توضیح مترجم:
آنسلم اشتراوس Anselm Strauss از سرآمدان پژوهش کیفی در جامعهشناسی است. شاید بتوان گفت که اشتراوس و کِرسول John W. Creswell یکتنه بار مفهومپردازی و طبقهبندیِ پژوهش کیفی در علوم اجتماعی را به دوش کشیدهاند. آنهنگام که فردی صاحبنظر در پژوهشهای ذهنگرا فرایند مردن را بهعنوان موضوع اثر خویش برگزیند؛ نتیجهی کار به طور حتم خواندنی و آموزنده خواهد بود. متن پیشرو ترجمهای است از مقدمهی کتابی تحت عنوان آگاهی از مردن Awareness of Dying به قلم اشتراوس و گلاسر Barney G. Glaser. نویسندگان آنطور که خود بیان داشتهاند تحت لوای پارادایمی تعاملگرا در جامعهشناسی، فرایند مردن یا احتضار را کنکاش کردهاند. نبود پژوهشهایی از ایندست در فضای دانشگاهی ایران به شدت احساس میشود. جستجوی واژهی مرگ – واژهی مردن پیشکش- در نشریات دانشگاهیِ فارسی زبان به نتایج چشمگیری منجر نمیشود و جای خالی ژورنالهایی همچون Omega، Death Studies، Loss Grief and Care، در ایران سخت خالی است. در فرهنگی که سنتا و عرفا – بی هیچ قضاوتی ارزشی- مرگاندیش است؛ فرهنگ دانشگاهی و نخبه در این خصوص دچار نقصانی اساسی است. فضای روزنامهنگاری در ایران سالهاست که با برچسب “حوادث” تنها به بازتابِ “رخداد مرگ” پرداخته و مرگ را همچون یک حادثهی دلخراش بازتاب داده است؛ همان روندی که به اذعان نویسندگان کتاب در جراید آمریکا نیز نمود داشته و دارد؛ اما صحبت بر سر “انتزاع مرگ” است یا مرگ و احتضار همچون یک مفهوم. حادثهی دلخراشی همچون پلاسکو که زلزلهای در ابعاد کوچک محسوب میشود؛ رخدادی که مردن را طی چند روز در همآغوشی و مجاورت با زندگی قرار داد و انکار مردن یا مرگ death-denying culture حتی مردن در پیش چشم همگان را، به امری ناممکن بدل ساخت؛ انگشت اشاره و دلیلی است بر اهمیت و ضرورت آغاز جنبش آگاهی از مرگ death awareness movement در ایران، جنبشی که قدمتش در غرب به سال ۱۹۱۷ و انشتار مقالهی زیگموند فروید پیرامون مویه و مالیخولیا بازمیگردد. جنبشی که میتواند و باید به تاسیس شبکهها و سازمانهای خود-امدادِ مرتبط با بیماری و اندوه grief- and disease-related self-help organizations and networks مدد رساند. جنبشی که باید و میتواند تابوهای مربوط به مرگ و مردن را در فضای دانشگاهی، مدنی و در سپهر عمومی بشکند. ایران کشوری است که به سرعت رو به پیری میرود؛ با بحرانهای زیست محیطی درون خود و تروریستی در اطرافاش دستبه گریبان است و امواج مدرنیتهی مادیگرا و بحران معنویتی که از پیاش میآید؛ مکررا فضای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگیاش را درمینوردد؛ تمامی این پدیدهها لزوم توجه به مرگ و تحلیل آن را صدچندان میکند.
نوشتههای مرتبط
هرچه در جامعهای رخداد مرگ بیشتر باشد؛ به هرعلتی، میطلبد که فضای دانشگاهی بیشتر مفهوم مرگ را واکاوی و تحلیل کند. یکی از مصادیق مفهوم انتزاعی مرگ؛ دورمرگی – دوری به نسبت و در قیاس با مردن در خانه- یا مردن در سازمانی تحت عنوان بیمارستان است که در این کتاب مورد پژوهش قرار گرفته است. نظر به مباحث مجادلهانگیز سالهای اخیر در ایران پیرامون رفتار پزشکان با بیماران و فضای اجتماعی و اخلاقی حاکم بر بیمارستان چونان یک نظام اجتماعی، پژوهشهایی مشابه با آنچه که در این کتاب محقق شده ضروری اجتنابناپذیر و مفید خواهد بود؛ کنکاش و تحلیل تعاملات اجتماعی با محوریت مردن و در ارتباط با مرگآگاهی. اگر آنچنانکه فیلسوف قارهای جورج باتالیر بیان میدارد مرگآگاهی قدیمیترین احساس و معرفتی است که بشر واجد و صاحب آن شده؛ پس تحلیل این معرفت و تعاملات برخاسته از آن در جهانی که شیوههای متنوعی از مردن را تجربه میکند یک ضرورت تام است. آنجا که در بسیاری از نظامهای دینی، تعاملات و فرایندهای پس از مرگ در قالب آداب و ترتیب غسل مرده و تشییعجنازه، برجسته تنظیم و مدیریت شده؛ جای آن دارد که جامعهشناسی کمبودها را جبران نموده و درست به لحظه- این لحظه میتواند از چند دقیقه تا چند روز ماه یا سال طول بکشد- ی پیش از مرگ یا همان مسایل مرتبط با کشوقوس مردن end-of-life issuesپرداخته و تحلیلش کند.
