انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مادرانگی پسا مدرن و قومیت: گفتمان مادری در ادبیات آمریکا، اواخر قرن بیستم

نااُکو سوجیاما ترجمه ی ابراهیم خدایی

این مقاله به «گفتمان مادری» می پردازد و ضمن بازبینی نظرات مختلف فمینیسمت و پسا مدرنیست در این باره، تلاش دارد این گفتمان را در رابطه کامل با قومیت و نژاد و طبقه چارچوب بندی کند و از تلقی جهانشمول مفاهیم مادر و مادرانگی که به طور سنتی رایج است دوری کند، نویسنده با انتخاب آثار زنان غیر سفید پوست مدعی است صدا های پسا مدرن را باید در آثار اهل قلم حاشیه ای دید درحالی که عرف بر این است دنیای پسا مدرن را هم از لابلای اثار «مردان سفید» جستجو کنیم، اما بررسی آثار این زنان آفریقایی، آسیایی و بومی نشان می دهد به خوبی و شفافیت می توانند «تفکیک شده» و «نامتمرکز» بودن دنیای پسا مدرن را بازنمایی کنند.نویسنده پس از بیان کلیات نظری به بررسی سه رمان از سه نویسنده برجسته رنگین پوست که به ادعای وی در «گفتمان مادری» قلم می زنند پرداخته است

پیشگفتار مترجم: ارائه ترجمه ای قابل قبول از این مقاله با توجه به اختصاری که نویسنده در بیان مطالب رعایت کرده و در عین حال پرباری و پراکندگی مباحث آن کار دشواری بود. کوشیده ام معادل انگلیسی اصطلاحات دشوار یا دو پهلو را در کنار معادل فارسی ذکر کنم، همچنین املای انگلیسی اسامی خاص را در داخل پرانتز آورده ام.

این مقاله به «گفتمان مادری» می پردازد و ضمن بازبینی نظرات مختلف فمینیسمت و پسا مدرنیست در این باره، تلاش دارد این گفتمان را در رابطه کامل با قومیت و نژاد و طبقه چارچوب بندی کند و از تلقی جهانشمول مفاهیم مادر و مادرانگی که به طور سنتی رایج است دوری کند، نویسنده با انتخاب آثار زنان غیر سفید پوست مدعی است صدا های پسا مدرن را باید در آثار اهل قلم حاشیه ای دید درحالی که عرف بر این است دنیای پسا مدرن را هم از لابلای اثار «مردان سفید» جستجو کنیم، اما بررسی آثار این زنان آفریقایی، آسیایی و بومی نشان می دهد به خوبی و شفافیت می توانند «تفکیک شده» و «نامتمرکز» بودن دنیای پسا مدرن را بازنمایی کنند.

نویسنده پس از بیان کلیات نظری به بررسی سه رمان از سه نویسنده برجسته رنگین پوست که به ادعای وی در «گفتمان مادری» قلم می زنند پرداخته است، اما به خاطر دشواری درک و فهم کامل این بخش نتوانسته ام پنج صفحه ای که درباره دو رمان اخیر بحث می کنند را به طور قابل ارائه ای به فارسی بازگردانم، پس آنچه در پی می آید شامل ترجمه فارسی صفحات ۸۲ تا ۸۷ متن انگلیسی نمی باشد.

مشخصات مقاله
عنوان:
Postmodern Motherhood and Ethnicity: Maternal Discourse in Late Twentieth-Century American Literature
نویسنده:
Naoko SUGIYAMA
منبع:
The Japanese Journal of American Studies, No. 11 (2000): PP: 71-90

 

۱. مقدمه: پسا مدرنیسم، قومیت و مادرانگی(motherhood)
بیش از یک ربع قرن است که شمار زیادی از زنان رنگین پوست به عنوان نویسندگان مولد و نوآور در ایالات متحده برآمده اند ]از این جمله[ نام آمریکائیان آفریقایی تبار همچون تونی مریسون (Toni Morrison) و آلیس والکر (Alice Walker)، آمریکائیان آسیایی تبار همچون ماکسین هونگ کینگستون (Maxing Honge Kingeston) و آمی تان (Amy Tan)، آمریکائی های بومی همچون لسلی سیلکو (Leslie Silko) و لوئیس اردریچ (Louise Erdrich) به عنوان مثال به ذهن خطور می کند. اغلب کتابهای شان به عنوان تجربه زیسته یا به عنوان مستند سازی فرهنگ های خاص و مفید برای تحلیل جامعه شناختی و نه برای بینش های نظری یا فلسفی که به جامعه بزرگتر مربوط باشد خوانده می شود.
به هر حال آثار ایشان آشکارا خود تفکیک شده و نامتمرکز را که اغلب فقط به نویسندگان خلاق پسا مدرنِ مرد سفید پوست نسبت داده می شود را در خود دارد. در حقیقت، کارهای داستانی زنان رنگین پوست و مخصوصا بازنمایی داستانی ایشان از مادرانگی می تواند بیش از ادبیات پسا مدرن آمریکای دو دهه اخیر بلندهمتانه و بازنماینده باشد.
