انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

متن به مثابه بینامتن

در فرصت مقاله حاضر برآن خواهیم بود تا توصیفی از بینامتنیت در مفهوم کریستوایی ارائه دهیم و تفاوت آن را با دیدگاه‌های ساخت‌گرا و به طور مشخص‌تری آراء ژنت به بحث بگذاریم. دلیل تمرکز بر آراء ژنت و به بحث گذاشتن آن در ارتباط متقابل با بینامتنیت کریستوایی، فراگیر بودن کاربرد این نگرش ساخت‌گرا به بینامتنیت است. بعلاوه آراء ژنت از جامع‌ترین آراء ساخت‌گرای مطرح‌شده در ارتباط با موضوع بینامتنیت بوده است.

پیش از به بحث گذاشتن تفاوت میان رویکردهای ساخت‌گرا و پساساختگرا به بینامتنیت، باید ابتدا به این مسئله بپردازیم که چگونه شد که کریستوا از بینامتنیت گفت. ماجرا به اواخر دهه ۱۹۶۰ باز می‌گردد. در آن زمان کریستوا با به بحث گذاشتن آراء باختین و به طور مشخصی مبحث مکالمه‌باوری (۱) و چندصدایی (۲) او، به تعریف متن، به مثابه‌ی بینامتن رسید. بینامتن مدنظر کریستوا وجودی منفرد و مستقل ندارد و برساخته و برآیند متون فرهنگی و اجتماعی است و در ارتباط و تعامل پویای بینامتنی با آنها موجودیت دارد و همواره در حال فرآوری بوده و سراسر به فرایندهای اجتماعی و فرهنگی در حال گذارش متصل است. او متن را فضایی می‌بیند که در برابر دلالت ثابت مقاومت می‌کند. کریستوا به این مسئله تاکید دارد که نه تنها متن همواره در حال فرآوری است؛ بلکه مولف و مخاطب متن نیز در این فرایند دائمی تولید و بازتولید دست دارند و مخاطب متن، نه به مثابه‌ی مصرف‌کننده‌ی فراورده‌ای تمام‌شده، بلکه به مثابه بازتولیدکننده‌، در جریان خوانش متن، مشارکتی فعالانه دارد. به عبارت دیگر، کریستوا بینامتن را محل مواجهه‌ی مولف و مخاطب و محل تصادم متون از پیش موجود می‌بیند. بینامتن کریستوایی به معنای ثابتی که برآمده از خودش باشد، رهنمون نیست و معنای زایشی و پیدایشی آن همواره و همزمان در درون و بیرون آن واقع می‌شود. معنای درونی متن از آرایش بی‌ثبات مولفه‌های متنی آن ناشی شده و در کنار معانی بیرونی اجتماعی و فرهنگی، در هم‌زیستی مستمر به سر می‌برد. او متن را به عنوان ماهیتی دارای مرز، مورد تردید قرار می‌دهد و درونیت و بیرونیت آن را به پرسش می‌کشد. به این ترتیب او مفهوم بافت و هر شکل از تعریف فضای غیرمتنی را نیز با چالش مواجه می‌کند. قلمرو بینامتنیت کریستوایی قلمرویی گسترده است که در آن تجربه غیرمتنی و برون‌متنی ناممکن است. (در ارتباط با بینامتنیت کریستوا ن‌ک کریستوا ۱۹۸۰؛ کریستوا، ۱۹۸۴؛ آلن، ۲۰۰۰؛ کالر۲۰۰۱؛ مک­آفی، ۲۰۰۵ و اشمیت، ۲۰۰۷)

