ربکا ناث برگردان رضا اسکندری
هر تصمیمی که میگیریم، هر کاری که میکنیم، مولود یک نیت است. شارن سالزبرگ، «قدرت نیات»
نوشتههای مرتبط
در سال ۱۷۹۵، در روزهای اوج انقلاب کبیر فرانسه، فرانسوا-آنتوان بوآسی دانگلا، انقلابی میانهرو، چنین مینویسد: «فرانسه حمام خون شده است، هم به دست دشمن و هم به دست آنانی که دشمن را تقاص میدهند… در هم شکسته از هرج و مرج، خفهشده به دست وندالیسم، مقهور تاخت و تاز آزمندان، و قربانی انبوهی جهل و توحش». اما مشاهدات او توصیفگر چیزی بیش از رویدادهای عصر اوست، و هرچند به صورتی نامتقارن، اما بیانگر کلیت تاریخ مدرن است. در بسیاری از منازعات جهان مدرن، عمق درگیریها هر دو طرف را به اعمال نهایت خشونت واداشته است، و در بیشتر موارد، خونریزیها با کتابسوزیها همراه بوده است. احساسات دانگلا در بیان زخمهای این تراژدی، در خاطرات مشترک تمدن غرب پژواک مییابد؛ خاطراتی از انهدام رم توسط وندالها در قرن ششم، سوزاندهشدن کتابخانهی اسکندریه به دست بیاباننشینان، حملات وایکینگها به صومعههایی که امر آموزش را در قرون وسطی بر عهده داشتند، و سوزاندن ملحدین و کتابهایشان در تفتیش عقاید اسپانیا. بدون توجه به فاصلهی زمانیشان، ما هنوز از این رویدادها احساس خسران میکنیم و عموما در این نگاه شریکیم که نابود کردن فرهنگ بیمعنا و خطرناک است.
رویدادهایی تازهتر نیز بودهاند که موضوع انتقاد ما باشند؛ خصوصا آنهایی که با نابود کردن کتابها و کتابخانهها همراه بودهاند. کتابسوزی نازی در ۱۹۳۳ (همداستان با دیگر جنایتهای آن) آسیبپذیری بنیانهای تمدن مدرن را به خوبی نشان داد. رژیم نازی جهان را با این واقعیت تکان داد که وندالیسم بیمهار و غرور نژادی بیپوزهبند، چطور میتواند مسیر پیشرفت به سوی مدرنیسمی مبتنی بر تکثرگرایی و رواداری را به عقب بازگرداند. هرچندکتابسوزیهای آلمان شناختهشدهترین نمونههای تخریب فرهنگی در سدهی پیش هستند، اما این پدیده به اشکال مختلفی در سراسر جهان نمود یافت، و در پایان قرن، واژگان تحقیرآمیز جدیدی برای خطاب دیگران به گنجینهی لغات ما افزوده شده بود. «وندالها!» «بنیادگراها!» «فاشیستها!»؛ ما بارها این نامها را با ترس و نفرت فریاد زدهایم. اما با تکیه بر قضاوتهایمان، در کنکاش این عمل برای کشف علل آن کوتاهی کردهایم یا ناتوان بودهایم.
محکومیت این عمل همواره تلازمی با این معنا داشتهاند که این نابودگری هیچ معنایی ندارد مگر نشان دادن حضور قدرتهای غیرعقلانی. این محکومیتها به صورت موفقیتآمیزی سوزانندگان کتابها را به عنوان وحشی، نادان و شیطانی –به معنای موجوداتی خارج از اخلاق، عقل، و حتی درک- کنار میزنند. اما در مقابل، اگر مهاجمان را به عنوان موجوداتی انسانی در نظر بگیریم با دغدغه و هدف تاثیرگذاری بر روند تغییرات اجتماعی –هرچند در مسیری متفاوت- ، آنگاه سوالاتی در ذهنمان پدید میآیند که این سوژه را در ذهن ما، معنا و هدف روشنی میبخشد. چه چیزی در متون و کتابخانهها وجود دارد که آنها را به صف سوختنیهای درگیریهای اجتماعی میراند؟ چه چیز یک گروه را وا میدارد تا حس بیگانگی خود را به شکلی خشونتبار به اقلام چاپی و نهادها و ساختمانهایی معطوف کند که آن اقلام را در خود جای دادهاند؟ چه چیزی در رویدادهای مختلف کتابسوزی مشترک است و چه چیز هرکدام از این رویدادها را منحصر به فرد میسازد؟ و آیا هیچ الگوی قابل شناختی در این رویدادها وجود دارد؟
برخوردهای مدرنی که کتابها را نیز در بر گرفتهاند، دامنه متنوعی از رویدادهای محلی اعتراضی و برنامههای محدود سانسور، تا هجمههای تمامعیار و نظاممند برای استقرار تمامیتخواهانهی یک سنت جدید را شامل میشوند. ملیگرایان هندو مرکز مطالعات شرقشناسانهی بهندرکار در شهر پونا را تخریب کردند، زیرا این مرکز اسنادی تاریخی را گرد آورده بود که با اساطیر آنان مغایرت داشتند. حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان، موسسهی علوم جنسی برلین را برای زدودن مولفههای «غیر-آلمانی» به زیر کشید: همجنسگرایی، جهانوطنی، پژوهشهای مستقل، و به طور کلی، اومانیسم. رژیم طالبان در افغانستان، به نام قرآن آثار چاپی این کشور را پاکسازی کرد و رژیم کمونیست پل پت، ذخیرهی متون چاپی و روشنفکران کامبوج را به بهانهی تحول سوسیالیستی نابود کرد. ویرانگری فرهنگی به ژستی آشنا در منازعات مبدل شده است که زنگ خطر سانسور و همگنسازی فرهنگی بلافاصلهای را به صدا در میآورد. نابودکردن کتابها و کتابخانهها اعلان عمومی یک انتخاب عقلانی و انکار افراطی آزادی اندیشه، تفرد، تکثر، و رواداری است. تندروهای مدرن کوشیدهاند تا امتیازات تمامیتخواهانهی پیشا-روشنگری خود را، به نام مردمان ساده، یک گروه قومی، یا یک دستگاه اعتقادی، احیا کنند و سیصد سال تاریخ بشری را با خطر بازگشت به نقطهی آغازین خود روبهرو سازند.