شیوهی به کار رفته برای تحلیل مردن از سوی نویسندگان این اثر، قرابت عجیبی با عناصر مفهومیِ نظریهی مناسک تعاملی Interactional Ritual Theory (IRT) رندال کالینز Randall Collins دارد آنجا که زیربنای نظم اجتماعی مبتنی می شود بر احساسات و انرژی عاطفیِ برخاسته از آن، یک نظریهی وضعیتی situational.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
مسالهی آگاهی از مردن
نظرگاههای آمریکایی در باب مرگ بسیار ناسازوار بهنظر میآید. روزنامههای ما واقعیات بیرحمانهای دربارهی مرگ نشر میدهند؛ از سرتیترهای صفحهی نخست گرفته تا اعلان تشییع جنازه در صفحات آخر. گویا که آمریکاییها مرگ را چونان یک امر روزمرّه every-day affair قبول کردهاند-هرروزه یکی جایی و بهشکلی دلخراش میمیرد. برای مداقه دربارهی این علاقهی روزافزون به مرگ نیازی هم نیست که به عطش سیریناپذیرِ جراید عمومی به شرح جزییات مرگ حتی مرگ خشونتبار اشاره کنیم؛ درهرحال مرگ یکی از وجوه مشخصهی هستیِ آدمی است و افراد هر جامعهای باید راهی برای کنار آمدن با این بحران دائمی بیایند. شاید که سخنگفتن از آن و خواندن دربارهاش یکی از همین راهها باشد.
عجب آنکه شهروندان آمریکایی گویا ترجیح میدهند از مرگهایی خاص حرف بزنند و نه مرگ در مفهوم انتزاعیاش. انتزاع مرگ برای ما چیزی درحد تابو بوده و زیاد خود را درگیر بحث انتزاعی یا فلسفی نکردهایم. اگر هم مباحثهای عمومی بوده بیشتر به تبعات اجتماعی مجازات مرگ یا خوشمرگی euthanasia پرداخته است.
ما اینجا در آمریکا تمایلی نداریم تا گشادهرویانه از خود فرایند مردنDying دَم بزنیم؛ لذا از اینکه به فردی محتضر بگوییم که دارد میمیرد پرهیز میکنیم. به وجهی این پرهیز، یک نگرش اخلاقی است: زندگی از هرآنچه که ازپیاش میآید ارجمندتر است لذا شخص نباید مرگ را انتظار کِشَد مگر آنکه در دردی عمیق مستغرق باشد.
حرفهایهایی که در جوار بیماری محتضر در بیمارستانها کار میکنند در این نگرش اخلاقی سهیم هستند. آنها آموزش دیدهاند که مراقبتهای بهداشتی و پرستاری به بیماران لاعلاج ارایه دهند اما در قبال مرگ طوری عمل میکنند که انگار خدّام کلیسا هستند. دورههای پزشکان و پرستاران در دانشکدهی پزشکی آنها را برای مواجههی تکنیکی با بیماران آماده میکند. دانشجویان پزشکی را آموزش میدهند تا مبادا که از سرِ سهلانگاری مریضی را به کشتن دهند؛ اصل آموزش هم که همان تشخیص و درمان است. اما استادان دانشکدهی پزشکی در باب این موضوعات هیچ نمیگویند: نحوهی سخن گفتن با بیمار محتضر، آیا مرگ قریبالوقوع را افشا کنند یا نه و چگونه؟ موضوع را بهچهنحوی با همسر، فرزندان و والدین فرد روبهموت در میان گذارند؟
وضع در دانشکدههای پرستاری هم بر همین منوال است. تنها تدریس در خصوص پرستاری از بیمارانِ درحال مرگ، و “مراقبتهای پس از مرگ” post-mortem، البته این اواخر دورههای آموزشی درخصوص “ابعاد روانشناختی” پرستاری به برنامهها افزوده شده است. اندکشمارند اساتیدی که راجع به چنین موضوعاتی سخن بگویند و اغلب خود را به یک یا دو خطابه در انتهای دورهی آموزشی محدود میکنند یا اینکه از یک رواندرمانگر میخواهند تا چیزی در مایههای یک “اظهار کارشناسانه” expert testimony ارایه دهد. تجارب پرستاران درخصوص بیمارانِ روبهموت جای انکار ندارد لیکن آنها بر تکنیکهای ضروری پزشکی و پرستاری تاکید دارند تا امر مسلم مرگ فینفسه. نتیجه اینکه گاهن حتی خودشان نیز مطلع نیستند که بیماری روبهموت را تیمار یا علاج میکنند.
