لوئی فردیناند آگوسته دِتوش معروف به سلین از نویسندگان ما بین دو جنگ بین الملل فرانسه است. او دو جنگ را زندگی کرد و شاهد حوادث جهنمی نیمه ی اول قرن بیستم بود. انتشار اولین رمان «سفر به انتهای شب در سال ۱۹۳۲ دنیای ادبیات را ناگهان متوجه این ناشناس نمود.«سلین» در حقیقت با بریدن از سبک نگارش آکادمیک رایج آن دوران و بکار بردن زبان مکالمه ای رندانه و مردمی در نوشتار، انقلابی به وجود آورد. بسیارند نویسندگانی که از آن پس از سبک و شیوه ی او الهام گرفتند از جمله تنی چند از نویسندگان معاصر خودمان که از اولین آنها می توان از جلال آل احمد، چوبک و … یاد کرد. این اولین رمان به سرعت به زبان های دیگر ترجمه و باعث شهرت جهانی نویسنده گردید.
لوئی فردیناند آگوسته دِتوش[۱] معروف به سلین[۲] از نویسندگان ما بین دو جنگ بین الملل فرانسه است. او دو جنگ را زندگی کرد و شاهد حوادث جهنمی نیمه ی اول قرن بیستم بود. انتشار اولین رمان «سفر به انتهای شب»[۳] در سال ۱۹۳۲ دنیای ادبیات را ناگهان متوجه این ناشناس نمود.
نوشتههای مرتبط
«سلین» در حقیقت با بریدن از سبک نگارش آکادمیک رایج آن دوران و بکار بردن زبان مکالمه ای رندانه و مردمی در نوشتار، انقلابی به وجود آورد. بسیارند نویسندگانی که از آن پس از سبک و شیوه ی او الهام گرفتند از جمله تنی چند از نویسندگان معاصر خودمان که از اولین آنها می توان از جلال آل احمد، چوبک و … یاد کرد. این اولین رمان به سرعت به زبان های دیگر ترجمه و باعث شهرت جهانی نویسنده گردید.
«سلین» و تنی چند از نویسندگان بزرگ همزمان او نظیر «آلبرت کامو»[۴]، «ژان پل سارتر»[۵]، «ساموئل بکت»[۶] و … اساساً به عنوان نویسندگان نا امید و بدبین و پوچ گرا در نظر گرفته می شوند. نوشته های «سلین» مملو از تضادند و از شخصیتی بغرنج حکایت می کنند. پاره ای از این بغرنجی که بعدا درباره ی آن گفتگو خواهیم کرد از شخصیت دو گانه ی او بر می خیزد و پاره دیگر از شرایط اروپا و به ویژه فرانسه ی آن دوران سر چشمه می گیرد.
اروپای سال های ۱۹۳۰ از نظر اقتصادی و اجتماعی و سیاسی وضعیت جوشان و آشفته ای داشت. فاشیسم[۷] در ایتالیا و نازیسم[۸] در آلمان تقریبا به قدرت رسیده بود و اروپا آبستن حوادثی بود که بالاخره منجر به جنگ بین الملل گردید. آنچه در آثار نویسنده به خصوص پس از انتشار دومین رمان بزرگ او «مرگ قسطی»[۹] در سال ۱۹۳۶ جلب توجه می کند وجود دو ارزش متضاد در کنار هم، ادبیات مردمی از طرفی و افکار اغلب شنیعِ نژاد پرستانه و افراطی از طرف دیگر است. نویسنده در عین انتقاد از بورژوازی[۱۰] و سرمایه داری و استثمار و استعمار که انسان ها را در بند می کشد و قدرت تفکر و قضاوت را از آنها می گیرد و سپس آنها را به جان هم می اندازد و جنگ بوجود می آورد به احزاب چپ صلح طلب و سندیکاها[۱۱] می تازد و حتی به اعتلاف چپی جبهه ی ملی ۱۹۳۶ فرانسه کینه و دشمنی می ورزد. «تروتسکی»[۱۲] شخصیت انقلابی معروف درباره «سلین» این نظر را دارد:
«او به ظاهر افکاری مردمی و انقلابی دارد ولی انقلابی نیست و هرگز نخواهد توانست شد!؟»
این اظهار نظر جالب است، زیرا اگر فرض کنیم در کلمه های انقلاب و انقلابی امید مستطر است، «سلین» نویسنده ای ناامید است. پدیده ی همدردی در قهرمان های نویسنده دیده نمی شود و آنها اغلب سرنوشت تلخ خود را قبول می کنند به طوری که در «سفر به انتهای شب» می گوید «زندگی آینه، روشنایی که به ظلمت ختم می شود و هرگز آن را نخواهیم فهمید و نخواهیم یافت».
بدون تردید حضور در جبهه های جنگ بین الملل اول اثر تعیین کننده ای بر این ناامیدی و یاس داشته است و همه ی آثار او را آلوده است. در رمان «سفر» این خشونت و تجاوز و زور تحمیل شده یا تحمل شده را در اروپا به شکل نژادپرستی و در آفریقا به شکل استعمار و در آمریکا به صورت استثمار از نزدیک احساس می کنیم. در چنین شرایطی است که نویسنده از خود سئوال می کند که «آیا همه این پدیده ها در طبیعت انسان نیست؟» جمع بندی سیاه از انسان با کشف تابلوهای نقاشان بزرگ قرن شانزدهم در موزه های بلژیک نظیر «بروگل»[۱۳] و «ژروم بوش»[۱۴] که به شکلی معمائی و دیوانه وار انسان ها و زندگیشان را بر صحنه آورده اند تثبیت و تحکیم می گردد و به «سلین» فرصت می دهد که تمام انسان ها را مورد اتهام قرار دهد.