برخی منتقدان علی رغم تمایل ما برای یافتن نمونه های معمول ادبیات پسا مدرن نزد نویسندگانی همچون جان بارث (John Barth)، توماس پینچون (Thomas Pynchon) و دونالد بارثلمه (Donald Barthleme) ادعا می کنند که پسا مدرنیسم و نظریه پسا مدرن باید بیشتر به فرهنگ های حاشیه همچون اقلیت های قومی، طبقه کارگر و زنان نسبت داده شود و از آنها گرفته شود.
به عنوان مثال بل هوکس (bell hooks) در مقاله اش تحت عنوان «سیاه بودگی پسا مدرن» به اهمیت نظریه پسا مدرن تصریح می کند اما مدعی است در حالی که نظریه پردازان پسا مدرن به تفاوت و دیگر بودگی می پردازند موجودیت و سهم آمریکاییان آفریقایی تبار، مخصوصا زنان سیاه را فراموش می کنند.
هوکس نه فقط ادعا می کند که نظریه پسا مدرن با تجارب و فرهنگ های آمریکایی آفریقایی مربوط است بلکه یکی از پیامدهای کلی پسا مدرن اینست که دیگر گروه ها نیز با عرف سیاهان (black folks) در یک حس عمیق از خود بیگانگی، نومیدی، عدم قطعیت، فقدان حس خاک دوستی (sense of grounding)، سهیم شده اند. او از نظریه پردازان مرد سفید پوست انتقاد می کند که با کدبندی آشنا درباره یکدیگر سخن می گویند، ]هوکس[ آلترناتیو و عمل رادیکال پسا مدرنی را پیشنهاد می کند که صداهای بی مکان، حاشیه ای و رانده شده، استثمار شده و ستمدیده مردم سیاه را سهیم کند.
در موافقت با هوکس، فیلیپ هارپر (Philip Harper) در اثرش «چارچوب بندی حاشیه ها: منطق اجتماعی فرهنگ پسا مدرن» به نژاد، طبقه و جنسیت به عنوان عناصر تعیین کننده فهم گفتمان ادبی پسا مدرن می پردازد. او نشان می دهد که آنچه ویژگی های پسا مدرن خوانده می شود، همچون تفکیک و عدم تمرکز، به وسیله زنان سفید پوست همچون آنایس نین (Anaïs Nin) و آمریکائیان آفریقایی تبار مرد و زن همچون رالف الیسون (Ralph Ellison) و گوندالین بروکس (Gwendolyn Brooks) قویا احساس و با زیرکی بازنمایی می شود.
همانطور که هارپر از تحلیلش از شعر گوندالین بروکس با عنوان «مادر می سی سی پی باکون می پزد در حالی که مادر برانسویل درنگ می کند» (Mississippi Mother Burn Bacon, While Brownsville Mother Loiters) و رمانش «ماود مارثا» (Maude Martha) بیان کرده است مادرانگی سیاهی که در این آثار بازنمایی شده آنطور که منتقدان ادعا کرده اند جهان شمولی احساس مادری و امکان همبستگی زنان سفید و سیاه از مجرای هویت مشترک مادری را بازنمایی نمی کند. در «مادر می سی سی پی..» بروکس با پهلوی هم گذاری مادر سفید و سیاه موفق شده است «تنوع و خاص بودن تجربه هایی که آرایش سوژه ها (subjectivities) را در بدنه اجتماعی ایالات متحده » و غلط بودن جهان شمولی ظاهری تجربه مادری را شرح بدهد. در ماود مارثا به نظر می رسد خشم قهرمانان، جهان شمولی مادری را نشان می دهد، اما خشم ماود، به عنوان خشم مادر به کودکش در یک بخش داستان توسط سانتا کلاوس نادیده گرفته می شود، هارپر تاکید می کند ]اینجا[ خشم ماود مادرانه است اما نژادی هم هست، زیرا برخورد سانتا کلاوس با کودکان سفید پوست دوستانه و صمیمانه است. او می گوید ذهنیت ماود تفکیک شده و مادرانه شده است، زمانی که کار می کند از خودش دور است و درون همبافت تجربه دیگری است. او همچنین نشان می دهد این خشم تفکیک شده گرچه به طور خاص نژادی است، زیرا خشم او فقط به کمترین شکلِ تهدید کنندهِ وضع موجود بیان می شود، یعنی تمایل به مشارکت در اقتصاد به عنوان مصرف کننده.
در این نوشتار من خواسته ام نشان بدهم بازنمایی ادبی مادرانگی به وسلیه اقلیت های گروهی، بازنماینده خلاقیت پسا مدرن است و بدین منظور من اول چشم انداز مختصری از پیشرفت نظریه های فمینیست مادرانگی ارائه می دهم و نشان خواهم داد چگونه گفتمان مادری زنان رنگین پوست ممکن است در آزمون واقعیات پسا مدرن و هم در نظریه های پسا مدرنیسم تعیین کننده باشد. سپس مختصرا نشان خواهم داد چگونه زنان نویسنده قومی همچون تونی مریسون، لسلی مارمون سیلکو، ماکسین هونگ کینگستون مفهوم مادرانگی و چندین استراتژی از گفتمان مادری را به کار برده اند تا واقعیت خود و همچنین جامعه آمریکا را به طور کلی بازنمایی کنند.

