انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

متلاشی شدنِ متلاشی‌شدگان: پیامدهای جامعه‌شناختی جهانی انتخاب ترامپ (بخش ۱)

عبدی جوادزاده[۱] برگردان: آذر جوادزاده

چکیده‑ مشاهده ساده جامعه‌شناختی از چرایی و چگونگی انتخاب رهبرانی مانند دونالد ترامپ توسط گروه بزرگی از جمعیت یک کشور، نشان‌دهنده جهش به سیاست راست و محافظه‌کارانه است. در این مقاله نویسنده به جامعه‌شناسی واقعی[۲] می‌پردازد که چرا جمعیتِ متلاشی‌شده، در مقابل هویت طبقاتی، با توسل به فردگرایی افراطی و ترس از دیگری، بیش از پیش تکه‌تکه شده است. این احساس تنهایی و تلاش برای بقا، انتخاب امپراطور غایی در مفهوم نظم اجتماعی هابزی[۳] را به همراه آورده است. در سطح جهانی ما به دو دوره اصلی طبقه و هویت پایان داده‌ایم. بیش از ۱۲۰ سال گذشته، ارتباطات اجتماعی را از طبقه به عنوان مجموعه، تبدیل به جمع‌های پست‌مدرنِ سیاه‌پوستان، زنان، دگرباشان[۴]، لاتین تبارها، اقلیت‌های قومی و ملی‌گراها کرده‌ایم؛ تا این حد که در این فردگرایی افراطی به هیچ‌کس اعتماد نداریم و با هیچ‌کس ارتباط برقرار نمی‌کنیم. ما اکنون در انزوا، با خود، در دنیای تنهای بقا به دنبال حکمران خودکامه هستیم تا ما را از «دیگری» نجات دهد. انتخاب اقتدارگرایان سرسختی مانند ترامپ به عنوان رهبر، نشان‌دهنده تکه‌تکه شدنِ همان افرادِ متلاشی‌شده است.

در قلمرو سیاست، جهان در نهایت با دو پدیده متمایز مواجه است. اول، تسلط بیش از ۱۵۰ سال سیاست طبقاتی که از زمان اوج خود پس از جنگ جهانی دوم رو به افول رفت. دوم، سیاست هویت[۵] به‌عنوان سیاست‌های امروزی‌تر و جدیدی که دهه ۱۹۸۰ به اوج خود رسید. در حال حاضر، با گذشت ۲۵ سال از قرن بیست‌ویکم، ما با انتقادات گسترده‌ای برای انحلال و پایان یافتن ارتباط همه جانبه سیاست هویت مواجه هستیم. اکنون سیاست اجتماعی جهانی دست‌نخورده باقی مانده ‑ احتمالا آخرین تلاش بی‌نتیجه برای اجتماعی‌نگه‌داشتنِ جنبش‌های اجتماعی، گردهم آمدن جمعیت‌ها به عنوان یک جمع برای حل مسائل سیاسی و اجتماعی ‑ جنبش ارزش‌ها، مربوط به طبقه و هویت کل جمعیت، زنان، سیاه پوستان، مهاجران، دگرباشان، لاتین تبارها، قومیت‌ها که جملگی به عنوان  اقلیت‌ها نامیده می‌شوند.

عناصر اصلی سیاست‌های ترامپ، ضد مهاجرت، آزادی بی‌چون و چرای بازار و سرمایه ـ به زور یا غیر آن ـ به عنوان پایه نولیبرالیسم هستند.[۶] ترامپ  در نمایش‌ها و سخنرانی‌هایش در ظاهر خواستار بازگشت به ارزش‌های سنتی مسیحی، به ویژه انجیلی‌ها[۷] و برانگیختن حس غرور ملی است، که همه اینها نشان‌دهنده یک موضع رو به زوال و سرکوبگر است. سوال اینجاست که چرا این نگاه ارتجاعی به جهان، حداقل نمود آمریکایی از جهان، با جناح راست افراط‌گرا، مهر تاییدی از سوی اکثریت مردم آمریکا به دست آورده است. آیا این یک حرکت آونگیِ صِرف است یا مسیری که از طریق آن افراد تکه‌تکه‌شده‌ی جهان، منجی(های) خود را می‌پذیرند؟  با این حال، بحث این نیست که این انتخاب صرفا یک اتفاق آمریکایی است، بلکه یک پدیده جهانی تحقیرآمیز است.

