انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

قاصد تجربه‌های همه تلخ

قاصد تجربه‌های همه تلخ

 

یوسف قوجُق از تجربه‌های تلخی که یک قومیت در کشورمان دارد حرف می‌زند، از این که نخبگان علمی، فرهنگی و ورزشی‌شان قدری ندارند و شناسانده نمی‌شوند.

 

زینب صفاری

یوسف قوجُق، عضو انجمن قلم ایران و عضو انجمن نویسندگان کودک و نوجوان ایران، متولد روستایی به نام «اوخلی‌بالا» از توابع رامیان استان گلستان است. قوجق داستان‌نویسی را از سال ۱۳۶۵ آغاز کرد و تاکنون غیر از نگارش چندین اثر در زمینه ادبیات داستانی، به‌ویژه در حوزه ادبیات کودک و نوجوان، چند کتاب نیز درباره فرهنگ و ادبیات ترکمن نوشته کرده است. با او درباره زبان و ادبیات ترکمن گفت‌وگو کرده‌ایم.

شما به‌عنوان یک نویسنده، وضعیت اجتماعی و فرهنگی استان گلستان را چطور ارزیابی می‌کنید؟ از نظر شما مهم‌ترین مشکل موجود مرتبط با این موضوع در زادگاه شما چیست؟

استان گلستان علی‌رغم پتانسیل خوبی که به لحاظ تنوع اقوام دارد، از نظر فرهنگی و اجتماعی نارسایی‌های فراوانی دارد. در این استان، فرهنگ کتابخوانی در مقایسه با دیگر استان‌ها پایین‌تر است. روستاها که اصلاً کتابخانه ندارند و حتی برخی شهرهای کوچک نیز فاقد کتابخانه و کتابفروشی هستند. این موضوع برای جامعه در حال رشد ایران یک فاجعه است. دلیل این امر، بی‌توجهی مسئولان و متولیان فرهنگی استان است. در همین‌جا می‌خواهم موضوعی را مطرح کنم که شاید به نفع جامعه باشد. به نظرم، وقت آن رسیده است که مدارس ما با کتاب‌های غیردرسی آشتی کنند. شمارگان اکثر کتاب‌ها ۵۰۰ نسخه است و تنها برخی نهادهای دولتی مثل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان هستند که شمارگان کتاب‌هایشان به ۱۰ هزار نسخه می‌رسد؛ یعنی شمارگان یک‌ عنوان کتابی که چاپ می‌شود حتی به تعداد دانش‌آموزان یک مدرسه هم نمی‌رسد؛ این یعنی فاجعه. برخی از مدارس تا آنجا پیش رفته‌اند که دانش‌آموز در طول سال، لای کتاب را باز نمی‌کند و معلمان تمام زیر و بم کتاب‌ها را در جزوات پیاده می‌کنند و به دست دانش‌آموز می‌دهند تا فقط آنها را مطالعه کند. اگر ساختار آموزش و پرورش به گونه‌ای باشد که زمینه برای مطالعه کتاب‌های غیردرسی نیز فراهم شود، هم سرانه مطالعه و هم شمارگان کتاب‌ها بالا می‌رود و این به نفع نویسنده، ناشر، مخاطبان و کل جامعه است. متأسفانه متولیان آموزش و پرورش به این مهم توجهی ندارند.

با این حساب، به نظر شما نسل جوان ترکمن‌ها چقدر با پیشینه فرهنگی خود آشنا هستند؟ آیا فرهنگ، افسانه‌ها، داستان‌ها و ادبیات بومی خود را می‌شناسند؟