۲. نظریات فمینیست از ۱۹۷۰ تا کنون
رابطه میان مادرانگی و خلاقیت چیست؟ وقتی یک مادر به عنوان شناسا (subject) می نویسد و حرف می زند چه نوع مکانیسمی کار می کند؟ اینها مهمترین مشغولیات پژوهشگران فمینیست به طور کلی و منتقدین ادبی فمینیست مخصوصا می باشد. پژوهش فمینیست بر موضوع مادر و گفتمان مادری تحت تاثیر نظریه روانکاوی فروید بوده است درحالی که کانون توجه را از رابطه ادیپی پدر-بچه به رابطه پیشاادیپی مادر-بچه تغییر می دهد. این به عنوان مثال می تواند در اثر با نفوذ نانسی چودوروف (Nancy Chodorow) «بازتولید مادری» (Reproduction of Mothering) دیده شود. آدرینه ریچ (Adrienne Rich) در اثرش «از مادر می زاید: مادرانگی به عنوان نهاد و تجربه» و مقالات دیگر، بر اهمیت رابطه مادر-دختر به عنوان نسخه اصلی (prototype) رابطه پرورشی و انگیزشی زن-با-زن، یعنی منبع خلاقیت زن تاکید کرده است. جولیا کریستُوا (Julia Kristeva)، هلن سیگزوس (Helene Cixous) و لوسی ایریگراسی (Luce Irigaray) که از نظریه های روانکاوی اجتماعی و زبان شناسی فروید و لاکان بر آمده اند هم بر اهمیت رابطه پیشا ادیپی مادر-بچه تاکید می کنند و بر پژوهش فمینیسم آمریکایی موثر بوده اند. جولیا کریستوا مخصوصا برای آنهایی جذاب بوده است که بر مادرانگی و گفتمان تاکید می کنند، زیرا او مادری را به عنوان منبعی از زبان شاعرانه و قدرت برانداز نشان می دهد.
در دهه ۱۹۸۰ علاقه فمینیست ها به ]نگریستن به[ مادران به عنوان شناسا افزایش یافت و آنها شروع به کاوش در بازنمایی مادرانگی از نقطه نظر مادر نمودند. مارینه هیرش (Mariane Hirsch) در اثرش «پیرنگ مادر/دختر: روایت، روانکاوی، فمینیسم» می پرسد چرا داستان مادران، همچون داستان مادر ادیپ، جوکاستا (Jocasta) به ندرت از نقطه نظر مادر سخن می گوید. هیرش مشخص می کند که زنان، از جمله فمینیستها بیشتر تمایل دارند به عنوان دختر بنویسند تا مادر. آنچه هیرش در «گفتمان مادری» می خواند در میان کارهای ادبی و پژوهش فمینیستی نادر است. تئوری های موجود درباره مادرانگی و رابطه مادر-دختر بیشتر از نقطه نظر دختر نوشته شده اند و به حس دوگانه (ambivalence) دختر و گاهی رنجش و کینه نسبت به مادر و شخصیت مادر واکنش نشان می دهند. برخی نظریه پردازان همچو سوزان روبین سلیمان (Susan Rubin Suleiman) تاکید می کنند که وقتی یک زن به عنوان مادر سخن می گوید روایتش تمایل به شکافی دوگانه دارد: خودش به عنوان یک مادر، و همچنین به عنوان دختر مادرش. یکی از بهترین مثل های این ذهنیت شکافته مادر «زنی که مادرش را می زاید» اثر کیم چرنین (Kim Chernin) است. همانطور که از عنوان این اثر پیداست، زنان در این کتاب، شامل خود روایتگر هم می شود، خودشان را به عنوان دختران بازنمایی می کنند حتی وقتی درباره تجربیات والدینی یا زائیدن صحبت می کنند.
به هر حال، درحالیکه زنان نویسنده شروع کرده اند به نوشتن درباره آنچه هیرش «گفتمان مادری» خوانده است. این بدین معنی نیست که به عنوان یک هویت واحد می نویسند. من با سلیمان موافق نیستم که در اثرش با عنوان «کدام مخاطره آمیز است: برخورد با ادبیات هنر معاصر» می گوید مادران بدون توجه به قومیت، طبقه یا زمینه ملی تجربیات مشترک مشخصی دارند. برعکس صداهای مادری واماندگی پسا مدرنیسم در یکی از ایستاترین هویت هایی که زنان داشته اند نشان داده است. این می تواند همانطور که هیرش و دیگران تاکید کرده اند به خاطر آن باشد که ما همه دختر هستیم اما همه مادر نیستیم. یا ممکن است به آن دلیلی باشد که باربارا جانسون (Barbara Johnson) می گوید که همه گفتمان های بشری از این بر می خیزد که کودکی مادرش را صدا می زند، بنابراین آسانتر و مشترک تر آن است که به عنوان بچه بنویسیم تا مادر یک بچه. هیرش می گوید که صدای مادران در ادبیات همچنان که در «محبوب» اثر تونی مریسون و در «کار هر روزه» اثر آلیس والکر باید نزدیکتر شنیده شود تا از چارچوب فرویدی و الگوی دوگانه ضمیمه گی و سلطه در روابط بشر رهایی یابد. انتقاد او از تئوری روانکاوی دختر محور و اصرارش به فرا رفتن از چارچوب و پرداختن به جنبه های تاریخی و سیاسی مادرانگی به وسلیه جمعی از نظریه پردازان فمینیست و منتقد ادبی رواج یافته است. به عنوان مثال ساندرا گیلبرت (Sandra Gilbert) و سوزان گوبار (Susan Gubar) بر برآمدن «مادران نویسنده» در ادبیات معاصر به گونه بی سابقه ای تاکید کرده اند. سلیمان در «کدام مخاطره آمیز..» و سوسانا والترز (Susanna Walter) در «زندگی با هم، جهان های جداگانه» با روابط مادر-دختر سر و کار دراند و همجنین از تمرکز بر مادران به عنوان شناساها و برای فرا رفتن از چارچوب روانکاوی می گویند.