به باور من، کتابسوزی مدرن زمانی روی میدهد که کتابها . کتابخانهها توسط یک گروه اجتماعی، به عنوان اهدافی ایدئولوژیکی در نظر گرفته شوند که راستکیشی یک دکترین قدسی را به خطر می اندازند یا سازوارهای تکفیرشده را مستقر میسازند. کتابسوزی، هرچند عموما پیشدرآمدی بر انواع دیگر خشونت بوده است (آنگونه که هاینریش هاینه در بیان مشهور خود میگوید: «وقتی کتابها را میسوزانند، در نهایت، آدمها را هم خواهند سوزاند»)، اما در واقع اعلام خطری است بر این واقعیت که معارضهی اجتماعی دیگر به مرحلهی حساسی رسیده است که بنیانهای تمدن مدرن را به خطر میاندازد.
نابودکردن کتابها و کتابخانهها مولفههای مشترک بسیاری با شمایلزدایی دارد؛ نابودی تصاویری که ذهن نابودگرانشان، آنها را با سازوارهای فاسد در ارتباط مییابد. من استفاده از کلمهی کتابسوزی (biblioclasm) را به دلیل ارتباط زبانشناختیاش با شمایلزدایی (iconoclasm) برگزیدهام؛ زیرا به واسطهی تداعیهای زبانشناختی، این واژه متلازم با پذیرش قضاوتی اخلاقی از سوی مهاجم است که هدف او را تبیین میکند. لغتنامهی انگلیسی آکسفورد، واژهی کتابسوزی را«نابودکردن کتابها» تعریف کرده و نخستین حضور آن در متون چاپی را به سال ۱۸۶۴و در متنی مربوط به نظریهی مذهب ارجاع داده است. بیستسال بعد، اندیشمندی سودازده این واژه را برای متهم کردن کشیشان کاتولیکی به کار برده است که دستنوشتههای آزتک و مایا را از پس اشغال سرزمینهایشان به دست اسپانیاییها سوزاندند: «باشد که این اسقفان تاوان کتابسوزیشان را در جهان برزخ بدهند!» در اینجا نیز این واژه نه در معنای کاهنانهی آن، بلکه برای نشاندادن کنش غایتمندانهای به کار میرود که ریشه در یک قضاوت یا تعصب اخلاقی دارد.
تاریخ کتابسوزی، با تاریخ وندالیسم و خشونت سیاسی در هم آمیخته است. در دوران باستان، کتابخانهها مستمرا در جنگهای کشورگشایانه از میان میرفتند. متنها در هنگامهی نبردها از میان میرفتند، و نیز به این سبب که از میان بردن شهرها در شعلههای آتش و تبدیل آن ویرانههایی از خاک و سنگ، مولفهای همیشگی در فتوحات ارتشها بود. غفلت نیز نابودگر آن معدود کتابهایی میشد که از جنگها زنده جان به در میبردند. زمانی که طومارها ارزش تجاری یافتند (به ویژه در طول دوران امپراطوری روم) به غارت بردن کتابخانهها نیز به امتیازات فاتحان افزوده شد که مایملک دشمنشان را یا برای منافع شخصیشان میفروختند و یا نمادها و نهادهای آن را برای شکوه و بهرهی امپراطوریشان به کار میبستند. و از آن زمان که جنگسالاران کتابهای یک شهر را به عنوان غنیمت جنگ میبردند، نخبگان سرزمین مغلوب فقدان آثار مکتوب را با انقیاد سیاسی و معنوی همسان میدانستند. از همان آغاز، نابودسازی تمامی متون یک کتابخانه یا شهر، بیش از هر چیز به این ایده بازمیگشت که آنها منتقلکنندهی باورهایی کفرآمیزند. هرچند تسخیر کتابهای دشمن سلطهی طرف پیروز را تقویت میکرد و مشروعیتی نسبی برای ساختار قدرت مرکزی امپراطوریهای رو به گسترش فراهم میساخت، اما متون بسیاری عامدانه و آگاهانه سوزانده شدند زیرا منابعی از باورداشتها و هویتهای مذهبی منحرف قلمداد میشدند. ارتباط قدرتمند میان کتابها، هویتهای گروهی، و صیانت از سیستم مذهبی یک جامعه را میتوان در داستانهای ساختگی بسیاری یافت که نابودی متون یک فرهنگ را به دست حاکمانی پارانویید یا متعصب بازگو میکنند که میکوشیدهاند فرهنگها و باورهای دشمنان خود را نابود کنند. چینیها از امپراطور شیهوانگ-چین، به دلیل نابود کردن کتابها و متفکرین، عنوان تجسم جباریت یاد میکنند و عراقیها هنوز از نابودی کتابخانههای بغداد به دست سربازان مغول در قرن سیزدهم میلادی رنجیده خاطرند. نابودی کتابخانهی اسکندریه توسط خلیفه عمر (هرچند عمدتا بر افسانههایی مجعول مبتنی است) تمدن غرب را تا به امروز مبهوت ساخته است. به همین سیاق، مقاومت در برابر ویرانگری فرهنگی نیز، در طول تاریخ، زمینهساز تلاشهای قهرمانانهای برای صیانت از کتابها بوده است. در طول قرنها تعقیب و تبعید، رستاخیز فرهنگی یهود بیش از هر چیز وامدار صیانت جزمی آنان از متون مقدسشان است. گذشته انگیزهی قدرتمندی برای گروههایی فراهم میکند که دغدغهشان حفظ یک فرهنگ از سقوط و نابودی است: نگهداری متون گذشته شرط لازم برای استقلال و بقای فرهنگی است.