هر قوم اقلیت، در بطن جامعه بزرگ‌تر، به شکلی غیرسازمانی و خودجوش، در پاسداری و حفظ فرهنگ و زبان خود می‌کوشد. این امر درباره ترکمن‌ها نیز صادق است. اگر نگوییم همه، لااقل اکثر نوجوانان و جوانان ترکمن به‌صورت خودجوش، به یادگیری پیشینه فرهنگی اجداد و حفظ فرهنگ بومی خود رغبت دارند. این مطلب را از مباحثی که در فضاهای مجازی به اشتراک گذاشته می‌شود، می‌توان مشاهده کرد. نسل جدید با آن دسته از افسانه‌ها و داستان‌های بومی که به کتابت درآمده تقریباً آشناست، اما دریغ و صدافسوس که در جمع‌آوری افسانه‌ها در بین مردم ترکمن کاری صورت نگرفته و هرچه ضبط و ثبت شده، به شکلی غیر آکادمیک و ذوقی است. از این نظر، افسانه‌های موجود، تمامی آن چیزی نیست که مادربزرگ‌های ترکمن در سینه داشته‌ و دارند. البته عدم گردآوری فرهنگ عامه، درد عمومی جامعه ماست و مختص قوم ترکمن نیست. جا دارد مؤسسه مطالعات مردم‌شناسی و میراث فرهنگی به شکل علمی و گسترده، به این کار مبادرت کنند تا میراث فرهنگی عامه اقوام کشورمان، به‌شکلی علمی و صحیح، ثبت و به آیندگان منتقل شوند. تحصیل‌کرده‌های نسل جوان ترکمن طبیعتاً تمایل به مطالعه فرهنگ عامه و ادبیات بومی دارند، اما متأسفانه کم هم نیستند کسانی که خبر از داشته‌های فرهنگی و ادبی خود ندارند.
ناآشنایی با فرهنگ و ادب بومی در کنار هجمه‌ای که از سوی فرهنگ مدرن با آن مواجه‌ایم، وضعیت را به‌مراتب بغرنج‌تر می‌کند. رسانه‌ها، خاصه شبکه‌های خارجی، چه تأثیری بر فرهنگ عمومی دارند؟ برای مثال نقش سریال‌های ترکی شبکه‌های ماهواره‌ای چقدر در دوری جوانان ترکمن از زبان و ادبیات و فرهنگ بومی‌شان تأثیر داشته است؟
بی‌تعارف بگویم که به دلیل محتوای ضعیف و عدم جذابیت لازم در آثار برنامه‌سازان صدا و سیما، اکثر خانواده‌های ترکمن از گیرنده‌های ماهواره و کانال‌های ترک‌زبان استفاده می‌کنند. این موضوع، اگرچه در کوتاه‌مدت نمی‌تواند بر فرهنگ و به ویژه بر زبان تأثیرگذار باشد، اما مسلماً در درازمدت و به مرور زمان، تأثیرگذار خواهد بود. این زنگ خطری است که سال‌هاست نواخته شده است؛ اما به‌خاطر مدیریت ناکارآمد شبکه استانی در استفاده از پتانسیل خوب بومی و با پخش برنامه‌های غالباً مخاطب‌گریز، روند گرایش مردم ترکمن به مشاهده کانال‌های ترک‌زبان سریع‌تر شده است. ضمن اینکه شبکه استانی تنها یکی‌دو ساعت از چند روز هفته را به برنامه ترکمن‌ها اختصاص می‌دهد. شک نکنید که با تداوم این روند، نه‌تنها زبان و فرهنگ ترکمن در آینده دچار چالش‌ خواهد شد، بلکه این موضوع در نوع نگرش آنها نیز تأثیر نامطلوبی خواهد گذاشت. به نظرم، مدیریت صحیح در استفاده از پتانسیل بومی برای شناساندن هویت فرهنگی به خود ترکمن‌ها و دیگر اقوام استان، نه‌تنها باعث قوام ارزش‌های فرهنگی جامعه ترکمن خواهد شد، بلکه زمینه‌های مساعد برای تقویت هم‌گرایی ملی را نیز در منطقه فراهم خواهد کرد. جالب است که بگویم من به عنوان یک‌ نویسنده ترکمن، که زادگاهم استان گلستان است، هیچ جایگاهی در نهادهای فرهنگی استان از جمله صدا و سیمای استان ندارم و اصولاً آنها کسی به نام یوسف قوجق را نمی‌شناسند. بگذریم از اینکه بخواهند با معرفی من و امثال من یا آثارمان، دست به الگوسازی برای نسل جوان استان بزنند و یا از تجربیاتمان در حیطه فرهنگی بهره ببرند. افرادی که آثار داستانی خوبی هم در سطح کشور منتشر کرده‌اند و هم‌اکنون مقیم استان گلستان هستند، در همان‌جا هم غریب‌اند.

به بخشی از فعالیت‌های خود به‌عنوان یک نویسنده ترکمن اشاره کردید. شما در اولین داستانتان که «چاپار» نام دارد، به رفاقت اسب با پسری نوجوان پرداخته‌اید که منجر به شکست خان و پایان زورگویی‌هایش می‌شود. یا مثلاً در «کجاوه» داستان دختری روایت می‌شود که قضاوت‌ها و خواسته‌های نابجای مردان را روی دار قالی شانه‌کوبی، و به روش خودش در برابر این خواسته‌ها مقاومت می‌کند. در آثار متأخرترتان همچون «نبرد در قلعه گوک‌تپه» و «لحظه‌ها جا می‌مانند» هم مقاومت و ایستادگی پیرنگ اصلی داستان است. علت اینکه مقاومت را جزء ویژگی‌های قومی مردم ترکمن معرفی می‌کنید، چیست؟