نویسنده بار تهاجمی و دگرآزارکامی[۱۵] عمومی دنیا را به گرایش به نیستی که عمیقا در انسان وجود دارد نسبت می دهد. او ادعا می کند که این پدیده در تجمع انسان ها بیشتر جلوه می کند به طوری که حتی با نوعی «بی حوصلگی عاشقانه» به طرف مرگ و نیستی می شتابند. به نظر می رسد که این تفکر از تئوری های «فروید» از جمله وجود «رانه ی مرگ»[۱۶] و «رانه ی زندگی»[۱۷] الهام می گیرد. «سلین» در سال های ۱۹۳۴ در شهر «وین»[۱۸] با همسر سابق «ویلهلم رایش»[۱۹] روان کاو مشهور امریکایی آشنا و توسط اوست که کم و بیش با نظریه های روانکاوانه آشنا می گردد. او حتی عشق را «بی نهایتی در دسترس سگ ها» می داند. یا از زبان «روبینسون»[۲۰] در «سفر به انتهای شب» می گوید که «عشق سرابی و شبهه ای بیش نیست».
با «سلین» خشم و عشق و غضب و ناامیدی کلمه می شوند و جمله های بریده بریده و کوتاه او همه ی احساسات را با خود حمل می کنند و آن را به شکلی خام و خالص به خواننده منتقل می کنند و او را در عین آزردن افسون می کنند و به دنبال خود می کشند. زیبایی وحشی نوشتار «سلین» در این پدیده نهفته است.
زندگی نامه[۲۱]
تنهایی و افسردگی دوران کودکی
«لوئی فردیناند آگوسته دتوش» در سال ۱۸۹۴ در شهر «کوربه وآ»[۲۲] در حومه ی پاریس بدنیا می آید. خانواده ی او نیمه بورژواست. پدرش کارمند جزء یک شرکت بیمه و از شغلش ناراضی بود؛ زیرا نه تنها مورد تحقیر رئیسش قرار می گرفت بلکه از نظر حقوق و درآمد نیز احساس مغبون بودن می کرد. مادرش «مارگریت»[۲۳] در مجاور خانه شان مغازه تورفروشی و وسائل زنانه داشت، او هم خانمی نگران و همیشه بیمناک از آینده بود. لوئی فردیناند از روز اول تولد به دایه ای در شهرستان سپرده شد و یک سال بعد به دایه ی دیگری که نزدیک تر به منزلشان بود. دوری از کانون خانوادگی سه سال طول کشید. پس از آن نیز خانواده چهار یا پنج بار خانه عوض کرد تا بالاخره در پاریس نزدیک مادر بزرگ مادری اش مستقر شدند. نام مادر بزرگ «سلین» بعد ها اسم مستعار نویسنده شد. از این محله ی آخر پاریس نویسنده در رمان «مرگ قسطی» با عواطف خاصی یاد می کند.
در چنین پیرامونی پر از کمبود، «لوئی» کودک درس خوان و شاگرد درخشانی نیست و اغلب مورد سرزنش معلمان و بخصوص پدر قرار می گیرد. پدرش به شکلی بغض ناموفقیتی های زندگی خود را با گفتارهای نامعقول و حتی توهین آمیز بر سر فرزند تخلیه می کند. مادر بزرگ داماد خود را نه تنها دوست ندارد بلکه تحقیر هم می کند و حتی دخترش را به طلاق تشویق می نماید. در چنین جوّ خانوادگی است که او دوران کودکی خود را می گذراند- با وجود این مادر بزرگ نقش مثبتی دارد و به نوعی پشتیبان زنانه ی اوست ولی متاسفانه زود فوت می کند و در لحظه های آخر در گوش نوه کوچکش می خواند که بایستی تصدیق دبستان را بگیرد.
بالاخره این تصدیق ششم ابتدایی در سال ۱۹۰۷ گرفته می شود. خانواده سودی در ادامه تحصیل فرزند نمی بینند و صلاح او را در وارد شدن سریع به کسب و کار می دانند. بدین منظور و با تبعیت از مد آن روز فراگیری چند زبان خارجی را لازم می دانند و «لوئی» را یک سال به آلمان و سپس به انگلیس می فرستند و در عین حال «پسر ناخلف» را باز از خود دور می کنند و بدین ترتیب دوره ی مهم و مشکل بلوغ او نیز دور از خانواده و به تنهایی می گذرد. پس از مراجعت از انگلیس بعنوان شاگرد و کارآموز به چند کار کوچک می پردازد. اولین استادش با تایید پدر برای «تربیت و آدم کردنش» او را با دستمزد ناچیزی می پذیرد. حرفه های شاگردی هر کدام چند صباحی طول می کشد و منجر به بیرون کردن او ( به خاطر حوادثی خارج از اراده اش) می شوند. در شرایط مشکل زندگی اغلب «دایی ادوارد»[۲۴] تصویر مثبت و تنها فرد مهربان و کارساز حضور دارد و برایش راه حل پیدا می کند. در سال ۱۹۱۲ و احتمالا در شرایطی ناامن و سرخورده و با وجود مخالفت «دایی ادوارد» و قبل از موعد داوطلبانه و برای مدت سه سال به استخدام ارتش در می آید. این جمله در رمان «مرگ قسطی» که به شکلی داستان کودکی و نوجوانی اوست به خوبی حالت روحی اش را منعکس می کند: «از زمانی که مرا از مغازه بیرون کردند این ترس که نتوانم قد علم کنم در من چند برابر شد!».
۱۹۱۴ سال شروع جنگ است و او بیست سال دارد و در جبهه ی شمال شرق فرانسه مشغول به خدمت است، همان جاست که خوش شانسی می آورد و مجروح می شود و به پشت جبهه بر گردانده می شود. یک سال بعد به عنوان مصدوم جنگی معاف و مدال جنگی می گیرد. پس از آن به مدت یک سال به خاطر دانستن زبان انگلیسی در بخش ویزای سفارت فرانسه در لندن به کار می پردازد. رمان «دسته دلقک ها»[۲۵] داستان زندگی لندنی اوست که تنها رمان شاد و پر حادثه ی او می باشد.
