کارل مارکس، متولد ۱۸۱۸ و متوفی به سال ۱۸۸۳، فیلسوف، نظریه پرداز اجتماعی، روزنامه نگار سیاستمدار، پیشگام جنبش کارگری، منتقد جامعه مدنی، فلسفه آرمان گرایان آلمانی و اقتصاد سیاسی بود. او در تلاش برای ارائه تحلیل و انتقادی علمی بر سرمایه داری بود و به عنوان یکی از تاثیرگذارترین نظریه پردازان سوسیالیسم و کمونیسم به شمار می رفت. نظریه های او تا امروز مورد مباحثات ضدونقیض قرار می گیرد.
شهرت مارکس به مفهوم مادیگرایانه او از تاریخ، توصیف وی از سرمایه داری و نیز فعالیت انقلابی او در قلب سازمان های کارگری در اروپا بازمی گردد. او به خصوص در انجمن بین المللی کارگری شرکت داشت. مجموعه جریان های فکری الهام گرفته از کارهای مارکس با نام مارکسیسم شناخته می شود. او تاثیری شگرف بر پیشرفت آتی جامعه شناسی بر جای گذارد.
نوشتههای مرتبط
کارل هاینریش مارکس در سال ۱۸۱۸ ترو (Trèves) ( در رنانی- پالاتینای امروزی) در زمان سلطه پروس متولد شد. پدرش هرشل مارکس وکیلی از یک خانواده خاخام یهودی و تاجر بود که در سال ۱۸۱۶ یا ۱۸۱۷ برای اینکه بتواند به کار خود بپردازد، به مذهب پروتستان گروید و نام خود را به هاینریش تغییر داد. مادرش هنریت پرسبورگ نیز از یک خانواده یهودی هلندی بود. کارل مارکس در سال ۱۸۲۴ در آیین لوتری تعمید داده شد.
مارکس پس از دریافت دیپلم، در سال ۱۸۳۵ نخست وارد دانشگاه بن شد تا به تحصیل حقوق بپردازد و مدرک خود را با درجه عالی دریافت کرد، سپس به دانشگاه فریدریش-ویلهلم برلین رفت و از سال ۱۸۳۶ خود را بیشتر به تاریخ و فلسفه معطوف نمود. در سال ۱۸۴۱ با دفاع از رساله دکترای خود با عنوان “تفاوت میان فلسفه طبیعت دموکرات و اپیکوری” از آنجا فارغ التحصیل شد. او در همان سال از دانشکده فلسفه دانشگاه ینا، دکترای غیرحضوری گرفت.
در برلین به همراه برونو باور (Bruno Bauer) و سایرین به محفل “هگلی های چپ” یا “هگلیان جوان” پیوست، گروهی که به دنبال رسیدن به نتایج بی خدایانه و انقلابی از فلسفه هگل بود. لودویگ فویرباخ (Feuerbach) هگلی چپ معروف که پیش تر، از سال ۱۹۳۸ به ماتریالیسم گراییده بود که در برابر ایدئالیسم هگلی قرار داشت. او می خواست ویژگی ای علمی و تاریخی به این فلسفه بدهد تا واقعیت را در منطق تطوری خود بگیرد. این موضع در برابر سیاست دولت پروس قرار گرفت که در سال ۱۸۳۲ کرسی او را سلب کرده بود و پس از آن، در سال ۱۸۳۶ بازگشت به دانشگاه را بر او ممنوع ساخت. همان مقامات در پایان کار، در سال ۱۸۴۱ تدریس در بن را بر برونو باور، دیگر چهره هگلی ممنوع کردند. به دنبال این اوضاع، مارکس که خیال تدریس در این دانشگاه را در سر می پروراند، پندار پرداختن به یک فعالیت حرفه ای دانشگاهی را رها کرد.
پس از این ماجرا روزنامه اوپوزیسیون راینشه زایتونگ (Rheinische Zeitung) که توسط بورژوا های لیبرال و هگلی های چپ و در اعتراض به کلیسای کاتولیک تاسیس شده بود، از مارکس و باور به عنوان همکاران اصلی به کار دعوت کرد. مارکس در اولین فرصت به بن نقل مکان کرد و چندین مقاله درباره آزادی مطبوعات نوشت. او در سال ۱۸۴۲ به ریاست هیات تحریریه درآمد و به کلن نقل مکان کرد.