من از این منظر به داستان‌هایم نگاه نکرده بودم. شما درست دیده‌اید. در تمامی این داستان‌ها که نام بردید و در تعدادی از دیگر داستان‌هایم، جوهره‌ مقاومت و مبارزه وجود دارد. در تازه‌ترین رمانم با عنوان «وقت جنگ دوتارت را کوک کن» که اخیراً از دفتر نشر فرهنگ اسلامی چاپ شد، این موضوع بسیار برجسته به چشم می‌خورد. پایداری و مقاومت با عبارت «مظلومیت» معنا پیدا می‌کند. پایداری و مقاومت مردم در هشت سال دفاع مقدس با یورش ظلمانه و تا بنِ دندان مسلح رژیم بعثی عراق، نمونه‌ بارز این موضوع است؛ یعنی مقاومت زمانی معنا پیدا می‌کند که ظلمی بروز کند و این، درباره قوم ترکمن نیز مصداق کامل دارد. ترکمن‌ها قومی بوده‌اند مظلوم و قانع و در عین حال، سلحشور و غیرتمند.
آیا مقاومت و ایستادگی صرفاً ریشه تاریخی دارد یا به‌عنوان یک خصیصه فرهنگی در تعاملات مردم ترکمن هم رسوخ کرده است؟ مثلاً آیا این سرسختی و تسلیم‌ناپذیری را می‌توان در سبک زندگی و بافت فرهنگی مردم آن منطقه نیز مشاهده کرد؟
با نظر شما موافقم. محیطی که اجداد ترکمن‌های کنونی در آن زیسته‌اند، دشت و صحرا بود؛ محیطی خشن و در عین حال، بی‌پیرایه و عاری از تجمل. زندگی در صحرا، روی خُلق‌وخوی آدم‌ها تأثیرات مثبت و منفی می‌گذارد. در رمان «نردبانی رو به آسمان» سعی کرده‌ام جنبه‌های مثبت و منفی چنین خلق‌وخویی را نشان دهم. صداقت شخصیت‌های داستان و غیرتمندی آنها جنبه‌های مثبت ماجراست، اما درشتی و زمختی در برخی رفتار شخصیت‌ها نیز جنبه‌های منفی زندگی در چنان محیطی است. به نظرم، این رمان به لحاظ مباحث مردم‌شناسی و معانی زیرپوستی حرف‌های زیادی دارد. من در آن رمان خواسته‌ام رفتار قوم ترکمن را در قالب داستان بررسی کنم.
از تأثیر محیط که بگذریم، به مظلومیت این قوم می‌رسیم. به نظرم، ظلمی که در طول تاریخ بر مردم ترکمن رفته، باعث شده است تا «مقاومت» و «مبارزه» به ویژگی اخلاقی و فرهنگی مردم ترکمن تبدیل شود. شکل این ظلم‌ها را می‌توان در دو سطح بررسی کرد: نخست به لحاظ سیاسی و در سطح ملی نسبت به کل جامعه ترکمن، و بعد، مثل تمام اقوام دیگر، ظلمی ناخواسته در سطح اجتماعی و فرهنگی بین اعضای خانواده، که البته این نوع ظلم با روند پرشتاب توسعه فرهنگی و سطح دانش و آگاهی، تقریباً ریشه‌کن شده و محلی برای بازگویی ندارد. ولی ما مجبوریم برای رسیدن به چرایی نهادینه شدن خصیصه‌ سرسختی، پایداری و مقاومت در خُلق‌‌وخوی ترکمن‌ها به آن بپردازیم.
تاریخ مردم ترکمن صفحات پردرد و عذاب‌آوری دارد. این مردم، به گواه تاریخ، در به قدرت رساندن سلسله‌های مختلف پادشاهی نقش داشته‌اند. با وجود این، ظلمی که بر آنها رفته است، قدمتی دیرینه دارد؛ از دوره غزنو‌یان و خوارزمشاهیان گرفته تا زمان تیموریان و افشاریان و دوره‌های دیگر. از اسیر کردن بزرگان این قوم گرفته تا تاختن به صحرایی که در آن زندگی می‌کرده‌اند و گرفتن مالیات‌های زیاد و… . کافی ا‌ست برای دیدن شواهد این موضوع به کتاب‌های تاریخ مراجعه کنیم. نمی‌خواهم وارد جزئیات تاریخ شوم و فقط به دوره‌ قاجار و پهلوی اشاره می‌کنم که برخی از رمان‌هایم مرتبط با همین دوره‌های تاریخی ا‌ست.
به گواه تاریخ، ترکمن‌ها در به قدرت رسیدن آغامحمدخان کمک زیادی کردند، اما او بعد از تثبیت قدرتش، ناجوانمردانه به قلع و قمع ترکمن‌ها پرداخت. سلاطین بعد از وی نیز روشی خصمانه با این قوم در پیش گرفتند؛ به طوری که تا آخر حکومت قاجار، اگر کوچک‌ترین قیامی بر ضد آنها شکل می‌گرفت، ترکمن‌ها در آن مشارکت می‌کردند. روس و انگلیس در این زمان به کشورمان چشم داشتند و در حال خط و نشان کشیدن با هم بودند. وقتی روس‌های تزاری در مناطق شمالی دست به تحرکاتی می‌زدند، انگلیسی‌ها از ترس نزدیکی روسیه به شبه‌قاره، فوراً عکس‌العمل نشان می‌دادند و در این بین، دولت بی‌کفایت قاجار، ملعبه‌ دست این دو دولت بود.
رفتار خصمانه دولت قاجار نسبت به ترکمن‌ها تا جایی پیش رفت که وقتی شمال کشور از سوی روس‌های تزاری مورد تهدید قرار گرفت دولت قاجار، نه‌تنها ترکمن‌ها را در دفاع از تمامیت ارضی کشور و جنگ با دشمن یاری نداد، بلکه از شکست ترکمن‌ها در برابر آنها خوشحال هم شد! یکی از این جنگ‌ها، جنگ معروف به «گوک‌تپه» است که منجر به شکست ترکمن‌ها از قوای روس، و در نهایت انعقاد قرارداد ننگین «آخال» بین دو کشور در سال ۱۲۶۰ شد که در نهایت مناطق شمالی کشور از دست رفت. در صفحات تاریخ، این وضعیت را نوعی حاتم‌بخشی مخصوص دولت قاجار نامیده‌اند. در منابع تاریخی آمده زمانی که ناصرالدین‌شاه خبر این شکست را از سفارت روسیه در تهران شنید، خوشحال شد و مدال‌هایی هم به روس‌های فاتح داد، به این خیال که از شر ترکمن‌های یاغی خلاص شده است؛ غافل از این‌که طبق قرارداد «آخال» مناطق شمالی ایران برای همیشه از آن جدا شد. مثل این می‌ماند که انگشت کسی درد بکند و به جای این‌که فکری برای کاهش درد کند، تصمیم به قطع کردن آن می‌گیرد. این جنگ و ماجراهای آن، موضوع محوری دو رمان من به نام‌های «نبرد در قلعه گوک‌تپه» و «وقت جنگ دوتارت را کوک کن» است که اولی در سال ۱۳۷۳ از سوی حوزه هنری و دومی چند ماه پیش از سوی دفتر نشر فرهنگ اسلامی منتشر شده‌اند.
در تاریخ آمده است که در روزنامه‌های آن زمان مطالبی در انتقاد به این رفتار ناصر‌الدین‌شاه چاپ شد. این‌گونه انتقادات حتی از زبان نویسندگان و کاتبان مخصوص شاه نیز شنیده شد؛ از جمله این‌که نوشته‌اند حکیم‌الممالک، با این چند بیت شعر، ناصر‌الدین شاه را سرزنش کرده است:
شاه، اگر عاشقی کند سر پیری
عشق ملیجک بس است و آل ملیجک
مرو و سرخس ار به باد رفت عجب نیست
عشق ملیجک بس است و آل ملیجک
روا داشتن این‌گونه ظلم‌ها در حق ترکمن‌ها در دوره پهلوی نیز ادامه داشت. بنابر روایت تاریخ، رضاخان در سال ۱۲۹۹ پس از رسیدن به قدرت، با اکثر اقوام برخورد خشنی داشت. حملات ارتش رضاخان از چند مسیر به ترکمن‌صحرا و بعد از آن، کشتار و آتش زدن خانه‌های ترکمن‌ها، علاوه بر حافظه تاریخ، در خاطر سالخوردگان ترکمن و بازماندگان آن واقعه مانده است. بعد از رضاخان کسی نیست که از ظلم‌های فرزندش یعنی محمدرضاشاه بر مردم ترکمن‌صحرا بی‌خبر باشد. قباله‌ زمین‌های کشاورزی ترکمن‌ها، به بهانه اصلاحات ارضی، به اسم خانواده و درباریان و مقامات عالی‌رتبه‌ کشوری و لشکری زده شد. همه اینها شمه‌ای کوتاه بود از زخم‌هایی که در طول تاریخ بر جامعه‌ ترکمن وارد آورده‌اند. حالا با این توصیف‌ها، مسلماً می‌توان نتیجه گرفت که مقاومت، سرسختی و تسلیم‌ناپذیری ترکمن‌ها به بخشی تفکیک‌ناپذیر از خوی و خصلت این مردم درآمده و همین ویژگی را مسلماً می‌توان در سبک زندگی و بافت فرهنگی جامعه ترکمن مشاهد کرد.
پیرو بحث تاریخی شما، دوست دارم بدانم وضعیت فرهنگ ترکمانان و جایگاه آنها پس از انقلاب چگونه است؟ می‌دانیم که رژیم پهلوی رسماً به سرکوب هویت‌های محلی و زوال زبان و ادبیات و سنن محلی همت گماشته بود. آیا پس از انقلاب نیز این روند ادامه یافته یا فرهنگ‌های محلی، خاصه فرهنگ ترکمن، جان گرفته‌اند؟ آیا در حال حاضر شاعران و نویسندگان ترکمن استان گلستان بیشتر به دنبال ترویج زبان و ادبیات ترکمن و ادبیات بومی هستند یا گونه‌های ادبی دیگری در حال تولید است؟
مسلماً بعد از انقلاب، در مقایسه با دوره قبل از انقلاب، ترکمن‌ها نقش فعال‌تری در جامعه پیرامونی خود و نظام داشته‌اند. در دوره‌ پهلوی تعداد تحصیل‌کرده‌های ترکمن به‌مراتب بسیار کمتر از زمان بعد از انقلاب بود و به همان نسبت، زبان و ادبیات بومی نیز مثل وضعیت دیگر اقوام، مهجور مانده بود. شعر ترکمن در این ایام منحصر می‌شد به شعرهای مختوم‌قلی فراغی؛ آن‌ هم شعرهایی که نوازندگان بومی با دوتار می‌خواندند. ادبیات داستانی نیز محدود می‌شد به چند داستان منظوم و منثور که غالباً از سوی سالخوردگان تعریف می‌شد، اما اکنون با رشد رسانه‌های جمعی و چاپ و انتشار نشریات بومی و منطقه‌ای، این موضوع شکل دیگری به خود گرفته است.
برای پاسخ به این سوال، اجازه می‌خواهم موضوع «زبان و ادبیات ترکمن» را به شکلی مستقل، در دو مقوله «زبان» و «ادبیات» بررسی کنم. علی‌رغم نصّ صریح اصل ۱۵ قانون اساسی که زبان و خط رسمی مردم ایران را فارسی می‌داند و بر حقّ تحصیل به زبان مادری در کنار زبان فارسی در مدارس نیز تأکید دارد، هنوز این موضوع عملاً اجرایی نشده است و به عبارتی مادران ترکمن، همچون گذشته، علاوه بر نقش مادری در خانواده، نقش معلم زبان ترکمنی را هم ایفا می‌کنند. به نظرم، اجرای این اصل از قانون درباره زبان ترکمنی نه‌تنها تهدید نیست، بلکه فرصت است و باعث هم‌گرایی بیشتر این قوم با جامعه ایرانی خواهد شد. وقتی چنین امکانی برای زبان‌های آذری و کردی در برخی مراکز آموزشی فراهم شده است، مسلماً ترکمن‌ها نیز دوست دارند از این برابری حقوق فرهنگی، اجتماعی و شهروندی در کشور بهره‌مند شوند.
اگر بخواهم از نقش شاعران و نویسندگان قوم ترکمن در ترویج زبان و ادبیات ترکمن بگویم، مسلماً به شاعران این قوم، عالی‌ترین نمره را خواهم داد. تحقیقاً عرض می‌کنم که تمامی شاعران ترکمن به زبان مادری شعر می‌سرایند، اما قصه‌نویسان این قوم، که من هم یکی از آنها هستم، علی‌رغم اینکه موضوعات داستان‌هایشان فضای بومی ترکمن است، اما به زبان مادری نمی‌نویسند. این موضوع لابد دلایل زیادی دارد، اما یکی این می‌تواند باشد که اگر به ترکمنی بنویسند، آثارشان مخاطبان کمتری خواهند داشت.
سخن شما درباره زبان مادری، و این‌که چرا به ترکمنی نمی‌نویسید، مرا یاد یک ویژگی جالب زبان ترکمنی انداخت: کنایه‌های بی‌شماری که بعضاً برای اقوام دیگر معنایی متضاد می‌دهد. شما در پایان‌نامه خود به این مسئله اشاره کرده‌اید که ترکمن‌ها مفاهیم منفی را با افعال مثبت بیان می‌کنند. مثلاً در هنگام تمام شدن آرد، می‌گویند: «از آرد ثروتمند شده‌ایم!» آیا این کنایه‌ها را می‌توان بیانگر خصیصه‌ای خاص یا برساختی از چیزی در ساحتی دیگر در اقوام ترکمن دانست؟ اساساً رشد معنادار این دست ویژگی‌های زبانی در یک‌زبان، نشانه چیست؟

