انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مروری بر فصل آخر «جهانی‌شدن، فرهنگ، هویت» (۱)

بازسازی فرهنگی خویشتن

نویسنده در این فصل، تمرکز خود را بر مسأله‌ی هویت و هویت‌یابی در دوره‌ی پیشامدرن و دوره‌ی تجدد متمرکز می‌کند. ویژگی‌ها، مکانیسم‌ها و اقتضائات هر دوره را بر می‌شمارد و به بسط هر یک می‌پردازد. پرسش محوری فصل سوم این است که چرا خاص‌گرایی در دوره‌ی جهانی‌شدن به وجود می‌آید؟ در پاسخ به این پرسش، ابتدا دو رویکرد موجود شرح داده می‌شوند و در نهایت نقد می‌شوند.نویسنده هرچند این دو رویکرد را تبیین‌گر می‌داند اما آن را کافی نمی‌داند و به بیان این نکته می‌پردازد که برای بررسی پرسش پیش‌گفته به رویکردی جامع‌تر لازم است تا بتوان اکثر وجوه خاص‌گرایی در عصر جهانی‌شدن را فهم کرد و درضمن بتوان آن را در نقاط بیشتری مشاهده کرد. بر همین مبنا و برای تشریح رویکرد مورد نظرش به تفاوت‌های هویت‌یابی در این دو دوره می‌پردازد تا از دل آن رویکرد مورد قبول خود را مطرح کند.

نویسنده در ابتدای فصل حاضر اهمیت و برجستگی فرهنگ در نیمه‌ی دوم سده‌ی بیستم و سال‌های آغازین سده‌ی بیست و یکم را در سه وجه، با توجه به امواج جهانی‌شدن، پی می‌گیرد. وجه نخست، «جهانی‌شدن فرهنگ» است که فرهنگی جهانی و واحد که آبشخور آن فرهنگ غربی و به ویژه فرهنگ آمریکایی است به واسطه‌ی نیروهای پیش‌برنده‌ی جهانی‌شدن بر جهان حاکم می‌شود. این وجه، اشاره به همگونی و یکدستی جهانی‌شدن دارد که فرهنگی معین جهانی می‌شود و دیگر فرهنگ‌ها را به مقاومت و رویارویی وامی‌دراد. وجه دوم اهمیت فرهنگ در جهان کنونی به تراکم یا اضافه تولید فرهنگی مربوط می‌شود. فرایند جهانی‌شدن در عین حال که دربرگیرنده‌ی نیروهای همگون‌ساز فرهنگی است، جهان را به بازاری برای عرضه‌ی محصولات فرهنگی گوناگون تبدیل می‌کند.در این بازار گسترده هرچند برخی فرهنگ‌ها حضوری چشم‌گیر دارند، اما مانعی جدی بر سر راه حضور فرهنگ‌های دیگر وجود ندارد. در نهایت وجه سوم به ایده‌ی «جهان فرهنگی» مربوط می‌شود که در آن نوع واکنش و رابطه‌ی دیگر فرهنگ‌ها با فرهنگ جهانی اهمیت دارد. عام‌گرایی که نویسنده پیش از این از آن به عنوان رابطه‌ی مسالمت‌آمیز و همراه با تبادل سازنده بین فرهنگ‌ها نام برده بود یکی از این نوع واکنش‌هاست. در برابر این، خاص‌گرایی فرهنگی وجود دارد که به هراس از آمیزش فرهنگی و بستن مرزهای تعامل و تبادل با دیگر فرهنگ‌ها اشاره دارد. این سه وجه، مهم‌ترین دلایلی هستند که به فرهنگ و تحلیل‌های فرهنگی در بررسی جهان امروز اهمیت داده‌اند.

با اهمیت روزافزون مطالعات فرهنگی و تحلیل‌های فرهنگی، موضوعات فرهنگی مختلفی مطرح می‌شوند. خاص‌گرایی فرهنگی و توجه به چرایی آن در عصر جهانی‌شدن یکی از این موضوعات است. در پژوهش‌هایی که به این موضوع پرداخته‌شده، افزون بر شناسایی و توصیف خاص‌گرایی‌های فرهنگی گوناگون و پرشمار، برای تحلیل و تبیین آ‌ن‌ها نیز تلاش می‌شود.