به دنبال بالاگرفتن گرایش دموکراتیک انقلابی روزنامه در زمان مدیریت مارکس، دولت سانسور شدیدی بر آن اعمال کرد و دست آخر نیز در سال ۱۸۴۳ آن را ممنوع ساخت. حتی با استعفای مارکس نیز روزنامه نجات نیافت.
در سال ۱۸۴۳ مارکس با یکی از دوستان دوران کودکی خود ینی فون وستفالن (Jenny von Westphalen) ازدواج کرد. آنان صاحب چندین فرزند شدند که تنها سه تن از آنان به سنین بزرگسالی رسیدند. برادر همسر مارکس در جریان یکی از مرتجع ترین دوره های این کشور به وزارت کشور سلطنتی پروس رسید.
پاییز سال ۱۸۴۳ مارکس در پاریس ساکن شد تا به کمک آرنولد روژ (Arnold Ruge) به چاپ روزنامه رادیکال خود بپردازد. اما تنها یک شماره از این آنال فرانسوی- آلمانی به چاپ رسید و سپس به دنبال مشکلات مربوط به توزیع پنهانی آن در آلمان و نیز عدم تفاهم با روژ، چاپ آن متوقف شد.
مارکس در سال ۱۸۴۴ در پاریس، با انگلس دیدار کرد. این آغاز یک دوستی عمیق بود. انگلس که از طریق شناخت او فلسفه می خواند، به یکی از طرفداران هگل تبدیل شد و در عین حال، کمکی را که او به دولت پروس کرده بود، طرد می کرد. انگلس که در سال ۱۸۴۲ برای کار در یک شرکت تجاری به منچستر رفته بود، بیچارگی پرولتاریای آن را در اوج خود یافته بود و به طور خودکار به بررسی شرایط این طبقه روی آورده بود. پس از این دیدار، آنان به همکاری مشترک در نوشتن چند کتاب روی آوردند که در آن ها به فلسفه فویرباخ حمله می کردند و این، پایانی در روابط آنان و این فیلسوف و همچنین فلسفه سوسیالیسم اوتوپیایی پی یر ژوزف پرودون (Pierre-Joseph Proudhon) رقم زد. در آن بحبوحه جوشش گروه های انقلابی پاریسی، بسیاری به خصوص از نظریه های پرودون تاثیر پذیرفته بودند که در کتاب فلسفه بدبختی او آمده بود. کتابی که از انتقادهای سخت مارکس در امان نماند.
مارکس که از نظر دولت پروس یک انقلابی خطرناک به شمار می رفت، در سال ۱۸۴۵ در پاریس دستگیر شد و به بروکسل رفت. در آنجا خانه او به محفل مخالفین سیاسی تبدیل شده بود. او در انجمن دموکراتیک بروکسل شرکت کرد و به عنوان معاون آن انتخاب شد. در سال ۱۸۴۷ به همراه انگلس به لیگ کمونیست پیوست که یک گروه سیاسی پنهان بود. در این گروه بود که تحریر مانیفست حزب کمونیست به او پیشنهاد شد.
در جریان انقلاب ۱۸۴۸ فرانسه، مارکس بلژیک را ترک کرد و به پاریس برگشت. سپس برای از سر گیری چاپ روزنامه توقیف شده خود، راینیشه زایتونگ، به کلن رفت. با پیروزی گرایش سیاسی جدید، مارکس تحت تعقیب قرار گرفت. دفاع وی از خود مورد قبول واقع شد، اما دولت پروس او را اخراج کرد.