چنین نگرشی متن را از استقلال وجودی که پیش‌تر به آن نسبت داده شده، تهی می‌کند. چنانکه گفتیم متن در این شبکه بینامتنی، برساخته و برآیند متون دیگر است و در میان‌کنشش با نظامی متشکل از متون دیگر است که به معنای زایشی و پیدایشی خود دست می‌یابد. به عبارت دیگر، متن در هم‌بودگی پیوسته با دیگر متون به سر می‌برد و وجود و معنامندی آن در گرو این هم‌بودگی است. این هم‌بودگی است که سبب می‌شود متن، فضایی از برهم‌کنش و درهم‌آمیزی متون دیگر باشد. در چنین فضای یکسره به‌هم‌پیوسته، هیچ متنی بسته و تمام‌شده نیست و عرصه‌ی متنی، فضایی در حال جنبش و شکل‌گیری است. چنین فضایی، جداسازی متن از محیط بینامتنی آن را ناممکن می‌کند؛ چراکه متن، با هویتی وابسته به بینامتنش در آن فرو رفته و با آن پیوسته است و این پیوستگی است که امکان متن‌شدگی را برای آن فراهم آورده است. این فضای یکسره متنی است که متنی را موجود می‌کند و معنامندی سیال آن را میسر می‌سازد.

نگاه اینچنینی به متن، اما، در مکتب ساخت‌گرا با خوانش متفاوتی مواجه می‌شود و همه‌ی آنچه کریستوا رشته است، را پنبه کرده و متن را به جایگاه تقلیل‌یافته پیشین خود بازمی‌گرداند. خوانش ساخت‌گرا، همراستا با تعاریف سنتی، متن را موجودیتی عینی و انضمامی می‌بیند و بینامتنیت را در تلاقی متون با یکدیگر و بررسی خاستگاه‌های متنی به بحث می‌گذارد و به تحلیل کارآگاهانه‌ی تاثیر و تاثرات متون بر یکدیگر متمرکز می‌شود. کریستوا در برابر چنین فروکاستی موضع می‌گیرد و درصدد توضیح مقصود خود از بینامتنیت برمی‌آید و در نهایت و به ناچار برای بیان آنچه در نظر دارد از اصطلاح جایگشت (۳) به جای اصطلاح بینامتنیت بهره می‌گیرد تا بتواند راه مباحث خود را از رویکردهای ساخت‌گرای به بینامتنیت جدا کند. (همچنین قهرمانی، ۱۳۹۳)

در اینجا لازم است ارجاع به بینامتنیت ساخت‌گرای ژنت را به تعویق بیاندازیم، تا بتوانیم بینامتینت کریستوا را به شکل دیگری پی‌بگیریم و سپس تفاوت آن را در گروه‌بندی ژنت به بحث بگذاریم. به این ترتیب تفاوت بنیادین میان این دو دیدگاه، جلوه آشکارتری می‌یابد. باید گفت مهمترین تفاوت بینامتنیت کریستوایی با دیدگاه‌های ساخت‌گرا در این است که کریستوا متن را به مثابه‌ی موجودیتی مادی و فیزیکی که دارای مرزهای مشخص و قابل تعریفی باشد، نمی‌بیند. او وجه نشانه‌ای متن را مدنظر قرارداده، نه وجه انضمامی و مادی آن را. اما این یعنی چه؟ وقتی از وجه نشانه‌ای و نه وجه انضمامی متن می‌گوئیم، دقیقا به چه نظر داریم؟

بگذارید پاسخ این سوال را با سوال دیگری پی‌بگیریم: وقتی از متن حرف می‌زنیم، دقیقا داریم از چه حرف می‌زنیم؟ مثلا وقتی یک کتاب را به مثابه‌ی یک متن مورد ارجاع قرار می‌دهیم، آیا مقصودمان یک موجودیت مادی با شکل هندسی خاصی است که در صورت‌بندی خاصی با جلد رو آغاز و با جلد پشت خاتمه می‌یابد؟ آیا این موجودیت مادی، خودبسنده، مستقل و یکپارچه است؟