پزشکان و پرستاران تکنیکها و مهارتهای زیادی در رسیدن به بدنهای بیماران محتضر دارند؛ اما رفتارشان با آنها در خارج از حوزهی استانداردهای حرفهشان جای میگیرد [منظور این است که هیچ رویه یا دستورالعملی در این خصوص ندارند. م]. در بیمارستانها، همچنین در دانشکدههای پرستاری و پزشکی، بحث در خصوص راههای صحیح مدیریت بیمارانِ درحالمرگ، بیشتر محدود به تکنیکهای پزشکی و پرستاری است. کادر درمان ملزم به گزارشدهی به همدیگر یا به مافوق دربارهی آنچه که با بیمار دربارهاش سخن گفتهاند نیستند. آنها تنها در قبال وجوه تکنیکی کارشان در قبال مردن مسئول هستند.
آنها میدانند که سروکلّهزدن با بیمارِ درحال مرگ و پلکیدن اطرافش کاری آشفتهگون و زجرآور است. همین است که ترجیح میدهند در گرایشهایی از طب تخصص بگیرند که کمترین مواجهه با فرد محتضر را داشته باشند. پرستاران ما خود به چنین گرایشهایی در انتخابهای دانشگاهیشان اذعان دارند. آنهاکه بار مراقبت از محتضرها را بر دوش میکشند اغلب خود را بیچاره حس میکنند؛ چه از عهدهاش بربیایند چه مستاصل شده باشند. پرستاران و پزشکان بهشکلی قابل فهم، شیوههایی استاندارد و دروننگرانه idiosyncratic برای کنار آمدن با بدترین خطرها ابداع میکنند. یکی از متداولترینِ این استانداردها که از سوی کادر پزشکی تصدیق شده؛ دوری گزیدن از افراد بیمار است؛ مریضهایی که از مرگ علاجناپذیر خود بیخبرند؛ آنهاکه در تمنای به پرسشکشیدنِ تیم درمان خویشند؛ آنهاکه هنوز گسیل خویش بهسوی مرگ را “نپذیرفتهاند”؛ و آنهاکه مرگشان با دردی جانکاه همراه است. آنچنانکه کتاب ما گواه آورده است؛ تلاشهای کادردرمان برای کنار آمدن با احتضار، اغلب اثرات نامطلوبی هم بر وجوه روانشناختی و اجتماعی مراقبتیِ آنها گذاشته و هم بر آسودگی خود پزشکان و پرستاران. آنها که با محتضران درتماس هستند همواره از درماندگی خویش در سروساماندادن handling به مسالهی مردن قدری آشفتهاند.
مصائب روانشناختی و اجتماعی همراهِ احتضار آنهنگام بسیار حاد هستند که محتضر میداند درحال مرگ است. از میان بسیاران دلیل، درست به همین دلیل است که پزشکان آمریکایی بهشدت در برابر افشای مرگ قریبالوقوع مقاومت میکنند؛ و پرستارها نیز بیاذن پزشک مسئول، مرگ را به بیمار لو نمیدهند؛ باری! هنوز بسیاری از آنها براین گمانند که آنکه بخواهد بداند بههرحال خواهد دانست و نیازی به رُکگویی از سوی تیم پزشکی نیست. برخی از پزشکان هم سخنانی با بیمار راه میاندازند و غیرمستقیم گوشیِ مرگ را دستاش میدهند. درهرحال، طرز رفتار و اعمال بیماری که میداند یا مشکوک است با آنکس که از احتضاراش بیخبر است توفیر دارد. مسالهی “آگاهی” awareness از حیث آنچه که هم برای فردِ روبهموت و هم برای تیم پزشکی و پرستاریاش رخ میدهد؛ حیاتی است.