سپس به پاریس رفت و در آنجا نیز به دنبال انتشار مانیفست ۱۳ ژوئن۱۸۴۹ دستگیر شد. به دنبال آن، مارکس به لندن رفت و تا آخر عمر همان جا ماند. بنا بر نامه نگاری های مارکس، او زندگی بسیار سختی در تبعید سپری کرد و کمک های مالی انگلس – که او نیز ساکن انگلستان شده بود- به او امکان ادامه این زندگی را داد. در سال های پایانی عمر نیز، وضعیت رنجور او، وی را برآن داشت تا برخی مسولیت های سیاسی خود را به انگلس بسپارد. سرانجام مارکس پس از دوره ای بیماری سخت، یک سال و اندی پس از مرگ همسرش که صادقانه او را یاری کرده بود، مارس ۱۸۸۳ روی کاناپه خود، مرگی آرام را تجربه کرد و در کنار همسرش در های گیت لندن به خاک سپرده شد.
ماتریالسیم فلسفی مارکس
تفکر کارل مارکس، که الهام گرفته از ماتریالسیم باستانی بود و به او امکان حفظ آزادی اراده انسانی در دل یک نظریه فیزیکی جبرگرا را می داد، نیز مدعی نوعی انتقاد بر اقتصاد سیاسی بود و به این ترتیب، یک تفکر ماتریالیستی قطعی مبتنی بر نزاع طبقاتی به شمار می رفت. نیز معتقد بود تا آن زمان فلسفه تنها به منظور تفسیر دنیا به کار رفته و از این پس باید برای تغییر آن به کار گرفته شود.
او می خواست دیالکتیک هگلی را سروسامانی دیگر بخشد و از این رو، بر این باور بود که ماده، در مقام نخست قرار دارد و نه روح :”جنبش فکر تنها بازتابی از حرکت واقعیت است که در مغز آدمی، حرکت می کند و منتقل می شود.” این نقطه جدایی او از ایدئالیسم هگلی و ایدئالیسم آلمانی بود که از نظر فلسفه اخیر، اشیا، رونوشت های ساده ای از “پندار” بودند.
دیالکتیک
دیالکتیک هگلی که اساسا بر پایه ای ایدئالیستی قرار دارد، حاوی این پندار است که به دنیا نمی توان به مثابه “مجموعه ای پیچیده از چیزهای کامل” نگریست (انگلس)، “یک نظام منطقی بر مبنای واقعیت با وجود خطر واردکردن اجباری این واقعیت در دنیای ساخته و پرداخته ذهن.” مارکس منطق هگلی را گرفت و از آن، مفهوم انتقال را نگاه داشت و نظریه ای ملموس از آن بیرون کشید، نظریه ای که پایه چیزی را تشکیل می دهد که ماتریالیسم دیالکتیک نام گرفت. البته این عبارت از خود مارکس نیست و او هرگز از آن استفاده نکرد، بلکه برخی مارکسیست ها برای نامیدن دیالکتیکی که از نظر آنان متعلق به مارکس و انگلس بود، آن را به کار بردند.
حرکت تاریخ
در جریان تاریخ، نخست پیشرفت های فنی امکان افزایش تولید را فراهم آورد. سپس نزاعی در جامعه درگرفت و در آنجا روابط اجتماعی دگرگون شد: طبقه سوسیال که فناوری های نوین را در دست داشت بر طبقه سوسیال غالب که بر اساس الگوی قدیمی تولید استوار بود، پیشی گرفت. برای نمونه، انسان از نظام فئودالی که زمین و کارگر در اختیار داشت و نیز نقش کلیسا بر جامعه، در طول دوران انقلاب صنعتی قرن هجدهم به جامعه ای گذر کرد که در آن، بورژواها غالب بودند. به این ترتیب، از نظر مارکس، شکل جدیدی از اقتصاد پدید آمد: سرمایه داری، که شکل جدیدی از مالکیت خصوصی را فرض نمود که توسط نوعی نهاد قضایی جدید تضمین می شد.