پس از آن مدتی نیز در یکی از مستعمرات فرانسه در آفریقا به کار مشغول می شود. در رمان «سفر در انتهای شب» از این تجربه بهره می برد. در پاریس توسط دوستی از دوران سربازی به قسمت بهداشتی موسسه ی خیرخواهانه «راکفلر»[۲۶] برای انجام کنفرانس های بهداشتی جهت پیش گیری و درمان بیماری سل معرفی می شود و مسافرت های متعددی می کند. در یکی از این کنفرانس ها با دکتر «فوله»[۲۷] مدیر مدرسه ی طب شهر «روآن»[۲۸] در شمال فرانسه آشنا می شود. مسئولیت های این دوران همراه با برخورد با انسان هایی از تبار دیگر، از جمله دکتر «فوله» پختگی و اعتماد به نفس سریعی در شخصیت او بوجود می آورد. افسردگی و احساس ناتوانی جای خود را به انرژی و امید به آینده می دهند. دنیا و انسان ها را از زاویه ی دیگری نگاه می کند.
سال های توانایی و سازندگی
در طی این دوران تصمیم به گرفتن دیپلم متوسطه می گیرد و موفق می شود همانند ازدواجش با «ادیت»[۲۹] دختر دکتر «فوله» و قبول می کند که پدر زن زندگی مادیشان را تامین نماید. او با استفاده از تسهیلات مصدومی جنگی دوره پزشکی را چهار ساله به اتمام می رساند. سال ۱۹۲۴ سال پر برکتی است زیرا اولین کودک دختر و آخرین آن «کوله ت»[۳۰] به دنیا می آید و تز پزشکی اش را با عنوان «زندگی و آثار ساموئل وایس»[۳۱] به اتمام می رساند. «ساموئل وایس» پزشکی از مجارستان در اوایل قرن نوزدهم بود که علت عفونی تب و مرگ پس از زایمان را قبل از «پاستور»[۳۲] کشف کرده بود. او علت تب و مرگ زنان جوان را آلودگی ای که در زایمان با «ذرات مرگ زا» پیدا می کنند می دانست و راه پیش گیری از آن را رعایت بهداشت و ضد عفونی قبل از زایمان توصیه می کرد.
این تز دکترا اثر ادبی اوست و بعضی از محققان این انتخاب را تصادفی نمی دانند و شباهت ها و نوعی همانند سازی هایی بین نویسنده و این پزشک پیدا می کنند. «دکتر وایس» در سال های آخر زندگی به خاطر یک حالت هیجانی و جنون ستم دیدگی در آسایشگاه بستری و بالاخره با خودکشی به زندگی کوتاهش پایان داده است.
دکتر«لوئی فردیناند دتوش» نیز از این پس در کادر کمیسیون تازه تاسیس بهداشت ملل متحد شروع به فعالیت می کند. خود او زندگی ای بهداشتی دارد، به این معنی که نه مشروب می خورد و نه سیگار می کشد و در طی ماموریت ها در اروپا و آفریقا و آمریکا مبارزه اش در جهت رعایت بهداشت و پیش گیری از بیماری هاست. او در اواسط عمر و در طلیعه ی جنگ جهانی دوم به این نتیجه ی هذیانی می رسد که یهودی ها نیز مانند میکروب عمل می کنند و بهداشت اجتماعی و سلامت دنیا ایجاب می کند که با انها مبارزه شود!! محل کار او در «ژنو»[۳۳] است و دور از فرزند و همسر این مسافرت ها و تجربه ها زمینه را برای نویسنده ی آینده مساعد می کنند و به طبیعت بی قرار و ناآرام او پاسخ می دهند. در این شرایط است که در سال ۱۹۲۶ همسرش از او جدا می شود و سرپرستی دخترشان نیز به مادر سپرده می شود. زندگی در سوئیس سبب آشنایی و رابطه ی عاشقانه ی او با دختر جوان آمریکایی به نام «الیزابت کرایگ»[۳۴] هنرپیشه و رقاص کلاسیک می شود. این زن نقش مهمی در خلاقیت هنری آینده او بازی می کند و اولین رمان خود را «سفر به انتهای شب» چند سال بعد و در اواخر رابطه شان به او هدیه می کند. «الیزابت» احتمالا تنها زنی است که او دوست داشته است.
سال های باروری و خلاقیت
پس از اتمام ماموریت به پاریس بر می گردد و مطبی دائر می کند، در ضمن در درمانگاه های محلات فقیرنشین به طبابت می پردازد و به کار نوشتن نیز ادامه می دهد. در سال ۱۹۳۲ اولین رمانش به نام «سفر به انتهای شب» منتشر می شود که در واقع کاندیدای جایزه بزرگ ادبی «گنکور»[۳۵] می شود و رقابت های بین ناشران سرانجام این جایزه را نصیب نویسنده دیگری می کند ولی جایزه ی ادبی مهم دیگری به نام «رنو دو»[۳۶] را از آن خود می کند. این رمان تحت نام مستعار «سلین» که نام مادر بزرگ مادری اوست امضاء می شود و در عین سرو صدای زیادی که در محافل پاریسی و ادبی ایجاد می کند پر فروش ترین رمان سال می گردد. مدتی بعد «الیزابت» او را ترک می کند و به آمریکا بر می گردد ولی به خاطر او نویسنده ی ما با دنیای رقص آشنا می شود و دل در گرو این هنر می گذارد. از این پس «سلین نویسنده» جای «دکتر دتوش» را می گیرد و در سر، طرح رمان های دیگری را می ریزد و به دعوت های متعدد برای معرفی کتابش در دنیا پاسخ می دهد. در یکی از این سفرها به آمریکا، کوشش برای برگرداندن «الیزابت» بی ثمر می ماند. «سلین» به سرعت نویسنده مشهوری می شد و با هنرمندان و نویسندگان معروف از جمله «موریس مترلینگ»[۳۷] نویسنده بزرگ بلژیکی و «دوولامنک»[۳۸] نقاش فوویست[۳۹] فرانسوی، «هانری میلر»[۴۰] و «ژرژ برنانوس»[۴۱] که دوستیشان پا بر جا می ماند و بسیاری دیگر از جمله «آراگون»[۴۲]، شاعر و نویسنده فرانسوی و همسر او «الزا تریوله»[۴۳] که رمان «سفر به انتهای شب» او را به زبان روسی ترجمه می کند، آشنا می شود.