همچنین دیگران به این امکان توجه می کنند که دگرگونی های تکنولوژیکی در عملکردهای بازتولید مثل لقاح مصنوعی، مادری جانشین و.. ممکن است گفتمان جنسیت و مخصوصا گفتمان مادری را دگرگون کند در حالی که اکثریت فمینیست ها امروزه نظریه شولامیث فیرستون را بد فهمیده اند که ]می گوید[ بازتولید تکنولوژیکی می تواند یک گام به سمت برابری جنسیتی باشد با رها کردن زن از رنج بارداری و زایمان، امروزه دگرگونی های عمیق بیوتکنولوژیکی نگاه فایرستون به نامادرانگی (non-motherhood) را حداقل در حد فرضیه قابل قبول کرده است. مادرانگی امروز تفکیک شده است به «مادر بیولوژیک»، مادر جانشین، مادر قراردادی، مادر مربی، مادر حقوقی و..
جودیت روف (Judith Roof) در اثرش «بازتولیدِ بازتولید: ترسیم تحول نمادین» می گوید عمل های جدید بیوتکنولوژیکی همچو تست DNA حامل امکان براندازی قانون «نام پدر» به گونه استعاری است. در حالی که روف عمدتا به بازنمایی پدران در فرهنگ و ادبیات خاص می پردازد، بحث او که دگرگونی های در اعمال بازتولید کننده را با اعمال زبان شناختی و بازنمایی کننده نمادین در اعمال تولید کننده را با اعمال زبان شناختی و بازنمایی کننده نمادین در فهم مادرانگی و صدای مادری در ادبیات مفید واقع شود.
اما همانطور که والرین هارتونی (Valerie Hartuouni) «تکنولوژی بازتولیدگر و جهتیابی اذهان عمومی، مطالعه موردی بچه M» پیشنهاد می کند این واقعیت پسا مدرن از مادرانگی اغلب علیه زنان کار می کند. به نظر می رسد همانطور که مورد M نشان می دهد وقتی مادر یک مفهوم ایستا و یکپارچه نیست و به هویت های تفکیک شده تقسیم می شود، قدرت برای تصمیم گیری در این باره که کدام مادر مشروع تر یا مناسب تر است به ساختار قدرت پدرسالاری داده می شود.
نه فقط صدای مادری به مورد هایی تقسیم می شود بلکه همچنین تنوع چیزی را که زمانی ستون سنگی یکپارچه ای تصور می شد را نشان می دهد. صدای مادری نه فقط از طریق زن یا پدر بچه، بلکه همچنین با رابطه وی با نژاد، طبقه، قومیت و معمولا ملیتش تعیین می گردد. هارتونی اثبات کرده است که وقتی دادگاه یک تصمیم در این باره می گیرد که کدام زن باید مادر بچه M باشد، عناصر طبقاتی آشکارا یکی از مهمترین عوامل تعیین کننده هستند. خاستگاه طبقاتی کارگری درآمدی مادر جانشین در رقابت با حرفه پزشکی و درآمد بالاتر از طبقه متوسطی پدر تعیین کننده بود، همانطور که الیزابت توبین (Elizabeth Tobin) تاکید کرده بود اینکه چگونه مادرانگی تعریف و اعمال می شود در برخورد های حقوقی بستگی به نژاد، طبقه و قومیت زن دارد.

۳. قومیت و گفتمان مادری
در گفتمان مادری، به واسطه ]بررسی آثار[ زنانی که سفید پوست یا متعلق به طبقه متوسط نیستند چه خواهیم فهمید؟ هیرش «محبوب» تونی مریسون و داستان کوتاه «کار هر روزه» آلیس والکر را به عنوان مثال هایی از گفتمان مادری ذکر می کند، اما توضیح نمی دهد که چرا هر دو توسط زنان آمریکایی آفریقایی تبار نوشته شده اند.