مارکس تاریخ بشر را با توجه به فناوری های و شیوه های مختلف تولید در ۴ مرحله خلاصه نمود (دوره پنجم که در آینده فرامی رسید، دوره سوسیالیسم بود):
– اجتماعات ابتدایی
– جامعه برده داری (جامعه روم)
– نظام فئودالی
– نظام سرمایه داری
مبارزه طبقاتی
این پندار که جامعه همگن نیست، بلکه اعضای آن، رغبت های واگرا و گاه ضد ونقیضی دارند، پندار جدیدی نیست. اما مارکس برای نخستین بار، این پندار را مطرح کرد که مخالفت ها بین این طبقات مختلف اجتماعی، رشته هدایت کننده ای را می سازند که امکان درک جانشینی جوامع و دوره های تاریخی را فراهم می آورد. نظریه نزاع طبقاتی این طور بیان می کند که به جز اجتماعات بدوی، تمامی جوامع از طبقاتی تشکیل شده اند (مردم آزاد و بردگان، اشراف و عوام، اربابان و رعایا، روسا و کارگران) که با یکدیگر در تضاد دایم هستند و این تضاد، موتور تاریخ است.
اقتصاد سرمایه داری
اقتصاد سرمایه داری از رشد پیشه وری در نظام فئودال و پیدایش طبقه بورژوا پدید آمده است. پیشرفت فناوری، بیش از پیش از پیشه ور می خواست کارگران جدیدی را به کار فراخواند، کارگرانی که تحت حمایت ارباب بودند (رعایا، دهقانان).
پس از آن، نظام سرمایه داری، با رشد مداوم فناوری هایی مشخص می شود که امکان تولید هرچه بیشتر را فراهم می آورند. در این صورت قیمت ها کاهش یافته و کارخانجات کم بازده تر از میان می روند و طبقه پرولتاریا افزایش می یابد. این طبقه به تدریج برای خرید محصولات این سیستم، با مشکل روبرو می شود به تناقض قدم می گذارد. تناقض دیگر، تمرکز سرمایه در دستان شمار اندکی از افراد است، وضعیتی که در برابر سازمان دهی طبقه پرولتاریا نمی تواند دوام بیاورد.
مارکس به اعلان زیان های سرمایه داری ای که در زمان او متولد می شد، بسنده نکرد و به تحلیل شرایطی پرداخت که امکان پیدایش آن را فراهم آورد، نیز قوانینی که تولید کالا را هدایت می کرد. به این منظور وی بر کارهای اقتصاددانان عصر خود تکیه کرد و ارزش برخی ملاحظات آنان را به رسمیت شناخت، اما آن ها را ناکامل می دانست. او اقتصادسیاسی را به این دلیل که مانند یک علم دقیقه شکل گرفته، مورد انتقاد قرار می داد، زیرا این علم، انسان را از پارامترهای خود حذف کرده و او را به قابلیت های تولیدی و مصرفیش کاهش داده بود. ایراد دیگری که به آن وارد می کرد، نبود پرسش و پاسخ درمورد پایه های آن بود.
کار و مالکیت خصوصی
از نظر مارکس، کار در مفهوم فلسفی خود، ادامه آدمی است. بخشی از وجود فردی او که به نوعی به رسمیت شناخته شدن از سوی دیگر انسان ها می انجامد و نوعی همبستگی میان افراد می آفریند. او پیوند بسیار نزدیکی میان کارگر و کسی که از این کار، بهره مند می شود، برقرار می سازد. کار همچنین یک وسیله امرار معاش مستقیم در نظام های پیش- سرمایه داری (جوامع دهقانی) و غیر مستقیم در نظام سرمایه داریست.
تولید و مصرف
مفاهیم فوق در نظر مارکس ارتباط بسیار نزدیکی با هم دارند. مصرف، از نظر او به معنای مشابه در نزد اقتصاددانان دیگر نیست. بلکه همزمان مصرف اشیا (مواد اولیه، محصولات کارخانه ای، و…) و مصرف کار انسان را در بر می گیرد. انسان همواره در اندیشه مارکس حاضر است، این امر بخشی از بدیع بودن اندیشه او نسبت به اقتصاددانان کلاسیک را می سازد. تولید، به خصوص مصرف کار است. به گونه ای متقابل، عمل مصرف کردن (به معنای رایج) یک شیی، مرحله نهایی تولید است. نوعی همسانی میان این دو مفهوم وجود دارد.