برخورد دیگر او با رقاص جوان اپرا «لوست آلمانزر»[۴۴] در سال ۱۹۳۵ می باشد که در سال ۱۹۴۳ منجر به ازدواج می گردد. این خانم جوان تا آخر عمر او را همه جا همراهی می کند. در سال ۱۹۳۶ دومین رمان بزرگش «مرگ قسطی» منتشر می گردد. در ضمن در این سال اتفاق های مهم و سرنوشت سازی در اروپا روی می دهند. فاشیست ها در ایتالیا و نازیها در آلمان همه ی مقاومت ها را درهم می شکنند و ژنرال فرانکو[۴۵] با کمک ایتالیا و آلمان علیه جمهوری خواهان کودتا می کند و جنگ داخلی اسپانیا شروع می شود. در فرانسه جبهه ی ملی و مردمی چپ برای اولین بار به حکومت می رسد. در چنین شرایطی است که رمان «سلین» که در حقیقت داستان کودکی و نوجوانی خودش می باشد با سبک نوشتاری نیمه انقلابی و نیمه آنارشیست[۴۶] منتشر می شود. تیتر سنگین کتاب و محتوای سخت آن منتقدان را به شکلی سر درگم می کند و درنمی یابند که در حقیقت «سلین» کدام طرفی است؟
سال های بیمارگونگی و رسوایی
از سال های ۱۹۳۷ به بعد برای دوستداران ادبیات سال های تاسف باری شروع می شوند زیرا نویسنده به شکلی رمان نویسی را کنار می گذارد و یا احتمالا نبوغ هنری و ادبی او افول می نماید. در طی کتاب های بعدی با این که سبک و نوشتار مکالمه ای و مردمی ادامه می یابد ولی مضمون و متن چیزی از رمان درشان دیده نمی شود. کتاب های «بیهودگی یک قتل و عام»[۴۷] و «مکتب اجساد»[۴۸] و یا «ملحفه های زیبا»[۴۹] که بین سال های ۱۹۳۷ و ۱۹۴۰ منتشر می شوند بیشتر کتاب های انتقادی- هیجانی هستند که لحن بی پروا و بدون نزاکت و خشن و ضد یهودی آن خواننده را آزار می دهد.
در این نوشتار ها نویسنده تا حدی هذیانی پیش می رود و با نوعی مگالومانی[۵۰] و خود بزرگ بینی بیمارگون به همه ی عالم می تازد و در پس هر ایدئولوژی یا دگر اندیشی نوعی توطعه ی یهودی می بیند. یکی از منتقدان آن دوران این آثار را با باز شدن فاضلاب مقایسه می کند. «آندره ژید»[۵۱] نویسنده ی بزرگ فرانسوی آن دوران این هم آرایی را به شکل زیر خلاصه می کند: «اگر نوشته های سلین شوخی نباشند پس اوست که کاملا عقل خود را از دست داده و دیوانه شده است»! اظهار نظر «آندره ژید» صائب است زیرا «سلین» دورانی بیمارگونه را می گذراند. ضد یهود بودن او عادی و معمولی نیست و یهودی که الهام بخش این نوشته هاست معنی اصلی و نژادی خود را بطور کلی از دست داده و تبدیل به نوعی کینه و دشمن تراشی سکرآوری گردیده که او را جاذبه وار به خود می کشاند وعذاب می دهد. در سال های ۱۹۵۰ که پارانویای[۵۲] او تخفیف پیدا می کند و از مستی افکار وسواسی خود خلاص می شود در طی اظهاراتی به خبرنگاران اقرار می کند: «حالا که از ادبیات صحبت می کنیم، من تمام شده بودم، می فهمید، من بعد از «مرگ قسطی» تمام شده بودم زیرا همه چیز را در آن دو رمان گفته بودم، چیز مهمی نبود ولی …!!!» و زندگی نامه نویس او «فرانسوا ژیبو» نیز بر همین عقیده است.
سال های مهاجرت و دربدری
در سال ۱۹۴۴ و پیش بینی شکست آلمان «سلین» احساس خطر می کند و به همراه همسرش «لوست» و در سن پنجاه سالگی به آلمان فرار می کند. مقصد نهایی «دانمارک» است که ظاهرا در یکی از مسافرت هایش مقداری طلا در آن ذخیره کرده است. مسافرت زیر بمباران متفقین و شهرهای زیر آتش و خون آلمان وحشتناک است. آخرین اقامت او در شهر «سیگ مارینگن»[۵۳] که آلمان ها به فراریان «مارشال پتن»[۵۴] اختصاص داده اند می باشد. در انتظار اجازه خروج و ویزای دانمارک پزشک کمپ فراریان می شود. در زمستان سال ۱۹۴۵ به «کپنهاگ»[۵۵] می رسد و بلافاصله دستگیر و روانه زندان می شود. همسرش بعد از مدت کوتاهی آزاد شده ولی او بیش از یک سال در زندان به سر می برد. در سال ۱۹۴۷ با تعهد آزاد و در کلبه ای که وکیلشان فراهم کرده است در شرایط بسیار دشوار با فقر و سرما و تنهایی زندگی می کند. زیرا از طلا های پنهان شده خبری نیست. در تبعید دانمارکی «سلین» ده ها کیلو وزن از دست می دهد، دندان هایش می ریزند و پیری زودرس بسراغش می اید ولی به نوشتن ادامه می دهد. نتیجه این سماجت و پشتکار سه رمان است که به «سه کتاب آلمانی» معروف شده اند. وحدتی این سه رمان را بهم وصل می کند و آن داستان سرگردانی و آوارگی «زوج سلین» است از خلال آلمان جنگ زده و ویران سال ۱۹۴۵. رمان «قصر به قصر»[۵۶] داستان زندگی و توقف او در شهر بقول خودش «اوپرت» فراریان است. رمان «شمال»[۵۷] داستان و حوادث مسافرت و توقف در شهرهای «بادن بادن»[۵۸] و «برلن»[۵۹] است و بالاخره رمان «ریگودون»[۶۰] آخرین قسمت مسافرت است که در طی آن بیست و هفت بار ترن عوض می کنند و اغلب ده ها کیلومتر پیاده روی تا به آبادی برسند. در این رمان که هذیانی از خلال مناظر جهنمی آلمان است تمامیت سبک را «سلین» به کار می برد. در سال ۱۹۵۰ غیابا محاکمه و به یک سال زندان و از دست دادن اموال و حقوق مدنی محکوم می گردد.