این موضوع در حیطه معناشناسی می‌گنجد. زبان ترکمنی مثل هر زبان دیگر، ویژگی‌هایی دارد و یکی از آنها به کارگیری اصطلاحات کنایی‌ است که شما مصداقش را از پایان‌نامه‌ام آوردید. قطعاً این خصیصه به ویژگی فرهنگی و اخلاقی ترکمن‌ها برمی‌گردد. ترکمن‌ها از قدیم به قدرت نیروهای مثبت و منفی در دنیا اعتقاد داشتند و برخی از اعمالی که ناخودآگاه در مناسک و مراسم انجام می‌دهند، مؤید همین نکته است. به عنوان نمونه آنان همانند اقوام دیگر، برای دفع نیروی نهفته منفی در چشم شور، سریعاً وارد عمل می‌شوند و غیر از سوزاندن عود، رشته نازکی از دو رشته الیاف پشمی سیاه و سفید را به هم می‌تابند و به مچ دست یا به گردن کسی که احتمال می‌دهند در معرض آسیب است، آویزان می‌کنند. به نظرم استفاده از اصطلاحات کنایی در محاورات ترکمنی و به‌کارگیری نگاه مثبت برای پدیده‌ای منفی، ریشه در نگرش آنها به تأثیر همین نیروهای نامرئی، اما مؤثر در زندگی عادی دارد.