ما می‌دانیم آنچه به آن کتاب متنیت بخشیده، نه شکل مادی به ظاهر مستقل و خوبسنده‌ی آن، بلکه زنجیره‌ای از دلالت‌های معنایی است که سیالیتشان محدود به مرزهای آن کتاب نیست. ذهنیت ما بلادرنگ مولفه‌های سازمان‌دهنده‌ی آن کتاب را به اندوخته‌ی پیش‌فرض‌ها و پیش‌داشته‌های ما متصل می‌کند و این اتصال، بواسطه‌ی اتصال‌های دیگری به مولفه‌های فرهنگی، اجتماعی و… می‌پیوندد و این فرایند سیال اتصالات و پیوندها، بی‌آنکه بند بیاید، ادامه می‌یابد و در روندی دومینو‌وار در رسیدن به هر دلالتی، دلالتی دیگر را می‌انگیزاند.

اگر معنا را از عینیت این کتاب بگیریم، چه چیز از آن باقی خواهد ماند؟ آیا وقتی از متنیت آن کتاب سخن می‌گوئیم، داریم از آن موجویت هندسی می‌گوئیم که آغاز و پایان مشخصی دارد و با حجم مشخصی، فضای مشخصی را اشغال کرده است؟ برای روشن‌تر شدن بحث برویم و سراغی از فوکو بگیریم. او (۱۷:۲۰۰۴) خودبسندگی و یکپارچگی ظاهری کتاب را اینگونه به پرسش کشیده است: “مرزهای یک کتاب را هیچ­گاه نمی­توان به روشنی مشخص کرد. ورای آن چیزی که مابین عنوان، سطرهای ابتدایی و نقطه پایانی یک کتاب وجود دارد؛ ورای آن استقلال و انسجام و شکل­بندی درونی­اش؛ یک کتاب، در نظامی از ارجاعات، به دیگر کتابها و متن­ها و جمله­ها وابسته است و به مثابه­ی گرهی است در درون یک شبکه گسترده[ی به هم پیوسته] و به مثابه­ی جزئی از یک کل فراگیر.[…] هر چه باشد باز نمی­توان به طور کامل به وحدت و یکپارچی یک کتاب اعتقاد داشت؛ حتی اگر این وحدت را مجموعه­ای از روابط بدانیم. با وجود اینکه کتاب ظاهرا چیزی است که به وسیله­ی دست قابل حمل است و در شکل هندسی مشخص، یعنی مکعب مستطیل جلوه می­کند، یکپارچگی آن نسبی و متغیر است […] وحدت کتاب، وحدتی است که جز در درون حوزه­ای از گفتمان­های درهم تنیده وجود ندارد.”

با این توضیحات مقصود کریستوا از وجه نشانه‌ای متن روشن‌تر می‌شود. کریستوا با طرح مسئله‌ی بینامتنیت، درصدد به چالش کشیدن محدوده‌ی قطعی نسبت‌داده‌شده به متن برآمده است؛ محدوده‌ای با مرزهای معین که طی تاریخ، همچون کالای قابل مبادله‌ی آماده‌به‌مصرف دیده شده است. کریستوا سعی در بیان این مسئله دارد که متنیت یک متن در زنجیره‌ای از دلالت‌های معنایی شکل می‌گیرد و این شکل‌بندی را نمی‌توان به وجه عینی و انضمامی آن متن فروکاست. وجه نشانه‌ای متن، یعنی همان شکل‌بندی سیال و بدون مرز که مختصات ناپایدار و غیرقابل تعینی در نظام‌های معنایی دارد. متن در وجه نشانه‌ای‌اش در جائی آغاز و در جای دیگری خاتمه نمی‌یابد. نسبتی با تمام‌شدن و آماده‌ی مصرف‌شدن ندارد و در زنجیره‌ای از دلالت‌های ناایستا، در فرایند شدنِ همواره است. چنین نگرشی وجه دلالت‌گر و اشارت‌گر متن را در نظر دارد، نه وجه انضمامی و عینی آن را. متن در وجه نشانه‌ای و معنامندش، در فضای سیال بینامتنی شناور است و مرز قطعی و روشنی با پیرامون سرتاسر متنی خود ندارد. چرا که در زنجیره‌ای از ارجاعات بی‌وقفه‌ی بینامتنی، از معنایی به معنایی می‌لغزد و اشکال متفاوتی به خود می‌گیرد. متن، آنی نیست که با جلد رو باز شود و با جلد پشت بسته؛ بلکه یکسره در حال انجام است. حتی زمانیکه آن کتاب را ببندید در ذهنیت شما، که خود بینامتنی فرو رفته در پیوستار بینامتنی است، به حیات خود ادامه می‌دهد و از ارجاعی به ارجاعی و از پیوندی به پیوندی می‌رسد. چنین متنی یک بینامتن است. بینامتن‌بودگی یعنی ایستادن در بین مرزها؛ یعنی گشوده‌بودن؛ جاری‌بودن؛ گشتن و گردیدن. این گشوده‌بودگی، مرزهای بینامتن را غیرقابل تعین می‌سازد. بینامتن گشوده‌ای به گستره‌ای یکسره متنی است؛ گره‌ای از گره‌های متنی که درهم‌تنیده و جهان انسانی را شکل داده‌اند.