(نمودار فوق درصد قشرهای مختلف رای‌دهنده را برحسب احزاب نامزد ریاست جمهوری، در انتخابات ۲۰۲۴ آمریکا نشان می‌دهد.)

 

جامعه شناسی تکه‌تکه‌شدن جهانی

مفهوم تصور جامعه‌شناختی[۸]، نوشته سی رایت میلز، برای مدت طولانی سنگ بنای درس‌های اساسی جامعه‌شناسی بود. میلز استدلال می‌کند که یک فرد برای درک خود، باید خود را در چارچوب یک قلمرو فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و مذهبی بزرگ‌تر قرار دهد تا به درک کاملی از اینکه چگونه در سلسله‌مراتب اجتماعی قرار می‌گیرد و احتمالا به کجا ‌خواهد رفت، برسد. برای دستیابی به تعادل بین سیستم‌ها و افراد درون آنها، درک رابطه پویای آنها و همچنین ساختارهای اجتماعی که از تضادهای بین گروه‌های متمایز ناشی می‌شوند، ضروری است. این چشم‌انداز هر انسانی را قادر می‌سازد تا فراتر از مشاهده، اجازه داشته باشد بی عدالتی اجتماعی را افشا کرده و الهام‌بخشِ تغییر باشد.

بدون تصور جامعه شناختی، منطق و عقل سلیم ما توسط تجربیات ذهنی محدود می‌شود. همه چیز کاملا ذهنی و مبتنی بر برداشت شخصی می‌شود. اما در مقابل، تصور جامعه شناختی، چارچوب وسیع‌تری برای درک چگونگی ارتباط تجربه شخصی با ساختارهای اجتماعی بزرگتر فراهم می‌کند. از طریق این دیدگاه، می‌توانیم از واقعیت آشنای شرایط خود فاصله بگیریم و مسائل اجتماعی را در یک زمینه وسیع‌تر ببینیم، نیز به ما کمک می‌کند تا زمینه‌ای را در نظر بگیریم که تصمیم‌گیری فردی ما را شکل می‌دهد[۹]. دیگر  شیوه پیچیده‌دیدن فرد در مقابل جهان، دیدگاه معتبری نیست. افراد درک نمی‌کنند به عنوان بخشی از یک کل، در ارتباط با دیگری، خانواده، اجتماع، هویت گروهی، طبقه اجتماعی‑اقتصادی، و حتی هویت/وابستگی سیاسی وبری[۱۰] باشند. دنیا به معنای واقعی کلمه در نوک بینی ما به پایان می‌رسد. دنیای ترس و غریزه حاکم شده و تلاش برای بقا غالب می‌شود. اجازه دهید این دنیای هابزی را در رابطه با این موضوع توضیح دهیم که چرا انتخاب ترامپ‌های جهان برای صدها میلیون، اگر نه میلیاردها نفر در سطح جهانی، منطق سیاسی را می‌سازند.

 

توضیح دنیای ناامیدی از طریق نیچه[۱۱]، فروم[۱۲] و گافمن[۱۳]

اریک فروم معتقد است که در هر انسانی صفاتی از تسلیم و اقتدار وجود دارد که با کاراکترهای مشترک انسانی مرتبط است. به گفته فروم، چنین صفاتی در هر یک از ما وجود دارد و در برخی افراد، این صفات به محرک‌های اصلی فکر و رفتار تبدیل می‌شوند. سهم فروم در اقتدار و کسانی که به آن تسلیم می‌شوند این است که اثرات روانی جامعه مدرن، همگرایی افزایش آزادی و تنهایی همراه با آن، احتمال اقتدارگرایی و پذیرش آن را افزایش می‌دهد.  این ایده هم به خود به عنوان اقتدار و هم به پذیرش اقتدار، به دانایی و اقتدار مربوط می‌شود. رهبران جهان ملقب به پوپولیست[۱۴]، دارای ویژگی‌های اقتدار و اقتدارگرایی هستند. این پدیده در رهبرانی مانند ترامپ یا مایلی آرژانتینی یا بولسوناروی برزیل به خوبی درک و تثبیت شده است.