آیا زبان و ادبیات ترکمن، غیر از تأثیرپذیری از باورهای قومی خود، از اقوام دیگری که ساکن استان هستند نیز تأثیر پذیرفته است؟ این سؤال را از آن رو می‌پرسم که استان گلستان به رنگین‌کمان ایران معروف شده است و این عبارت برای من بسیار دلنشین است. می‌خواهم زوایای این ترکیب رنگارنگ را تماشا کنیم.
مختوم‌قلی فراغی پدر شعر ترکمنی ا‌ست. از این منظر که شعر ترکمنی، که پیش از او غالباً جنبه تعلیمی داشت، با استفاده از صناعات ادبی و عنصر خیال‌پردازی از سوی مختوم‌قلی، شکلی ادیبانه گرفت. مختوم‌قلی مشهورترین شاعر ترکمن‌هاست و در بسیاری از شعرهایش، از بزرگان ادب پارسی و آثارشان به نیکی یاد می‌کند. وقتی شعرهای ایشان را می‌خوانیم، به وضوح بر تأثیری که آثار بزرگان ادب پارسی بر آثارش گذاشته، پی می‌بریم. شباهت‌های موجود در مضامین افسانه‌های ترکمنی با دیگر اقوام ایرانی نیز وجود مراودات فرهنگی بین اقوام در این خطّه را تأیید می‌کند. داستان‌های شفاهی مثل «کور اوغلی»، «صایاد و همرا»، «شاصنم و غریب»، «یوسف و احمد»، «گل و بلبل» و نظایر آن و وجود داستان‌های مشابه در بین اقوام ترک و آذری، نشان‌دهنده‌ همین تأثیرات متقابل است.
این موضوع در تعاملات مردم استان گلستان چگونه دیده می‌شود؟ آیا در زندگی مردم ترکمن و غیرترکمن هم چنین مراوداتی جریان دارد؟ برای هم‌گرایی و یکدلی بیشتر چه باید کرد؟
به نظرم تعامل قوم ترکمن با دیگر اقوام ساکن گلستان بسیار خوب و مثال‌زدنی است. هیچ‌گونه درگیری و تعارضی بین آنها نیست و این در حالی ا‌ست که ترکمن‌ها علاوه بر این‌که یک‌ قوم با تمام ویژگی‌های خاص خود هستند، به لحاظ مذهبی، مسلمان سنی‌مذهب‌اند. این امر، البته به وجود سطح بالای دانش و آگاهی کنشگران اقوام نیز بستگی دارد. ترکمن‌ها بر اساس رسوم اجدادی خود به روحانیون، ریش‌سفیدان و سالخوردگان خود احترام زیادی می‌گذارند و به‌عبارتی مطیع آنها هستند. این افراد نیز افراد آگاه، تحصیل‌کرده و دارای بینش عمیق فرهنگی و اجتماعی و سیاسی هستند. با وجود این حس می‌کنم برای تحکیم هرچه بیشتر بنیان تعاملات بین اقوام، باید از ابزارهایی که قانون در اختیار مدیران گذاشته است، استفاده شود. توسعه رسانه‌های جمعی، نگاه مساوی و هم‌گرایانه به تمامی اقوام، توزیع عادلانه امکانات فرهنگی، توجه به نیازهای فرهنگی و آموزشی اقوام، دخالت دادن مساوی آنها در اداره مشترک استان، کمک به شناساندن فرهنگ خودی به افراد هر قوم و کمک به شناساندن آن داشته‌ها به دیگر اقوام از سوی نخبگان فرهنگی هر قوم، راهکارهایی‌ است که برای تحکیم این تعامل می‌توانم بیان کنم. مصداق خواستید؛ جالب است که بدانید در هر انتخاباتی که در سطح ملی در کشور برگزارمی‌شود، قوم ترکمن بالاترین مشارکت را دارد و این نشان می‌دهد که این قوم، خود را جدای از سرنوشت کشورش نمی‌داند.
تا بحث‌مان از ادبیات دور نشده، می‌خواهم کمی هم از ویژگی‌های دلپذیر فولکلور ترکمن بگویید. دلپذیر از آن رو که من خودم آذری هستم و «له‌له»ها، یعنی ترانه‌هایی که دختران ترکمن می‌خوانند، را بسیار دوست دارم. چه مفاهیمی در این ترانه‌ها بیان می‌شود و نشان از چه خصیصه‌های فرهنگی دارد؟