تولید، توزیع و دادوستد
در جامعه سرمایه داری، دیگر ارتباط مستقیمی میان تولیدکننده یک دارایی و مصرف کننده آتی آن وجود ندارد. توزیع، که کارکرد بینابینی است، به ساختار اجتماعی (روابط سلطه اجتماعی، دستمزد ها، و…) بستگی دارد. مارکس در مفهوم توزیع خود نیز یک بار دیگر، گرایش درک توزیع اجتماعی در قالب معنای تناسبات شخصی در طبقات مختلف اجتماعی را نشان می دهد. دادوستد نهایی دارایی، که در جوامع سرمایه داری با پول انجام می شود، این چرخه را کامل می کند.
سرمایه
او چندین شکل سرمایه برمی شمارد: سرمایه- کالایی (دستگاه ها، محصولات)، سرمایه- کاری (انسان هایی که می توان کار را از آنان خرید) و سرمایه- پولی.
پیش از مارکس، چندین شیوه برای انباشت ثروت مطرح شده بود: کشاورزی، دامپروری، استثمار کارگری، برداشت از قیمت فروش کالاها. مارکس همه آن ها را رد کرد. از نظر او انباشت ثروت از ایجاد ثروت برمی خاست. کارگر، نیروی کار خود را به رییسی می فروشد که از این نیرو هر طور که بخواهد استفاده می کند. بهای این نیروی کار، همان دستمزد است. کار امکان آزادسازی ارزشی تکمیلی را فراهم می آورد که توسط رییس بهبود می یابد. این همان ارزش افزوده است. این به معنای سخن گفتن از نوعی دزدی نیست: دستمزد به کارگر امکان تدارک ابزارهای امرار معاش و تجدید نیروی کار خود را می دهد.
سیاست
از نظر مارکس، ایدئولوژی ها نظریاتی هستند که توسط انسان ها و به گونه ای آگاهانه تولید شده اند. اما درعین حال، اغفال ها و توهمات جمعی ای نیز در آن ها هست که بازهم محصول فکر انسان است، زیرا این ها با روابطی که انسان با دنیا دارد و نیز در زمینه اجتماعی پیرامون او مشخص می شوند. اگر نظریه پرداز یک کار خودتحلیلی انجام ندهد، نخواهد توانست پندارها و مفاهیم متناسبی بسازد که به گونه حقیقی، به توصیف واقعیت بپردازند.
از نظر مارکس انسان اساسا به این دلیل به ساخت ایدئولوژی می پردازد که می خواهد به تبرئه و پاکسازی وجدان خویش بپردازد. در پایان این مسیر او به این نتیجه می رسد که “پندارهای غالب یک عصر، هرگز پندارهای طبقه غالب نبوده اند.” وی بر این باور است که بشریت باید جامعه ای بدون تقسیم به طبقات اجتماعی بسازد تا به این ترتیب، از سلطه یک طبقه غالب پیشگیری کند.
او به شدت به انتقاد به نقش دین می پردازد و جنبه های فلسفی و اجتماعی آن را مورد انتقاد قرار می دهد. او مادیگراست و بی خدا، البته بدون آنکه از بی خدایی، “دین” جدیدی بسازد. بنابراین او به خصوص به این دلیل به دین می پردازد که دین در جامعه نقشی ایفا می کند. از نظر مارکس، دین یک ساختار خلق شده توسط جامعه طبقاتی است و بر اساس نیازهای آن تحول می یابد. البته او برای اثبات ادعاهای خود به تحلیل تطور دین در اروپا می پردازد و در عین انجام تحلیلی اجتماعی از بت پرستی به ادیان محلی و کلیسای کاتولیک می رسد، تحلیلی که در آن، رنگمایه طبقات اجتماعی غالب و مغلوب و نیز نقش نیازهای مادی کاملا مشهود است.