به‌علاوه، وقتی نیچه مرگ ارزش‌های سنتی را اعلام کرد، اکثر مردم در برابر این تصور، مقاومت و از او انتقاد کردند. اما امروز توافق ضمنی با این بیانیه حاکم است. نقد بی‌امان اخلاق سنتی، به‌ویژه چارچوب یهودی-مسیحی که او فکر می‌کرد مانع از زندگی انسان‌ها می‌شود، همچنان باقی ‌ماند. انسان مدرن در جستجوی اَبَرانسان[۱۵] است، فردی متعالی که فراتر از سنت و اخلاق مرسوم قد علم کرده و بر هرج و مرج و بی‌ثباتی ذاتی زندگی غلبه می‌کند. او ارزش‌های سنتی را رد می‌کند و معنای خود را  در دنیای بی‌معنا می‌سازد. انتقاد اصلی از اندیشه نیچه ارزش‌گذاری فردیت افراطی بود که به بهای شفقت و همدلی، قدرت و سلطه را تشویق می‌کند[۱۶].

 

گافمن- جامعه دراماتورژی[۱۷]

ایروین گافمن در کتاب “نمود خود در زندگی روزمره[۱۸]” استدلال می‌کند که افراد درگیر «مدیریت تاثیر[۱۹]» با دقت نسخه‌های مختلفی از خود را می‌سازند تا نحوه درک دیگران را نسبت به خود شکل دهند. به همین ترتیب بازیگران نمایش، نقش‌های خود را برای تحریکِ واکنش‌های متفاوت از مخاطبان ایفا می‌کنند، افراد جامعه از شخصیت‌های مختلف برای تاثیرگذاری بر نحوه درک آنها توسط دیگران، ‌استفاده می‌کنند. نظریه گافمن درک عمیقی از نحوه انجام نقش‌های مختلف و مدیریت تاثیر افراد برای هدایت تعاملات اجتماعی ارائه می‌دهد[۲۰].

پیروان اقتدار دراماتورژیک به همان تحلیل و توصیف فروم از رابطه دیالکتیکی بین شخصیت اقتدارگرا ‑ حکمران و حکم‌بر ‑ پایبند هستند. فرد، متقاعد شده که رهبر، حزب، دولت یا ایده او قدرتمند و عالی و او قوی، بزرگ و بخشی از چیزی بزرگتر است. طنز این است که این فرد باید خود را محکوم کند تا بتواند بخشی از چیزی بزرگتر باشد. فرد خواهان دریافت دستورات است تا نیازی به تصمیم‌گیری و مسئولیت‌پذیری نداشته باشد. مفهوم کلیدی فروم این است که این فرد به دنبال وابستگی «در اعماق روان خود ترسیده است.»  او دارای احساس «حقارت، ناتوانی، تنهایی» است. به همین دلیل به دنبال «رهبر»، قدرت بزرگ، برای احساس امنیت و محافظت از طریق مشارکت و غلبه بر حقارت خود است. او ناتوانی خود را احساس می‌کند و به رهبر نیاز دارد تا این احساس را کنترل کند[۲۱]. رهبرانی مانند دونالد ترامپ، جورجیا ملونی از ایتالیا، خاویر مایلی از آرژانتین، یاروسلاو کاچینسکی از لهستان، و ویکتور اوربان از مجارستان، از جمله پوپولیست‌های محافظه کار راست هستند که نماینده چنین رهبری اقتدارگرا هستند.

راه‌های زیادی برای کسانی که به آینده بشریت اهمیت می‌دهند و آنها که نگران آینده نوع بشر هستند، وجود دارد. تا از این طریق بتوانند انتخاب دونالد ترامپ را برای دومین بار تفسیر و تشریح کنند. علیرغم برتری اجتماعی-اقتصادی و نژادی، دلایل جامعه‌شناختی بسیار ریشه‌ای در بازی وجود دارد که به طور کلی زیر سر و صدای شوک و هیبت اخیر پنهان شده است.

مارتین کرونائر[۲۲] جامعه شناس آلمانی می‌نویسد:[ترامپ] «ویژگی‌های شیطانی انسان‌ها را همچون شرورترین عناصر تاریخ آمریکا، مانند مانند نژادپرستی، زهد ریاکارانه، فساد و بدبینی؛ بیدار می‌کند. با این حال، خیال خام خواهد بود اگر بپذیریم چنین پدیده‌هایی در اروپا امکان پذیر نیست.»[۲۳] انسانی که ترامپ را انتخاب می‌کند، ناامیدی است که تلاش بیهوده برای زنده ماندن به عنوان فردی تنها را دارد که احساس ناامنی و ناایمنی کرده و نیاز به نجات‌دهنده نهایی دارد.

