انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مساله فرهنگ

مقدمه: به دلیل گستردگیِ معناییِ مفهومِ فرهنگ، شاید به این مرحله برسیم که نمی توان فرهنگ را تعریف نمود و تمامی تعاریف موجود بیشتر به وجوهی از فرهنگ اشاره داشته است و تمامیت آن را دربرنمی گیرد. در اینجا مطابق رویکردی انسان شناسانه که تبلور آن را می توان در مکتب فرهنگ و شخصیت دید، فرهنگ به مجموعه ای از رفتارها اطلاق می شود که در یک جامعۀ مفروض بین اعضای آن جامعه مشترک است و نتیجه ای که از این رفتارها در مادیت اتفاق می افتد یعنی اشیای ناشی از آنها. بنابراین فرهنگ نه به صورتی انتزاعی یا حتی مادی، بلکه بیشتر از هرچیز به صورت شخصیت انسانی مورد توجه قرار می گیرد. انسان ها حاملان اصلی فرهنگ بوده و فرهنگ همواره باید از رسانه ای بگذرد که انسان است و معنایی دریافت کند که معنایی انسانی است(فکوهی، ۱۳۸۴: ۲۰۱). بنابراین می توان فرهنگ را محصول انسان دانست و آن را در مقابل طبیعت قرار داد.

دیگر اینکه، فرهنگ علاوه بر مجموعه ای از رفتارها می تواند تبدیل به یک ابزار تحلیلی بسیار مهم در اختیار عالمان اجتماعی شود. در اینجا به برخی از ویژگی های فرهنگ به عنوان یک ابزار تحلیل اشاره می کنیم که می تواند ما را کمی به مقصودمان در تعریف فرهنگ نزدیک نماید؛ فرهنگ، می تواند هم به عنوان یک رفتار اکتسابی قرارگرفته و هم مبنای زیست شناختی داشته باشد، فرهنگ نه تنها رفتارهای اجتماعی بلکه شیوه اندیشیدن را نیز دربرمی گیرد یعنی معنای کنشهای خاص می توانند در زمینه های فرهنگی متفاوت تفسیرهای متفاوتی را بپذیرند، فرهنگ پدیده ای یکپارچه بوده؛ نهادهای مذهبی، سیاسی و اقتصادی هر جامعه ای را نیروهای تطبیقی مشترکی شکل می بخشند که طی دوران درازی از زمان عملکرد داشته اند و در نتیجه گرایش به همسازی با یکدیگر دارند، فرهنگ با وجود زمینۀ مشترک، در میان گروه های گوناگون تمایز می-پذیرد(بیتس، ۱۳۷۵: ۴۴- ۵۵). دو ویژگی اخیر که از آن صحبت شده بسیار بااهمیت است زیرا نقشی که این دو ویژگی به فرهنگ در جامعه می دهد بسیار کارکردی ست. یعنی فرهنگ در جامعه از طرفی عامل انسجام بوده و از طرفی عامل افتراق و تاکید بر هریک از این دو ویژگی در دوره هایی از زیست انسان می تواند عاملی بر چالش های ایجاد شده باشد.

در نتیجه، فرهنگ را می توان مجموعه ای از پدیده های رفتاری و ذهنی اکتسابی هر جامعه دانست که به آن جامعه شخصیت و هویت می بخشد. و به همین دلیل جامعه نیز از طریق سازوکارهایی با انتقال آن از نسلی به نسل دیگر دست به بازتولید خود می زند(فکوهی، ۱۳۸۳: ۲۸۶).

نیاز است با توجه به کلیاتی که در بالا بیان شده اشاراتی نیز به مفهوم واژه فرهنگ در ادبیات موجود، نماییم؛

– فرهنگ، واژه ای فارسی و مرکب از دو جزء «فر» و «هنگ» است: «فر» پیشوند و به معنی جلو، بالا، بر و پیش آمده، «هنگ» از ریشه اوستائی «تنگا» و به معنی کشیدن و سنگینی و وزن می باشد. این واژه مرکب که از نظر لغوی به معنی بالاکشیدن، برکشیدن و بیرون کشیدن است، هیچگاه در ادبیات فارسی به مفهومی که برخاسته از ریشه کلمه باشد نیامده است(روح الامینی، ۱۳۶۸: ۱۱).
– برهان قاطع، لغت «فرهنگ» را چنین معنی می کند: بر وزن و معنی فرهنج است که علم و دانش و عقل و ادب و بزرگی و سنجیدگی باشد. کتاب لغات فارسی را نیز گویند. نام مادر کیکاوس هم بوده. شاخ درختی را نیز گویند که در زمین خوابانیده خاک بر روی آن بریزند تا از جای دیگر سربرآورد و کاریز آب را نیز گفته¬اند. چه دهن فرهنگ جایی را می گویند از کاریز که آب بر روی زمین آید(روح الامینی، ۱۳۸۲: ۳۹).
– فرهنگ در زبانهای اروپایی معادل culture از ریشه لاتین cultura است. از نظر ریشه لغوی به معنی کشت و زرع بوده و امروز نیز مشتقاتی از این کلمه به معنی کشت و زرع به کار می رود. در ادبیات فرانسه معنی این کلمه از پرورش گیاهان به پرورش حیوانات و بالاخره پرورش انسان تعمیم یافت(روح الامینی، ۱۳۶۸: ۱۵).

منابع:

– بیتس، دانیل و پلاگ، فرد، ۱۳۷۵، انسان شناسی فرهنگی، مترجم؛ محسن ثلاثی، تهران: نشر علمی

– روح الامینی، محمود، ۱۳۶۸: گردشهر با چراغ؛ در مبانی انسان شناسی، تهران: زمان

– روح الامینی، محمود، ۱۳۸۲، زمینه فرهنگ شناسی، تهران: عطار

– فکوهی، ناصر، ۱۳۸۴، تاریخ اندیشه و نظریه های انسان شناسی، تهران: نشر نی

– فکوهی، ناصر، ۱۳۸۳، انسان شناسی شهری، تهران: نشر نی