خاص‌گرایی فرهنگی واکنشی به کاستی‌های جهان معاصر

واکنشی به نابرابری‌ها و تبعیض‌ها

به گفته‌ی نویسنده دسته‌ای از فرهنگ‌پژوهان و نظریه‌پردازان اجتماعی تداوم و حتی تشدید نابرابری‌ها و تبعیض‌ها در جامعه‌ی جهانی را علت اصلی خاص‌گرایی‌های فرهنگی می‌دانند. این نظریه‌پردازان ضمن توجه به پیشرفت‌های و تحولات نظام سرمایه‌داری به این نکته اشاره می‌کنند که منطق نابرابری‌زا و تبعیض‌آفرین آن همچنان فعال و نیرومند است. علاوه بر این، گسترش روزافزون فرهنگ مصرفی و افزایش نیازهای ثانویه و اهمیت بخشیدن به آن به این نابرابری و دامن زده است. در واقع، بین نیازهای ایجادشده و نیازهای تأمین‌شده شکاف عریضی وجود دارد و این به نابرابری‌ها و تبعیض‌های اجتماعی پرشمار و متنوع دامن زده است. علاوه بر افزایش نابرابری‌ها، تحمل‌ناپذیرتر شدن آن‌ها نیز از نکات مورد توجه در این دسته از نظریات است. به واسطه‌ی گسترش ارتباطات و روابط اجتماعی، آگاهی از نابرابری‌ها و تبعیض‌ها هم بسیار بیشتر شده است.

دورین ماسی، مارتین آلبرو، اسکلیر، کی‌برنا، تامیلنسن، والرشتاین و سمیر امین جزء این دسته از نظریه‌پردازان هستند. به نظر این نظریه‌پردازان، سرمایه‌داری و تجدد هرچه فراگیرتر، پیچیده‌تر و پیشرفته‌تر می‌شوند، نابرابری‌ها و تبعیض‌های شدیدتر و پیچیده‌تری هم شکل می‌گیرند. در مواردی که این نابرابری‌ها و تبعیض‌ها با مرزبندی‌ها و شکاف‌های سیاسی و فرهنگی مختلف انطباق می‌یابد، به خودآگاهی و بسیج‌پذیری ملی، قومی و دینی گوناگونی می‌انجامد. بدین ترتیب بستری مناسب برای خاص‌گرایی‌های فرهنگی فراهم می‌شود.

واکنشی به دیگر کاستی‌ها و تناقض‌های تجدد

نظریه‌پردازانی که پیش از این نام‌شان آمد کاستی‌ها و تناقض‌های اقتصادی موجود در جهان کنونی را تبیین‌گر خاص‌گرایی‌های فرهنگی متأخر می‌دانند. این در حالی است که دسته‌ی دیگری از نظریه‌پردازان به جای توجه به سرمایه‌داری، به مثابه‌ی یکی از عناصر تجدد، به خود تجدد و تناقض‌های موجود در آن برای تبیین خاص‌گرایی‌ها توجه می‌کنند. در این‌گونه نظریات که عمدتاً پست‌مدرنیست‌ها و منتقدان تجدد مطرح می‌کنند، کاستی‌ها و تناقض‌های موجود در ذات و ماهیت تجدد زمینه‌ساز انواع گوناگون جنبش‌های اجتماعی قلمداد می‌شود. در بیشتر موارد ادعا می‌شود که این بحران از ناتوانی تجدد در واقعیت بخشیدن به وعده‌ها و آرمان‌های بسیار ارزشمندی مانند آزادی و برابری ناشی می‌شود و خاص‌گرایی‌های فرهنگی تلاشی برای احیا و پرورش این‌گونه ارزش‌هاست. دیگر ویژگی بحران‌آفرین تجدد که در تبیین خاص‌گرایی‌های فرهنگی مورد تأکید قرار می‌گیرد قوم‌مدار بودن آن است. از این دیدگاه، هرچند تجدد خود را همواره دربرگیرنده‌ی اصول عام و جهان‌شمول نشان می‌دهد، در واقع بر فرهنگی خاص و معین استوار است که همان فرهنگ غربی است.