آنچه بیشتر در اینجا مشخص می‌شود، می‌توان به عنوان دلیل اساسی برای انتخاب مردی سفیدپوست به قدرت طبقه‌بندی کرد که با در نظر گرفتن دنیای پست‌مدرنیستی، رو به تلاشی می‌رود. یعنی آنهایی که تکه‌تکه شده بودند، نه از روی انتخاب، بلکه بر اساس ضرورت، به دلیل اجتناب‌ناپذیری در دنیایی که آلترناتیو سیاسی واقعی وجود ندارد، دچار پراکندگی بیشتری شده‌اند. زندگی پرمخاطره و مبارزه به دنبال امنیت در اقتدار، به مفهوم هابزیِ این ایده، باعث تکه‌تکه شدن ِ دوباره‌ی مردم ِ متلاشی‌شده است.

ترامپ با نزدیکی ایدئولوژیک خود به حزب جمهوری‌خواه، به ویژه ایالتی کوچکتر که به امور مردم بی‌اعتنا بود، در انتخابات پیروز شد، زیرا سیاست طبقاتی و هویتی را رها کرد و به سیاست ارزشی و نمایشی یا بهتر از آن به قول گافمن «دراماتورژی» روی آورد.[۲۴] استدلال گافمن مبنی بر اینکه مردم از روش‌های نمایشی برای برقراری ارتباط و تعامل با یکدیگر استفاده می‌کنند، بی‌تردید قابل اجرا است. بنابراین «تصور» نقش مهمی ایفا می‌نماید. گافمن در نظریه خود از «رویکرد دراماتورژیک» استفاده می‌کند، که شیوه ارائه به‌کار گرفته‌شده توسط بازیگر و معنای آن در بافت اجتماعی گسترده‌تر است (۱۹۵۹، ۲۴۰). از این حیث، کنش متقابل نمایشی است که توسط محیط و مخاطب شکل می‌گیرد و برای ارائه «تاثیراتی» به دیگران ساخته می‌شود که با اهداف مورد نظر بازیگر همخوانی دارد. عملکرد بدون توجه به وضعیت روانی فرد وجود دارد، زیرا شخصیت اغلب با وجود فداکاری یا فقدان یا ایثار یا حتی ناآگاهی از آن به فرد نسبت داده می‌شود.

یک رابطه دیالکتیکی قابل توجه در ایده‌های نیچه و گافمن وجود دارد. افکار نیچه عدم پایبندی به سنت و ارزش‌های سنتی که جایگاه خود را در تعاملات روزمره از دست می‌دهد، نسبت به رفتار نمایشی گافمن، نشان می‌دهد. می‌توان نوعی رهبر پوپولیستی را تشخیص داد که نقش دراما (تیک) خود را کامل کرده است. برای رسیدن به اینجا مسافت زیادی را طی کردیم. از طبقه تا هویت تا ارزش‌ها و اکنون دراماتورژی. سه مرحله اول مستلزم کنش جمعی، گردهم آمدن جوامع و گروه‌ها یا سازمان‌ها است، و آخری قطع و جدا کردن فرد از جامعه و درون گروه خود است.

از اواخر قرن نوزدهم میلادی، در دوران مبارزه طبقاتی و طبقه، ما شاهد گذار نظریه‌پردازی بزرگ به پست مدرنیسمِ متلاشی‌شده بوده‌ایم. این امر برای چپ و راست، و طبقات بالا و پایین، در جوامع فروپاشیده‌تر از هویت، نژاد، قومیت، جنسیت، گرایش جنسی، فرقه‌های مذهبی و حتی منطقه، یا همانطور که ساموئل هانتینگتون[۲۵] (۱۹۹۲) آن را عنوان برخورد تمدن‌ها می‌نامد، صادق بوده است. پرسش‌ از تکه‌تکه‌شدن و ایجاد شک و تردید در نظریه‌های بزرگ پست‌مدرن با نرخ بالایی از موفقیت برای دهه‌ها ادامه داشت. نظام ارزشی که برای هویت‌ها فشار می‌آورد و بحث می‌کرد، در همین مدت در بیشتر نقاط جهان جا باز کرد، همانطور که این گروه‌ها برای حقوق خود، گرد هم آمدند و با هم جنگیدند. این حقوق از دعواهای قانونی تا درگیری‌ها و کشمکش‌های اجتماعی-اقتصادی و سیاسی‑اجتماعی، همه را فرا می‌گرفت. علیرغم مقاومت طرفداران نظریه بزرگ[۲۶] همچون هگل، مارکس، و نیچه و پیروان آنها؛ پست‌مدرنیست‌ها تقریبا در هر جامعه‌ای موفق شدند تهاجمات لازم را ایجاد کنند. چندان که طبقات به گروه‌های هویتی و ائتلاف‌هایی با دستاوردهای کاملا تاریخی تجزیه شدند.

