تال سِسلِر ترجمه عباس شهرابی فراهانی
امانوئل لویناس (Emmanuel Levinas) رخدادها و بلایای سیام ژانویه ۱۹۳۳ (۱) را پیش از هر چیز، رویدادی متافیزیکی میدانست. وی در مقاله چشمگیر و پیشتاز خود تحت عنوان «تأملاتی درباره فلسفه هیتلریسم»، یکی از نخستین، ژرفترین و اصیلترین تحلیلهایی را که درباره انقلاب هیتلری صورت گرفته بود، به جهان ارائه کرد.(۲) لویناس ظهور ناسیونال سوسیالیسم را به مثابه یک شکاف تمدنی (civilizational rift) میدید؛ به مثابه تلاشی برای براندازی و الغای دستاوردهای اخلاقی و سیاسی انباشته و جمعشده طی دو هزار سال هژمونیِ حقیقتاً بلامنازعِ یهودی-مسیحی (judaeo-Christian). هژمونیای که، بنابر نظر لویناس، راه را به سوی لیبرالیسم دموکراتیک، حقوق بشرِ جهانشمول و آداب انقلابیِ جهانشمولگرای ۱۷۸۹ باز کرد. در هماهنگی با نظر تاریخنگار اندیشه، یاکوب تالمون (Jacob Talmon)، که در دهههای پیش تلاشش در طول عمر افشای تبار ایدئولوژیک توتالیتاریسم راست و چپ قرن بیست و یکم بود(۳)، لویناس، به محض آغاز سال ۱۹۳۴، دریافت که اقدامات و آزمایشات سیاسی ناسیونال سوسیالیسم تا چه حد از دیگر شیوههای مشابه آزمایش با اقدامات ملیگرایانه افراطی که نشان دهنده روح زمان بودند، مانند فاشیسم ایتالیا و اسپانیا، متفاوت است.
نوشتههای مرتبط
لویناس دریافت که نازیسم، دو دهه پیش از آغاز جنگ جهانی دوم، رویکردی هستیشناسانه به وضع بشر، به شکل کلی آن، بود. از این لحاظ، شاخههای همهگیر نازیسم، تماماً تا فراسوی قلمرو سیاسی گسترش یافت. این چنین است تحلیل شبهِ پیشگویانه وی از ماهیت رایش سوم بر اساس انسان شناسی فلسفی، در زمانی که قدرتهای غربی تهدید آلمانی را، در مقایسه با روسیه استالینیست، فرعی میدانستند.
لویناس مینویسد: “[ناسیونال سوسیالیسم] صرفاً با فُلان یا بَهمان جزء خاص از فرهنگ لیبرالی مخالف نیست. با فلان یا بهمان اصل دموکراسی، پارلمانتاریسم، دیکتاتوری یا سیاست مذهبی مخالفت نمیورزد. مخالفت آن با اساسِ بشریتِ بشر است.”(۴)
در موافقت با لویناس، کامو نیز توجهش به تأکید بر تمایلاتِ انسانزُدایانهی (dehumanizing) ذاتیِ فلسفه هیتلریسم است. در واقع، پژواکهای تحلیل لویناسی از لبّ لبابِ ماهیتِ هستیشناسانهی جهانبینیِ هیتلری، در نگرش کامو نسبت به توتالیتاریسم راستگرا، نفوذ دارد. بنابراین، نزد کامو نیز شاخههای رایش سوم، همان تجسمبخشیِ وضع بشری اند، و
نتیجه این است که انسان، اگر عضوی از حزب باشد، جز ابزاری در دستان پیشوا (Fϋhrer) و محصول زائد دستگاه نیست. نیروی محرک بهسوی عدم عقلانیتِ این جنبش، که برخاسته از شورش است، تا آنجا پیش رفته که تمامی آنچه را که از انسان چیزی بیش از چرخ دندهای در دستگاه میسازد، سرکوب میکند؛ به عبارت دیگر، … فردگراییِ رُمانتیکِ انقلابِ آلمانی نهایتاً در جهانی از اشیای بیجان، محو میشود. ارعابِ غیرعقلانی انسانها را به ماده، یا بنابر فرمول هیتلر، به “باکتریهای سیارهای” (planetary bacilli) تبدیل میکند. این فرمول نه تنها طرح انهدام فرد را پیش میکشد، بلکه انهدامِ امکانهای جهانشمول فرد، تأملورزی، همبستگی و میل به عشق مطلق را نیز مطرح میکند.(۵)
همچنین، در انسان عصیانگر (۱۹۵۱)، یکی از آثار ضدتوتالیتر برجسته در قرن بیستم، کامو مایل است رژیمِ نازی را به مثابه لحظهای تاریخی بداند که در آن همه ارزشها فرو میریزند و سرمایه اخلاقی روشنگری در برابر اخلاقیات گانگستری و تحسین نامقید قدرتهای تاریک خون و غریزه عقب مینشیند:
برای هیتلر در انقلابِ پوچگراییاش (Revolution of Nihilism)، در انقلاب هیتلری، دیگر ارزشها وجود خارجی ندارند؛ زیرا برای کسانی که از همه چیز ناامیدند، عقل نمی تواند ایمانآفرین باشد. دیگر هیچ معیاری برای سنجش ارزشها وجود نداشت. در نتیجه، آلمانِ ۱۹۳۳ توافق کرد که ارزشهای پَستِ مُشتی از انسانها را بپذیرد و کوشید آن را بر سراسرِ یک تمدن تحمیل کند. آلمانِ محروم از اخلاقیات، اخلاقِ دستهی جنایتکاران را برگزید و به آن سر سپرد.(۶)
اشارات آغازین لویناس در “تأملاتی درباره فلسفه هیتلریسم” را می توان تأیید سخنان نیچه در تبارشناسی اخلاق، با توجه به تلاشِ نهانی و دیونیسیوسیِ (Dionysian)* طاقت فرسا[ی نیچه] برای رهایی از و بر زمین نهادنِ بار سنگین و قیود اخلاقیاتِ یهودی-مسیحی، دانست. نیچه به “جانوری سپید رو و زرّین مو” اشاره می کند که “گَه گاهی نیاز به فَوَران دارد، حیوانی که لازم است دوباره رهایی یابد و به حیات وحش بازگردد”.(۷) به همین شکل، لویناس از “نیرویی بَدَوی که چیزی بیش از سرایت یا بلاهت است” سخن می گوید، “زیرا این نیرو، بیداری احساسات بَدَوی است.”(۸)
آسیبشناسیِ کامو [با لویناس] مشابه است. وی همچنین بیش از همه به این امر توجه دارد که اینجا با “نیروهای بَدَویِ فرد، سرافرازیِ قوای تاریکِ خون و غریزه، توجیهِ زیستشناسانه همه امورِ پلیدی که با غرایز سلطه به وجود آمدهاند”(۹)، سر و کار داریم.