زمانیکه وندالها در سال ۴۵۵ ب.م. رم را تاراج کردند، تمام گنجینههای منقول شهر را با خود بردند. هرچند مورخان معاصر قبول ندارند که وندالها به آن توحشی بودهاند که در اسناد تاریخی ثبت شده است، اما مردم رم، ناآگاه از هویت مهاجمان، در برابر ویرانیهایی که میدیدند همداستان شدند و به مرور، تمام اقوام ژرمن را در مقام یک دشمن واحد برای تمدن در نظر گرفتند. در خلال قرون وسطا که با فروپاشی امپراطوری روم آغاز شد، این ضربهی آغازین با حملات وایکینگها به صومعهها در ایرلند و اروپای شمالی تقویت شد. از این دوران، دانش ثبتشدهی اندکی به ما رسیده است، زیرا طومارهای دستنویس به یغما برده میشدند، سوزانده میشدند و برای استفاده با مقاصد تزیینی، از هم دریده میشدند. سبعیت وایکینگها گامی بلافصل در یادآوری ترومای خشونت فرهنگی در هشیار جمعی تمدن غرب بود. وندالها، که توسط منابع تاریخی به عنوان «نابودگران اصلی هنر، تمدن و ادبیات روم» شناسانده شده بودند، نهایتا به نامواژهای برای مردمانی مبدل شدند که «جهالت عمومی وحشیانهای» را به نمایش میگذارند. لغتنامهی انگلیسی آکسفورد، نخستین استفاده از واژهی وندال در معنایی تعمیمیافته را به سال ۱۶۶۳، و در ارجاع به «نابودکنندهی عامدانه یا از روی جهل هر چیز زیبا، با ارزش یا لایق صیانت» باز میگرداند.
واژهی وندال در خلال انقلاب فرانسه، و زمانیکه مردم انقلابی یادبودها، نقاشیها، کتابها و اسناد را در مراسمی عمومی از میان بردند و آزادی خود از استبداد را بدینشکل به جشن نشستند، کاربرد بسیار فراوانتری یافت. آبه گرگوار، نمایندهای تاثیرگذار در مجلس ملی موسسان (قدرت تصمیمگیرنده در خلال انقلاب)، ارتباط میان تخریب فرهنگی و توحش و جهالت را، آن زمان که واژهی وندالیسم را برای محکوم کردن اعمال انقلابیون به کار برد، برای همیشه تثبیت کرد. حملات به نمادهای سلطنت و رژیم کهنه، خصوصا در دوران حکومت ترور، دورانی شدیدا رادیکال و خونبار در سالهای ۱۷۹۳ و ۱۷۹۴ اوج گرفت. در تلاش برای پایان دادن به تخریب، گرگوار غارت رم را یادآور شد و معاصران خود را از وندالها، که آنان را تودهای از استبداد و جهالت میدانست، غیرقابل تمیز قلمداد کرد. در مجموعه گزارشی به مجلس، گرگوار فهرستی نمونهوار از آسیبها، خصوصا آسیبهای وارد به کتابها را تهیه کرد و پیشنهاد داد تا اقدامات حفاظتی برای کاستن از «تب نابودی» به عمل آید؛ تبی که در شدیدترین تجلیاش، به فراخوانی برای سوزاندن کتابخانهی ملی و دیگر کتابخانهها انجامیده بود. پیروان گرگوار نهایتا اخلاق تروریستهای انقلابی را آشکارا تقبیح کردند؛ «تفالههایی در لباس وطنپرستی» که با عمل کردن بر اساس نفرتشان از فرهنگ، «تمام زندگی عمومی را لکهدار ساختهاند». آنها قوانینی در حمایت از کتابها و اسناد تدوین نمودند و آنها را اموال عمومی ملت اعلام کردند.
پاسخ گرگوار به کتابزدایی، بر مبنای نحلهای از اندیشهی روشنگری استوار بود که اهمیت آزادی اندیشه و نگارش کتب را در مقام ستونی از پیشرفت عقلانی و فرهنگی به رسمیت میشناخت؛ و در نتیجه، نابودی این همه را در مقام ارتجاعی با ابعاد تراژیک. او بازشناسی عاملیت انسانی در اندیشهی روشنگری را مورد استفاده قرار داد تا دیدگاهی از کتابها، در مقام بخشی جداییناپذیر از میراث یک گروه، منبعی از هیجانات خردورزانه، و بنیادی برای زیست متمدنانه به دست دهد؛ تصویری بارها فراتر از بتوارهی طبقات نخبه. در فرانسه، و در دیگر نقاط اروپا، واژهی وندالیسم، همچون واژهی وندال، به سرعت رواج یافت: آنانی که رفتارهای خشونتباری را در برابر نمادهای فرهنگ مسلط به کار میبندند یا از چنین رفتارهایی نفع میبرند. در قرنهای پس از آن، بسیاری از مردمان «تحصیلکرده» و «محترم» نگرهی گرگوار و واژگان او را پذیرفتند، و طبقات فرادست، وندالیسم را به عنوان خشونتی هیستریک از سوی طبقات فرودست و «پستترین گونهی مردمان» تقبیح کردند. و این نقطهی گسستی است از روح این مفهوم نزد گرگوار، با پردازش بیش از پیش قطبیشدهی نزاع طبقاتی. در قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم، با افزایش باسوادی تودهها –ناشی از آموزش عمومی- اهمیت صیانت از کتابها به احساسی بیشوکم مستقر و گسترده مبدل شد؛ نگرهای جمعی یا واحدی ارزش-محور از «اندیشه-احساس» که جامعه در مقام یک کل، از آن استقبال میکرد. در این شرایط میتوان (همصدا با گامبونی) چنین گفت که اگر کتابزدایی روی میدهد از آن روست که کتابها «در مرکز علایق مردمان متمدن قرار دارند… ضمانتی هستند برای روح مدرن و بدینترتیب، همزمان پاشنهی آشیل آن؛ نقطهای که هر آنچه کشته را میتوان به سرعت پژمراند».