این ممکن است به همان دلیلی باشد که ماری هلن واشنگتن (Mary Helen Washington) گفته است زنان آمریکایی آفریقایی یک سنت مادرانه دارند که خلاقیت را تشویق می کند اما همزمان ممکن است که تجربیات و حساسیت ایشان به عنوان زنان آمریکایی آفریقایی همان طور که در کارهای گندالین بروکس مشهود است به گونه مناسبی توسط گفتمان مادری به بیان در آمده باشد. همانطور که سارا ریدیک (Sara Ruddick) می گوید مادر بودن به خودی خود شامل چندین فعالیت و طیفی از عواطف می شود که در تجارب پسا مدرن ممکن است تفکیک یا چند وجهی شده باشد. با به کار گرفتن گفتمان مادری تنوعی از تجارب مادری و ذهنیت ها یافت می شود که در میان مادران اقلیت های نژادی معمول است، بدین ترتیب همچنین ممکن است یک واقعیت که با اکثریت هم مشترک است یافت شود. زنان رنگین پوست در ایالات متحده وقتی در گفتمان مادری می نویسند وضعیت های بسیار آوانگاردی را تئوریزه و توصیف می کنند که در سراسر جهان در حال عمومیت یافتن هستند. آنها با بازخوانی و براندازی گفتمان موجود مادرانگی وارد عمل می شوند تصاویر دوگانه از مادران به عنوان خویشتن دار، جمع گرا، تربیت کننده و عاطفی و یا کلا قدرتمند، حریص، تحکم آمیز آنچنان که هنوز در نوشته های غیر فمینیست و رسانه های عمومی مطرح نشده است، امات در گفتمان فمینیست وجود دارد. زنان رنگین پوست گفتمان مادری را به عنوان یک ابر روایت آلترناتیو به کار می برند در حالی که دچار تفکیک و تمرکز زدایی شده اما هنوز یک «نهاد مرکزی» (Core Agency) نگاشته می شود؛ ممکن است گفتمان مادری به عنوان یک آلترناتیو برای پوچ گرایی پسامدرن به کار گرفته شود.
در ادامه این جستار من به طور خلاصه سه رمان را برسی می کنم، «پارادای» تونی مریسون، «اطرلاب مرده»، لسلی مارمون سیلکو و «میمون ولگرد: کتاب تقلبی او» ماکسین هونگ کینگستون، ساختار، پیرنگ و زمینه های اجتماعی و فرهنگی آنها متفاوت است اما همه گفتمان مادری را به کار گرفته اند. اینجا من واژه گفتمان مادری به دو معنی به کار برده ام.
نخست، گفتمان مادری یک روایت است درباره یک مادر که از منظر یک مادر نوشته می شود این امکان ارائه طیفی از واقعیت های مادری را فراهم می آورد که شامل کارهای خطا و گریز می شود بدون گرفتار شدن در محکومیت کلیشه ایِ ]ایشان با اتهام[ پایین تر از ]مادران[ ایده آل به طور اخلاقی «بد» یا از منظر روانشاختی «بیمار» بودن. از آنجا که رفتارهای مادرانه ممکن است به وسیله خصوصیات فرهنگی، تاریخی و سیاسی همراه با گرایشهای روانشناختی سوژه و منش شخصی فرد تعیین شود، بازنمایی داستان چند مادر ]متفاوت در داستان[ ممکن است به گونه قدرتمندی تفکیک و تمرکز زدایی جامعه امروز را طراحی کند. در قالب دوم، گفتمان مادری به روایتی باز می گردد که روایات کوچک تفکیک شده یا متمرکز شده را در یک روایت کلی منسجم می کند. سوژه تفکیک شده مادر هنوز از نهاد برخوردار است. گفتمان مادری به عنوان یک استراتژی روایی که جنبه های تفکیک شده واقعیت را به یک تصویر کلی، بدون جلا دادن ]و افزودن[ و یا پنهان کاری در یک سوپر روایت خطی به کار می رود.
من توضیح خواهم داد چگونه سه نویسنده هر دو معنی گفتمان مادری، ارائه واقعیات تفکیک شده معاصر و خلق یک اثر کلی را به کار گرفته اند. مریسون یک آلترناتیو برای ورایت سرراست و خطی پدرسالاری ادامه می دهد، سیلکو توازیِ گفتمان مادری، مادرسری (matrilineal)، مادر تباری (matriarchal) و سنت های آمریکایی بومی را ترسیم می کند، و کینگستون روایت گری طبق سنت فرهنگی آمریکایی های چینی تبار را در هر دو معنی مادرانه و استبدادی به کار می برد.
«محبوب» تونی مریسون، داستان یک زن بوده ]به نام[ سته (Sethe) یکی از بهترین نمونه های گفتمان مادری در ادبیات آمریکا تلقی شده است. در پارادایس(۱۹۹۸) نخستین رمان مریسون پس از بردن جایزه نوبل ۱۹۹۳ مادران هنوز در وضعیت های افراطی بازنمایی می شوند اما پارادایس، با خلق صدای چند مادر ]به جای یکی[ بیشتر می رود. تکثیر گفتمان های مادری بر اساس زنانی با نژادها و موقعیت اقتصادی مختلف. همانطور که لوئیس منارد (Louis Menard) ستون نویس نیویورکر به عنوان «جنگ میان مردان و زنان» پیشنهاد کرده است: به نظر می رسد پارادایس بر اساس دوگانگی تعلیم (didactic dichtomy) مردان و زنان یا پدرسالاری و فمینیسم نگاشتهخ شده است. گفتمان مادری در رمان این تعالیم و خود مفهوم «مادرانه» را به چالش می کشد و فرو می پاشد. در انجام چنین کاری، به گونه ای متناقض از پتانسیل این ]تعالیم[ برای جایگزین کردن ابر روایت پدر سالارانه به عنوان واقعیت فراگیر می گوید.