از دیگر مفاهیم مورد علاقه مارکس، مفهوم از خود بیگانگی است که در زمینه های مختلف معانی گوناگونی دارد. برای نمونه در زمینه کار، او بر این باور است که در نظام سرمایه داری، کار (بدون سرگرمی) تنها یک کالای فروشی است و انسان را با کشتن زمان زندگی او به مرگ می رساند. در جامعه سرمایه داری، نیز پول را وسیله از خود بیگانگی می داند، چه در چنین جامعه ای که پول تنها نشانه قدرت و تنها نیاز است، انسان ها به خاطر به دست آوردن آن به جان هم می افتند. به این ترتیب، پول آنان را از واقعیت دنیا جدا می کند. در نتیجه به خصوص برای کسانی که آن را ندارند، و هم برای کسانی که مقدار زیادی از آن را دارند به یک وسیله از خود بیگانگی تبدیل می شود. از این رو مارکس از میان بردن تمامی عوامل از خودبیگانگی از جمله دولت، دین، پول و کالایی شدن کار را توصیه می کند.
از نظر مارکس طبقه پرولتاریا را تنها فقرا تشکیل می دهند. آنان نتیجه پویایی نظام سرمایه داری و یک جنبش تاریخی بازگشت ناپذیر به شمار می روند. پرولتارسازی از نظر وی، ارتباط دوگانه دگرگونی انسان به پرولتار و افزایش شمار آنان است. پرولتار از نظر او فردی است که تنها نیروی کار را در اختیار دارد و نه ابزارهای تولید را. در نتیجه مجبور می شود نیروی کار خود را به شکل دستمزد به سرمایه داران بفروشد تا بتواند نیازهای خود را رفع کند. از نظر مارکس، زمانی می توان از این مصیبت خلاص شد که جامعه با انقلابی خود را از سلطه نظام سرمایه داری رها سازد. انقلابی که نه تنها به خلاصی پرولتاریا، بلکه به رهایی تمامی طبقات اجتماعی به خصوص طبقات غالب از خود بیخودشده به خاطر ثروت بسیار می انجامد. به باور مارکس این باید یک انقلاب جهانی باشد.
از مارکس آثار فراوانی به صورت کتاب، مقاله و نامه برجا مانده که بسیاری از آن ها پس از مرگش به چاپ رسید.
آثار کارل مارکس
• Zur Kritik der Hegelschen Rechtsphilosophie (1843)
• Zur Judenfrage (1843)
• Ökonomisch-philosophische Manuskripte (1844)
• Thesen über Feuerbach (1845)
• Das Elend der Philosophie (1847)
• Lohnarbeit und Kapital (1847)
• Die Klassenkämpfe in Frankreich 1848 bis 1850 (1852)
• Der achtzehnte Brumaire des Louis Bonaparte (1852)
• Grundrisse der Kritik der politischen Ökonomie (1858)
• Zur Kritik der politischen Ökonomie (1859)
• Herr Vogt (1860)
• Theorien über den Mehrwert (1863)
• Lohn, Preis und Profit (1865)
• Das Kapital, Band I (1867)
• Der Bürgerkrieg in Frankreich (1871)
• Kritik des Gothaer Programms (1875)
• Fragebogen für Arbeiter (1880)
• Brief an Wera Sassulitsch (1881)
آثار مشترک مارکس و انگلس
• Die deutsche Ideologie (1845)
• Die heilige Familie (1845)
• Manifest der Kommunistischen Partei (1848)
• Das Kapital, Band II [post mortem publiziert von Engels] (1885)
• Das Kapital, Band III [post mortem publiziert von Engels] (1894)
آثار دیگر مارکس
• Elfte These über Feuerbach, Handschrift aus dem Manuskript
• Manuskriptseite des Manifests der Kommunistischen Partei
• Manuskriptseite des Kapitals
• Zur Kritik der Hegelschen Rechtsphilosophie / Einleitung / Zur Judenfrage / Briefe an Ruge, allesamt erschienen in: Deutsch-Französische Jahrbücher, Paris 1844.
• Die Klassenkämpfe in Frankreich 1848–۵۰, erschienen im ersten Heft der Neuen Rheinische Zeitung. Politisch-ökonomische Revue. Hamburg 1850.