در میانهی قرن نوزدهم، آن زمان که جامعهشناسی هویت خود را در مقام یک رشته بازیافت، واژهی وندالیسم بار معنایی دیگری فراتر از ارتباط دیرینهاش با ویرانگری فرهنگی یافت: وندالیسم دیگر به تخریب ظاهرا تصادفی داراییهای عمومی دلالت میکرد که در صحنهی زیست شهرهای صنعتی مرسوم بود. جامعهشناسان این واژه را از معنای تنکدامنهاش برکشیدند و نگاهی را بسط دادند که بر اساس آن وندالیسم، همچون تمامی اشکال خشونت، بیانی عقلانی از ناکامیهاست. جامعهشناسان با انکار شتابناک تفسیرهای افواهی از وندالیسم به عنوان رفتاری صرفا اتفاقی و جاهلانه، چنین بحث کردند که اعمالی چون تخریب باجههای تلفن، شکستن پنجرهها، و ترسیم گرافیتی روی دیوارها، رفتارهایی پیچیده و غایتمندند که پیامی مهم را، مبنی بر بیقراری و انبوه نیازهای ارضا نشده، به جامعه ارسال میکند. برای تفسیر این پیامها، نه فقط آنچه هدف تخریب قرار میگیرد، که همچنین باید جامعهای که آن هدف را در برگفتهاست نیز باید مورد بررسی قرار گیرد. یک نفر میتواند با تخریب یک باجهی تلفن، نه تنها به یک تلفن خراب یا تماسی ناراحتکننده، که همچنین به سیستمی واکنش نشان دهد که در آن یک نفر، صرف داشتن سابقهی کیفری نمیتواند شغلی مناسب یا هویتی متعین داشته باشد. تفسیر چنین پیامی میتواند دشوار باشد زیرا به واسطهی اعمال و نمادها انتقال مییابد. وندالهای مدرن عموما از آن رو به اموال عمومی حمله میکنند که آنها سویهی در دسترس و مادهای جامعهای هستند که احساس میکنند آنها را به حاشیه رانده است. حرف جامعهشناسان این است که جامعه با درک انگیزههای وندالها، میتواند پاسخهای مناسبتری به اعضای بیگانهشدهی خود بدهد. این جنگی بیپایان است برای پرهیز از یکسان دانستن سادهلوحانهی وندالیسم و انحراف؛ هرچند جامعهشناسان توانستهاند پیکرهای از دانش، الگوها و نظریات پیشرفتهای را تدوین کنند که موثرا سیاستگذاریهای اجتماعی را تحت تاثیر قرار دادهاند. و من باور دارم که آنچه آنان فراهم آوردهاند را میتوان در خصوص کتابسوزی هم مورد استفاده قرار داد، زیرا همانطور که گرگوار با دانش پیشاعلمی خود نشان داده است، کتابسوزی شکلی از وندالیسم است.
در چنین کاربستی، آن دسته از تبیینها در مرکز توجه قرار دارند که در تشریح وندالیسم وجود تاثیرات عاطفی متنوعی را در سطح مرتکبین این اعمال در نظر میگیرند. اعمال وندالیستی را میتوان بیان احساساتی چون ترس، نفرت، و ناکامی دانست. برخی از آنها از کنش فیزیکی تخریب، و نیز از حالت ذهنی برآمده از بهرهمندی از فرصتی برای تخریب، لذت میبرند. یکی از مهمترین محرکهای روانی وندالیسم را ورنون ال. آلن شناسایی کرده است. به باور او عمل تخریب میتواند بالذات لذتبخش باشد: «تجربهای زیباشناسانه» که آفرینش را به ویرانی پیوند میدهد. ترسیم یک گرافیتی روی سطحی عمومی، بیانیهای شخصی را به محیطی تحمیل میکند که بدون آن، فضایی ایستاست. اگر وندالیسم، آنگونه که آلن و گرینبرگر مدعیاند، متاثر از هویتهای شخصی و شرایط ذهنی –همچون بیگانگی و ناکامی- است، پس در شرایطی معین، سطح پایینتری از «کنترل ادراکشده» برانگیزاننده تلاشهایی جهت تغییر این محیط ایستا به واسطهی تخریب آن خواهد بود.
محرک سومی نیز هست –هویت اجتماعی- که «وحدتی نظری میان مولفههای زیباشناسانه و کنترل ادراکشده» برقرار میسازد و «پیوندی میان فرآیندهای درونی روانشناختی برقرار میسازد و آنها را با مولفههای محیط اجتماعی همچون نقشها، گروهها و ساختار اجتماعی یکی میکند». تخریب، که پدیدهای زیباشناسانه و قدرتبخش است (محرکهای روانی و شناختی)، میتواند نزد تخریبگر جایگاهی اصیل یابد اگر احساس کند عمل تخریب را در خدمت هدفی بزرگتر (هویت اجتماعی) به کار میبندد. در مورد خاص نازیها، که در ضیافتهای کتابسوزان حضوری پرشمار داشتند، ایدهی ناسیونال-سوسیالیسم خوشآیند مذاق آنانی شد که با شکست در جنگ جهانی اول تحقیر شده بودند، ارزشهای جعلی جمهوری وایمار بیگانهشان کرده بود، و در نهایت، قربانیان رکود اقتصادی بودند. تبلیغاتچیها و سخنرانان، مشارکتکنندگان در کتابسوزی را متوجه رابطهی بنیادین میان آفرینش و نابودی ساختند: از خاکستر عناصر غیرآلمانی، رایش جدیدی قد برخواهد افراشت. برای مشارکتکنندگان بسیار هیجانانگیز بود که هرآنچه آنان را عقب نگاهداشته بود دور بریزند، که نیرویشان را در رخدادی عمومی رها کنند. با ایستادن در کنار همقطارهایشان و تجدید میثاق با ناسیونال-سوسیالیسم، در کنشی متحولکننده و تصدیقآمیز همراه میشدند و هویت اجتماعیشان با تجربهی عاطفی متراکم و ارضاکنندهای تقویت میشد.