با آغاز کردن با جمله تکان دهنده «آنها ابتدا دختر سفیدپوست را پرتاب کردند» رمان، تاریخ های دو جامعه رقیب را پهلوی هم می گذارد، از این لجظه بحرانی ۱۹۷۶ تا ۱۹۸۰. یک جامعه کوچک، سیاه، منطقه روستایی رابی (Ruby) اوکلاهوما (Oklahoma)، که آنها –ضمیر به کار رفته در جمله نخست- به آن تعلق دارد، دیگری کانونت (Convent) با فاصله شانزده مایل از رابی. این عمارت که با عنوان یک مدرسه شبانه روزی برای دختران بومی استفاده می شد حالا خانه یک راهبه کاتولیک است که «مادر» خوانده می شود، با خدمتکار و ندیم وی کونسولاتا (Consolata) و چهار زن با سن و سال و خواستگاه های متفاوت. یکی از آنها «دختر سفید» جمله آغازین است، اما یهچ اطلاعات قطعی در این باره که کدام یک است وجود ندارد داستان تاریخچه رابی را همراه با تاریخچه زندگی زنان کانونت بیان می کند، از آخر شروع می کند زمانی که مردان رابی زنان کانونت را مقصر فساد و فحشاء منطقه خویش می دانند، با آنجا یورش می برند و همه زنان را می کشند. هر بخش به نام یکی از شخصیت های زن، نقطه نظر او را بیان می کند. این صدا ها بیانگر تنوع گفتمان مادری اند. چون ما نمی دانیم کدام یک از این زنان سفید است، ناچاریم دو نسخه از روایتهای زنان را تصور کنیم علی رغم ادعای نویسنده که نژاد زنان مهم نیست، ابهام در این باره ما را مجبور می کند که تشخیص بدهیم زنجیره حوادث یکسان ممکن است با کاراکتر نژاد معانی متفاوتی داشته باشد.
از میان زنان، صدای ماویس (Mavis) به گونه نمایانتری مادرانه است همچون سته در «محبوب» ماویس بچه هایش را می کشد، گرچه در این مورد با یک حاثه نه به صورت عمدی ]این کار صورت می گیرد[. او به بقالی می رود تا برای شام شوهرش خرید کند در حالی که او در مغازه است، دو قلوهای او در ماشین دربسته خفه می شوند. ماویس احساس می کند که شوهر و دیگر فرزندانش او را به خاطر مرگ دو قلو ها مقصر می دانند، شک می کند که آنها می خواهند وی را به تقاص بکشند، وحشت زدهخ و غمبار ماشین شوهرش را بر می دارد از خانه اش در مریلند دور می شود، راه کالیفرنیا را در پیش می گیرد، گم می شود، برای درخواست گازوئیل به در خانه کانونت می آید جایی که برای سالها همانجا می ماند.
این روایت ]لبریز از[ کجروی، ترس و گریز شرح ماویس از عشقش نسبت به دو قلوها هم هست، او ادعا می کند دوقلوها در کانونت هستند، مخفیانه به خانه اش هم سر می زند تا دیگر فرزندانش را از دور تماشا کند. آنچه برجستگی دارد این واقعیت است که او هیچ گناه مادرانه ای انجام نداده است. بلافاصله پس از این حادثه، یک روز نامه نگار برای مصاحبه با ماویس ملاقات می کند اما در حالی که روزنامه نگار تلاش می کند یک روایت مادرانه کلیشه ای از ماویس بشنود بدین ترتیب که وی خانواده اش را مصیبت زده کرده و به عنوان یک مادر خود را در مرگ فرزندش مقصر می داند، ماویس نمی تواند چنین تصویری ارائه دهد، مثلا وقتی روزنامه نگار می گوید «باید خیلی برای تو وحشتناک باشد» ماویس پاسخ می دهد «بله، اینطوره، برای همه ما وحشتناکه» ضمیر You در جمله ژورنالیست را جمع (شما) تفسیر می کند، او این تصور که یک مادر به گونه متفاوتی نسبت به دیگران درباره از دست رفتن دو فرزند تحت تاثیر است را رد می کند. وقتی روزنامه نگار ادامه می دهد «آیا برای دیگر مادران حرفی داری؟.. چیزی که آنها را نگران کند، آنها را از بی احتیاطی بازدارد.، آیا از این تراژدی خیری می تواند برآید؟» ماویس مککرا می گوید «چیزی برای گفتن به دیگران ندارم» به قول باربارا جانسون «با مرگ هر فرزندی همچون گناهی انجام شده توسط مادر برخورد می شود، چیزی که یک مادر مانع آن شود» در این بافت آرامش و عدم احساس گناه ماویس برای خواننده همانند روزنامه نگار دشوار است.