لویناس اشاره می کند که در حقیقت در اینجا با “بازسنجیِ رادیکالِ همه ارزشها” مواجهایم، با وجود این واقعیتِ پلید که اینجا با تحریف و دستکاریِ عوامانه و سیاسیشده گفتارِ اگزیستانسیالِ نیچه نیز روبروییم، زیرا “فلسفه هیتلریسم، بر همه اصول تمدنِ [یهودی-مسیحی] سایه تردید میاندازد. این به تنش میان لیبرالیسم و هیتلریسم محدود نمیشود. خودِ مسیحیت در معرض خطر است.”(۱۰)
به همین سان، کامو تا جایی پیش میرود که ادعا میکند آزمایشات سیاسیِ رادیکالی که قرن بیستم به خود دیده است، از جناحِ راستِ طیفِ سیاسی گرفته تا اقتدارگراییِ قهوهای** و توتالیتاریسم، در تلاش برای پدید آوردنِ نسخهای ماهیتاً فاسد و تحریفشده از اَبَر مرد نیچه بودهاند: “پیشبینیهای شدیداً الهامبخش نیچه، با پدید آوردن یک دولتِ غیرعقلانی که بر پایه ارعاب بنا شده بود، به پایان رسیدند.”(۱۱) کامو تا حدی جلو میرود که مدعی میشود “فاشیسم میخواهد [لوازمِ] ظهور اَبَر مرد نیچهای را برپا کند.”(۱۲)
یادداشتها :
۱) روزی که آدولف هیتلر صدراعظم آلمان شد.
۲) Emmanuel Levinas, ‘Quelques reflexions sur la philosophic de l’hiderisme, Esprit2 (1934), pp. 199-208.
۳) در این زمینه به ویژه بنگرید به این اثر تالمون:
Myth of the Nation and the Vision of Revolution: Ideological Polarisation in the 20th Century (New Brunswick, NJ: Transaction Publishers, 1995).
۴) Emmanuel Levinas, Unforeseen History: Some Thought on the Philosophy of Hitlerism (Urbana and Chicago: University of Illinois Press, 1994), p. 21.
۵) Albert Camus, The Rebel (New York: Penguin Books, 1971), p. 152.
۶) Ibid., pp. 147-8.
۷) Friedrich Nietzsche, On the Genealogy of Morals andEcce Homo, trans. Walter Kaufmann (New York: Vintage Books, 1989), p. 40.
۸) Levinas, Unforeseen History, p. 13.
۹) Camus, The Rebel, p. 148.
۱۰) Levinas, Unforeseen History, p. 13.
۱۱) Camus, The Rebel, p. 146.
۱۲) Ibid., p. 212.
پینوشتهای مترجم :
مطلب حاضر، ترجمه قسمتی از کتاب «لویناس و کامو: انسانباوری برای قرن بیست و یکم»، نوشته تال سسلر، است:
Sessler, Tal (2008), Levinas and Camus: Humanism for the Twenty-First Century, London: Continuum International Publishing Group.
در دومین ارجاعی که سسلر به انسان عصیانگر کامو داده بود، قسمتهای زیادی از متن اصلی حذف و به جای آن نقطهچین گذاشته شده بود. از آنجایی که تعدد نقطهچینها خوانش متن را دشوار میکرد، آنها را در ترجمه فارسی نیاوردیم و قطعات متن را به هم پیوست دادیم.
* دیونیسیوس (Dionysus) خدای تولید مثل و شراب بود. وی دو روی شخصیتی دارد: از یک سو، الهامبخش شادی و شور و خلسه الهی است. از سوی دیگر، وی بیرحم، بیفکر و خشمآلود است. به نظر میرسد اینجا منظور سسلر، روی دوم شخصیت دیونیسیوس است. (برگرفته از سایت اسطورهشناسی یونانی:
http://www.greekmythology.com/Other_Gods/Dionysus/dionysus.html)
** برای توضیح این واژه مورد خاصی در جستجوی اینترنتی یافت نشد. اما به نظر میرسد، با توجه به شهرتِ نیروهای شبهِ نظامی حامیِ موسولینی به لباس قهوهایها، منظور از «اقتدارگرایی قهوهای»، رژیم فاشیستی ایتالیا باشد.
ایمیل مترجم: ashahrabif@hotmail.com
پرونده فاشیسم در انسانشناسی و فرهنگ:
http://anthropology.ir/node/4507