خاص‌گرایی فرهنگی، پدیده‌ای سیاسی

در کنار نظریه‌پردازانی که از قاعده‌ی هرم اجتماعی و با در نظرگرفتن عوامل اجتماعی و اقتصادی به خاص‌گرایی فرهنگی می‌نگرند، نظریه‌پردازانی هم هستند که از رأس هرم و با در نظرگرفتن عامل سیاسی به خاص‌گرایی فرهنگی می‌نگرند. به نظر آ‌نها درک و تبیین دقیق‌تر این پدیده در صورتی میسر است که آن را چونان پدیده‌ای سیاسی تلقی کنیم.

از دیدگاه والرشتاین به استثنای موارد اندکی که خاص‌گرایی فرهنگی در خدمت منافع گروه و طبقات پایین و ضعیف قرار می‌گیرد تا وضع موجود را دگرگون کند، این پدیده توجیه‌کننده و تداوم‌بخش نظام موجود و منافع مسلط است. در واقع در این رویکرد، فرهنگ و پدیده‌های فرهنگی در خدمت منافع گروه‌های حاکم هستند و خاص‌گرایی فرهنگی برای توجیه عملکرد نظام جهانی سرمایه‌داری هستند.

در کنار این، دسته‌ی دیگری از نظریه‌پردازان خاص‌گرایی‌هایی چون قوم‌گرایی و ملی‌گرایی را خاص‌گرایی‌هایی یکسره سیاسی می‌دانند که در خدمت مقاصد نخبگان سیاسی هستند.

نویسنده در ادامه به نقد هر یک از این رویکردها می‌پردازد. رویکرد مبتنی بر نابرابری‌های اقتصادی را ذکر نمونه‌هایی از خاص‌گرایی‌های فرهنگی در جوامع توسعه‌یافته نقد می‌کند. به عبارت بهتر، نویسنده این ادعا را مطرح می‌کند که خاص‌گرایی‌های فرهنگی مختص جوامع عقب‌مانده و نابرابر نیست بلکه می‌توان آن را در جوامع توسعه‌یافته و برابر نیز مشاهده کرد. علاوه بر این، رویکردی که خاص‌گرایی فرهنگی را ناشی از تناقض‌های ذاتی تجدد و شکست در برآوردن آرمان‌های آن می‌داند با این نقد مواجه می‌شود که بسیاری از جنبش‌های خاص‌گرایی فرهنگی نه تنها در پی این اصول و آرمان‌ها نیستند بلکه آن‌ها را کنار می‌زنند. نقد نویسنده به رویکردهای سیاسی، از یک طرف تأکید بر استقلال فرهنگ و جریان‌های فرهنگی است که آن‌ها را یکسره وابسته به جریان‌های قدرت نمی‌داند و از سوی دیگر تأکید و اشاره به جنبش‌های اجتماعی‌ای است که نه تنها به نفع نخبگان سیاسی نبوده‌اند بلکه در بسیاری از موارد علیه آن‌ها بوده‌اند.

با تأکید بر این نقدها، نویسنده این رویکردها را برای بررسی چرایی خاص‌گرایی فرهنگی در عصر جهانی‌شدن مناسب نمی‌داند و درپی طرح رویکردی است که با مرکزیت بخشیدن به هویت و تغییراتی که فرایند هویت‌یابی در دو دوره‌ی پیش از جهانی‌شدن و پس از آن داشته به تبیین آن بپردازد. تبیین عرضه‌شده را می‌توان این‌گونه خلاصه کرد: فرایند جهانی‌شدن به واسطه‌ی عوامل و سازوکارهایی، نوعی بحران هویت و معنا در جوامع مختلف جهان پدید می‌آورد. بنابراین افراد و گروه‌ها برای حل این بحران به روش‌ها و راهکارهایی متوسل می‌شوند که خاص‌گرایی فرهنگی یکی از آن‌ها است.