با این حال، از اواسط دهه ۱۹۹۰ به بعد، مبارزه برای مرحله جدیدی از فروپاشی آغاز شد. تکه‌های هویت جدید شروع به فروپاشی کردند و ساختار خانواده را با خود از بین بردند. شما اکنون تنها، در دنیای هابزی ظالمانه از عدم قطعیت، ترس، و خالی از اقتدار، غارت و انتقام‌جویی به سر می‌برید. افراد از پیر و جوان، برای زنده‌ماندن به میل خود و مهارت‌های بقای خود، کنار گذاشته شدند. بدین ترتیب جامعه انتقام‌جو در سراسر جهان دوباره آغاز شد.[۲۷] این روایت به سرعت در ترس از دست‌دادن همه چیزشان به عنوان افرادی بدون حمایت اجتماعی، اقتصادی یا سیاسی واقعی تبدیل شد. بنا بر پژوهش دانشکده تحصیلات تکمیلی آموزش و پرورش هاروارد در سال ۲۰۲۱، ۶۱٪ از جوانان آمریکایی ۱۸ تا ۲۵ ساله گفته‌اند که احساس می‌کنند تقریبا همیشه بسیار تنها هستند. در حال حاضر برنامه‌های جدید برای صحبت افراد به همراه هوش مصنوعی طراحی شده است. حیوانات خانگی به‌ویژه سگ‌ها و گربه‌ها، به‌عنوان تنها همراه انسان‌های تکه‌تکه‌شده کاملا جدید، رونق دارند.

 

ناپدید‌شدن تحلیل طبقاتی

درک عمومی از سیاست در قرن بیستم، درک طبقاتی بوده، که انسانها بر اساس منافع مادی خود، بر اساس موقعیت اجتماعی خود در جامعه و در اتحاد یا درگیری با یکدیگر برای بزرگترین ابزار مادی، سیاسی عمل می‌کنند. نظریه‌پردازان بزرگ گذشته این نظریه را مطرح کردند که جامعه بر اساس منابع مادی انسان به گروه‌های اجتماعی خاصی تقسیم می‌شود، هر فرد تا حدودی می‌داند که به کدام دسته تعلق دارد و به دنبال افزایش ثروت خود است. مارکسیست‌ها و بسیاری از چپ‌ها از این نظر از دیگران متمایز بودند که مهم‌ترین طبقه را طبقه اجتماعی-اقتصادی، و از لحاظ اقتصادی، اجتماعی و اخلاقی، طبقه کارگر و روابط بین طبقات را پرتنش و منازعه‌محور می‌دانستند. ماکس وبر از جمله بنیانگذاران اصلی جامعه‌شناسی به این فکر می‌کرد که مردم می‌خواهند بر اساس وابستگی سیاسی و عقلانیت، موقعیت به‌دست آورند. او “قرابت انتخابی” را در سبک نظریه بزرگ، بین سرمایه‌داری و پروتستانیسم یافت. اما اندیشه‌های این متفکران اجتماعی و سیاسی تنها گرایش‌هایی نبود که انسان‌ها در جامعه بر اساس جایگاه طبقاتی عمل می‌کردند و برای کسب منابع مادی بیشتر به رقابت و درگیری با یکدیگر روی آوردند. بورژوازی لیبرال و محافظه کار نیز این درک را از سیاست داشتند.