این دشواری و تشویش افزوده می شود زیرا مرگ تصادفی دوقلوها ما را به یاد مورد رسانه ای شده سوزان اسمیت در ۱۹۹۴ می اندازد، اسمیت دو پسرش را (که دو قلو نبودند) کشت، ماشین را همراه جسد آنها به داخل دریاچه انداخت، سپس ادعا کرد یک مرد آمریکایی آفریقایی ماشین و بچه هایش را ربوده است. مجرمیت اسمیت قاطع بود، نه فقط به خاطر قتل عمد فرزندان خودش، بلکه به این خاطر که او یک زن سفید پوست جنوبی، تلاش کرد از امتیاز نژادی برای پوشاندن جرم خودش بهره ببرد. مورد اسمیت تصویر مادری غیر عادی که بچه هایش را نابود می کند را بازنمایی می کند، استفاده اسمیت از تصویر کلیشه ای مردان مجرم آمریکایی آفریقایی باعث تاکید بر این نکته می شود که قاتل یک زن سفیدپوست است. با چنین خاطره ای و با ابهام در بیان هویت نژادی ماویس، تشویش بازهم بیشتر می شود. ما ناچاریم تشخیص بدهیم که اگر ماویس سیاه یا سفید باشد فرق بسیار است، مجبوریم به یاد داشته باشیم که گفتمان مادری جدایی از جهان شمولی و فراقومی بودن اش در حقیقت به طور اخلاقی خاص و متنوع است. گرچه او یک مادر بیولوژیک نیست، کونسولاتا خصوصیاتی دارد که ممکن است او را مادرانه تر معرفی کند. غیر از «مادر» ]راهبه[ او از همه اهالی کانوِنت مسنتر است او به عنوان یک چهره مادرانه هم توسط زنان کانوِنت و همه به وسلیه زنان رابی دیده می شود. با پرورش و فروش سبزیجات، نان و سوپ خانگی، گذارن زندگی می کند. او را درمان زخم ها و بیماری های کشنده نیز دستی دارد، زنان وحشت زده و فراری را بدون هیچ پرسشی می پذیرد بنابراین او آلترناتیو نظم پدرسالار رابی است که سمبل آنها اوون (Oven) است همزمان او به زنان کانوِنت اعلام می کند «به من می گن کونسولاتا سوسا، اگه می خواید اینجا باشید کاری که من می گم می کنید. طوری که من می گم می خورید، وقتی من می گم می خوابید، من یادتون می دم چی دوست دارید بخورید.» بدین ترتیب آشکار است و او تصویر کلیشه ای، مربی فداکار یا عجوزه حریص نیست بلکه اقتدار مادرسالار در گروه است، زنان از اقتدار آمیز کونسولاتا در شگفت می شدند:
این بانوی شیرین، بی خطر که ظاهرا یکایک آنها را دوست دارد، کسی که هرگز انتقاد نکرده است، کسی که شریک ]غم[ همه است اما نیازی به غمخواری ندارد، مایه عاطفی نمی خواهد، گویش می کند، هیچ دری را قفل نمی کمنتد و هرکه باشد می پذیرد… این مادر دوست و ندیم ایده آل که در هم نشینی او امنیت از اسیب هست، این صاحبخانه عالی کسی را متهم نمی کند و همه را تحویل می کند، ننه ساده دلی که می شود به او اعتماد کرد، نادیده اش گرفت به او دروغ گفت.
بدین ترتیب، بیانیه مادرانه کونسولاتا، خودستایی بچه گانه زنان دیگر را برجسته می کند، علاوه بر این در حالی که کونسولاتا نقش مادر را در ارتباط با دیگر زنان بازی می کند خودش را بیشتر به عنوان یک دختر حساب می کند تا مادر ]راهبه[ از کونسولاتا بزرگتر است، کارهای مادرانه مثل غذا دادن، شستن یا تسلای عاطفی دادن را همچون کونسولاتا انجام نمی دهد، کونسولاتا از «مادر» پرستاری می کند، «مادر» ]راهبه[ نسبت به یک کاراکتر انسانی سمبل نظم مادرسالار است که در زیر آن کونسولاتا و دیگر زنان را سرپرستی می کند. سه زن دیگر در کانونت، سنکا (Seneca)، جی جی (Gigi) و پالاس (Pallas) بیشتر به عنوان دختر نمود یافته اند، جوانتر از ماویس، بدون اینکه هرگز فرزندی از آن خویش داشته باشند.
هریک از آنها رابطه آسب دیده (یا عدم رابطه) با مادرانشان داشته اند، و آمدن شان به کانونت از طریق گریز ایشان از اسیب و جستجوی پناهگاه بوده است.
مادر سنکا، به نام جین، وقتی او پنج ساله بود رهایش کرد، جین، یک نوجوان تنها، تظاهر می کرد که خواهر سنکاست، روزی او را در اتاق خوابگاه دولتی شان رها کرد، دیگر زنان زندگی سنکا به تربیت یا نوازش های عاطفی که بدان احتیاج داشت نپرداختند. وقتی سنکا مادر دوست پسرش را ملاقات کرد، تقاضایش برای پول ضمانت رد شد و غذا یا جایی برای استراحت به او داده نشد، زن مسن دیگر نورما کین فوکس (Norma Keen Fox) در عوض نگهداری از او از وی لذت جنسی گرفت، او را از فرودگاه آورد، برای پنج هفته نگهداری کرد، قبل از آنکه شوهرش از سفر دور برگردد او را رها کرد.
