما به پسر انتقال بده، ولی استا می تونه اینکار رو بکنه، من می رفتم اونجا. این مغازه در خیابان ناصر خسرو بود. بابا این احساس رو کرد که نیاز هست ما در کنارش باشیم. ولی اون زمانی که من به طور رسمی تو کار فرش وارد شدم، بیشتر کارهای اجرایی رو انجام می دادم مثلا، ثبت و ضبط فرش ها خریداری شده، سرکشی به قالیشویی، بسته بندی، کارهای مربوط به گمرک. بعد از اون، همراه پدر و عمو در خرید در شهرستانها شرکت می کردیم.
بازار یک کانونی بود که اینا همه جمع می شدند، اما بعد ها به خارج از بازار هم سرایت می کرد دیگه. مثلا کتابفروشها، یه بخشهایی از بازار مربوط به کتاب فروشها بوده اما الان رفتن میدون انقلاب و اون طرفا.
بازار فرش قبلا بخشهای عمده ای از بازار تهران رو اشغال می کرده اما الان شده یه محدوده کوچکتری که بازار کفاش ها و کوچه کباب ها و اینا مثلا بازار فرش هستش بقیه، مثلا بازار عباس آباد همه فرش بوده اما الان شده لباس زیر یا مثلا زیرپوش و جوراب و این حرفا.
سربازار این طرف تا بازار سبزه میدون، فرش فروش ها بودن اونا همه شدن لوازم خانگی و الکتریکی، بازار پاچنار همه فرش بوده تبدیل شده به مارک فروشی، لوازم کفاشی و از این جور چیزها، اینه که هی بازار جرح و تعدیل شده….
حالا اعتقاد خودم رو عرض می کنم در بحث کسب و تجارت، همیشه اون شغل یک فرازی داره یک فرودی، اون کسی موفق می شه در فراز بهره لازم رو ببره که بتونه در فرود دوام و صبوری داشته باشه. بازار فرش هم در خیلی زمان ها فراز و فرود داشته. قبل از انقلاب چیزی که پدر بزرگم می گفت این بوده که بازار فرش رکود عجیبی داشت اما بعد از اون رونق زیادی پیدا کرد که سال ۷۲-۷۳ که من یادم می آد. به خاطر تفاوت قیمت دلار، فرشی که مال خاک بود می شستن برای بیرون چرا؟ چون فرشی که دو دلار بود تبدیل شد به یک فرش یه دلاری. اون زمانی که بازار آتیش می گرفت یه عده کسایی که دنبال این بودند که هرز چندگاهی از یه جایی ارتزاقی بکنند. زود وارد کار فرش می شدند و وقتی که نشست از این رفتن دوباره به کاری که فکر می کردن خوبه.
من با این طرز کار اصلا موافق نیستم یعنی از این شاخه به اون شاخه پریدن رو اصلا دوست ندارم. آدم وقتی تو یه کاری وایسته چم و خم کار دستش می آد. می فهمه کجاش دچار ضعف هستش و کجاش دچار قوت است.
بعد از قطع نامه ۵۹۸ قیمت ارزی که بود ۳۰۰تومن تبدیل شد به ۷۰ تومن -۸۰ تومن. این برای کسی که باید جواب بدهی هاش رو بده براساس روابطش و اعتبارش کار کرده، و وقتی مجبور هست براساس پولی که دریافت می کنه بدهی هاش رو پرداخت کنه، سخته ولی ایستادگی ..

– تعریف شما از بازار کلا چیه؟
بازار اول یک اسم است… بازار یعنی یک محل سرپوشیده ای که مثلا می گن بازار تهران، که کسبه دور هم جمع شدند و هر کس مغازه و غرفه و یه چیزی داره، یه بازار به معنی و مفهوم گسترده اش هست که از اون بازار یابی و یا می گن طرف رفتش بازارهای دنیا رو، یک تجارت یا کسب و کاری که دارای درآمد باشه، تعریف بازار اینه. بازار را بگیم مثل منزل، خانه.
– حالا تعریف شما از بازاری چیه؟
وقتی می گوییم دانشجو این دانشجو آدم کوشاییه، آداب درس خودن رو حفظ کرده، روابطش رو با همکلاسی ها، همشاگردی ها حفظ کرده، مدام در صدد تغییرهستش، و یک ایده و هدفی داره که این دوره درسیش به اتمام رسید آدم موفقی باشه. و یه دانشجو داریم که برای وقت تلف کردن بره دانشگاه.
یه وقتی ما می گیم بازاری ، بازاری به معنی و مفهوم اصلی خودش، یه کاسبی است که اول از همه شرع و مقدسات رو خوب می شناسه با اونها عجین شده، اعتقاد دارم کسی که داره کار کسب و درآمدزایی داره می کنه برای خودش، اگر مسائل شرعی اش رو وارد نباشه نون حروم می بره تو خونش. بعد انصاف، توجه به نوع سلیقه مردم.