در چارچوب سیاست طبقاتی، احزاب، خود را چپ یا راست، سوسیالیست یا بورژوا، رادیکال، لیبرال یا محافظه‌کار معرفی می‌کردند که به دنبال رای گروه‌های خاصی از کارگران، جمعیت روستایی، طبقه متوسط ​​یا بورژوازی بودند. مارکس با این باور که آنها یکسان فکر و عمل خواهند کرد و به عنوان یک طبقه متحد خواهند شد، گفت: “کارگران جهان متحد شوید[۲۸].”  ایده‌ها حول این مفهوم می‌چرخید که انسان‌ها بر اساس زندگی و ذهنیت طبقاتی خود به صورت دسته‌جمعی و به روشی یکسان رای می‌دهند. احزاب و سیاستمداران با وعده‌هایی که بر بهبود ابزارهای مادی متمرکز شده بود، سعی در جلب نظر رای‌دهندگان داشتند. در این زمینه حتی گاهی سعی می‌کردند منافع طبقاتی طبقه پایه خود را برای سایر طبقات مفید قرار دهند. شکوفایی بورژوازی برای اقتصاد سودمند بود و در نهایت، به رفاه بیشتر کارگران ‑ یک نگرش در دوران ریگان در ایالات متحده و تاچر در بریتانیا ارتقا یافت [۲۹]. هر دو مالیات سنگین را برای ثروتمندان کاهش دادند.

پایان سیاست طبقاتی توسط متفکرانی مانند جفری ایوانز (۱۹۹۹)[۳۰] و بعدها اولریش بک (۱۹۹۹)[۳۱] اعلام شد. تکه‌تکه‌شدن طبقه، از تئوری بزرگ تا نظریه‌های پست‌مدرن در باره یک جامعه فروپاشیده پس از جنگ جهانی دوم آغاز شد و با سیاست‌های نولیبرالی ایجاد یک دولت کوچکتر و کمتر مسئولیت‌پذیر، متلاشی شد تا جایی که می‌توان «آن را در وان حمام غرق کرد»[۳۲]، که باعث دوران دیگری از به‌حاشیه‌راندن سیاست طبقاتی شد. در فردگرایی رادیکال در دنیای امروز هیچ ضرورت یا فضا برای تعلق به یک طبقه وجود ندارد. مصرف‌گرایی بی‌بند و بار، همانطور که کینز می‌خواهد[۳۳]، توجه مردم را به هیجان لحظه معطوف و آنها را از علایق بلندمدت مادی و اجتماعی منحرف کرده است. در جامعه و بازاری که هیچ ثباتی در آن حاکم نیست، خانواده، اجتماع، یا هر شکلی از فعالیت جمعی و در اقتصاد و جهانی که سرمایه‌داری بر همه اجزای آن مسلط است، ذهنیت فرد بیش از آنکه به همبستگی‌ها و دلبستگی‌های جامعه توجه داشته باشد، به نفع شخصی توجه دارد.

تا جایی که دیوید برودر (۲۰۲۴)[۳۴] به این نتیجه می‌رسد که «طبقه کارگر به سمت یک ناسیونالیسم حمایت‌گرایانه روی آورده، و تکه‌تکه شدن کاملا واضح است.» استدلال برودر این است که چپ گذشته سازماندهی و مقاومت قبلی خود را رها کرده است. با این حال، نتایج نه چندان شکست چپ، بلکه چینش مجدد سرمایه در سیاست نولیبرال است و این فروپاشی اجتناب‌ناپذیر، نقش بزرگتری در ایجاد چندپارگی بازی می‌کند. سیاست بر اساس اقدامات سازمان‌هایی که در برخی تهدیدی برای وضعیت موجود و آرمان‌های ناب است، توانایی خود را برای سازماندهی و بسیج از دست داده‌اند. به ندرت حاضریم استقلال خود را برای شکل‌گیری یک کنشگری قدرتمند که ممکن است دور از فردگرایی ما باشد، قربانی کنیم. سیاست مثل عادت‌ها به نتایج آنی تبدیل شده و اینجا و اکنون بیش از علل طولانی مدت اهداف، رخ می‌نماید. بدون شک  جذابیت جنبش‌های اجتماعی برای انسان‌ها حفظ شده، اما با خواسته‌های کاملا متفاوت. تقاضاها بیشتر معطوف به حمایت از زندگی اجتماعی است و با افزایش شکاف ثروت و درآمد بین دهک‌های بالا و پایین، از اهدافی که بر بهبود شرایط مادی زندگی و توزیع مجدد ثروت و منابع متمرکز است؛ دور شده‌اند[۳۵].