از یک منظر، مسالهی آگاهی یک مسالهی فنی است: آیا باید به بیمار گفته شود-چه باید کرد اگر او میداند یا نمیداند؛ یا تنها مظنون است؟ اما چنین مسالهای اخلاقی نیز هست مشتمل بر اخلاق حرفهای، معضلات اجتماعی و ارزشهای فردی. آنچنانکه برخی پرسیدهاند؛ آیا این درست است که منکر این فرصت برای فرد محتضر بشویم که با وجدان و خدای خویش در صلحوصفا باشد؛ اموراتاش را حلّوفصل کند آیندهی خانوادهاش را تامین کند؛ و مردناش را نیز چونان زندگیاش تحت کنترل بگیرد؟ آیا هرکس بهخصوص پزشک این حق را دارد که چنین اطلاعی را از بیمار دریغ کند؟ کسی باید پیرامون افشاگری و وقت آن، نیز دربارهی اینکه این مسئولیت سترگ بر دوش چه کسی بیافتد؛ خانواده، پزشک، یا بیمار، تصمیم بگیرد. استدلال برای اتخاذ این تصمیمها و کسانی که این تصمیمها را میگیرند؛ تنها برپایهی خردورزیِ تکنیکی نیست بلکه واجد زیربنایی عرفی، اخلاقی و نیز ملاحظات انسانی نیز هست.
هم ابعاد فنی و هم انسانی مسالهی آگاهی، بهطور روزافزونی حیاتی میشوند؛ به دو دلیل: یکی اینکه بسیاری از آمریکاییها دیگر در خانه نمیمیرند. سال قبل در ایالات متحده، ۵۳ درصد از مرگها در بیمارستانها یا نوانخانهها رخ داده. در چنین وضعیتی افراد خانواده ممکن است کنار بیمار باشند اما همچنین ممکن است فرد با تعدادی غریبه نیز احاطه شده باشد صرفنظر از اینکه تا چه اندازه با او همدلی کنند یا چقدر بهلحاظ تکنیکی ماهر باشند. مردن دور از خانه با روندهای پزشکیِ مهم و قابل توجهی همراه شده: بهدلیل بهبود فنآوری پزشکی، امروزه معدودی از امراض حاد و بسیاری از امراض مزمن میمیرند. بعلاوه، سیکل معمول بسیاری از بیماریهای مزمن افزایش یافته بهنحویکه بیماران محتضر، درمجموع، در مقایسه با گذشته، دورهی طولانیتری را تا مرگ سپری میکنند. زمانی که میتواند در بیمارستان بگذرد یا در رفتوآمدهای مکرر به بیمارستان.
دورمرگی یا مرگِ دور از خانه، و در اثر ابتلا به امراض مزمن، در دهههای آتی بسیار متداول خواهد بود و اینچنین است که مسالهی “آگاهی” حتی بیشتر از آنچه که هست علاقهمندانش را دلمشغول خویش خواهد ساخت. از بیمارستانها چونان موسساتی علمی و از کادر درمانی انتظار میرود که راجع به حال بیماران و روند بهبودی یا وخامت حالشان دست به قضاوتهای فکورانهای بزنند. دقیقن به همین دلیل است که در آیندهی نزدیک بیماران روبهموت هرچه بیشتر بر پرسشگری اصرار خواهند ورزید؛ بر پاسخهای مفصل و سرراست دربارهی ماهیت بیماریشان، اینکه چقدر دوران بستری آنها به طول خواهد انجامید و چرا و به چه شکلی از بیمارستان ترخیص خواهند شد. ناچارن بسیاری از آنها حقیقت را درخواهند یافت یا بدانها گفته خواهد شد. (بهبود دامنگسترِ سطح آموزشی چنین روندی را تسریع خواهد کرد.) آنطور که پیداست و پیشبینی میشود مسالهی آگاهی به آنچه که درلحظههای گذار انسان از زندگی به مرگ و در بیمارستانهای آمریکا رخ میدهد؛ هرچه بیشتر مرکزیت خواهد یافت. این همان موضوع مرکزی کتاب ماست.
آگاهی و مطالعهی تعامل
این کتاب دو گونه مخاطب را درنظر دارد: آنهاکه دلمشغول [مسالهی] مردن در بیمارستانها هستند (بهویژه کسانی که باید بدان رسیدگی کنند)؛ و جامعهشناسان (بهویژه آن گروه که تعامل اجتماعی را مطالعه میکنند). این اثر، میتواند هم بهواسطهی جزییات کاربردی و هم وجوه نظریاش مطالعه شود. البته نگاشتن برای این دوگروه کمی مخاطرهآمیز مینماید؛ چراکه قانع شدهایم که جامعهشناسان اگر بهلحاظ تئوری به موضوعی علاقهمند نشوند در باب آن چیزی بهواقع مفید و عمیق نخواهند گفت.
