انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مروری بر کتاب تنهایی پر هیاهو

شاید حقی که بارت برای خواننده قائل می‌شود تا خواننده آنطور که می‌خواهد از متن لذت ببرد نگارنده غیر متخصص را بر آن داشت تا برداشت شخصی خود را از شاهکاری ادبی بیان کند.

تنهایی پرهیاهو نام کتابی است از بهومیل هرابال نویسنده نامدار اهل چک است، کسی که می‌گوید ” یگانه هدف و معرف حضور من بر عرصه اینسیاره آن بوده که تنهایی پرهیاهو را بنویسم”. ترجمه این کتاب را نیز پرویز دوائی انجام داده است و نشر آبی نیز آن را منتشر نموده. درباره نویسنده کتاب همین بس که میلان کوندرا دیگر نویسنده ی نامدار اهل چک او را بهترین نویسنده امروز چک می داند. هرابال مانند نقطه عطفی است که کوندرا ادبیات چک را به دو دوره ی قبل و بعد از او تقسیم می کند. سخن درباره ی این نوییسنده بسیار زیاد است و در قدرت و اهمیت بر هیچ کس جای شکی وارد نیست.

نویسنده با قلم استادانه خود یک نوع پوچی را در لایه های مختلف جامعه ای به تصویر می کشد که در حال از بین بردن ریشه های خود است و تا می تواند این کار را با زیبایی انجام می دهد. جامعه ای که نخبگانش در نظام سلسله مراتبی قرار می گیرند که جایگاه در خور آنها نیست و باید به کارهای بیهوده مشغول شوند یا به نوعی خود را سانسور کنند. سلسله مراتبی که به هیچ وجه به فکر زیر دستان خود نیست و توجهی به قشر پایین نمی کند. چنانچه مراتب پایین در گیر روزمرگی بیهوده ای هستند و فقط می توانند هر از گاهی چشم امیدی به طبقه بالا داشته باشند که این امید نیز پوچ و بیهوده است. چنانچه در متن کتاب بارها می گوید که آسمان عاطفه ندارد. کتاب در پی انتقاد از جامعه ای است که قدرت فکر را از مردم میگیرد و این کار نیز توسط افرادی با سواد و نخبه انجام می شود و به نوعی خودکشی نخبگان بدست خودشان را ترسیم می کند. جامعه ای که در نهایت خودش را نیز می بلعد و در خود فرو می رود.

کتاب تنهایی پرهیاهو که در هشت فصل نوشته شده است داستان مردی است که سی و پنج سال است که در کارگاه کاغذهای باطله کار می کند و با دستگاه پرس خود کتاب‌هایی که به نوعی سانسور شده‌اند را از بین می‌برد. هانتا شخصیت اصلی داستان است که روایت گر زندگی شخصی خود و اتفاقات داستان می‌ باشد. کسی که اعلام می کند سی و پنج سال است که در کار کاغذ باطله است و این قصه عاشقانه زندگی اوست. در ابتدای داستان هانتا خود را اینگونه معرفی می کند:” سی و پنج سال است که دارم کاغذ باطله خمیر میکنم و خود را چنان با کلمات عجین کرده‌ام که دیگر به هیئت دانشنامه هایی در آمده ام که طی این سال‌ها سه تنی از آنها را خمیر کرده ام”.

کار هانتا از بین بردن کتاب هایی است که اجازه خوانده شدن را ندارند او با زدن دکمه قرمز و سبز دستگاه پرس خود به نوعی اندیشه هایی که اجازه نشر ندارند از بین می برد. این در حالیست که می گوید از سرزمینی آمده ام که از پانزده نسل پیش به این سو بیسواد ندارند. وی معتقد است که در بین مردمانی زندگی می کند که به خاطر یک عدل اندیشه های بر هم فشرده حاضرند جان خود را فدا کنند اما اکنون او توأمان در حال از بین بردن این اندیشه ها است. اما با این وجود هانتا تا جایی که می تواند کتاب ها را نجات می دهد و با خواندن این کتاب ها اندیشه ها را در ذهن خود انبار می کند. تصویری که او از خانه خود ارائه می کند تصویری است که تنها امکان راه رفتن در میان کتاب ها را دارد و در صورتی که کتاب ها روی او بیفتند ممکن است زیر کتاب ها دفن شود. شاید این صحنه هجوم افکاری باشد که اگر فعال شود شرایط حاضر باعث از بین بردن هانتا شود.

رابطه عمودی بین طبقات اجتماع در این کتاب بسیار قابل توجه است. نظام قدرت با کوچک شمردن و نادیده گرفتن افراد تحصیل کرده به نوعی سعی می کند که آنها را از صحنه کنار بزند و آنها را نادیده بگیرد. با این وجود قشر روشن فکر هرگز نمی تواند نسبت به اطراف خود بی توجه باشد. در رابطه با رابطه بین نظام قدرت و اقشار پایین دست نویسنده صحنه ای از جدال دائمی بین موشهای فاضلابی را تصویر می کند که در زیر شهر پراگ مدام در حال اتفاق است. با وجود اینکه موش های بزرگ از نظر قدرت بر موش های کوچک پیروزند اما موش های کوچک هرگز دست از تلاش و جنگ نمی کشند.

در بخشی از کتاب دستگاه پرسی را معرفی می کند که قدرتی به مراتب بیشتر از دستگاههای قبلی دارد و دیگر فرآیند از بین بردن کتاب را سریع تر می کند. در این فرایند حتی کودکان را هم وارد می کنند که به نوعی از بچگی افکارشان را جهت دهند. کارگرانی که در حال کار با این دستگاه هستند به نوعی وارد یک دوره صنعتی شده اند که به هیچ عنوان توجهی به هیچ چیز جز کارشان ندارند و اصلأ قدرت تفکر ندارند و به همین دلیل حتی موقعی که در جایگاه درست قرار میگیرند قدرت فکر کردن صحیح را ندارند و سرگرم دنیایی هستند که نظام بالا دست برای آنها خلق کرده است. هانتا می گوید که همیشه الکل می خورد تا بتواند فکر کند اما دراین صحنه بر خلاف هانتا کارگران شیر می نوشند و دیگر فکر نمی کنند. آنها با خونسردی تمام کتاب هایی را که سانسور شده اند ، که احتمالا نویسنده به سانسور کتاب های خود اشاره می کند، را از جلدشان جدا می کنند و کتاب های لخت را درون دستگاه می اندازند و آنها را با سرعت زیادی از بین می برند. این صحنه به نوعی یادآور کوره های آدم سوزی نیز است که انسان ها را لخت می کردند و در آن می سوزاندند و به نوعی نقد صریحی است بر نازیسم.

در نهایت این سیستم خود قاتل خود است و در خود فرو می رود. نویسنده صحنه ای را تصویر می کند که دستگاه پرس دور شهر است و کل شهر را در هم کوبد و از بین می برد.

کتاب صحنه های و رویداد های بی نظیری را ترسیم می کند که شاید پرداختن به تمام آنها برای فردی غیر متخصص کمی دشوار باشد اما قطعا کتاب برای هر کسی در هر سطحی پیام های درخور و قابل توجهی خواهد داشت.