قزوین محلاتی دارد به قدمت بیش از هزار سال. هر محله تعدادی آبانبار، گرمابه، مسجد، مدرسه، زورخانه، بازارچه، دروازه و کاروانسراهایی داشته است. اهالی هر محله خلقوخویی خاص و حتی لهجه متفاوتی داشتهاند. پیرمردها هنوز خاطرشان هست که اگر غریبهای به محلهشان وارد میشد مورد بازخواست و سؤال و جواب جوانترها قرار میگرفت و این گویای نوعی نظارت محلی توسط خود اهالی بوده است. هر محله باغهای داخل شهری داشته و دورتادور شهر ۹ دروازه بوده و پشت دیوارهای بلند شهر، باغستانی بوده که به روایت مورخان قطر آن به ۲۰ کیلومتر میرسیده است.
و من از روزی که اینها را شنیدم دیگر نتوانستم تنها یک گزارشگر اجتماعی بمانم. هرچند این روزها دیگر اثری از بخش اعظمی از بافت تاریخی شهر بهجا نمانده و بخش باقیمانده نیز به بهانه توسعه، هرروز بیشتر دستخوش تغییر و نابودی قرار میگیرد؛ اما به گمانم شاید با نوشتن بتوان خاطرهای از شکوه گذشته را حفظ کرد.
نوشتههای مرتبط
ملّ آخوند از زبان ساکنانش؛ پس از هزار سال…
اکرم خانم ۷۰ ساله با چادر گلداری که رویش را پوشانده، روی سکوی پیرنشین یک خانه قدیمی نفسی تازه میکند. میگوید از نماز ظهر در امامزاده میآید و به خانهاش میرود، در سایه نشسته و با هرکسی که رد میشود احوالپرسی میکند. چند کوچه بالاتر، زنی با چادر مشکی، از من میپرسد: «با کی کار دارید عزیز جان؟» و سیر تا پیاز زندگیاش را با لهجه قزوینی برایم تعریف میکند. روز که به سمت عصر میرود، چند دختربچه جلوی در خانهای فرش پهن میکنند و مینشیند، پسرها شوتهای محکمی روانه دروازه فرضی برروی دیوار میزنند. مردان در میدانگاه جلوی دکانها نشسته و بحث میکنند. برای واکاوی نام سؤالبرانگیز محله «آخوند» چند باری به آنجا میروم. نشستن پای صحبت اهالی آن، اصلاً کار سختی نیست؛ چراکه بیشتر خودشان سر صحبت را باز میکنند.
نواده بابالحوائج
محله آخوند یا همان «ملّ آخوند» بین خیابانهای تبریز و مولوی است.
بیشتر اهالی میگویند این محله از سمت شمال از دیوار امامزاده سلطان سید محمد (ع) شروع میشود. درست بعد از مدرسه و آبانبار سردار. بااینحال بعضی آبانبار و مدرسه را متعلق به محله آخوند میدانند و بعضی دیگر آن را جزو محله «قُملاق» و حتی در کتاب مینودر این دو بنا جزوی از محله «دیمج» نام برده شدهاند.
بعد از نماز جماعت ظهر، در حیاط امامزاده، ذوالقدر، مرد ۵۰ ساله و متولد این محل، برایم میگوید: «هر چیزی که بخواهید ردخور ندارد، حتماً به شما میدهد. آقا همه را حاجتروا میکند؛ چون از نوادگان امام صادق (ع) است و امام خودش بابالحوائج بوده، آقا سلطان سید محمد (ع) هم هر خواستهای را اجابت میکند».
خادمان نشانم میدهند که در ضلع جنوبی حیاط امامزاده مسیری از زیرزمین به مقبره اصلی بازشده، «سرداب را هرماه یک روز باز میکنند و مردم میتوانند بروند برای زیارت؛ صبح تا ظهر زنها و ظهر تا عصر مردها. فضای خیلی کوچکی است که پایین همین ضریح است.» بااینکه اول ماه نیست؛ اما اجازه میدهند داخل را نگاهی بیندازم؛ راهروی طولانی بلندی که در انتهای آن و در تاریکی، یک سنگقبر با نور سبز معلوم است.
میگویند: قبلاً کنار ضریح یک شبکه نردهای بود که میشد مقبره را نگاه کرد؛ اما راهی به آن نبود، حالا ۶-۷ سالی میشود که این راه ساختهشده است.