فایدهمندی رویکرد سهگانهی آلن و گرینبرگر به پدیدهی وندالیسم، آن زمان محسوستر خواهد بود که به شناختهشدهترین طبقهبندی وندالیسم نگاهی بیندازیم که رویدادها را مستقیما بر اساس انگیزههای فاعلان آن دستهبندی میکند. اثر ارزشمند استنلی کوهن پیرامون وندالیسم در دههی ۱۹۷۰، شش طبقه از وندالیسم را از یکدیگر تمییز داده است و در عین حال، به یاد داشته است که ترکیبی از این انگیزهها نیز رواج دارد. آنچه در زیر میآید طبقات و تعاریف کوهن است که بر اساس انگیزهها تعریف شدهاند؛ برای امکانپذیری مقایسه، انگیزههای آلن و گرینبرگر نیز در پرانتز و در برابر هرکدام از تعاریف کوهن ارائه شدهاند.
بازی: تخریب سرخوشانهای ناشی از بازی یا سرگرمی (هیجانی)
بدخواهانه: تخریبگری با انگیزهی نفرت، یا التذاذ از نابودی، بدون اهدافی که به دقت و از پیش انتخاب شده باشند (هیجانی و شناختی)
کینهتوزانه: وارد آوردن آسیب به عنوان شکلی از انتقام (هیجانی و شناختی)
منفعتطلبانه: اعمال تخریبی به قصد اکتساب پول یا دارایی (شناختی)
تاکتیکی: آسیبی که از یک محرک بررسیشده و برنامهریزیشده ناشی میشود و در جستجوی هدفی فراتر از پول است (اجتماعی)
ایدئولوژیک: آسیبی محاسبهشده برای پشتیبانی از یک آرمان اجتماعی یا سیاسی، مشابه با شکل تاکتیکی (اجتماعی)
اگر مقولهبندی وندالیسم کوهن را در برابر الگوی شماتیک محرکهای آلن و گرینبرگر قرار دهیم، میبینیم که هر چه در فهرست کوهن پایینتر بیاییم، وجوه هیجانی تخریبگری تحتالشعاع مولفههای ارادیتر و آگاهانهتر قرار میگیرد. اشکال بازی و بدخواهانهی وندالیسم نشانگر اجزای هیجانی قدرتمندی هستند. وندالیسم بدخواهانه، که اهداف معینی ندارد، هم محرکهای هیجانی (ناتوانی، نفرت، عداوت، و خشم) را به تصویر میکشد و هم محرکهای شناختی (میل به کنترل و تاثیرگذاری)؛ بدخواهی در کیفیت هیجانی خود با مقولهی وندالیسم کینهتوزانه همراستاست که در آن، تخریب به عنوان شکلی از انتقام صورت میگیرد. هرچند وندالیسم بدخواهانه عموما بیمعنی در نظر گرفته میشود، اما عموما پاسخی است به یک تعدی یا آزار ادراکشده (که ممکن است توسط مشاهدهگر بیرونی دیده شود یا نشود)؛ و از این نظر، شبیه صورت کینهتوزانهی وندالیسم است. خشمی که پاسخهای تخریبی را به همره دارد، میتواند حقیقی یا خیالی باشد؛ و هدف نهایی تخریب فقط به صورتی غیرمستقیم و نمادین با دلیل اصلی دشمنی مرتبط میشود. در رویدادهای وندالیسم منفعتطلبانه، محرکهای شناختی غالباند، و این محرک با فرصتطلبی تقویت میشود؛ هرچند عاملان، اعمال خود را در مقام پاسخی به محرومیت و فقدان توجیه میکنند.
وجه اجتماعی محرکها، تبیینکنندهی روشهای متفاوت و ظاهرا متعالیتری از پیگیری رضایتمندیهای روانشناختی است: وندالیسم تاکتیکی، جستجوی هدفی فراتر از پول، و وندالیسم ایدئولوژیک، رفتاری مشابه که در تعهدی به نام یک آرمان صورت میگیرد. افراد ناراضی از شرایط اجتماعی کاهنده یا بیگانهکننده، ممکن است هویتها و ایدههایی افراطی را پذیرا باشند و در سرسپردگیشان به این ایدهها، درگیر اعمال خشونتباری شوند که به باورشان تامینکنندهی اهدافی فراتر از اهداف شخصی آنان است. کوهن بر این باور است که بیشتر رویدادهای وندالیسم ایدئولوژیک، از منظر تاکتیکی برانگیخته شدهاند و متعهد به جلب توجه افراد به آرمانی خاص هستند. چه در خصوص رویدادهای تاکتیکی و چه در خصوص موارد ایدئولوژیک وندالیسم، انتخاب هدف عامدانه و آگاهانه است و تلاش میشود تا نتایج احتمالی عمل، پیش از رویدادن آنها مورد بررسی و ارزیابی قرار گیرد. تمرکز آلن و گرینبرگر بر شرایط درونی تاثیرگذار بر تخریبگری، و طبقهبندی کوهن از وندالیسم، دوشادوش یکدیگر، آن تعاریفی را که لذات ویرانگری را به واکنشی صرف به ناکامی-پرخاش مربوط میسازند، از اعتبار ساقط میکند.
[…]
جامعهشناسان با بازتعریف فعالیتهای قانونشکنانه به عنوان اعمالی معنادار، چنین ادعا میکنند که قانونشکن، میکوشد تا جامعه را به شکلی از گفتگو یا تراکنش وادارد، یا سعی میکند به چیزی پاسخ نشان دهد که گفتگو پیرامون آن چندان پذیرفته نیست. جامعهشناس، مسلما محرکهای کنشگران را بر اساس اعمال و شرایط آنان استنتاج میکند، و این استنتاج ممکن است اختلاف چشمگیری با باورها و دلایل خود این کنشگران از رفتارهایشان داشته باشد. «ادبیات محرکها» که وندالها برای توجیه یا هنجارمند ساختن اعمالشان به کار میگیرند، مولفهای ثابت در کتاب تصاویر انحراف، نوشتهی استنلی کوهن بوده است؛ کتابی که در سال ۱۹۷۱ و درست پیش از ارائهی نظام طبقهبندی کوهن منتشر شد. کوهن، که شاید پر ارجاعترین جامعهشناس وندالیسم باشد، پیشنهاد میکند که قضاوتکردن در خصوص وندالیسم تقریبا همیشه در بر گیرندهی تنازعی میان فاعلان و مخاطبان آنهاست, نزاعی بر سر اشکال مختلف تفسیر یک عمل واحد.