بلافاصله به پاریس بر می گردد و در ویلایی در شهر کوچک «مودون»[۶۱] در غرب پاریس مستقر می شود. در منزل مطبی باز می کند، دیگر مریضی ندارد؛ ولی همسرش در طبقه ی بالا کلاس رقصی باز می کند و به کار مشغول می شود. «سلین» ده سال آخر زندگی خود را در تنهایی و انزوا می گذارند ولی ولع و سماجت نوشتن او را هرگز ترک نمی کند. سه رمان آخر را تمام می کند یا بازنویسی می نماید و گاهی نیز «پیر و جلنبر مودون» به مصاحبه های روزنامه نگاران تن در می دهد و هرگز از گفته ها و نوشته های خود اظهار پشیمانی واقعی نمی کند و خود را کماکان قربانی شرایط آن دوران به حساب می آورد. آخرین رمان او «ریگودون»، درست در شب قبل از مرگش تمام می شود. «سلین» در شبی تابستانی در سال ۱۹۶۱ در پس یک سکته ی مغزی فوت می کند و در گورستان شهر کوچک «مودون» به خاک سپرده می شود. در همین روز نویسنده ی بزرگ دیگری به نام «همینگوی»[۶۲] در ویلای آمریکایی اش خودکشی می کند و خبر مرگ «سلین» را تحت الشعاع قرار می دهد.
بررسی اجمالی دو اثر
«سلین»، هشت رمان نوشت، دو رمان اول او که مکمل یکدیگرند هر کدام به نوعی شاهکاری ادبی هستند. صاحب نظران عقیده دارند ( خود سلین هم در ده سال آخر زندگی اش همین عقیده را داشت) که نبوغ هنری نویسنده با این دو اثر ته کشیده است. البته رمان «دسته دلقک ها» نیز که به شکلی عجولانه در اواخر جنگ و قبل از فرار از فرانسه منتشر شد رمان جالب و بزرگی است. سبک نوشتار مکالمه ای او بیشتر تکامل پیدا کرد ولی دیگر از خلقت هنری به معنی اصیل آن خبری نبود. نوشته های او بیشتر به داد و فریاد و دست و پا زدن و تخلیه غضب و کینه مردی تلخ کام و نا امید و شدیدا بدبین به زندگی شباهت داشتند و حتی در اواخر به نوعی هذیان پیامبرانه تبدیل شده بودند.
خلاصه کردن و صحبت کردن درباره رمان های نویسنده با تعدد قهرمان ها و دکورهای متغییر و تکرر حوادث و اتفاقات به خصوص و فلاش بک های متعدد بین گذشته و حال و نوع نوشتار مکالمه ای مردمی جویده جویده و به اصطلاح فرانسه «آرگو» مطلقا کار آسانی نیست ولی کوشش خواهیم کرد از چند اثر بزرگ او یاد کنیم.
«سفر به انتهای شب»
اولین رمان نویسنده ای ناشناس، رمانی قطور که نقد ها و انتقاد های متعدد در باره آن صورت گرفت از جمله «در این رمان همه چیز کثیف است و سلین در نشان دادن کثافت کاملا موفق است!»
روزنامه دانشجویان سوسیالیست نوشت: «رمانی عمیق با سبکی مردمی و تهاجمی که به آن شکل یک مانیفست می دهد، مانیفستی رهایی بخش!». برای «بوکوفسکی»[۶۳] نویسنده ی آمریکایی، «سفر به انتهای شب» بزرگترین و بهترین رمانی است که تا به حال خوانده است! رمان قسمتی از داستان زندگی اوست، قهرمان «باردامو»[۶۴] از جان بدر بردگان جنگ جهانی اول است و در ضمن راوی داستان و با اوست که سفر به دور دنیا شروع می شود. شخصیت دیگر رمان «روبینسون» است که به شکلی همزاد و پیشکسوت اوست زیرا هر جایی که «باردامو» می رود او قبلا آنجا بوده و هر تجربه ای را او قبلا انجام داده است. در این سفر «باردامو» تماشاگر است و حتی نوعی رذالت و سیه روزی را که به سرنوشت همزادش چسبیده می بیند. در این تماشا هیچ چیز زیبا در دنیا نمی بیند. در اروپا جنگ وحشیانه ای جریان دارد که آن را «سلاخ خانه ی بین المللی» لقب می دهد و علتش را ناسیونالیسم[۶۵] می داند و از این ارزش تقلبی ناسیونالیسم بیزار می گردد.
در آفریقای مستعمراتی کثافت می بیند. و اینطور خلاصه می کند « آفریقای متعفن فقر، و تسلیم و تمکین تنفرانگیز خود است!»، نتیجه گیری می کند که جنگ و استعمار هر دو زشت و کثیفند در این رمان نویسنده پرتره های مضحکی از سفیدها و غربی ها می سازد. قهرمان رمان از جهنم آفریقا فرار می کند و روزی به نیویورک وارد می شود و حتی در کارخانه ی «فورد»[۶۶] هم مدتی به کار مشغول می شود. او امریکا را دوست دارد و می خواهد آن را بفهمد و درک کند ولی آنجا نیز آنچنان نظام استثماری و غیر انسانی می بیند که همه ی رویا های شیرین او را در هم می ریزد. در این کتاب از وقاحت آمریکا در مقابل ممالک فقیر متحیر می شود و از فقر و نادانی نسبی عامّه ی مردم متعجب و در یک جمله نگرش و احساس خود را بیان می کند: «سیستمی که نه تنها انسان ها را له می کند بلکه انسانیت آنها را نیز انکار می نماید!» خوشبختانه در این توقف با «مولی» دختر جوان و انسان آمریکایی آشنا می شود که تا آخر سفر او را همراهی می نماید و مرهمی بر یاس و ناامیدی اوست. در انتهای گشت و گذار و سفر است که به بیهودگی آن پی می برد و به فرانسه بر می گردد، و قسمت دوم رمان را شروع می کند. این بار دیگر به تماشا نشستن کافی است، حقیقت زندگی همین است و بایستی وارد زندگی شد. حرفه ی پزشک عمومی برای بینوایان نیز او را به شکلی عینی در مقابل فقر و بیماری و درد و کثافت و میکروب و ناامیدی و مرگ قرار می دهد و روشن بینی بیمارگون او را راجع به انسان و زندگی صیقل می دهد- این بار «روبینسون» نیز به وطن بر می گردد و رابطه آنها به شکلی تغییر می کند.