اما وقتی متن را اینچنین گشوده به گستره‌ی بینامتنی ببینیم و ثبات و یکپارچگی درونی آن را انکار کنیم، نیازمند این خواهیم بود که جایگاه مولفی را که در دیدگاه سنتی، همچون خالق و آفرینشگر متن تلقی شده، مورد بازنگری قرار دهیم. مولف چنین متن گشوده‌ی بینامرزی نمی‌تواند آن را از هیچ و یا از خود آفریده باشد. این متن، بر متن‌های پیش‌ازخود استوار است و به متن‌های پس‌ازخود می‌پیوندد. این متن، در گفتگوی ناایستایی با گستره‌ی فراگیر متنی است. موجودیت مجردی ناشی شده از هیچ ندارد. چنین نگرشی مولف‌بودگی را یک انتساب مجازی می‌داند. مولف کسی است که درصدد است به محدوده‌ای از عرصه‌ی بینامتنی، هم‌بستگی و انسجام ببخشد و آن را مهندسی کند. ذهنیت او در این میان، تنها به مثابه‌ی یکی از بینامتن‌های دخیل در فرایند تولید متن، مشارکت دارد و نه چیزی بیش از آن. به این ذهنیت، هیچ اصالت و مرجعیتی را نمی‌توان نسبت داد. زیرا نمی‌توان آن را در خلاء و به دور از مناسبات بینامتنی‌اش به بحث گذاشت. به چنین ذهنیتی که در بند مناسبات بینامتنی است و موجودیتش از همین بندگی است، نمی‌توان خلاقیت خالص و محضی را منتسب کرد. چراکه هر کنش خلاقانه‌ای که از او سر می‌زند، یک کنش مشارکتی بینامتنی است که این ذهنیت، تنها یکی از مولفه‌های دخیل در انجام‌پذیرفتن آن است. از این رو تالیف، نه آفرینش‌گری، بلکه فرایندی پویاست که طی آن یک بینامتن از درهم‌آمیزی بینامتن‌های دیگر ناشی می‌شود؛ به آن‌ها پاسخ می‌گوید و از آنها می‌شنود. در این فرایند گفت‌وشنودی متنی، مولف تنها به مثابه‌ی یک راهبر عمل می‌کند. هر چه این راهبر خلاق‌تر، عرصه درهم‌آمیزی متنی او گسترده‌تر و سیال‌تر. این گستره‌ی سیال بینامتنی را نه می‌شود بست و نه می‌شود به‌دام انداخت؛ چراکه در پرش و جهش مداوم است برای برون‌رفت از داربست‌ها و مفصل‌هایی که درصدد بستن بند و بست برآنند. این عرصه‌ی سیال، همچون رودی جوان است که هیچ مانعی را یارای مقاومت در برابر آن نیست.

