انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مسیحیت و مفهوم فردگرای شهروندی

در متداول ­ترین تقسیم­ بندی موجود،‌ دوران مسیحیت در غرب به سه دوره ی مجزا قابل تقسیم بندی است. اولین دوره عبارت از دوران پدیدار شدنِ مسیحیت و شکل­ گیری آن در قلب امپراتوری رم بوده است. دوره ­ای که با تاثیرگذاری فرهنگ هلنی و شیوه­ های سازماندهی رومی در مسیحیت همراه شد. دوره­ ی دوم هم زمان با سقوط امپراتوری رم و قدرت ­یابی نهاد کلیسا بود که با هم­ پیمان شدن با اربابان فئودال، قدرت دولتی و دینی را در هم ادغام کرده بود و منابع اقتصادی را نیز تا حد زیادی کنترل می­ کرد. آغازدوره ی سوم پس از رنسانس بود که با شکل گرفتن طبقه­ ی متوسط بورژوا قدرت کلیسا نیز در کنار فئودال­ هایی که در مقابل ظهور سرمایه ­داری نوپدید تاب نیاوردند کاهش یافت.

لاپیدوس معتقد است که تاریخ تحول و مسیحیت و تاثیر­پذیری آن از جریان­ های تفکر رومی و هلنی همه دست به دست هم داد تا پتانسیل سکولاریزه شدن در درون کلیسای کاتولیک نهفته باشد و در نهایت خود را در فرهنگ مدرن غربی نشان دهد. در حالی که در مقایسه، اسلام یک قدرت مرکزی و دولتی دینی ایجاد کرده بود، مسیحیت از ایجاد یک دولت دینی بازماند ودر تمام تاریخ خود نی ز حمایت خود را به نهادهای متنوعی اختصاص داد طوری که گاهی از پادشاهان، گاهی از فئودال­ ها و گاه از تاجران حمایت می­ کرد. برخی معتقدند که می­ توان دیدگاه تاریخ غرب را به سه بخش تقسیم بندی کرد: عصر امپراتوری رم، قرون وسطی و دوران مدرن. از این سه دوره تنها در دوران میانی بود که کلیسا توانست دین و دولت را در یکدیگر ادغام کند.

اما مساله ­ای که در تقسیم ­بندی سه بخشی بالا در نظر گرفته نمی­ شود تفاوت میان دوران رسمی شدن مسیحیت در امپراتوری رم و پیش از آن است. اولین امپراتور رم که به مسیحیت گروید و آغازگر مسیحی کردن قلمرو رم بود امپراتور کنستانتین بود که در سال ۳۱۲ پس از میلاد مسیح حکومت می ­کرد. بنابراین مسیحیت در رم باستان سه قرن را بدون داشتن جایگاهی رسمی در جامعه به سر برده بود و در طول این سه قرن بیشترین تعدیل­ ها و تاثیرات فرهنگی را متحمل شده بود.

اما همان طور که لوئیس اشاره کرده است این پرسش در این جا مطرح می ­شود که کدام یک درست تر است: آیا این رم بود که مسیحی شد یا مسیحیت بود که رمی شد؟

پاسخ به این پرسش در راستای اهداف این نوشتار نیست اما تاثیرپذیری این دو از یکدیگر انکارناپذیر است. با فروپاشی امپراتوری رم کلیسا (پاپ) بود که قدرت گرفت و پایتخت پیشین رم را پایتخت خود قرار داد. همین قدرت بود که به کلیسا این توان را داد که در جنگ های صلیبی علیه مسلمانان از بهانه ­های مذهبی استفاده کند و خشونت ­اش را با ابزارهای دینی توجیه کند.

در دوران فئودالیسم اروپایی شاهد این هستیم که مرکز نظام فئودالی در کلیسای مرکزی کاتولیک رومی قرار دارد. کلیسا هم پیمان زمین داران فئودال است و هر گونه اقدامی که در جهت فروریختن نظام فئودالی صورت می گیرد چاره ­ای ندارد مگر این که شکل ضد مذهبی هم پیدا کند و در مقابل کلیسای کاتولیک بایستد. بنابراین این طبقه­ ی متوسط یا همان بورژوازی بود که قدرت را ناچار به جدایی از کلیسای کاتولیک کرد. اما نه تنها کلیسا و قدرت دولتی راه مجزایی در پیش می­ گیرند بلکه در جامعه نیز بین سکولارها و مذهبیان جدایی ایجاد می ­شود. این نیروهای سکولار که در جامعه مستقر شده ­اند از فردگرایی ریشه می­گیرند و از آن حمایت می­کنند که بنیادی­ترین عنصر در شکل­گیری فرهنگ غربی است. امپراتوری رم که میان شهروندان رمی و غیرشهروندان تفاوت عمده ­ای قایل می­شد تاثیر خود را بر فرهنگ غربی باقی گذاشته است. شهروندان به عنوان عاملان فردی و سازندگانِ جامعه به رسمیت شناخته می ­شوند.