این مساله، خصوصا در آن زمان حقیقت مییابد که یک کتابسوزی، توسط افراطگرایانی انجام میشود که جامعه به آنان برچسب تروریست زده است. تروریسم شکل نظاممندی از کاربست خشونت یا تهدید برای ارسال پیامی سیاسی است. عاملان آن، عموما اهدافی نمادین را انتخاب میکنند. ویژگی مشخصهی تروریسم را میتوان در این نکته جستجو کرد که «استفادهکنندگان از این روشها، پاداشهایی را انتظار میکشند که هم با منابع در دسترسشان، و هم با خطری که به جان میخرند، بیتناسب است». دو نمونهی شاخص از دریافت اشتباه پیامها در این عرصه وجود دارد. در نیمهی نخست قرن بیستم، جنبش فمینیستی بریتانیا دچار انشعاب شد و یکی از شاخههای آن، با اتخاذ رویکردی نظامی، اموال عمومی را برای جلب توجه عموم مردم به آرمانهای خود، هدف قرار داد. در سال ۱۹۱۴، مدافعان حق رای، کتابخانهای عمومی را در اقدامی برنامهریزی شده به آتش کشیدند تا تودههای راضی از شرایط مردم را به حمایت از حق رای زنان و اعمال فشار بر حکومت برانگیزند. آتشافروزی به نظر یکی از آخرین گزینههای پیش روی این زنان مبارز بود، و هراس سلب حق رای از زنان برایشان بارها بزرگتر از هزینهی از دست دادن داراییهای عمومی محسوب میشد. اما تودههای خشمگین آنان را به عنوان تروریست برچسب زد و پیام عملشان را به کلی ناشنیده گذاشت. نمونهی دیگری از قلمدادشدن کتابسوزی به عنوان تروریسم، آن هم احتمالا به صورت تصادفی، امحاء اسناد مکتوب تاریخی در بمبگذاری سال ۱۹۹۳، در گالری اوفیتزی شهر فلورانس بود. واژهی «تروریسم فرهنگی»، که برای نخستینبار پس از این فاجعه مورد استفاده قرار گرفت، بیانگر هراس عمومی از وارد آمدن آسیبهایی به گالری، محتویات آن، و اسناد تاریخی گردآمده در بایگانی مجاور آن است. چه ساختمان بایگانی بخشی از هدف بوده باشد و چه نبوده باشد، عاملان مشخصا به «مکانی نمادین، یادبودهایی از فرهنگ و هویت کشور و ملت» حمله کرده بودند و متعاقب آن، به اقتدار و مشروعیت دولت ملی. زمانی که آرمان، در مقام اصلی اخلاقی در نظر گرفته شود، اعمال زور در مقابل مخالفان آن در نظر عاملان، عملی مشروع و حتی تحسینشده است. کسانی که با نام «تروریست» شناخته میشوند، همچون تمامی افراطگرایان دیگر، به سهولت به تفکر مطلقگرایانه در میافتند و مرزی برای اعمالشان نمیشناسند. خشونت تروریسم، تحریککننده است و عموما عدهی کوچکی بدان متعهدند که راه دیگر و توان دیگری برای به چالش کشیدن آنانی که در مصادر قدرتاند در اختیار ندارند. الصاق برچسب تروریست به وندالها، به هر روی، تلاشی است برای ساکت کردنشان. تروریستها خواهان توجهاند، و با این وجود اعمالشان برانگیزانندهی واکنشهایی است که اذهان عمومی را به روی آنها میبندد و تضمین میکند که پیام آنها شنیده نخواهد شد.
اگر عمل امحاء کتابها تلاشی باشد برای برقراری ارتباط، در اینصورت هدف قرار دادن کلیت یک کتابخانه –سازهی فیزیکی آن، مبلمان، و کتابها- میباید معنایی منحصر به فرد و متفاوت با سوزاندن صرف کتابها داشته باشد. نابود کردن یک کتابخانه میتواند لذت هیجانی معمول از تمام اشکال نابودسازی را به همراه داشته باشد، و نیز پاداشهایی شناختی را: آزادسازی استعلا یافتهای از احساس بیقدرتی، در نتیجهی هدف قرار دادن نهادی تداعیگرِ سازوارهها و جایگاههای متعلق به نخبگان. زمانی که محتویات یک کتابخانه باورداشتها ایدئولوژیهای یک گروه را میآزارد، نابودساختن تمام سازوارهی کتابخانه، می تواند ابزاری باشد برای تضعیف گروهی که آن مجموعه را در اختیار داشته است (مولفهای تاکتیکی). با حمله به کتابخانهها، که نهادهایی عمومی هستند، وندالها با دولت، با گروههای اجتماعی خاص، یا به طور کلی با منابع اقتدار رویارو میشوند. در چنین مواردی عموما یک رانهی قدرتمند شمایلزدایانه در کار است. جایگاه شمایلی متنها برای آنانی که در قدرت قرار دارند، برای گروههایی که احساس میکنند از سوی سیستمهای اجتماعی محلی و جهانی نادیده انگاشته شدهاند، از سوی گروههایی که سلطهی چارچوبهای اخلاقی فرادستان را نمیپذیرند، بسیار زننده است.