این اثر مبتنی است بر مشاهدات میدانیِ دامنهدار و مصاحبههایی که در بیمارستانهای منطقهی مرکزی فرانسیسکو انجام شد. پژوهش بخشی از یک مطالعهی وسیعتر است با موضوع بررسیِ چگونگی مراقبت بیمارانِ در شرف مرگ از سوی پرستاران و کادر پزشکی. بهطور کلی، بر این موضوع تمرکز داشتیم که وقتی مریضی در بیمارستان بستری شده و سپس روبهمرگ میرود پیرامونش چه میگذرد. سپس توجه اصلی خویش را به این پرسشها معطوف کردیم. تعاملات جاری میان بیماران محتضر و کادر بیمارستانی کدامها هستند؟ تاکتیکهای مورد استفاده توسط کادر مسئول بیماران کدامها هستند؟ تحت کدام شرایطِ سازمانی در بیمارستان، تعاملات و تاکتیکهای فوق بهوقوع میپیوندند؛ و چگونه بر بیمار، خانوادهاش، کارکنان، و خود بیمارستان بهعنوان چیزها و کسانی که مسالهی مردن را احاطه کردهاند؛ اثر میگذارند؟ وقتی که پیگیر چنین پرسشهایی بودیم دریافتیم که در بسیاری از وضعیتها این آگاهی بخشهای مختلف از فرجام یک بیمار است که نوسان و تغییر دارد. لذا تدقیق بیشتری بر ارتباط آگاهی با پرسشهای فوقالذکر کردیم: آگاهی به متغیر قدرتمند تبیینگر ما بدل شد.
چنین پرسشهایی اغلب بهنحو وثیقی به کادر بیمارستان مربوط می شوند؛ کسانی که روزمره تکلیف حساس و دشوار رسیدگی به بیماران را برعهده دارند. مایی که خارج از گود ایستادهایم outsiders خیلی که مایه بگذاریم تنها میتوانیم به نقل تجارب افراد درون معرکه insiders پرداخته یا به آنها اندرز دهیم که چگونه با آن تجارب دشوار کنار بیایند. کار یک جامعهشناس زمانی به چشم میآید که آنچه را که مشاهده نموده طوری گزارش دهد که به نظر درونیها insiders آنقدر مربوط بهنظر آید که آنرا درست بپندارند اما نه آنقدر مسلم که اینطور تصور کنند که دارند چیزی از پیشدانسته را بازگو میکنند. مراد این است که چون درونیها برسرِ بسیاری از چیزها متفقالقول نیستند یک روایت جامعهشناسانه باید همواره چنین تخالفی را مورد ملاحظه قرار دهد. تکلیف جامعهشناس این است که صادقانه گزارش دهد لیکن مطابق با دانستههای خویش.
این دو عامل- یعنی چگونگی نگاشتِ یک گزارش و آنچه که به پیشدانستههای درونیها افزوده میشود- جامعهشناس را رخصت میدهد تا سهمی در معرفت واقعی صنف خویش داشته باشد. بسته به میزانی که جامعهشناس دادههای خویش را ورز میدهد این فرصت را نیز دارد که چیزی درخور با همقطاران خودش درمیان گذارد. باری! در این کتاب ما دلمشغول پرداختن به و مداقهی چگونگی مفهوم پردازیِ “تعامل اجتماعی” هستیم. این مساله یک مورد جامعهشناختیِ محوری است: تلویحن تمامیِ تئوریستهای متنفذِ جامعهشناسی اَقلّن از ماکس وبر، دورکهایم، توماس، و مید بگیرید تا پارسونز و گافمن به این مهم پرداختهاند. همچنین، محققین در غالب اوقات بایستی تصمیم بگیرند که چگونه تعاملِ رخداده درون گروهها، سازمانها و نهادها را خصلتبندی و تبیین نمایند.
سیاقهای contexts آگاهی
رهیافت ما به تعامل اجتماعی و آگاهی بسیار متاثر از مطالعهمان دربارهی وضعیت مردن افراد بوده است. وقتی بیماری کاملن بیجان را به بیمارستان میآورند؛ و تشخیص این است که رفتنی است؛ پرسش از آگاهی او درقبال مرگ خویش منتفی است. هرچند پزشکان و پرستاران ممکن است حالت چنین بیماری را متفاوت تعریف کنند اما چنین اختلافی بعید مینماید. از سوی دیگر اگر بیمار هوشیار باشد و مردن یا زندهماندنش پرسشبرانگیز باشد؛ خُب در چنین حالتی جای هیچ شکی نیست که تعریف بیمار از حالت خویش میتواند با تعریف هرکدام از پرستاران و پزشکان کاملن متفاوت باشد. آنچه را که ما بستر آگاهی نام نهادهایم یعنی آن تصویر کلیای که در قامت یک جامعهشناس ترسیم نمودهایم؛ عبارت است از آنچه که هر فرد تعاملگری از تعریف بیمار از حالت خودش، و نیز فهم آگاهی دیگران از تعریف خود، میداند. در بطن چنین بافتی است که افراد تعامل نموده ودرعینحال این بافت را تشخیص میدهند. آشکارا، چنین بستری پیچیده بوده و طی زمان احتمال تغییرش هست بهویژه آنکه شرایط بیمار میتواند رو به وخامت گذاشته و درنتیجه صراحتن یا درلفافه پیامهایی از حالتش به او منتقل شود.