متن اصلی مقاله: Fragmentation of the Fragmented

 

[۱] پروفسور عبدی جوادزاه در حوزه جامعه شناسی و جرم شناسی، دانشگاه سنت توماس، آمریکا

[۲] اشاره نویسنده به جامعه شناسی واقع گرایانه، تحلیلی و ریشه یابی نسبت به مسائل طرح شده است.

[۳] Hobbesian sense of social orderمسئله نظم یا مسئله هابزی که در جامعه شناسی، علوم سیاسی و فلسفه سیاسی نقش اساسی دارد، این پرسش است که اصلا چگونه و چرا نظم‌های اجتماعی وجود دارند؟نویسنده می گوید: هابز به مسئله نظم اجتماعی اینگونه پرداخت که انسان‌ها از ابتدا که در گروه‌های اولیه زندگی می‌کردند، هیچگونه نظمی نداشتند و آنچه آنها را گرد هم می‌آورد، حس ترس بود. بنا بر این خواستار امپراطوری شدند که بتواند به آنها امنیت و ایمنی بدهد. هرچند که وجود امپراطور آزادی‌ها را محدود می‌کند.دنیای هابزی استعاره از وضعیت امروز است که رهبرانی با همین ویژگی توسط مردم برای برقراری نظم و امنیت انتخاب می شوند.برای مطالعه بیشتر به کتاب لویاتان، نوشته توماس هابز، ترجمه حسین بشیریه، نشر نی، مراجعه بفرمایید.

[۴] LGBTQ

[۵] تمایل افراد از یک مذهب، گروه قومی، پیشینه اجتماعی و غیره برای ایجاد اتحادهای سیاسی انحصاری، دور شدن از سیاست سنتی حزبی گسترده

[۶]  در بسیاری از موارد حتی بلایای طبیعی به کمک نولیبرالیسم آمده است، همانطور که نائومی کلاین به طرز درخشانی

در کتاب خود، دکترین شوک، در سال ۲۰۰۷ نشان می‌دهد.

[۷] درصد بالایی از انجیلی‌ها (شاخه‌ای از پروتستان) به طور مکرر به دونالد ترامپ رای داده‌اند، همانطور که در نمودار ذکر شده است

[۸] Sociological Imaginationتصور جامعه شناختی یک اصطلاح جامعه شناسی است که توسط جامعه شناس آمریکایی سی رایت میلز ارائه شده

[۹]  C.W. Mills. (1959). Sociological Imagination. Oxford University Press. NY. 1959

[۱۰] Weberian political identity/affinityاصطلاحی که ماکس وبر برای توصیف رابطه بین پروتستانتیسم و ​​سرمایه‌داری به کار می‌برد (در اخلاق پروتستان و روح سرمایه‌داری، ۱۹۰۵). این به تشدید یا انسجام بین جنبه‌های آموزه‌های پروتستانتیسم و ​​اخلاق سرمایه‌داری اشاره دارد: محتویات یک نظام معنایی، گرایشی را برای طرفداران ایجاد می‌کند که نظام معنایی دیگر را بسازند و دنبال کنند. بازیگران مربوطه ممکن است آگاهانه از این قرابت آگاه نباشند.

[۱۱] Nietzche

[۱۲] Fromm

[۱۳] Goffman

[۱۴] Populist مردم گرا

[۱۵] Übermensch

[۱۶] Friedrich Nietzsche. (1954). The Portable Nietzsche. Translated by Walter Kaufmann. New York: Penguin.

[۱۷] Dramaturgical Societyجامعه ی نمایش پرداز، آنچنان که شکسپیر می‌گوید: زندگی صحنه بازی است و ما نقش‌آفرینان آن هستیم

[۱۸] The Presentation of Self in Everyday Life  کتاب «نمود خود در زندگی روزمره»، ترجمه مسعود کیانپور، نشر مرکز، ۱۳۹۱

[۱۹] Impression management مدیریت تأثیر فرآیندی آگاهانه یا ناخودآگاه است که در آن افراد سعی می‌کنند با تنظیم و کنترل اطلاعات در تعامل اجتماعی بر ادراکات افراد دیگر درباره یک شخص، شی یا رویداد تأثیر بگذارند.