خانمهای داخل حرم هم برایم از رسم «خنجر در آب» بهعنوان سنتی که هنوز در این محل اجرا میشود، تعریف میکنند: «چند روز قبل از عاشورا خنجری را که منسوب به امام حسین (ع) است، در آبی شستوشو میدهند و هرکس کمی از آب را برای تبرک برمیدارد».
ماهچهی مطلا
قدیمیهای محل در مورد میلهای از طلا میگویند که روی گنبد امامزاده بوده، هرچند برخیشان هم معتقدند که میله از آبطلا بوده، اما اتفاقنظر دارند که میله از غنائم جنگی حسینخان و حسنخان سردار بوده که از جنگ با روسها آورده بودند.
یکی از کسبه ۸۵ ساله محل میگوید که قبل از انقلاب، چند باری دزد آمدهبود؛ اما خادمان امامزاده نگذاشتند میله را بدزدند و بعد هم اداره میراث فرهنگی میله را به موزه بردهاست. سؤال میپرسم. محمدعلی حضرتیها، بخشهایی از صحبتهای اهالی را رد میکند و این ماهچه را از غنایم جنگ با عثمانیها میداند و توضیح میدهد: این ماهچه روی گنبد مدرسه سردار نصبشده بود. در دورهای که سید مهدی مجابی مسئولیت سازمان میراث فرهنگی قزوین را برعهده داشت، برای حفاظت ماهچه را به موزه انتقال داد و در دورهای که من در این سازمان بودم هم ماهچه در موزه شهر بود. احتمالاً هنوز هم باشد.
بنِ درخت یا محله خون؟
نصرتالله افرادی، ۸۰ ساله و از اهالی قدیمی این محله با پشتی غوز کرده و عصایی در دست، در کوچهپسکوچه مجاور امامزاده، تعریف میکند که شاگردان مدارس علمیه، پس از تحصیل در سایر مدارس شهر، درنهایت در مدرسهای در این محله ملبس میشدند و تردد زیاد افراد با لباس روحانیت در اینجا، باعث شد تا نام محله را «آخوند» گذاشتند.
اما غلامرضا خلیل مکاری، از دیگر اهالی ۶۷ ساله این محله نظر متفاوتی دارد، او نام اصلی محله را «محله خون» میداند و معتقد است بهواسطه مقبره مطهر سلطان سید محمد (ع)، دستههای عزاداری، اینجا قمهزنی میکردند و خون زیادی ریخته میشد و به مرور «محله خون» نام گرفت، اما کمکم چون خون اسم قشنگی نبود و به احترام روحانیان این منطقه و خصوصاً مقبره عالم روحانی «ملاخلیلا» این نام را به آخوند تغییر دادند و بعدها حمام آخوند و حالا پارک ملاخلیلا هم از نام او ایجادشده.
مهدی نورمحمدی، قزوین شناس معتقد است: این محله از هزار سال پیش وجود داشته و نام قبلی آن «بن درخت» بوده و در دوره صفوی برای روحانی سرشناس نامش به آخوند تغییر پیداکردهاست.
چند نفری هم به مقبرهای در جنوب میدان اصلی محل اشاره میکنند که متعلق به یک روحانی بلندمرتبه بوده که اسم و جای دقیقش را نمیدانند.
سید محمدعلی گلریز، در کتاب مینودر به آرامگاه «خلیل بن غازی قزوینی» یا همان «ملا خلیلا» در این محله اشارهکردهاست.
محمد علی حضرتیها، در این مورد میگوید: مسلم است که در دوره سلجوقی، قزوین به ناحیه غرب هم توسعه پیدا کردهبود؛ اما شکوفایی این توسعه در دوره صفوی بودهاست.
این پژوهشگر تاریخ معتقد است با استقرار آخوند ملاخلیلا (۱۰۰۱-۱۰۸۱) از عالمان بزرگ دوره صفوی در این منطقه و تأسیس مدرسه و احداث تأسیساتی مثل قنات توسط او، محله آخوند و ناحیه غربی قزوین رونق پیدا میکنند و خاندانهای علمی و معتبر قزوین و تجّار و بازرگانان و حتی مقاماتی که مسئولیت دولتی داشتهاند، در این محله مستقر میشوند و شرایط تازهای را برای غرب قزوین رقم میزنند.
مدارس جدید و قدیم
حضرتیها، همینطور در مورد مدرسه ملاخلیلا چنین میگوید: مدرسه درگذشته وسیعتر بوده، حد آن از سه طرف به کوچه شمالی، کوچهی جنوبی و کوچه غربی میرسیده است. مدرسهای که بزرگان زیادی مثل؛ واعظ قزوینی، شیخ حر آملی، ملا محسن فیضی کاشانی، آقا رفیع قزوینی و… در آن درسخواندهاند.