اگر فرض کنیم که همواره تعدادی از افراد هستند که تعامل را شکل میدهند؛ آنگاه ترکیباتی منطقی از چهکسی چه میداند؛ انواع گونهگونِ بسیاری از بافت آگاهی را نتیجه خواهند داد (میتوان به پنج بُعد اشاره نمود که رویهمرفته سیوشش نوع ممکن از آگاهی را ایجاد میکند: شمارهی افرادِ درگیر، تصدیق آگاهی یعنی تظاهر به آگاهی میکند یا واقعن مطلع است؛ میزان آگاهی یعنی آگاه است یا مشکوک یا بیاطلاع، موضوع آگاهی که در اینجا انتظار برای مرگ است؛ و آگاهی از وقوف دیگران به موضوع). در بخش دوم از کتاب، مواردی را گردآوردهایم که آنهنگام که تنها دو تعاملگر درگیر هستند تجربتن رخ داده و برای “آنچه که حولوحوش بیمار اتفاق میافتد” بسیار مهم هستند. این دو تعاملگر عبارت هستند از بیمار و کادر بیمارستانی. به جهت سادهسازی فرض میکنیم که کادر بیمارستانی مشخصا به گونهای عمل میکند که گویا همهی اعضایش در یک آگاهی مشترک سهیم هستند. در بخش سوم از کتاب، فرض اجماع کادر بیمارستانی را کنارنهاده و از آنچه که تحت شرایط مختلفی از توافق و عدمتوافق رخ میدهد بحث میکنیم. همچنان آنهنگام که پای خانوادهی بیمار را به میان خواهیم کشید؛ اجماع را فرض نخواهیم گرفت.
هرکدام از فصول بخش دوم کتاب به بسترهایی خاص از آگاهی پرداخته مواجههی بیمار و پرسنلِ بیمارستان و شیوههای خصلتمندی از تعامل که درون بستر ظاهر میشود را دستمایه قرار میدهد. منباب نمونه، وضعیتی که بیمار از مرگ قریبالوقوع بیاطلاع است و سایرین همه درجریان هستند. نیز وضعیتی که بیمار بو برده که دیگران چیزهایی میدانند و در پی تایید یا تکذیب حدسوگمان خویش است. وضعیت دیگر آن است که هر دو طرف بیمار را روبه موت تعریف میکنند منتها هردوطرف وانمود میکنند که اصلن چنین چیزی نیست [بیمار محتضر نیست. م]. وضعیت دیگر آن است که هر دو سوی ماجرا از مرگ قریبالوقوع مطلع هستند و تاحدودی با گشودگی نسبت به این موضوع برخورد میکنند. این وضعیتها را به ترتیب آگاهیِ بسته closed awareness آگاهی مظنون suspected awareness آگاهیِ متظاهرانهی دوجانبه mutual pretense awareness و آگاهی گشوده مینامیم.
تاثیر هر نوعِ بسترِ آگاهی بر میانکنشِ interplayبیمار و کادر بیمارستان عمیق خواهد بود چراکه افراد، گفتار و عمل خویش را مشخصن مطابق با اینکه چه کسی چه چیزی میداند و نیز با آنچه که میداند مطابق میسازند. آنهنگام که حرفی talk عملی یا سرنخی برملا میشود یک بستر آگاهیِ ویژه به سوی بستری دیگر میل کرده تکامل مییابد. به طریقی دیگر گفته شده که تعامل، توسعه و تکامل یافته و ایستا نمیماند. وظیفهی ما این خواهد بود که الگوهای نمونهایِ typical توسعهی تعاملی interactional development را ردیابی نموده و آنها را به بسترهای آگاهی ربط دهیم؛ برای این منظور یعنی برای مطالعهی بسترهای آگاهی و تعامل از این پاردایمها پیروی خواهیم نمود: (۱) توصیف هر بستر آگاهی، (۲) شرایط ساختار اجتماعی که وارد بستر میشود؛ (۳) تعامل منتج شده مشتمل بر تاکتیکها و ضدتاکتیکهای مختلف، (۴) تغییر تعامل از یک نوع از آگاهی به آگاهی دیگر، (۵) شیوههایی که تعاملات گوناگون، تغییرات بستر آگاهی را مهندسی میکنند؛ و دستآخر (۶) پیآمدهای مختلف تعامل-برای تعاملگران، برای بیمارستان، و برای تعامل بیشتر. هر فصل در بخش دوم کتاب بر مبنای آنچه که ذکرش آمد طراحی شده است. هدف این فصول آن است که نشان دهد چگونه تئوری ما میان شیوههای تعاملاتی مختلف و فرایندهای گوناگون تمییز مینهد. ازینرو، چنین چیزی باید آشکار سازد که تئوری کار میکند.