اما پیش‌تر گفتیم قلمرو بینامتنیت کریستوایی، گستره‌ای تماما متنی است و تجربه غیرمتنی و برون‌متنی در آن ناممکن است. در توضیح این مسئله باید بگوئیم متنیت بخشیدن به چیزها، یک خصوصیت انسانی است. انسان است که پیوسته در حال انتساب معنا به چیزهاست. این فرایند همواره‌ی انتساب است که به استحاله‌ی جهان در قالب متن می‌انجامد. از این رو جهان انسانی، جهانی یکسره متنی است که در آن هر متن بواسطه‌ی ارجاعات معنایی‌اش به متن‌های دیگر پیوسته است. دریدا نیز با بیان دیگری به این مسئله اشاره دارد. او جهان انسانی را جهانی برساخته از نشانه‌ها، و نه ساخته از خود چیزها می‌بیند؛ نشانه‌هایی که به یکدیگر ارجاع می‌دهند، نه به خود چیزها. عینیت مادی جهان واقع، دور از دسترس متن‌پردازی ماست. “واقعیت”ی که ما برساخته و بر دوش واقع جهان گذاشته‌ایم، طی روند معناپردازی‌های ما شکل گرفته است. آنچه بیرون از این گستره‌ی متنی است، نامتن است. نامتنی که تن به متن‌شدگی نمی‌دهد و از ما بیرون افتاده است. ما تنها امکان تجربه متنی جهان را داریم. سر بیرون بردن از این گستره متنی، نابودگی ماست. مانند ماهی که بیرون جهیدن از آب، پایان ماهی‌بودگی اوست. (همچنین قهرمانی، ۱۳۹۵)

حال که به شرح یکی از حائز اهمیت‌ترین نکات دیدگاه کریستوایی به بینامتن پرداختیم، ضروری است نگاهی به دیدگاه ساخت‌گرای ژنت داشته باشیم و تفاوت میان این دو دیدگاه را به بحث بگذاریم. گفتیم دیدگاه‌های ساخت‌گرا به طور کلی و دیدگاه ژنت به طور مشخص، تعریفی سنتی از متن دارند. یعنی متن را به همان موجودیت عینی و قابل تعین فروکاسته‌اند. ژنت برای شرح دیدگاه بینامتنی خود از واژه عام ترامتنیت (۴) بهره گرفته و تقسیم‌بندی پنچ‌گانه‌ای از آن ارائه داده است. او در تعریف ترامتنیت خود می‌نویسد “هر چیزی که یک متن را به طور آشکار یا پنهان به متون دیگر مرتبط می­کند” (۱:۱۹۹۷). ترامتنیت ژنت سعی دارد توضیحی از چگونگی ارتباطات عینی یک متن با متون دیگر ارائه دهد و به بررسی تاثیر و تاثرات متون بر یکدیگر بپردازد. دسته­بندی پنج­گانه­ی او متشکل است از بینامتنیت (۵)، پیرامتنیت(۶)، فرامتنیت (۷)، سرمتنیت(۸) و زِبَر‌متنت(۹)(۱۰). (در ارتباط با ترامتنیت ژنت ن‌ک ژنت، ۱۹۹۷؛ و ۲۰۰۱، آلن، ۲۰۰۰؛ چندلر، ۲۰۰۷؛ و کالر، ۲۰۰۱)