همان قدر که «باردامو» تنگاتنگی زندگی و مرگ را قبول کرده، «روبینسون» بی خیالی به دنبال خوشی و خوشبختی می گردد و به مشغولیت و بند و بست های مشکوک خود ادامه می دهد و حتی به قتل مبادرت می ورزد. در خاتمه این «روبینسون» است که با قبول نکردن عشق «مادولون» آن دختر سبک که آن را شبه عشقی بیش نمی دانست توسط معشوق کشته می شود و در حقیقت مسافر واقعی شب می گردد. «سفر به انتهای شب» شبیه رمان های دیگر نیست و از مکتب خاصی الهام نمی گیرد و نویسنده در نشان دادن تلخی ها و واقعیت های کثیف زندگی انسان ها که سرانجامش مرگ و نیستی است بسیار موفق است. در این رمان نویسنده می گوید:
«شاید آنچه در سراسر زندگی بدنبالش می گردیم همین باشد، کشف بزرگترین اندوه ممکن زندگی برای این که قبل از مرگ، خود خودمان بشویم!!»
«مرگ قسطی»
دیگر رمان بزرگ «سلین» است. تیتر عجیب و محتوای سخت و سنگین آن در زمان انتشارش در سال ۱۹۳۶ سر و صدای زیادی راه انداخت. رمانی است اتوبیوگرافیک[۶۷] که در آن سبک خام و خاص نویسنده و قدرت و واقعیت کلمات به پروردگی کامل می رسند. داستان با مرگ سرایدار پزشک جوان «فردیناند» که راوی حکایت نیز هست شروع می شود. او مردی خسته و افسرده و مایوس است و گاهی نیز حالتی هذیانی دارد. در طی این رویا ها و زمزمه ها از زندگی کودکی و نوجوانی اش صحبت می کند. این حکایت امروزه درست زندگی کودکی قربانی و ضربه دیده را برای ما مجسم می کند به خصوص که راوی، زندگی و محیط خانوادگی او را با احساسی خاص به ما منتقل می کند و از جمله می گوید: «ترس از نداری و فقر از دیوارها و درزهای خانه نشت می کرد»، «گاهی فقط یک روز در میان غذا می خوردیم» « در خانواده ی ما همیشه همه عجله داشتند، حتی برای توالت رفتن، به طوری که من وقت تمیز کردن خودم را نداشتم و پدرم می گفت که بو می دهم و آینده ای به غیر از گوه برایم تصور نمی کرد!!» و یا «روزی نبود که گریه نکنم»، «بیشتر سیلی دریافت می کردم تا لبخند»، «جایمان تنگ بود و اغلب سرو صدای عشق بازی شان را می شنیدم»، «در مدرسه چیزی یاد نمی گرفتم و خودم هم بیش از پیش ناامید می شدم.»
با این وجود «لوئی کوچک» تصدیق ششم ابتدایی خود را می گیرد و به اصطلاح وارد زندگی می شود. در این مرحله نیز مورد تحقیر و بد جنسی و استثمار استادان خود قرار می گیرد و به استفاده های جنسی زنان بزرگ سال تن در می دهد. او باید بزرگترها را باور داشته باشد و کماکان از آنها اطاعت کند. در مرحله «انگلیسی» گو اینکه «از شر» خانواده خود راحت شده ولی در محیطی بیگانه و تنها در خود فرو میرود و بهت زده و مضطرب است و ما را یاد «بارداموی» رمان «سفر به انتهای شب» می اندازد. تجاوز جنسی «دورای» زیبا را که پنهانی دوست داشت و سپس خودکشی وحشتناک او «لوئی» را کاملا دگرگون می کند. در مراجعت از انگلیس دائی «ادوارد» دلسوز او را به پرسناژ عجیب و فراموش نشدنی نیمه دانشمند و مخترع نیمه دیوانه به نام «کورتیال دو پرز» می سپارد. در کنار استاد جدید به یادگیری های دیگر می پردازد و استاد را گاهی با تعجب و گاهی با تحسین نگاه می کند. «کرتیال» در پس یک کلاهبرداری به دهکده ای پناه می برد و به کشت و زرعی انقلابی و علمی می پردازد. در ضمن مدرسه و پانسیونی مدرن باز می کند. او در این کار نیز ورشکسته و در پس آن خودکشی می کند. در بازگشت به پاریس او جوانی مریض و سرخورده و سرگردان است. تنها راه نجات را به خدمت در ارتش قبل از موعد سربازی می بیند. کوشش های «دائی ادوارد» در جهت انصراف او بی ثمر می ماند و در جواب می گوید: «این زندگی برایم شکنجه آور است، همه چیز بیهوده است، راه دیگری ندارم مرا ببخش ولی باید بروم!!» رمان تمام می شود ولی نوعی تلخی و دگرگونی در خواننده باقی می ماند.
بررسی روان شناختی نویسنده و آثارش
در پژوهش های متعددی که توسط صاحب نظران تا به حال درباره شخصیت و آثار نویسنده صورنت گرفته اند، آنچه که بیش از همه جلب نظر می نماید، وجود هم زیستی نبوغ و نوعی فرومایگی شگفت انگیز سلین است.
