انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مردم شناسی یا انسان شناسی

باشروع سال تحصیلی جدید و ورود تعداد زیادی از دانشجویانی که برای نخستین بار با رشته انسان شناسی آشنا می شوند و تجربه ای را که پیش از این در ادبیات این رشته داشتند اکنون از نزدیک و از خلال اساتید و دست اندرکاران آن ادامه می دهند، شاید از همان نخستین ساعاتی که اولین کلاس های خود را شروع می کنند این ابهام به وجود بیاید که چرا در این رشته همواره با دو نام انسان شناسی و مرد شناسی گاه به صورت متراف و کاملا هم معنی و گاه به عنوان دو چیز بسیار متفاوت اما با تعاریف و نقاط افتراقی نه چندان روشن، سروکار دارند.

پاسخ به این پرسش را این دانشجویان به تدریج و در طول کلاس ها خواهند یافت و در این باره پیشنهاد ما به آنها پرهیز از شتاب زدگی و مطالعه هر چه بیشتر و بیشتر تعداد قابل ملاحظه و روزافزون از منابعی است که در این رشته در حال انتشار در ایران هستند. توجه به این نکته نیز ضروری است که این تقابل و در عین حال مترادف بودن خاص ایران نیست و حتی در آکادمی هایی با پیشینه بیش از ۱۵۰ سال در این رشته همچون فرانسه و بریتانیا نیز وجود دارد.

با این وصف نمی توان منکر این نکته نیز شد که ظاهرا در سالهای اخیر به دلایل گوناگونی اصرار ورزیدن بر هر یک از واژگان در برابر دیگری به خصوص از جانب نسل های جدید انسان شناسان معنا دار شده است. منظورمان البته از نسل جدید، نسل دوم انسان شناسان ایرانی است یعنی کسانی که تقریبا از سالهای ۱۳۶۰ به بعد وارد حیات حرفه ای جدی خود شده اند. این گروه به اشکال و با مولفه های زیادی از نسل نخست انسان شان ایرانی یعنی کسانی که در سالهای بین سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۰ وارد این دوره از کار حرفه ای خود شده اند، متفاوتند.

در نسل نخست، منشاء خط سیر کاری افراد عموما از وزارت فرهنگ آغاز می شد و به دانشگاه ختم می شد، در حالی که در نسل دوم منشاء از ابتدا در دانشگاه بود. در نسل نخست، تحصیلات انسان شناسان تا رده های نسبتا بالایی ( کارشناسی یا حتی کارشناسی ارشد) در ایران انجام شده بود و سپس به خارج از ایران رفته بودند ( و برخی نیز اصولا از این رده بالاتر تحصیل نکرده بودند) در حالی که در نسل دوم، تحصیلات تا رده دکترا و عموما به طور کامل در خارج از ایران انجام شده بود. برای نسل نخست رابطه ای عاطفی و عملی و علمی با پیشکسوتان پیش از تاریخ انسان شناسی ، چهره های بزرگی چون هدایت و جمالزداه و آل احمد و ساعدی و …وجود داشت و دارد ، در حالی که در نزد نسل دوم این چهره ها در عین اهمیت و ارزش بالای کارشان لااقل از لحاظ روش شناختی قابل استناد به مثابه بنیانگذاران انسان شناسی نیستند و تنها علاقمندانی بودند که آنچه را در توان داشتند به رشته تحریر در می آوردند و آثار مهمی که بیشتر ادبی هستند تا انسان شاختی از خود بر جای گذاشتند، آثاری که متاسفانه هرگز زیر ذره بین دقیق نقدی انسان شناسانه قرار نگرفتند.

بهر رو تفاوت ها میان دو نسل بسیار است و امروز اگر نسل نخست سخن از مردم شناسی می گوید و اصرار بر کاربرد این واژه دارد، نه فقط برای ما قابل درک است بلکه این کار کاملا مشروع می نماید زیرا در آن تمایلی قدرتمند به حقظ گره های انسانی با نسل بزرگانی که از آنها نام بردیم، دیده می شود. اما در نزد نسل جدید، رابطه با این دو واژه و اصرار ورزیدن بر یکی از این دو به خوبی گویای دو طرز فکر است که چه در ایران و چه در جهان اروپایی ( و البته نه آمریکایی زیرا در آنجا انسان شناسی به رشد بسیار بالایی رسیده است) رو در روی یکدیگرند : از یک سو کسانی که با تاکید بر استفاده از واژه مردم شناسی هنوز تمایل دارند از زمینه ها، حوزه ها و روش های کهنه و پشت سرگذاشته ای دفاع کنند که دیگر حتی در همان حوزه های موضوعی نیز کاربرد ندارند: تمایل به مطالعه بر جوامعی رو به زوال و رویکرد موزه نگارانه به فرهنگ که چه در ذات خود و چه در تحول خود، رویکرد و نگاهی استعماری و پسا استعماری است از یک سو، و گروه دیگری که با توجه به نیازهای دوران معاصر بر واژه انسان شناسی تاکید دارند و اینکه باید دست به نوآوری های جدی در این رشته زد چه در محتوای دروس، چه در روش ها، چه در نظریه ها و چه به خصوص در دامنه موضوعات مورد پژوهش. اگر انسان شاسی چه به مثابه یک واژ و چه به خصوص به مثابه یک تفکر نتواند در زبان و در ذهن ما جا بیافتد، بی شک ای امر بر عمر «مردم شاسی» نخواهد افزود، زیرا این واژه و این رویکرد بنا بر تحول تاریخی خود محکوم به زوال هستند، اما اصرار ورزیدن به کاربرد این واژه ، زمینه مناسبی را که برای رشد علم جدید انسان شناسی در کشور ما به وجود آمده است را نیز به خطر می اندازد.

بنابراین بهتر است از خود سوال کنیم که در این رودرویی اجتناب ناپذیر در کجا ایستاده ایک و به کجا می خواهیم برویم. در عین حال که مساله درک خود و دیدگاه های نظری خود را به مثابه پژوهشگر و دست اندر کار این علم با نهادهایی که بنا بر تعریف از دل «مردم شاسی» بیرون آمده اند ( همچون سازمان میراث فرهنگی و پژوهشکده مردم شناسی) و وارث مجموعه ای فکری و عملی هستند که خواهی نخواهی آنها را وادار به استفاده و تداوم استفاده از این واژه می کند، اشتباه نگیریم. روی سخن در اینجا در واقع با نسل جدید و حتی نسل جوانی است که ناگزیر به انتخاب بوده و نمی تواند همچنان در این ابهام در نام ها که اثر مستقیم آن ابهام در شناخت علمی و در تعاریف و مفاهیم این علم است، اصرار داشته باشند.