آنچه ژنت به مثابه‌ی بینامتنیت مورد ارجاع قرار داده، برداشتی فروکاسته از بینامتنیت کریستوایی است. چنانکه می‌بینیم، بینامتنیت یکی از انواع ترامتنیت ژنت است. او با عینی‌دیدن روابط متنی، بینامتنیت را به حضور همزمان متن‌ها در هم تقلیل داده و این هم‌حضوری را در طیفی از هم‌حضوری آشکار تا هم‌حضوری پنهان مورد بحث قرار می‌دهد. مقصود او از بینامتنیت آشکار، به حضور آشکار یک متن در متن دیگر اشاره دارد که بهترین مثال برای آن همان نقل‌قول است. بینامتنیت پنهان او نیز به کنایات، اشارات و تلمیحات ارجاع دارد. ژنت پیرامتنیت را رابطه‌ی آستانه‌ای یک متن با عناصر درونی و بیرونی خود می‌بیند و در توضیح آن می‌نویسد برای ورود به یک متن، می‌بایست از آستانه‌ی آن عبور کرد و این آستانه‌ها پیرامتن‌های یک متن هستند و نقش اساسی را در جهت‌دهی و راهنمایی مخاطبان متن ایفا می‌کنند. در چنین تقسیم‌بندی او به وجود یک متن مرکزی و کانونی معتقد است و پیرامتن را در حاشیه و پیرامون آن مورد توجه قرار می‌دهد. چنین نگاهی، ماهیتی فرعی و ثانویه به پیرامتن می‌بخشد. پیرامتن ژنت یا درون‌متن است و متشکل از عناصر معرفی‌کننده‌ی اثر، یعنی طرح جلد، عناوین اصلی و فرعی، نام مولف، تقدیم‌نامه، پیشگفتار، پی‌نوشت و تصاویر یک متن است و یا برون‌متن است و شامل مصاحبه‌ها، نقدها، یادداشت‌ها وگزارش‌هایی در حاشیه متن است. بدین ترتیب پیرامتن یک متن را مجموعه‌ی درون-پیرامتن و برون-پیرامتن آن تشکیل می‌دهد. این مجموعه، چنانکه گفتیم، در ارتباطی آستانه‌ای با متن کانونی قرار دارد. ژنت حتی از این هم پیش‌تر رفته و عناصر نازبانی یک متن از جمله نوع قلم، برجستگی قلم و .. را از عناصر زبانی آن جدا کرده و آن‌ها را حامل دلالت‌های پیرامتنی می‌بیند. چنین نگاهی، چنان که مشهود است، به تعریفی محدود از متن می‌انجامد. چنانکه حتی ویژگیهای نازبانی یک متن نیز در ارتباطی حاشیه‌ای با متن کانونی (صرفا زبانی) تعریف می‌شوند.

فرامتنیت ژنت به رابطه‌ی تفسیری و تاویلی بین متون اشاره دارد. مثالی که او در ارتباط با این نوع از ترامتینیتش ارائه می‌دهد، نقد ادبی است. سرمتنیت ژنت به رابطه‌ی طولی یک متن با ژانر، گونه و گفتمانی که به آن تعلق دارد، ارجاع می‌یابد. ژنت رابطه‌ی مخاطب با شخصیت‌های روایت را نیز سرمتنی می‌بیند. چنین رابطه‌ای به باور او می‌تواند در ارتباط با مخاطب، رابطه‌ای فرودستانه یا فرادستانه باشد. زبرمتنیت ژنت به رابطه‌ی متنی اشاره دارد که نه براساس هم‌حضوری، بلکه بر اساس برگرفتگی یا اشتقاق در میان متون برقرار است. او در این رابطه از دو نوع متن می‌گوید: زیرمتن و زبرمتن. مثال‌های او در این‌باره نقیضه‌پردازی، هجو، پی‌آیند (۱۱) و ترجمه است. اقتباس سینمایی نیز در ارتباط با این دسته از ترامتنیت ژنت به بحث گذاشته شده است.