«له‌له» یا «لاله» از جمله مصادیق فرهنگ عامه است؛ ترانه‏ای ا‌ست که سراینده خاصی ندارد و دختران و نوعروسان‏ ترکمن در طول تاریخ سروده‏اند و دارای مضامین اجتماعی و غنایی‌ است. روایت‌های زیادی درباره وجه تسمیه این قالب از ادبیات عامیانه وجود دارد. چنین به نظر می‌رسد که «لاله» نام دختری بوده‏ که بنا به تعصبات قبیله‏ای از معشوق خود دور افتاده و وی این‏ نغمه‏ها را در فراق یاران و ایل خود سروده است. هر بند از این ترانه، چهار مصراع هفت‌هجایی دارد که‏ معنای اصلی هر بند، در دو مصراع آخر نهفته است. مصراع اول، دوم و چهارم مقفّی، و مصراع سوم، بدون قافیه است. بیشتر این ترانه‏ها، بازتابی‌ است از زندگی روزمره دختران و زنان ترکمن، عشق به زندگی، درد جدایی‏ از ایل و دوستان و دعوت به اخلاق حسنه. اگر بگوییم «لاله» واگویه‌های دختر ترکمن در برخورد با دشواری‌های زندگی‌ است، صحیح‌تر است. دختران ترکمن با این قالب شعری، به شکلی هنرمندانه، به مقاومت در برابر مشکلات خودشان پرداخته‌اند و با زمزمه‌های این‌گونه، فریادهای هنرمندانه کشیده‌اند. مشکلاتی که من در داستان «کجاوه» به موردی از آنها پرداخته‌ام، نمونه‌ای از همین‌هاست. در آن داستان نیز شخصیّت اصلی داستان، «مارال»، ضمن زمزمه این ترانه، اعتراض خود از وضعیت موجود را در تار و پود قالی رج می‌زند.