هویت

به لحاظ لغوی واژه‌ی هویت (identity) از واژه‌ی identitas مشتق شده و به دومعنای ظاهراً متناقض به کار می‌رود: ۱. همسانی و یکنواختی مطق ۲. تمایز که دربرگیرنده‌ی ثبات یا تداوم در طول زمان. گرچه دومعنای نام‌برده متناقض و متضاد به نظر می‌آیند، ولی در اصل به دو جنبه‌ی اصلی و مکمل هویت معطوف هستند. نویسنده در ادامه، به بازکردن مفهوم فرهنگ از جنبه‌های مختلف می‌پردازد. فردی/اجتماعی بودن هویت و بحث‌های روان‌شناسی و جامعه‌شناسی در این بین مورد تأکید نویسنده هستند. به ذاتی یا برساختی بودن هویت و معنا نیز در ادامه اشاره می‌شود. علاوه بر این، چگونگی شکل‌گیری هویت‌ها و و نقش روابط میان‌گروهی و تمایزبخش در آن مورد تأکید نویسنده است.

جهانی‌شدن و هویت‌سازی سنتی

ادعای نویسنده این است که فرایند جهانی‌شدن عامل اصلی خاص‌گرایی فرهنگی به شمار می‌آید. این رابطه‌ی علّی بدین صورت برقرار می‌شود که فرایند جهانی‌شدن با دگرگون کردن شرایط و چارچوب سنتی هویت‌سازی و تضعیف و تخریب عوامل و منابع سنتی هویت، فرایند هویت‌سازی را در جهان کنونی دشوار یا به اصطلاح «پرابلماتیک» می‌کند. این وضع دشوار و پرابلماتیک بستر بسیاری از خاص‌گرایی‌های فرهنگی است. نویسنده در ادامه به این پرسش اساسی می‌پردازد که برساخت هویت و معنا در عصر پیش از جهانی‌شدن چگونه بوده است. در این راستا، به چند عامل اساسی در شکل‌گیری و تداوم هویت‌ها می‌پردازد: مکان و فضا، زمان و فرهنگ.

مکان و فضا

نویسنده در این بخش، به هم‌سنجی مکان و فضا برای مشخص شدن چیستی هر یک می‌پردازد، سپس از اهمیت مکان و فضا برای هویت‌سازی سخن می‌گوید و در ادامه‌ی بحث به این مسأله می‌پردازد که فراید جهانی‌شدن چگونه با برهم زدن جایگاه و رابطه‌ی مکان و فضا نقش هویت‌سازی مکان را مختل می‌کند.

سطح انتزاع دو مفهوم مکان و فضا نخستین وجه تمایزی است که در جریان هم‌سنجی این دو برجسته می‌شود. مکان آسان‌تر از فضا درک و تجربه می‌شود و حتی ضرورت آن برای زندگی فردی و اجتماعی به سادگی درک می‌شود. در پاره‌ای از اوقات، فضا به واسطه‌ی مکان درک می‌شود. این تفاوت‌ها از این رو وجود دارند که فضا انتزاعی‌تر از مکان است. مرزپذیری مکان، محتوا داشتن آن و قابل تشخیص بودن در موقعیت‌های عینی از دیگر وجوه تمایز مکان و فضا هستند.

آن‌چه در این کتاب در رابطه‌ با مکان و فضا اهمیت پیدا می‌کند نقش اساسی و مهم آن‌ها هویت‌سازی افراد و گروه‌هاست. وجه همانندی و وجه تمایز هویت به واسطه‌ی مکان قاب تحقق می‌شود. احساس متمایزبودن از دیگران نیازمند وجود مرزهای پایدار و کم و بیش نفوذناپذیر است. هراندازه این مرزها و تفاوت‌های مبتی بر آن‌ها شفاف‌تر و دقیق‌تر باشد، نیاز به متمایز بودن به خوبی تأمین می‌شود. از آن‌جا که ترسیم چنین مرزها و تفاوت‌هایی روی قلمرو مکانی آسان‌تر است مکان و سرزمین به صورت بستری بسیار مناسب برای هویت‌سازی و تداوم بخشیدن به هویت در می‌آید.