• Enthüllungen über den Kommunistenprozess zu Köln erschien in Basel und Boston 1852
• Die großen Männer des Exils (1930)
• Die britische Herrschaft in Indien / Die ostindische Kompanie, ihre Geschichte und die Resultate ihres Wirkens / Die künftigen Ergebnisse der britischen Herrschaft in Indien, allesamt erschienen in der New-York Daily Tribune, 1853.
• Lord Palmerston, 1853.
• Das revolutionäre Spanien, 1854.
• Lord John Russel, 1855
• Inauguraladresse und Statuten der Internationalen Arbeiterassoziation, 1864.
• Konfidentielle Mitteilung über Bakunin, 1869.
• Der Bürgerkrieg in Frankreich. Adresse des Generalrats der Internationalen Arbeiterassoziation an alle Mitglieder in Europa und den Vereinigten Staaten, Leipzig 1871.
• Marx/Engels Briefwechsel, Dietz, Stuttgart 1913. Briefwechsel von 1844 bis 1883; 4 Bände
از آثار مارکس که به فارسی ترجمه شده :
• سرمایه (کاپیتال)، ترجمهٔ ایرج اسکندری، اولین انتشار: ۱۳۵۲، چاپ جدید: ۱۳۸۳، انتشارات فردوسی
• سرمایه، نقدی بر اقتصاد سیاسی (جلد یکم)، ترجمهٔ حسن مرتضوی، چاپ اول: ۱۳۸۶، انتشارات آگاه.
• گروندریسه، مبانی نقد اقتصاد سیاسی، ترجمهٔ باقر پرهام و احمد تدین، چاپ اول ۱۳۶۳، انتشارات آگه
• دربارهٔ مسئلهٔ یهود؛ گامی در نقد فلسفهٔ حق هگل، ترجمهٔ دکتر مرتضی محیط، ویراستاران: محسن حکیمی-حسن مرتضوی، چاپ اول: ۱۳۸۱، نشر اختران
• دستنوشتههای اقتصادی فلسفی ۱۸۴۴، ترجمهٔ حسن مرتضوی، چاپ اول ۱۳۷۷، انتشارات آگه
• دربارهٔ تکامل مادی تاریخ (دو رساله و ۲۸ نامه)، ترجمهٔ خسرو پارسا، چاپ اخیر: ۱۳۸۰، نشر دیگر.
• صورتبندیهای اقتصادی پیشاسرمایهداری، ترجمهٔ خسرو پارسا، چاپ اول: ۱۳۵۳ چاپ اخیر: ۱۳۷۸، نشر دیگر.
• لودویگ فوئرباخ و ایدئولوژی آلمانی، ترجمهٔ پرویز بابایی، چاپ اول: ۱۳۷۹، نشر چشمه
• رسالهٔ دکترای فلسفه (اختلاف بین فلسفهٔ طبیعت دموکریتی و اپیکوری)، ترجمهٔ دکتر محمود عبادیان، حسن قاضیمرادی. چاپ اول:۱۳۸۱، نشر اختران
• هیجدهم برومر لوئی بناپارت، ترجمهٔ باقر پرهام، چاپ اول: ۱۳۷۷، نشر مرکز
• نبردهای طبقاتی در فرانسه، ترجمهٔ باقر پرهام، چاپ اول: ۱۳۷۹، نشر مرکز
• جنگ داخلی در فرانسه ۱۸۷۱، ترجمهٔ باقر پرهام، چاپ اول: ۱۳۸۰، نشر مرکز
• پنج مقالهٔ مارکس و انگلس دربارهٔ ایران، ترجمهٔ دکتر داور شیخاوندی، چاپ اول: ۱۳۷۹، نشر آتیه
• سانسور و آزادی مطبوعات، ترجمهٔ حسن مرتضوی، چاپ اول: ۱۳۸۴، نشر اختران.
• فقر فلسفه، ترجمهٔ آرتین آراکل، چاپ اول: ۱۳۸۳، نشر اهورا.
پرونده ی «کارل مارکس» در انسان شناسی و فرهنگ
http://www.anthropology.ir/node/10313
منبع: ویکی پدیا
yeganehtaraneh@gmail.com