آیا با این حساب باید از این ترانه‌ها، مردسالاری و عدم توجه به حقوق زنان ترکمن را برداشت کنیم؟ جایی خواندم که شما گفته‌اید زنان ترکمن در میان بزرگترها، حتی تا زمان پیری، از روبنده استفاده می‌کنند. علتش را هم حفظ حرمت‌ها بیان کرده‌اید. اصولاً جایگاه زنان در میان اقوام ترکمن چگونه بوده است؟
مرد ترکمن در طول تاریخ، بسته به وسع خود، زیباترین لباس‌ها و گران‌ترین جواهرات محلی را برای همسرش می‌خرید و اگر زن‌ سنتی ترکمن در جشن‌ها تمام زیورآلاتش را استفاده می‌کرد، قطعاً کلکسیونی از زیبایی می‌شد. همین مرد سنتی ترکمن، بر اساس فرهنگ اجدادی‌اش، زمانی که غریبه‌ای به خانه می‌آمده، کودک و نوجوان ذکور خانه را در استقبال از مهمان، به زن میانسال و کهنسال ترجیح می‌داده است؛ به عبارت دیگر، قدرت تصمیم‌گیری جنس مذکر در خانواده‌های سنتی، بیشتر از جنس مؤنث بوده است. با این‌همه، زن ترکمن با تمام این پستونشینی‌هایش، به وقت لزوم نقشی مردانه می‌گرفت و همچون مردان خانه‌اش وارد عمل می‌شد. من این موضوع را در رمان «نردبانی رو به آسمان» و «وقت جنگ دوتارت را کوک کن» آورده‌ام.
آیا این جایگاه و رفتارهای زن سنتی ترکمن با تعاملاتی که ترکمن‌ها با اقوام دیگر داشته‌اند، تغییر کرده است؟
جامعه کنونی ترکمن‌ها نسبت به جامعه سنتی تفاوت‌هایی دارد. این تغییر را حتی در نوع پوشش زن‌ها نیز می‌توان مشاهده کرد. جایگاه‌‌ها و خصلت‌ها نیز قاعدتاً فرق کرده است. تغییر در خصلت‌های فردی ترکمن‌ها را نمی‌شود تنها به تعاملاتشان با دیگر اقوام وابسته دانست. تغییر و تحول، خصیصه فرهنگ‌های پویاست و این موضوع به متغیرهای زیادی وابسته است.