بخش سوم، بر مسایل عمومیِ مبتلابهِ بسترهای آگاهی تمرکز خواهد نمود: بهخصوص آن معضلاتی که به شخص بیمار، خانوادهاش و کادر بیمارستانی مربوط میشوند. مدلهایی برای فهم و تبیین معضلات آگاهی از مردن بسط خواهد یافت مدلهایی که هم مفید به حال متولیان بیمارستانی خواهد بود و هم جامعهشناسان. تحلیل هر فصل منطبق بر تجویزهای پارادایم بستر آگاهی اما با سازماندهی متفاوت خواهد بود. سازمان فصول بیشتر از موضوع یا معضلی که هر فصل بدان میپردازد تبعیت خواهد کرد و لذا بازتابی است از کاربرد تئوری ما برای یک معضل خاص. در بخش چهارم پارهای دلالتهای تحلیل عمومیمان برای امر پرستاری و مراقبت بهداشتی و نیز برای آگاهی و تئوری تعاملی را از نظر خواهیم گذراند.
در سرتاسر این کتاب امید این بوده تا تعهد خودمان هم به عمل و هم به تئوری را گردهم آوریم. گرچه همهی گفتنیها دربارهی مردن در بیمارستانهای آمریکا را نگفتهایم – درواقع اجباری هم به گفتن همهچیز نیست- لیک درهرحال امید این بوده که تامل ما کمکی باشد برای فراهم آوردنِ زمینهای مطمئنتر از آنچه که هماکنون هست بهمنظور فهم ابعاد اجتماعی-روانشناختیِ مراقبت از افراد محتضر terminal care و نیز سهمی داشته باشد در تئوری جامعهشناختی.
مفید خواهد بود اگر به پارهای وجوه کلی بسترهای آگاهی در وضعیت مردن که با سایر وضعیتهای دربرگیرندهی مسالهی آگاهی فرق دارند اشاره کنیم. نخست، برخلاف برخی اسرار که میتوانند مکتوم مانده یا فاش شوند؛ گسیل فرد بهسوی مرگ قطعن درصورتی که فاش شود برایش خبر بدی خواهد بود (مگر اینکه انسان خیلی پیر باشد یا از دردی جانکاه رنج ببرد). نتیجتن خطراتی که در این وضعیتِ بهخصوص وجود دارد بسیار بالاست. خطرات برای کادر بیمارستانی نیز زیاد است. دوم، در وضعیت مردن، همواره یک فرد واحد (بیمار) در برابر گروهی دیگر (کارمندان بیمارستان) قرار میگیرد. در چنین حالتی هر فرد از کادر بیمارستان آنهنگام که با مریض تعامل میکند معمولن بهعنوان یک نماینده از گروه ایفای نقش میکند. این وضعیت با درامهای جاسوسی فرق دارد که در آن جاسوسها و ضدجاسوسها در هر دوسو به یک تیم تعلق دارند. سوم، نشانههای احتضار مریض همواره برای او هویدا نیست و اگر هم باشد ممکن است برایش معنادار نباشد. چنین نشانههایی حتی میتواند برای همهی تعاملگران آشکار نباشد. مقایسه کنید با سایر وضعیتهای آگاهی آنجا که یک نشانهی واحد (بگیرید رنگ پوست) یحتمل از سوی همهی تعاملگران بهصورتی ویژه (“نژاد”) تعبیر میشود. این وجوه گونهگونِ وضعیتهای مختلف آگاهی، عمومیت “بستر آگاهی” را بهمثابهی یک مفهوم به ما پیشنهاد میدهد. این مضمون عمومیت را در این کتاب بسط خواهیم داد. در بدو امر همین بس که بگوییم حالت بشر به گونهای است که انسانها اغلب بدون اطلاعی به قطعویقین از هویت دیگری عمل میکنند. کنش مبتنی بر ایمان پیش میرود یا برپایهی تاکتیکها یا فریبونیرنگ، یا بر اساس فهمی دوجانبه از انگیزهها و مقامها statuses.