شرح مختصری که بر ترامتنیت ژنت و گروه‌بندی آن داشتیم، هم‌ارزانگاشته‌شدن آراء او با کریستوا را به چالش می‌کشد. دیدیم که ژنت محدوده‌ی متن کانونی را به‌اندازه‌ای تنگ درنظر گرفته که حتی عناصر غیرزبانی نیز در ارتباطی حاشیه‌ای با آن قرار دارند. تصاویر، جداول، پانویس‌ها و .. در ارتباطی فرعی با تنگنای متنی ژنت تعریف می‌شوند. گذشته از این، وجه تمایز بنیادین میان دیدگاه متنی او و کریستوا، قائل‌بودن وضعیتی عینی برای متن است. چنانکه پیشتر شرح دادیم، کریستوا بر وجه نشانه‌ای متن متمرکز است. وجه نشانه‌ای نه تنها متن را موجودیتی عینی در نظر نمی‌گیرد، بلکه آن را از تنگنای نظام نشانه‌ای زبان نیز بیرون می‌آورد و وسعتی به اندازه جهان انسانی به آن می‌بخشد. ژنت اما با در نظر گرفتن متن به مثابه‌ی موجودیتی عینی و ملموس، حد و حصر و درون و بیرون و کانون و پیرامونی برای آن تعریف کرده و آن را به نظام نشانه‌ای زبان محدود کرده است. این مسئله است که سبب شده او بتواند مولفه‌های جداناشدنی از متن را در رابطه‌ای آستانه‌ای با آن درنظر بگیرد. این همان تعریف سنتی از متن است که در آن، متن با گشودن جلدش آغاز می‌شد و با بستن آن به پایان می‌رسید. نگرش پساساختگرای کریستوا، اما، متن را به مثابه بینامتنی می‌بیند که موجودیتی نشانه‌ای، بی‌ثبات، پویا و فرایندی دارد و حد و مرزی نمی‌توان برای آن قائل شد. زیرا آغشتگی بینامتن به شبکه بینامتنی‌اش امکان استقلال و قطعیت را از آن می‌گیرد و مانع انجماد معنا در آن می‌شود. چنانکه گفتیم چنین بینامتنی در بین مرزها ایستاده و معنای آن، در ارتباط تعاملی یکسره با فضای متنی پیرامونش، در فرایندی زایشی و پیدایشی شکل می‌گیرد و هیچ‌گاه بسته نمی‌شود و به دام نمی‌افتد.

پی‌نوشت:

(۱) Dialogism

(۲) Polyphony

(۳) Transposition

(۴) Transtextuality

(۵) Intertextuality

(۶) Paratextuality

(۷) Metatextuality

(۸) Architextuality

(۹) Hypertextuality

(۱۰) در ترجمه اصطلاحات ژنت، به پیشنهادهای ترجمه‌ای بهمن نامور مطلق نظر داشته‌ایم. (ن ک نامور، ۱۳۸۶)

(۱۱) Sequel

منابع:

قهرمانی، م. (۱۳۹۳). ترجمه و تحلیل انتقادی گفتمان: رویکرد نشانه‌شناختی. تهران: علم.

قهرمانی، م. (۱۳۹۵). در استعاره‌هاست که هستیم. تهران: نویسه.

نامور مطلق، ب. (۱۳۸۶). ترامتنیت: مطالعه روابط یک متن با دیگر متن­ها. در پژوهشنامه علوم انسانی. ش ۵۶. زمستان. ص. ۹۸-۸۳.

Allen, G. (2000). Intertextuality: The New Critical Idiom. London and New York: Routledge.

Chandler, D. (2007). Semiotics: The Basic. London and New York: Routledge.

Culler, J. (2001). The Pursuit of Signs: Semiotics, literature, deconstruction. London and New York: Routledge.

Foucault, M. (2004). The Archeology of knowledge. London and New York: Routledge.

Genette, G. (1997). Palimpsests. Lincoln: University of Nebraska Press.

Genette, G. (2001). Paratexts: Thresholds of Interpretation. New York: Cambridge University press.

Kristeva, J. (1980). Desire in Language: A Semiotic Approach to Literature and Art. New York: Columbia University Press.

Kristeva, J. (1984). Revolution in Poetic Language. New York: Columbia University Press.

McAfee, N. (2005). Routledge Critical Thinkers: Julia Kristeva. Londaon and New York: Routledge.

 

Schmitz, T. A.(2007). Modern Literary Theory and Ancient Texts: An Introduction. USA: Blackwell.