مکان نه‌تنها مرزپذیر و قابل تحدید است، بلکه ثبات نیز دارد. بنابراین با تأمین نیاز به تداوم داشتن و پایدار بودن، از این لحاظ هم منبعی مهم در تأمین هویت به شمار می‌آید. سومین نقش هویت‌ساز مکان به تأمین انسجام و همبستگی اجتماعی که احساس تعلق داشتن به جمع را ممکن می‌کند، معطوف است. مکان و سرزمین از آن‌جا که گستره‌ی روابط اجتماعی را محدود می‌کند و بر تراکم آن روابط بی‌واسطه و چهره به چهره می‌افزایند، نوعی همبستگی و انسجام اجتماعی نیرومند پدید می‌آورد.

زندگی اجتماعی در جوامع سنتی مکان‌مند بودند و رابطه‌ی مکان و فضا در این جوامع به شکل تسلط کامل مکان بر فضا بوده است. به همین خاطر، فضای سنتی با قلمرو مکانی انطباق داشت و با علائم و نشانه‌های مکان پر می‌شد. چنان‌که گیدنز در این رابطه بیان می‌کنددر چنین جوامعی فضا از مکان جدا نبود «زمان و فضا در بستر مکان [به یکدیگر] پیوند می‌خورند».

فرایند جهانی‌شدن به واسطه‌ی پیشرفت فن‌آوری‌های ارتباطی، روند گسست مکان و فضا را شتاب می‌بخشد و رشته‌های پیوندزننده‌ی فضای اجتماعی با مکان و سرزمین معین را بیش از پیش پاره می‌کند. بدین ترتیب امر اجتماعی از دایره‌ی تنگ و محدود مکان رهایی می‌یابد و در فضایی بسیار فراخ گسترش پیدا می‌کند.

آپادورای، فیزرستون، تامپسون و گیدنز از جمله نظریه‌پردازانی هستند که به تحلیل رابطه‌ی میان مکان‌های زندگی افراد و هویت آن‌ها می‌پردازند و گسست میان این دو را با اصطلاحاتی چون: سرزمین‌زدایی، محل‌زدایی و جابه‌جایی توصیف می‌کنند. علاوه بر این، اوژه، انسان‌شناس فرانسوی، از جایگزینی محل‌ها مکان‌ها با «نامکان‌ها» سخن می‌گوید. نامکان‌ها همان فضاهای غیرتاریخی و نامرتبط با هویت هستند که با رشد و گسترش جهانی‌شدن گسترش پیدا می‌کنند.

نقش سنتی مکان، محل و سرزمین در ساخت و نگهداری هویت از آن رو بسیار کم‌رنگ می‌شود که فرایند جهانی‌شدن زمینه‌ی فضامندشدن زندگی اجتماعی را بیش از پیش فراهم می‌کند.

خاصیت‌های متفاوت مکان و فضا، مرزپذیری و تحدیدپذیری مکان در برابر مرزگریزی و تحدیدناپذیری فضا گرایش مکان به تثبیت و تصلب در برابر سیالی و آزادی امور در فضا، پایه‌ی توانایی‌های نابرابر آن‌ها در زمینه‌ی ساخت و حفظ هویت است. از آن‌جا که فضا مرزگذیر و بستارناپذیر است، نمی‌تواند حریمی انحصاری و نسبتاً نفوذناپذیر برای هویت‌ها فراهم کند. بر همین اساس، فضا به آسانی به عرصه‌ی حضور و تاخت و تاز هویت‌ها تبدیل می‌شود.

با توجه به این نکاتف سرزمین‌زدایی ناشی از فرایند جهانی‌شدن، نوعی بحران هویت پدید می‌آورد، چرا که توانایی هویت‌سازی مکان را تحلیل می‌برد. در عین حال، فضا که یک نامکان است به بستر زندگی اجتماعی تبدیل می‌شود و رابطه‌ی مستقیم و ساده‌ی میان مکان و فرهنگ و هویت به هم می‌خورد. این در حالی است که فضای گریزان از ثبات، تصلب و کلیت‌یافتن، بستری امن برای هویت‌سازی فراهم نمی‌کند.