این دو گانگی با سبک و نوشتار شروع می شود. همانطور که قبلا اشاره شد قسمتی از نبوغ او مدیون نوشتارش می باشد، نوشتاری مکالمه ای و بی پروا که اغلب بدون آزرم در مقابل زبان مادری و زبان آکادمیک قرار می گیرد. انتخاب نام مستعار زنانه برای خودش نیز «دکتر دتوش» را در مقابل «سلین نویسنده » قرار می دهد. قهرمان ها نیز از این دوگانگی بی نصیب نمی مانند، «بارداموی» رمان «سفر به انتهای شب» نیمه بورژوا و پزشک و از مردم و دنیا ناامید و در کنار همزادش «روبینسون» کمی حقه باز و فارغ از پای بندهای اخلاقی ولی دوستدار زندگی تا جایی که از زندگی با زنی که دوست ندارد سر باز می زند و بهای آن را به قیمت جانش می پردازد.
عده ای نویسنده را به خصوص از میان سالی به بعد بیماری روانی می دانند. این نظر گزافه گویی است زیرا در بیماری روانی نبوغ خلاقانه وجود ندارد. آنچه مسلم است تضاد ها و دوگانگی ها از او شخصیتی به اصطلاح «پارانویید» می سازد که در مراحلی از زندگی تا حد هذیان نیز پیش می رود. این خطوط شخصیتی را در نزد دیگرکسانی که در کودکی و نوجوانی مورد ستم و ضربه واقع شده اند نیز مشاهده می کنیم. نویسنده نه تنها مراحل مهمی از کودکی خود را (سال های اول و سپس دوران بلوغ و نوجوانی) دور از کانون خانوادگی گذراند بلکه در مراحل دیگر نیز به غیر از تصاویری منفی از والدین «عوضی و معیوب» نصیبش نشد. تردیدی نیست که این نوع پیرامون خانوادگی کودک را افسرده و در خود فرو رفته می نماید. نویسنده در «مرگ قسطی» رنج های متحمل شده دوران کودکی را منعکس می نماید. تصویر مادر با دردمندی و خود آزاری همراه است و اثری از لطافت و شادی زنانه در آن مشاهده نمی شود، از آنجاست گرایش های او به رقاصه ها و بدن سالم و زنده شان. او در این مورد می گوید: «مادرم همه کار کرد که من زنده بمانم ولی شاید از اول به دنیا آوردن من جایز نبود…!».
و یا درباره ی پدر بدین شکل قضاوت می کند:
«او آمیزه ای از یک پسر بچه و مردانگی مسخره وار بود!» همین پدر بی کفایتی و شکست های خود را به یهودی ها و فراماسون ها نسبت می داد و خیلی زود ذهن نارس پسر بچه ی خود را آلوده کرد. آلودگی ای که تا آخر عمر با او ماند و منجر به انزوا و رسوایی او گشت. تصویر منفی از والدین همانند سازی های سالم دوران کودکی را مختل می کند و خوشبختانه در مورد نویسنده تصاویر مثبت مادر بزرگ و دائی ادوارد به کمکش آمدند. سبک و لحن نویسندگی او از مادر بزرگش سرچشمه می گیرد؛ زیرا او زنی عامی و پاریسی بود و نویسنده درباره ی او می گوید: «مادر بزرگ به من خواندن و نوشتن یاد داد گو اینکه او خودش هم بدرستی آن را بلد نبود». و یا «نمی توانم بگویم که دوست داشتن را بلد بود ولی به من مهربانی نشان می داد!» ولی بالاخره همین مادر بزرگ در لحظات آخر زندگی زمزمه ی عشقی در گوشش کرد. «دائی ادوارد» در شرایط سخت و دشوار، با خود کمی شادی و لبخند به خانه می آورد و دلداریش می داد و در بن بست ها راه حل هایی پیدا می کرد. پدیده ی دیگری که در زندگی کودکی نویسنده جلب توجه می نماید، نوعی بیداری زودرس جنسی همراه با برخوردهای مشکوک و بازی های جنسی و به خصوص تجاوزهای جنسی زنان بزرگسال، همان طور که در «مرگ قسطی» از آن یاد می شود، بود. بازی ها و سوء استفاده های جنسی از کودکان به خاطر تعجب و غافل گیری و فقدان آمادگی و عشق اثرات روانی بسیار منفی از جمله نوعی دو گانگی احساسی و جنسی درشان باقی می گذارد. این احساس دوگانگی همراه احساس تقصیر و گناه نیز هست، زیرا کودک از احساس منفی ای که از بزرگسالان، از جمله والدین، بزرگسالانی که نمی توانند و نباید خطاکار باشند، دارد احساس گناه می نماید.
«سلین» در زندگی مردانه اش در عین جستجوی دائم زن ها، اغلب از آنها فاصله می گرفت. او به همسرش «ادیت» بعد از چند سال دور زیستن و بالاخره جدا شدن نوشت:
«من از ازدواج متنفرم و در آن زندانی می بینم…» در رمان «سفر به انتهای شب»، از دست «مولی» دختر آمریکایی مهربان فرار کرد. تنها زنی را که احتمالا دوست داشت «الیزابت کریگ» بود و این شاید به خاطر «استحکام و سلامتی ای بود که از تنش تراوش می کرد». در رابطه با «لوست» همسرش نیز به نظر می رسد که احساس دوستانه و امنیت بخش غلبه داشت. زندگی کودکی ضربه دیده و صدمه دیده اش از او مردی پر تضاد ساخته بود که به شکلی قادر به دوست داشتن و وابستگی عاطفی عمیق نبود. او با تنها دخترش نیز از سال های ۱۹۴۰ به بعد تقریبا قطع رابطه کرده بود و حتی تا پایان عمر با عنوان کردن دلایلی غیر موجه پنج نوه ی خود را ندید!
شخصیت دوگانه و «پارانویید» که نتیجه همانند سازی با بزرگ ترها است در کودک احساس تنفر و کینه نسبت به آنها بوجود می آورد و از این کینه و خشم همان طور که گفتیم کودک احساس شرمندگی و گناه هم می نماید و این پدیده نوعی دو گانگی بوجود می آورد.