پالاس یک دختر نوجوان با پدری وکیل و پولدار و مادری هنرمند است، او فهمید که دوست پسرش با مادر رابطه دارد، در حالی که با هول و عجله از صحنه می گریزد، زورگیر می شود و ابستن می گردد. پالاس نمی پذیرد نام اصلی اش که دیواین (Divine) است و مادر آنرا رویش گذاشته را به کار ببرد.
جی جی هم داشتن اسمی شبیه مادرش را نمی پذیرد؛ گریس (Grace) دذرحالی که روایت او بیشتر دباره رابطه اش با چنس مخالف است، بیان شده که رابطه وی با مادرش نامطلوب بوده است.
با یک پایان کوتاه و غیر طبیعی، مردم رابی در یافتن جنازه زنان شکست می خورئد، تصور می شود که زنان در همین حوالی باقی هستند و از طریق یک در یا پنجره به زمان یا مکان دیگری گریخته اند، هریک از نان به طور مختصر برای اعضای خانواده شان ظاهر می شوند. جین که تلاشی بی فایده برای یافتن دخترش داشته است به سوی سنکا می رود اما سنکا بدون هیچ رنج و کینه ای قبول نمی کند کهخ او را بشناسد، زن دیگر، احتمالا جی جی به جین می گوید «بانو پیرمردت تو را صدا می زند» وقتی جین بس می کند، می گوید: «من فکر می کردم، تو کسی هستی که در خیابان وودلاون می شناختم» سنکا لبخند می زند و می گوید: «هر روز چنین اشتباهاتی هست» سنکا و مادر نوجوانش را به خاطر ترک کردن وی می بخشد احتمالا درک می کند به خاطر مردی، وی او را می شناسد، اما نمی خواهد به جرگه مادر-دخترها و رابطه ایشان بیفتد.
ماویس جلوی دختر بزرگسالش ظاهر می شود، پالاس برای مادرش و جی جی برای پدربزرگش، ظاهر شدن آنها کوتاه و گذراست اما جگرسوز و رنج آور نیست.

نتیجه گیری
همانطور که سوجورنر تراث (Sojourner Trruth) در ۱۸۴۵ در آکرونِ (Akron) اوهایو در یک کنوانسیون طرفدار حقوق زنان قویا ادعا کرد مادرانگی او همسان اما ناهمسان با زنان سفید بود، بیانات او به عنوان یک زن و مادر بَرده که کار دشوارش استثمار شده بود و فرزندانش به عنوان برده فروخته می شدند فصیحانه شروع شد، اما او اثبات کگرد که طبقه بندی با عناوینی چون «زن» و «مادر» به هیچ وجه یک کاسه (monilithic) یا به گونه ای بیولوژیکی معین نیستند بلکه این امکان هست که به گونه ای سیاسی، زنانی که تجارب متنوعی دارند با عناوین زن یا مادر یک پارچه شوند، پرسش فصیح تراث «من نیز زنم؟» (Ain’t I a women?) تفاوت میان مادران سیاه و سفید در جامعه برده داری ایلات متاحده را پنهان نمی کند بلکه برجسته می سازد، اما همزمان این قدرت را دارد که زنان هر دو نژاد را متحد سازد و منجر به دگرگونی سیاسی شود. همین طور پسا مدرنیسم که زا طریق صداهای مادری بازنمایی می شود آن طور که منتقدانی چون تری ایگلتون (Terry Eagleton) ادعا می کنند ضرورتا غیر سیاسی و پوچگرا نیست، پسا مدرنیسم یک متن مشخص، ضرورتا نه به این معنی است که فعال و جنبش گر (libratory) است و نه به این معنی که محافظه کار یا پوچ گراست.
چنان متونی در بینش مندترین حالت جهان و ذهنیت قهرمان را تفکیک شده، نامتمرکز و دلزده از سرمایه داری مصرفی پسا صنعتی بازنمایی می کند، نه اینکه منفعلانه بدان واکنش نشان دهد، بلکه آن را با یک روش سیاسی معنی دار سازمان دهی می کند، متقدانی مثل هوکس که فرهنگ پسا مدرن را از دید مثبت می نگرند آن را فضایی می دانند که گره هایی قدیمی که محکم هستند و در پی فرصت برای اشکال جدید در بند کردن و فعالیت مخالفت هستند. عقیده آنها بر تجمل نوعی از گفتمان مادرانه است که به وسیله مریسون، سیلکو و کینگستون نوشته می شود که مختصرا به تحلیل آن پرداختم. رمان های آنها نه فقط پیشنهاد جدیدی ارائه می دهد، در نظریه های فمینیستی درباره ذهنیت های مادرانه و از گفتمان کمادرانه به منظور تشریح واقعیت پسا مدرن استفاده می کند، بلکه همچنین یک منظر آلترناتیو رادیکال به واقعیت کنونی و آینده ما نیز نشان می دهد.

پرونده ی «پسا مدرنیسم» در انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/4711

پرونده ی «زنانگی» در انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/9983

پرونده ی «کودکی» در انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/9829