زمان

زمان در کنار فضا یکی دیگر از عوامل هویت‌ساز است. تقریباً بیشتر نظریه‌پردازان این نکته را می‌پذیرند که زمان و فضا شرط لازم هویت‌یابی هستند و بدون آ‌نها ساخت و نگهداری هویت ناممکن است. در بیا چرایی لزوم زمان برای هویت باید به یکی از ویژگی‌های هویت که همان تداوم است اشاره کرد. هویت بر تداوم استوار است و تداوم هم در چارچوب زمان معنا می‌یابد. علاوه براین، احساس شخصیت‌داشتن و خودبودن به معنای همانند خودبودن در گذر زمان است.

شناسایی و بازشناسی گذشته‌ی معنادار همان نقش زمان در ساخت هویت است. این گذشته‌ی معنادار از لحاظ فردی به خاطره وصل می‌شود و از لحاظ جمعی به تاریخ. ساخت خاطره و تاریخ در جوامع سنتی که با درک خطی و کرونولوژیک از زمان مرتبط است روایتی تسلی‌بخش از خویشتن می‌سازد که در قالب هویتی واحد خویشتن را برمی‌سازد. مکان‌مند بودن زمان در جوامع سنتی به خوبی از عهده‌ی انجام نقش هویتی آن برمی‌یابد. چرا که در این جوامع، انسان‌ها به راحتی می‌توانند گذشته‌ی خود را بازشناسی کنند و با حال پیوند زنند تا به نوعی احساس تداوم و ثبات فردی و جمعی در طول زمان دست‌یابند.

جهانی‌شدن همان‌گونه که فضا به مثابه‌ی بستار را نابود می‌کند، زمان به مثابه‌ی تداوم را هم از بین می‌برد. تحت تأثیر این فرایند، زمان چنان فشرده می‌شود که دیگر نمی‌تواند در خدمت هویت‌هایی خاص قرار گیرد.

فرهنگ

علاوه بر فضا و زمان، فرهنگ نیز تحت تأثیر فرایند جهانی‌شدن در انجام نقش هویت‌سازی سنتی خود بسیار ناتوان شده و چونان مهم‌ترین منبع هویت در این‌گونه هویت‌سازی، در بحرانی جدید گرفتار آمده است. فرهنگ هم نیاز به تمایز را برآورده می‌کند و هم انسجام‌بخش است. علاوه بر این، معنابخشی به زندگی فردی و جمعی از دیگر نقش‌های هویتی فرهنگ است. نقش هویتی فرهنگ، با پیوستگی آن با مکان بیش از پیش اهمیت پیدا می‌کند. فرهنگ در دوره‌ی پیش از گسترش امواج جهانی‌شدن، در محدوده‌ی تنگ اجتماعات جدا از هم و با کمترین ارتباط با دیگر فرهنگ‌ها منبعی محلی و بدون رقیب برای هویت‌یابی بود. این درحالی است که با گسترش امواج جهانی‌شدن فرهنگ‌ها قیاس‌پذیر و در نسبت با یکدیگر مطرح می‌شوند و دیگر از قیاس‌ناپذیری و ذات‌گرایی دوره‌ی پیش که فرهنگی خاص تنها منبع هویت شناخته می‌شد خبری نیست. در این دوره، نه تنها فرهنگ واحد جهانی مرزهای فرهنگ‌های محلی را سیال و نفوذناپذیر می‌سازد بلکه حضور فرهنگ‌های مختلف در کنار یکدیگر و در فضایی واحد امکان ثبات، پایداری و انفعال را از آن‌ها می‌گیرد.

تحت تأثیر این تغییرات که منابع هویت‌سازی سنتی چون فضا، زمان و فرهنگ تخریب شده‌اند بحران هویت سربر می‌آورد و همین، عامل برآمدن و گسترش خاص‌گرایی‌های فرهنگی می‌شود که نویسنده در ادامه به شرح آن می‌پردازد.