در رمان اول این نگاه بدبینی و ناامید متوجه دنیا، انسان ها و زندگیشان است. در نوشته های بعدی به خاطر شرایط آن دوران و برون فکنی[۶۸] خشم و کینه هدف مشخصی در یهودی ها می یابد. توسط این مکانیسم به شکلی پدر و پسر تبرئه نامه دریافت می کنند. در کودکان ستم دیده همانندسازی با جلاد بسیار دیده می شود. این کودکان در عین حال لبه ی تیز تهمت را متوجه خود می کنند تا از تقصیر ستمگر بکاهند. «مرگ قسطی» یک سال پس از مرگ پدر منتشر می شود و بلافاصله «سلین» شروع به نوشتن سه کتاب ضد یهود خود می نماید. تبرئه نامه کار عبثی است زیرا از دومین رمان به بعد تهاجم و کینه ی خوانندگان و به خصوص هموطنانش که در اشغال بیگانه ی نازی به سر می برند برانگیخته می شود، تهاجم ایجاد تهاجم می کند و بدین ترتیب حلقه معیوب بسته می شود و از نویسنده فردی مطرود و خائن می سازد.
«سلین» به مانند دیگر شخصیت های «پارانویید» انتقاد از خود و اصلا خودنگری ندارد و در مقابل «دیگرانی» که همه آلوده اند، فقط اوست که پاک و صمیمی است؛ اوست که خود ساخته و حاکم بر سرنوشت خود است و به نظر می رسد که از این موقعیت به شکلی «بهره برداری مغرورانه »می برد! با این دید، نه پزشکی، نه نویسندگی هیچکدام از این تضاد ها مصون نمی مانند، پزشکی برخورد با درد و کثافت و میکروب است و نویسندگی ترشحات مشمئز کننده فکری می شود!
این خصوصیات پارانوییدی، شخصیت «سلین» را شبیه قهرمان تز پزشکی اش دکتر «ساموئل وایس» می کند که بالاخره در یک هذیان عمیق ستمدیدگی زندانی شد.
نوشتارهای هذیانی «سلین» به نظر روان کاو معروف و معاصر فرانسوی «ژولیا کریستوآ»[۶۹] از دیوانه شدن نویسنده جلوگیری کرد. این نظر متخصصان دیگر نیز هست. آنها نیز نوع نوشتار خاص و نبوغ نویسندگی او را برای مقابله با جنون و یا حداقل بعنوان تنها واکنش دفاعی مثبت در برابر جنونی که او را دائم مورد تهدید قرار می داد تایید می کنند. خود نویسنده نیز در مصاحبه ای در دوران های روشن بینی بدین ترتیب آن را بیان کرده است: « از جنگ به بعد کمی به سرم زده بود، جنون دنبالم می دوید، ولی من زودتر از او هذیان گفتم!».
منابع:
A. Ferrand, »Pulsion et Liens d’emprise«
Celine psychonaute seminaire, 2001«
I. Blodiaux, »Celine une ecriture psychotique« ۱۹۸۹
L.F. Celine, magazine litteraire, hors serie no 4-2002
Humeurs voyages no 5-1990
C. Gandelman, » Folie de Celine«, Iitterature et folie Ciba-ceigy, 1989
J. P Mugnier, » L’enfance meurtrie de L.F.Celine« – L’Harmattan, 2006
Emile Brami, » Celine Vivant«
H. Godard, » Une autre Celine« – Textuel, 2008
L.F.Celine in psychoscopie-edition Josette lyon, 1993
Frederic Vitous, » Celine l’Homme en colere« , ecriture, 2008
F.Gibault, » Celine 1932-1944«, Mercure de France, 2003
Julia Cristeva, » Pouvoirs de l’Horreur«, – edition du Seuil, 1983
Paul Yonnet, » Le testament de Celine«, E. Fallois Paris, 2009
[۱] Louis Ferdinand Auguste Destouches
[۲] Céline
[۳] Journey to the End of the Night (eng.) = Voyage au bout de la nuit (fra.)
[۴] Albert Camus
[۵] Jean-Paul Sartre
[۶] Samuel Beckett
[۷] Fascism
[۸] Nazism
[۹] Death on Credit (eng.) = Mort à credit (fra.)
[۱۰] Bourgeoisie
[۱۱] Syndicat
[۱۲] Trotsky
[۱۳] Bruegel
[۱۴] Jheronimus Bosch
[۱۵] Sadism
[۱۶] Death Drive
[۱۷] Life Drive
[۱۸] Vienna
[۱۹] Wilhelm Reich
[۲۰] Robinson
[۲۱] Biography
[۲۲] Courbevoie
[۲۳] Margaret
[۲۴] Uncle Edward
[۲۵] Guignol’s Band
[۲۶] Rockefeller Foundation
[۲۷] Follet
[۲۸] Rennes
[۲۹] Édith
[۳۰] Colette
[۳۱] The Life and Work of Ignaz Semmelweis
[۳۲] Pasteur
[۳۳] Geneva
[۳۴] Elizabeth CRAIG
[۳۵] Prix Goncourt
[۳۶] Prix Renaudot
[۳۷] Maurice Maeterlinck
[۳۸] de Vlaminck
[۳۹] Fauvist
[۴۰] Henry Valentine Miller
[۴۱] Georges Bernanos
[۴۲] Louis Aragon
[۴۳] Elsa Triolet
[۴۴] Lucie Almanzor
[۴۵] Francisco Franco
[۴۶] Anarchist
[۴۷] Trifles for a Massacre (eng.) = Bagatelles pour un massacre (fra.)
[۴۸] School for Corpses (eng.) = L’École des cadavres (fra.)
[۴۹] Les Beaux Draps (fra.)
[۵۰] Megalomania
[۵۱] André Gide
[۵۲] Paranoia
[۵۳] Sigmaringen
[۵۴] Philippe Pétain
[۵۵] Copenhagen
[۵۶] Castle to Castle (eng.) = D’un château l’autre (fra.)
[۵۷] North (eng.) = Nord (fra.)
[۵۸] Baden-Baden
[۵۹] Berlin
[۶۰] Rigadoon (eng.) = Rigodon (fra.)
[۶۱] Meudon
[۶۲] Hemingway
[۶۳] Bukowski
[۶۴] Bardamu
[۶۵] Nationalism
[۶۶] Ford
[۶۷] Autobiographic
[۶۸] Projection
[۶۹] Julia Kristeva
نویسنده مقاله دکتر اکبر پویان فر روان پزشک و روان تحلیلگر ایرانی مقیم پاریس است.