[…]
در طول تاریخ، افراطگرایان کتابهای بسیاری را به دلیل ضدیتشان با دین، اخلاقیات، یا سیاست روز، سوزاندهاند. اما به هر حال، انگیزههای دینی عموما هزینههای بیشتری را به کتابها وارد آوردهاند. یونانیان و رومیان هم کتابهایی را سوزاندهاند، اما این مسیحیان بودند که کتابها را با نویسندههایشان یکجا سوزاندند و سدههای پانزدهم، شانزدهم و هفدهم را به دورانی خطرناک برای دگراندیشان و کتابهایشان مبدل ساختند. کتابسوزی سیاست معمول در حکومتهای دینمحور قدرتمند غربی این دوران بود. هم در فرانسه و هم در انگلستان، جلادان رسمی وظیفهی سوزاندن کتابهای تاثیرگذار را در مراسمی عمومی، بر عهده داشتند. در فرانسهی قرن شانزدهم، کتابسوزی شکل محبوبی از تئاتر خیابانی محسوب میشد: «در یکی از رویدادها، جمعیتی از کاتولیکها یک ناشر پروتستان را به دار آویختند و کتابهای «کفرآلود» او را در ضیافتی عمومی به آتش کشیدند». در انگلستان قرن شانزدهم، خشم و طغیان کتابسوزان در کشاکش جنگهای مذهبی غوغا میکرد. دهها، صدها، یا شاید هزاران کتاب در تلاشهای هنری هفتم، و پس از او، به دست اصلاحگران پروتستان سوزانده شد تا صومعههای بریتانیا را از متون، تصویرگریها و شمایل کلیسای کاتولیک رومی پاکسازی کند. اما در قرن هجدهم، با جدایی میان دین و حکومت، راستکیشی تحمیلشده از سوی حکومت برداشته شد و رسم کتابسوزیهای تحت حمایت دولت در اروپا برافتاد. اما به هر روی، در بسیاری از نقاط جهان، کتابسوزی به دلایل مذهبی همچنان مولفهای شایع در منازعات قومی است، به ویژه در مواردی که حکومتهای سکولار به دست گروههایی با عقاید مذهبی منجیباور ساقط میشوند. برای مثال، در دههی ۱۹۹۰ و در بوسنی، امحاء کتابها و کتابخانههای مسلمانان توسط نیروهای صرب، در عین آنکه کارکردی متناسب با ناسیونالیسم افسارگسیختهی آنان محسوب میشد، پیوندهایی نیز با افراطگرایی مذهبی داشت.
در طول قرن بیستم، امحاء کتابها به صورت فزایندهای به عمل انحصاری گروههایی مبدل شد که آرمانهایشان را به عنوان مبنایی برای حمله به گروههای سیاسی و قومی مخالف به کار میگرفتند. در دورههای آشوب اجتماعی و سیاسی، ارزشهای جریان بدنه به صورت اصولی لجامگسیخته رادیکالیزه میشوند که اعمال بیپروا و عموما خشونتبار را توجیه میکنند. شرایط فسادآور موجود در یک کشور، گروههایی را به قطبیشدن پیرامون منابع و باورهای متضاد میکشاند. در این ستیز قدرت، گاهی کتابها و کتابخانهها هم قربانی نبردهای خیابانی میشوند؛ برای مثال، در هندوستان، که گروههای هندوی دستراستی مرتبا مسلمانان و نهادهای آنان را مورد تعدی قرار میدهند؛ یا در کشمیر، که مسلمانان، تمام منطقه را از عالمان هندو و کتابهایشان «پاکسازی» کردهاند. در جایی که حکومت مرکزی ضعیف است، آن گروهی میتواند دستبالا را در شرایط قطبیت قومی داشته باشد که پیروانش را به صورت موثری در پشت برنامهای متقاعدکننده و بر اساس ایدههایی کاریزماتیک بسیج کند که حل و فصل بلافاصلهی مشکلات اجتماعی و اقتصادی را وعده میدهند. در چنین شرایطی، راه حل مسایل اجتماعی-اقتصادی، ناگزیر در برگیرندهی اعادهی چیزهایی است که بر مبنای این ایدهها، به گروه تعلق دارد اما توسط گروههای مخالف غصب شده است. رهبران این گروهها از شرایط آشوبناک برای اشغال و بسط قدرت استفاده میکنند؛ و دوشادوش پیشفرض گرفتن ایدهی قدرت مطلقه، توانش تغییر و تحول باورها به جزمیات، وضع قوانین راستکیشانه، و به راه انداختن ویرانی نظاممند فراچنگ خواهد آمد.
پیش از این و در کتاب دیگری نشان دادهام که نابودی نظاممند و مبتنی بر باورهای ایدئولوژیک کتابها و کتابخانهها در قرن بیستم، به صورت الگویی از رفتار بسط یافته است. همچنین واژهی کتابکشی را برای چنین اردوکشیهایی پیشنهاد دادهام. ریشهشناسی و پویایی این واژه، به صورت ضمنی ارتباط آن را با نسلکشی و قومکشی نشان میدهد. کتابکشی صورتی سازمانیافته از کتابسوزی است که عموما از تعقیب بلندپروازیهای هزارهگرایانه و ادعاهایی سرزمینی حکومتهایی افراطگرا بر میخیزد که خود را به عنوان راه حلی برای آشوبهای اجتماعی جا میزنند. این ایدهآلها هستند که برای افراطگرایان تعیین میکنند کدام نهادها یا گروهها باید از سر راه کنار زده شوند. اگر رژیم، یک رژیم نژادگرا باشد، کتابهای گروههایی را نابود میکند که آنان را از نژادی پستتر قلمداد میکند؛ اگر ملیگرا باشد، کتابهای ملتها و فرهنگهای رقیب را؛ اگر مذهبی باشد، تمام متونی را که با دکترینها و آموزههای آن دین تعارض دارند. کتابکشی عموما در صحنهی منازعات سرزمینی ظهور مییابد، آن زمان که ایدههای تحمیلشده در چارچوب مرزهای یک کشور، برای توجیه لشکرکشیهای استعماری به سرزمینهای مجاور مورد استفاده قرار میگیرند. ایدئولوگهای قدرتهای مطلقه، نمونههای تاریخی را الگوی عمل خود قرار میدهند؛ تصمیمات آنها آینهدار رفتارهای فاناتیک چین شی-هوانگ یا خلیفه عمر است. افراطگرایان معاصر مرتبا ملیگرایی را در مقام یک ایدئولوژی برکشیدهاند و بدینطریق، احساسات ناسیونالیستی را به منظور تقویت یک نظام از باورداشتهای اولیه متمرکز ساختهاند. همانطور که جوامع سکولار مدرن، با احداث کتابخانهها و بایگانیهای ملی، به عنوان یادبودهایی از قدرت ملی، از کتابها و متون برای تقویت هویت ملیگرایانه بهره میگیرند، کتابخانهها به صورت فزایندهای به اهدافی جذاب برای تخریب مبدل میشوند. و رژیمهای افراطگرا نیز با بسامدی رو به افزایش، کتابخانهها را در شرایط جنگی مورد حمله قرار دادهاند، زیرا نقش این نهادها را در استمرار سرزندگی فرهنگی، هویت و غرور ملی، و اراده به مقاومت بدون خشونت دریافتهاند.