به‌عنوان آخرین سؤال، به عنوان یک‌ نخبه فرهنگی، مراوده فضای نخبگانی با متن مردم گلستان را چطور می‌بینید؟
استان گلستان دارای اقوام مختلف است و هرکدام از اقوام دارای نخبگان فرهنگی و علمی خوبی هستند؛ اما متأسفانه قدری ندارند و شناسانده نمی‌شوند. از فوتبال و والیبال گرفته تا دانش و فناوری. در هر زمینه الگوهای مناسبی برای نسل نوجوان و جوان دارد، اما همه این افراد، حتی برای خود گلستانی‌ها هم غریب و ناآشنایند، اما در خارج از استان عزیز و آشنا هستند. در چنین وضعیتی چگونه می‌توان تصور کرد که همین نخبگان با مردم هم‌استانی خودشان مراوده داشته باشند؟ شایسته‌سالاری در ادارات ما، مخصوصاً در استان‌های جدید مثل گلستان، وجود ندارد. مواضع جناحی و حزبی در نظر گرفته می‌شود و مادامی که فضا این‌گونه باشد، جایگاهی برای نخبگان جامعه نمی‌توان تصور کرد؛ چون نگرش به نخبه‌ها نیز با همان گرایش‌ها صورت می‌گیرد و در این وضعیت، وای به حال کسی که سر به گریبان حوزه فعالیت خودش داشته باشد و به هیچ جناح و حزبی وابسته نباشد.
سوتیترها: استان گلستان علی‌رغم پتانسیل خوبی که به لحاظ تنوع اقوام دارد، از نظر فرهنگی و اجتماعی، نارسایی‌های فراوانی است. به نظرم، در این استان، فرهنگ کتابخوانی در مقایسه با دیگر استان‌ها پایین‌تر است. روستاها که اصلاً کتابخانه ندارند و حتی برخی از شهرهای کوچک هم فاقد کتابخانه و کتابفروشی هستند
سوتیترها: پایداری و مقاومت با عبارت «مظلومیت» معنا پیدا می‌کند. پایداری و مقاومت مردم در هشت سال دفاع مقدس، با یورش ظلمانه و تا بنِ دندان مسلحِ رژیم بعثی عراق، نمونه بارز این موضوع است؛ یعنی مقاومت زمانی معنا پیدا می‌کند که ظلمی بروز کند و این درباره قوم ترکمن نیز مصداق کامل دارد.
سوتیترها: در هر انتخاباتی که در سطح ملی در کشور برگزارمی‌شود، قوم ترکمن بالاترین مشارکت را دارد و این نشان می‌دهد که این قوم، خود را جدای از سرنوشت کشورش نمی‌داند.
سوتیترها: من به عنوان یک‌ نویسنده ترکمن، که زادگاهم استان گلستان است، هیچ جایگاهی در نهادهای فرهنگی استان از جمله صدا و سیمای استان ندارم و اصولاً آنها کسی به نام یوسف قوجق را نمی‌شناسند. بگذریم از اینکه بخواهند با معرفی من و امثال من یا آثارمان، دست به الگوسازی برای نسل جوان استان بزنند و یا از تجربیاتمان در حیطه فرهنگی بهره ببرند. افرادی که آثار داستانی خوبی هم در سطح کشور منتشر کرده‌اند و هم‌اکنون مقیم استان گلستان هستند، در همان‌جا هم غریب‌اند.

این مطلب در چارچوب همکاری مشترک انسان شناسی و فرهنگ و فصلنامه مسئله منتشر می شود.