براساس آدرسهایی که وجود دارد، بخش کوچک باقیمانده از مدرسه را در انتهای کوچه سردار و سر سهراهی، پیدا میکنم؛ ساختمان قدیمی که به خانه محصص معروف است و تابلوی بنیاد ایرانشناسی بر سر در آن نصبشده؛ اما مدتهاست که تعطیل و درب آهنی آن بسته است.
به گفته حضرتیها، مزار ملاخلیلا و سه فرزندش در هشتی این مدرسه قرار دارد.
این پژوهشگر قزوین، با اشاره به اختلافات اصولیه و اخلاقیه در دوره زندیه و اوایل قاجاریه و منسوخ و متروک شدن مدرسه ملاخلیلا میافزاید: مدتی بعد از متروک شدن مدرسه ملاخلیلا، مدرسه ابراهیمیه را در مجاورت آن میسازند و به مدرسه جدید شهرت پیدا میکند؛ چراکه در مجاورت مدرسه قدیم بودهاست.
همینطور در کتاب مینودر از مدرسهای در محله آخوند یاد شده با نام مدرسه جدید: «مدرسه جدید در محله آخوند و با اندک فاصلهای در جنوب امامزاده سلطان سید محمد قرار دارد.»
دیوارهای خالی
از ضلع شرقی امامزاده به کوچه امامجمعه شهیدی پا میگذارم. بهجز منزل این روحانی عالیمقام که دیوارهایی آجری دارد، دیوارهای بقیه خانههای کوچه کرمرنگ است؛ این دیوارها را سازمان زیباسازی با کمک مردم محله، قبل از نوروز ۹۸ رنگ کردهبود و تصاویر گلدانهای شمعدانی نصبشده روی دیوارها، تمام نوروز در فضای مجازی منتشر شد و گردشگران و شهروندان را به این کوچه کشاند.
اما حالا با گذشت کمتر از ۲ ماه از آن ایده جالب، هیچ گلدانی روی دیوارهای کوچه نماندهاست.
«هرکسی رد شد دست دراز کرد و گلدانی را برداشت، در فاصله چند وقت همه گلدانها را بردند» این را ندا ۳۴ ساله از ساکنین این کوچه میگوید.
احسان از دیگر ساکنان این محل میگوید: اوایل فقط گلها را برمیداشتند، گلدانها خالی ماند، آنها را هم برداشتند.
اما کسبه سر کوچه میگوید: مردم که دیدند دیگران گلدانها را برمیدارند گفتند چرا خودمان برنداریم؟ داخل هر خانه را که نگاه کنی، چند گلدان بردهاند، زدهاند به دیوار حیاطشان.
سبزهجا
از شرق کوچه شهیدی، وارد میدانگاه اصلی محله میشوم. میدانگاهی نسبتاً وسیع که ۶ کوچه باریک به آن راه دارد؛ چند درخت قدیمی و ستبر در قسمتهایی از میدان سایه انداختهاند. سنگفرش کف میدانگاه و نیمکتهای سنگی ایجادشده، اما جدید هستند.
غلامرضا خلیل مکاری که قبلاً در مورد نامگذاری محله از او سؤال پرسیده بودم، از قدیمیترین ساکنان این محله، میدانگاه را «سبزهجا» مینامد. میگوید قبلاً درختانش بیشتر بود.
او، به ضلع غربی و نبش کوچه شهیدی اشاره میکند و میگوید قبلاً بهجای آن ساختمان دو طبقه، کاروانسرا بودهاست.
این کاسب قدیمی، در شمال غربی میدان به خانههایی اشاره میکند که عرض کمی دارند و میگوید هرچند تا از این خانهها هم یکخانه بودند و بیشترشان را وراث تقسیم کردند و کوچک شدند.
کمی پایینتر، در ضلع جنوب شرقی میدانگاه، یک درب چوبی خیلی قدیمی است. صاحبخانه به داخل دعوتمان میکند و به منزلی قدیمی پا میگذارم که شامل تنها یک اتاق؛ با سه پنجره بلند و یک زیرزمین؛ با سقف طاقی شکل و آجری است که با دو راهروی باریک در دو طرف اتاق و حیاطی کوچک، رویهم ۷۰ متر میشوند.
خانه مخروبه شده. درها براثر پوسیدگی از بین رفتهاند، اما رد اصالت را هنوز میشود در معماری آن پیدا کرد. صاحبخانه میگوید این بنا بخشی از بنای بزرگی بوده که بین وراث تقسیمشده و حالا تنها همینقدر از آن مانده است. او این بنا را ۵۲ سال پیش از یکی از ورثه خریدهاست.