نظم اجتماعی و تحلیل تعامل
بسیاری جامعهشناسان هستند که درباب پدیده ی هویت مسالهانگیز problematic identity مداقه نموده یا هستیاش را فرض گرفتهاند؛ اما اندک شمارند جامعهشناسانی که آگاهی از هویت و تعامل را بهتفصیل تحلیل کرده باشند. برخی از نظریهپردازان (زیمل، کولی Cooley ، مید، ایشازر Icheiser، گافمن و دیویس) بهطور مبسوطی پیرامون آگاهی و تعاملِ برخاسته از آن نگاشتهاند اما درمجموع دربارهی بستر ساختاریای که درون آن انواع آگاهی رخ میدهد نیز ساختار خود بستر آگاهی، تشخیص نظریِ اندکی وجود داشته است. نتیجه آنکه بسیاری از جامعهشناسان قدرت مانور خویش را در مطالعهی مسالهی آگاهی محدود ساختهاند. ملاحظات و چشماندازهای نظری آنها، شاید که بهسوی تمرکز بر یک یا دو گونه از آگاهی هدایتشان نموده باشد: دغدغهی جورج هربرت مید نسبت به دلالتهای فهم دوجانبه دراینجا مثال خوبی است. یا شاید بتوان گفت که ایدههای یک نویسنده میتواند بهنحو مستقیمی متاثر از انواع ویژه ای از داده باشد که او بر روی آنها کار کرده است.
رهیافت ما به مسالهی تعامل بسیار متاثر است از یکسری اعتقاد درخصوص حفظ نظم اجتماعی. تا آنجا که به نظم اجتماعی مربوط میشود نورتون لانگ Norton Long عالم سیاسی اخیرن نوشته است که میتوان از جامعهشناسیِ جان لاک سخن گفت و نیز از جامعهشناسی توماس هابز: اولی از اقلیم پایدار و پرسشناپذیر ارزشهای مرتبط با نظم اجتماعی سخن میگوید و دومی از سرشتِ شدیدن مسالهانگیزِ نظم اجتماعی. پیشتر از این، جورج مید، نظرگاهِ هابز را با ذکر اینکه تغییرات اجتماعی مدام رخ میدهند بیان نموده. مید معتقد است که تکلیف بشر آن است که “آن تغییرات را شکلی متعارف ببخشد” اینکه آن تغییر را بهنحوی هدایت کند که آشوبزا یا به زبان خود هابز هرجومرج گونه anarchistic نباشد. نگاه ما چنین است که باید دوگانهی فراگیرِ پیشگفته را باهم ترکیب نمود و پایهای برای نظم اجتماعی فراهم آورد که مکررا بازسازی شده “روی آن کار شود” worked at تا آنجاکه هم ارزشهای مستقر را پاس داشت و هم تشکیل ارزشهای جدیدِ مقوم نظم اجتماعی را درنظر داشت. ما معتقدیم که حفظ نظم اجتماعی چه در جامعه چه سازمان، گروه یا تعامل، بدان معنی است که باید با پیآمدهای نسبتن پیشبینیناپذیر در این روش دولایه دستوپنجه نرم کرد.
طبیعتن فروض ما درباب نظم اجتماعی بهسوی کشف امکانهای توسعهایِ تعامل developmental possibilities of interaction رهنمونمان خواهد کرد؛ هرچند نیازی نیست که چنین فروضی بهمنظور مشروعیتبخشی به هدفمان چونان یک اهمیت جامعهشناختیِ عظیم، پذیرفه شوند. اروینگ گافمن در اثر خویش با نام رفتار در اماکن عمومی behavior in public places ، تعامل را برحسب مقررات regulations اجتماعی تحلیل میکند؛ مقرراتی که باظرافت بر تعامل حکم میرانند و تعامل را تجسم اصیل نظم اجتماعی میسازند؛ درست بهعکس، ما بر قواعد واقفیم اما عمیقن علاقهمندیم تا تعامل را برحسب سرشت بیانتها open-ended و مسالهزایش تحلیل کنیم. جای آنکه بر ثبات تعاملی تمرکز کنیم؛ به تغییراتی توجه خواهیم نمود که میتوانند درخلال یک دوره از تعامل رخدهند. حتی یک تعامل نسبتن پایدار یا دائمن تکرارشونده نیز ایجاب میکند که به فراسوی تشریح قواعد تنظیمی governing regulations نظر کنیم بدین معنا که تاکتیکهای زیربنای آن سکونی را مورد مطالعه قراردهیم که مکررا دستخوش تغییر و پیآمدهای پیشبینیناپذیر است یا بهعبارتی پایهی مستحکم و “متزلزل” working atنظم اجتماعی را همزمان کنکاش نماییم. این چنین است که در مطالعهی خودمان پیرامون تعاملی با محوریت بیماران محتضر، هم سامان اجتماعیsocial regulations و دیگر شرایط ساختاریِ دخیل در تعامل را واکاوی مینماییم و هم وجودِ گرایشی در تعامل را برای رهایی از قیود نظمیافتهی اجتماعی و حرکت بهسوی شیوههای تعاملیِ جدید.
منبع:
Strauss, AL, Glaser, BG (1965) Awareness of Dying. Aldine Publishing Company, Chicago, pp 3-15.