در تاریخِ ایران و بسیاری از کشورهای شرقی دیگر، فردگرایی به این شکل به چشم نمی ­آید. چنان چه در ایران واژه­ی شهروند دارای فردیت، واژه­ای نوظهور و مفهوم شهروندی نیز مفهومی جدید است. به نظر می رشد که نبودن مفهوم شهروندی مشخصه ای شرقی باشد. در زبان های عربی و ترکی استانبولی نیز چنین واژ­ ای تنها در قرن اخیر شکل­گرفته است در حالی که فردیت شهروند در غرب از دوران امپراتوری رم شناخته می شده است. اما نبود چنین طرز تفکری در برخی کشورهای شرقی را می توان در بستر فرهنگی و مذهبی این کشورها و در فرهنگ غیرشهری و عدم توجه به ن‍ژاد و ملیت در برخی از این فرهنگ ها جست و جو کرد در حالی که مسحیت در دل شهر رومی که براساس سنت­های رومی شکل گرفته بود رشد کرده است.

وبر معتقد است که عقلانیت موجود در مسیحیت به دلیل رابطه داشتن آن با شهر و تجارت و صنعت است که در مقابل زندگی روستایی برمبنای کشاورزی قرار می­ گیرد. وبر تاکید می ­کند که شهرها سردمداران عقلانیت مدرن بودند و مسحیت نیز که بر مبنای حرکت فردی در جهت رهایی و زهد قرار داشت در بستر شهرهای رمی بود که توانست واقعیت خود را شکل دهد. شیوه ­ی زندگی قبیله­ ای و شرایط بوم شناختی بسیاری از جوامع شرقی امکان شکل­ گیری شهرهایی مشابه آن چه در رم شکل­گرفته بود را ممکن نساخت.

در حالی که در غرب مسیحیت و یهودیت در درون کانون های شهر­نشینی به وجود آمدند و شکل گرفتند در جهان اسلام، برعکس، این دین اسلام بودکه به دلیل ضرورت شکل­گیری یک حکومت مرکزی به شکل­گیری شهرهای بزرگ انجامید که به اعتقاد وبر جنبه­ای سیاسی داشتند. پیش از این نظام قبیله ای و اجتماعات کوچک وجود داشتند ولی چیزی تحت عنوان شهر به معنای مدرن آن به وجود نیامده بود.

به اعتقاد وبر مسیحیت و یهودیت ادیان به وجود آمده از دل شهر و از این رو دارای الزامات شهروندی بودند در حالی که پیدایش اسلام چنین نبود و در واقع این الزامات سیاسی دین بود که به پیدا شدن شهرها منجر شد. به علاوه اسلام که دینی همه جانبه بود فلسفه ­ی زندگی، اصول اقتصادی و قضائی و نظام دولتی و اجتماعی را نیز شامل می ­شد. ویل دورانت اشاره کرده است که در کشورهای مسلمان در دوران های مختلف دولت بر اجرای قوانین و احکام اسلامی نظارت کامل دارد. اما مسیحیت بیش از هر چیزی دیگری بر اخلاق مسیحی تاکید نهاده بود و به دلیل نداشتن جایگاه سیاسی در دوران های متعددی که پیشتر به آن اشاره شد هرگز نتوانسته بود چنین فراگیر شود.

منابع:

Alamdari, Kazem, 2004. Religion and Development Revisited. Journal of Developing Societies. V. 20.

Benedix, Reinhert. 1977. Max Weber: An Intellectual Portrait. Berkley, University of California Press.

Burckhart, Jacob. 1943. Force and Freedom, Reflections on History, New York. Pantheon Press.

Collins, Randall. 1980. Weber’s Last Theory of Capitalism: A Systematization. American Sociological Review. V. 45.

Durant, Will. 1944. Caesar and Christ: A History of Roman Civilization and Christianity. New York. Simon and Schuster.

Email Ladan Rahbari at: Rahbari.ladan@gmail.com