اعتقاد بر این داشتن که سرح خیز می بایست باشند. سحرخیز بودن در این که خوش روزی باشه آدم خیلی ملاک بود. صبح زود حرکت می کردن به سمت مغازه شان. راستش من پدربزرگم رو یادمه که مادر بزرگم بهش می گفت الان نرو. ایشون تقریبا ۷ صبح مغازه اش رو وا می کرد. صبح می اومدن در مغازه رو وا می کردند تا ظهر بعد ظهر در مغازه شون رو می بستن و بعضی از کسبه که منزلشون نزدیک بود میر فتن منزل ناهار می خوردن، باز دوباره بعد از ظهر ساعت ۳-۳و نیم، می آمدند محل کارشون تا دم مغرب که می گفتن سرچراغی، نمازشون رو مسجد می خوندن می رفتن منزل. اینکه کسی تا ساعت دوازده شب در مغازه اش باشه دیگه معنی و مفهومی نداشت. متاسفانه اینا عوض شده. نوع زندگی ما هم عوض شده. اینکه تلویزیون وارد شده تو زندگی ما تا ساعت یک نصفه شب همه بیدار هستن، ساعت ۱۰-۱۱ صبح تازه طرف در مغازه اش رو باز می کنه. اینه که سحرخیز بودن یکی از ملاک هایی بود که مهمه.
حتما وقتی در مغازه رو باز می کردند قرآن داشتند و قرآن می خوندند…
بین دو نماز حاج آقایی که نماز می خواند احکام رو که مربوط به کسب و کار باشه رو می گن… اما به جز اینا یه سری کلاس هایی به اسم مکاتب وجود داشت که، خیلی از کسایی که نوپا بودن و به خصوص شاگردها را می فرستادن تا در این کلاسها شرکت کنند و بفهمم حرام و حلال و نوع معامله و اینا چیه؟
اگر کسی یه چیزی رو فروخته بود می گفت آقا امروز من دشتم رو کردم، اگه برای فلان قالی خریدار می اومد می گفتن برو مغازه رو برو در حالی که اون قالی رو داشت و می گفت من دشتم رو کردم و برو اونجا تا اونم یه روزی برای خانواده اش ببره.
حالا به کسی که امروز بهش می گن بازاری کیه ؟ اون کسی که یه مغازه داشته باشه ؟ به نظرم خیر.
– انسجامی که آن دوره یعنی دوره انقلاب بازار داشته هنوز هم اون انسجام رو داره؟
نه اینطوری دیگه نیست. دلیلش یکی همون بحث اعتقادی هستش. ما در بحث اعتقادی ضعیف عمل کردیم و یه مقدار لطمه خوردیم از افراد نابابی که وارد شدند….یک دلیل دیگر اینه که دیگر خیلی از مغازه ها صاحبانش پای مغازه نیستند. مثلا سر بازار طرف اومده مغازه اجاره کرده ۴میلیون تومن و… باید اجاره بده، این می گه انسجام چیه، بسته بودن و وا بودن مغازه دیگه چیه.
– یک دوره ای بازار آدمهای غریبه را راه نمی داد؟
نه این که راه نمی داد بلکه نمی آمدند جو بازار یه جوی بود که خودشون نمی اومدند.
مثلا ما در مجموعه خودمون که داریم کار می کنیم چون یه مجموعه خانوادگی هستیم ما از نظر اعتقادی و دینی ۸۰- ۹۰ درصد بهم شبیه هستیم. اگر کسی بخواد وارد ما بشه که یه قسمتی از اینها را نداشته باشد نمی تونه بیاد تو جمع ما و با ما کار کنه.
خیلی از قدیمیای بازار که آدمای معتقدی بودن از دور خارج شدند. یا پسراشون ادامه دهنده راهشون نبودن، یا مغازه رو فروختن یا اجاره دادن، یا کسایی اومدن اجاره کردن که آدمای آنچنانی نیستن.
مثلا طرف رفته تحصیل کرده مهندس شده یه کاری رو شروع کرده و توش موفقه، دیگه لزومی نداره که بیاد تو کار بازار.
– زمان جنگ شرایط بازار چگونه بود؟
مردم خوراک نمی خوردند که، هنوز فرهنگ مصرف و تجمل باب نشده بود. مردم این فرهنگ قناعت رو داشتند، اول اینکه مردم اینقدر خوراک نمی خوردندف مثلا برنج، مرغ و… اکثر مردم غذاهاشون خیلی ساده و سبک بود، اصلا اینقدر برنج مصرف نمی شد، در بعضی ایام مثلا مهمانی و چیزی باشه برنج دم می کردند می خوردند. همین طور نوع زندگی شون، مثلا شما امروز اگر یه دختری بخواد ازدواج بکنه یا عروسی بشه، اولین سوال اینه که این آقا منزل از خودش داره، در صورتی که قبلا اینگونه نبود به حداقل ها راضی بودن. بازار فرهنگ قناعت را توسعه می داد. بعد از جنگ مردم ما رو حریص کردن، چرا مردم صف وامی ایستن که مرغ بگیرن. تخم مرغ شمال کل ایران رو تامین می کرد، اومدن گفتن تو که تولید کننده هستی تو هم باید کوپن بگیری، یادتون نمی آد سر برنج ایران چه بامبولی درآوردن، طرف وقتی می خواست یک کیلو برنج از شمال بیاره می گفتن شما داری قاچاق می آری، اینا باعث این فرهنگ شد که طرف گفت حالا، اگر شما می بینی که قبلا طرف می رفت فقط اندازه معاش روزانه خودش خرید می کرد حالا برای چند ماه خرید می کند.
بازار نگاه می کنه به اینکه ببینه چه چیزی تقاضا وجود داره همان را عرضه می کند.