در ضلع شرقی سبزهجا، نبش کوچه هندیها، آبانباری بوده که ورودی آن حالا با سیمان بسته شدهاست.
حسین آقا، یکی دیگر از کسبه محل، به ساختمان متروک حمام آخوند در ضلع شمالی میدان و بین دو کوچه اشاره میکند و میگوید رسم بر این بود که ساعت ۱۲ شب داماد به حمام میآمد و حدود ساعت ۴ صبح با ضرب و دایره و تنبک از همین حمام تا خانهاش بدرقه و زیر پایش گوسفند کشته میشد.
دو کوچه در دو طرف حمام و در ضلع شمالی میدان قرار دارند. کوچه شمالغربی را که حالا کوچه شهید قوامی است؛ در قدیم برای یکی از ساکنانش «قاسمزاده» مینامیدند.
کوچه شمال شرقی هم امروز تابلویی ندارد، اما در قدیم به نام «خرابه قربانِ قضا» میشناختند و کوچه «مسجد سبز» و «مجابی» و حتی «خرابه» هم مینامیدندش.
مردهای نشسته در میدانگاه تعریف میکنند که در ابتدای همین کوچه خرابه، پشت نجاری قدیمی که هنوز آن را با درخت قدیمی توت مقابلش میشناسند؛ خرابهای بوده که مردم زبالههایشان را آنجا میریختند و هرچند وقت یکبار کسی زبالهها را آتش میزده. به آن خرابه کُلدُک (کُلُگ) میگفتند و آن نجاری هم سَرکُلدُک بوده که آن هم بهمرور به سرگُل تغییر نام داد و کلدک را هم الان چند ساختمان سهطبقه پرکردهاست.
اهالی به یاد میآورند که قبل از اینکه خیابان شهید انصاری احداث شود، دستهها برای مراسم عاشورا و تاسوعا از همین کوچه خرابه از شمال وارد سبزهجا میشدند و از کوچه شهیدی به امامزاده میرسیدند.
پای صحبت هر کدام از اهالی قدیمی که بنشینی برایت از اعیاد و میلاد پیامبر صحبت میکنند که از این میدان محله تا لب خیابان مولوی آذینبندی میشدهاست.
از معتمد محل که حرف میشود همه از مرحوم امامجمعه شهیدی، عالم بزرگ یاد میکنند و همینطور از روحانی فعلی امامزاده، حاجآقا شاهوردی که خیّر است و پیگیر اوضاعواحوال محله و اهالی.
اهالی قدیمیتر محل توضیح میدهند که بهجز حمام «آخوند» دو حمام «سالار» و «وزیر» در همین میدانگاه و ابتدای کوچه سالار قدیم (با نام فعلی ملّا علی) هم بوده که خراب شده و یک حمام شخصی هم سر کوچه شهیدی به نام «حمام امامجمعه» که از آن هم دیگر اثری نمانده است.
۴ حمام در یک میدانگاه! میپرسم زیاد نبوده برای این فضا؟ پسر باباخلیل، باغدار و بنّای قدیمی، با غیرتی نسبت به محلهاش میگوید: «نه! اصلِ قزوین اینجا بود!»
حالا اما کسبه این میدان از نبود بهداشت و سروصدا و تردد ماشین و موتور در این محله قدیمی گلایه میکنند. برخی از اهالی هم از نبود نور و نظارت در این میدانگاه شکایت میکنند که باعث شده تا محلی برای تجمع افراد ناباب در شبها باشد.
حضرتیها با اشاره به میدانگاه محله آخوند میگوید: مرکز محله جایی بوده که بسیاری از امور روزمره ساکنان هر محله، آنجا برطرف میشدهاست. همینطور محل نشست و برخواست کیانهای محله و فضایی بوده که ارتباط بین گذرها را برقرار میکردهاست.
***
محله آخوند از قدیمیترین محلات شهر سنتی قزوین است که این روزها با وجود ساکنانی اغلب مهاجر؛ اما هنوز ترکیب سنت، مذهب و اصالت در آن به چشم میخورد و حفظ کردن این بافت از نظر فرهنگی و تاریخی این روزها بیشتر احساس میشود.
• این مطلب نخستین بار در نشریه پیام شهر قزوین منتشر و جهت بازنشر در اختیار انسان شناسی و فرهنگ قرار گرفته است.
• عکس: مهدی معتمد