[۲۰]  Goffman, Irwin. (1959) Presentation of Self in Everyday Life, New York, NY. Anchor Books.

[۲۱]  Erich Fromm. (1957). The Authoritarian Personality, First published: in Deutsche Universitätszeitung, Band 12 (Nr. 9, 1957), pp. 3-4; Translated: by Florian Nadge.

[۲۲] Martin Kronauer

[۲۳]  PROKLA MAGAZINE مارتین کرونائر، جامعه شناس آلمانی، عضو هیئت علمی و مشورتی هیئت تحریریه پروکلا و استاد دانشکده عالی اقتصاد و حقوق در برلین است

[۲۴]  Erving Goffman. (1959) The Presentation of Self in Everyday Life. NY. Anchor Books

[۲۵] Samuel Huntington

[۲۶] Grand theory نظریه بزرگ به ایده‌های بزرگ و گسترده‌ای (بیشتر در حوزه فلسفه و جامعه‌شناسی) اشاره دارد که سعی می‌کنند توضیح دهند چگونه جامعه به عنوان یک کل کار می‌کند، فراتر از موقعیت‌های خاص، تمرکز بر قوانین یا اصول کلی که زندگی اجتماعی را به طور کلی شکل می‌دهند. آنها در مورد پاسخ به سؤالات اساسی در مورد چگونگی عملکرد جوامع، تغییر و حفظ نظم هستند

[۲۷]  من به جهان هابزی فقط به صورت استعاری اشاره می‌کنم و نه به عنوان واقعیت ثابت هیچ دوره‌ای از تاریخ بشر

[۲۸] حتی اگر مارکس به معنای شیوه‌ای اروپایی‌محور بود، این ایده همچنان نظریه‌ای بزرگ از گرد هم آمدن یک طبقه برای مبارزه با دشمن مشترک را به تصویر می‌کشد.

[۲۹] نظریه اقتصاد طرف عرضه معتقد است که افزایش عرضه کالاها و خدمات موتور رشد اقتصادی است

علاوه بر این، از کاهش مالیات به عنوان راهی برای تشویق ایجاد شغل، گسترش تجارت و فعالیت های کارآفرینی حمایت می‌کند

دولت ریگان با استفاده از تئوری آتور لافر – اقتصاد نشت به پایین- شروع به اعطای معافیت‌های مالیاتی قابل توجهی به ثروتمندان کرد و استدلال می‌کرد که در نهایت با ایجاد مشاغل بیشتر به سود کارگران خواهد بود. اگرچه این نظریه نادرست بود و هیچ نتیجه ملموسی برای ایجاد شغل در داخل کشور نداشت، اما تا به امروز به عنوان توجیهی برای عدم اخذ مالیات از افراد بسیار ثروتمند ادامه دارد.

[۳۰]  Geoffrey Evans. (1999). End of Class Politics? Oxford University Press.

[۳۱]  Ulrich Beck. (1999). World Risk Society. Malden, MA. Polity

[۳۲]  گروور نورکست، یک فعال اصلاحات مالیاتی، به طور معروف بیان کرد:

من نمی‌خواهم دولت را لغو کنم. من فقط می خواهم آن را به اندازه ای کوچک کنم که بتوانم آن را به داخل حمام بکشم و در وان حمام غرق کنم»»

[۳۳]  با ظهور اقتصاد کینزی، آمریکایی‌ها تشویق شدند که از پس‌انداز بیشتر به مصرف بیشتر بروند و اخلاق پروتستانی رضایت‌مندی اخیر را تضعیف کنند

[۳۴]  David Broder. Jacobin Magazine, Oct. 10, 2024. Identity Crisis.

[۳۵] بر اساس گزارش جهانی ثروت، در سال ۲۰۲۳، یک درصد ثروتمندترین جهان، کسانی که بیش از یک میلیون دلار داشتند، ۴۷.۵ درصد از کل ثروت جهان را در اختیار داشتند – معادل ۲۱۴ تریلیون دلار.بزرگسالان با کمتر از ۱۰۰۰۰ دلار تقریبا ۴۰ درصد از جمعیت جهان را تشکیل می‌دهند اما کمتر از ۱ درصد از ثروت جهان را در اختیار دارند.