صور افراطی ملیگرایی (که عموما به نژادگرایی، نظامیگری، و امپریالیسم منتهی میشود) نیز به نیروهای درونی فنآوری مدرن پیوستهاند تا نیروی محرکهی جدیدی را به الگوهای تاریخی کتابسوزی در شرایط جنگی بیفزاید. تمام حکومتها از دکترین جنگ تمامعیار برای توجیه اعمال خشونتبار افراطی خود بهره جستهاند؛ از جمله برای توجیه راهبرد بمباران مناطق مسکونی در خلال جنگ جهانی دوم، که به نابودی جانها و اموال بسیاری انجامید. تاکتیکهای افراطی جنگی، چه توسط دولتهایی که آغازگر خشونتها هستند، و چه توسط دولتهایی که صرفا به تاخت و تازها پاسخ میدهند، مورد استفاده قرار میگیرد. جنگ، در طبیعت خود، موقعیتی افراطی است که در آن، هنجارها و نظم مدنی معمول فرو میپاشد، خشونت فیزیکی و وندالیسم فرهنگی فراخوانده میشوند و راه به سوی پاکسازیهای قومی و سیاسی مطبوع قدرتمداران افراطگرا باز میشود. برای رژیمهای تمامیتخواه قرن بیستم، جنگ راهی بود برای اکتساب توجیهات حقانی ایدئولوژیک، و تحمیل راستکیشی خود بر جهانی آشوبناک. آنها نیز، همچون کتابسوزها، سربازانی بودند که برای جهانی «بهتر» میجنگیدند. مخالفان آنان نیز دفاعی با همان حدت را برای تاب آوردن در برابر حملات در پیش گرفتند، زیرا باور داشتند که برای بقای فرهنگی خود میجنگند. پذیرش قهری ایدئولوژی دشمن، میتواند به معنای پایان پذیرفتن زندگی به آن شکلی باشد که میشناسند. در چنین تک و پاتکهایی بود که دوئلهای ایدئولوژیک، عموما تا لحظهی فروپاشی ملی و تسلیمی بی قید و شرط ادامه مییافت. مهاجمان و مدافعان به یک اندازه در افراطگرایی و تخریب فرهنگی پیش میرفتند.
خارج از جنگها و انقلابات، امحاء کتابها و کتابخانهها آن زمانی روی میدهند که محیط اجتماعی و سیاسی بستری برای تعارضات است؛ زمانی که گروههای اجتماعی، قطبی، واکنشی، و در برابر رفتارهای افراطی آسیبپذیر میشوند. کتابسوزی اعتراضی عمومی است که تنش تودهها را رها میسازد و عموما صورتی تاکتیکی به خود میگیرد. مسلما کتابها، تا حدی مدرک، تا حدی آثار تولیدشده، و تا حدی نمادهایی از قدرتها و ایدههایی هستند که افراطگرایان آنها را خطرناک یا سرکوبگر قلمداد میکنند؛ زمانی که کتابها سوزانده میشوند، آنها به صورتی نمادین جایگزین چیزهایی شدهاند که نمیتوان آنها را عملا لمس کرد. کتابهای میتوانند اهدافی جایگزین برای ادیان، گروههای قومی، کاستها و طبقات رقیب، یا دشمنی سیاسی یا ایدئولوژیک باشند؛ ساختمانی عمومی مانند یک کتابخانه میتواند جایگزینی باشد برای «دولت، قانون و نظم، سرکوب، پول، یا یک طبقهی اجتماعی خاص». این اعتراض میتواند توسط رژیم برپا شود، اما طوری صحنهسازی شود که عملی خودجوش به نظر برسد (مثل کتابسوزیهای نازیها و مائوئیستها)؛ یا ممکن است توسط یک گروه مستقل و در راستای آرمانی خاص صورت گیرد.
کتابسوزهای قرن بیستم، افراطگرایانی از تباری جدید بودند. آنها مدرنهایی بودند که در بهرهگیری از نمادهای دشمنشان علیه همان دشمن، و جذب بیشترین میزان توجه ممکن مهارت داشتند. بسیاری از آنان در تکنیک استفاده از ایدهها برای درآویختن به نارضایتیهای عمومی، کسب پشتیبانی عمومی، و توجیه اشغال قدرت، به مرحلهی استادی رسیدهاند. این انتخاب آگاهانه و عامدانهی آنان است که در خارج از حوزهی هنجارهای مرسوم عمل کنند. جوهرهی افراطگرایی، ارضا نشدن در شرایط موجود و میلی برای جایگزینی آن با شرایطی «بهتر» است؛ هرچند به واسطهی تحمیل یک جهانبینی کاملا همگن. این جوهره، شکلی از وسواس مبتنی بر چالش کشیدن ارزشهای مسلط و نفی نگرههای مدرن را به همراه دارد. نابودی کتابها، همچون وندالیسم و دیگر اشکالی خشونت، منازعهای بر سر قدرت را به اجرا میگذارد؛ و آنچه مورد تعارض است، آن شکلی است که جامعه باید به خود بگیرد.
ایمیل مترجم: rz.eskandary@gmail.com