همانگونه که در برنامههای پیشین اشاره کردیم، مطالبات زنان و کارگران در دوران انقلاب صنعتی همپوشانی داشتند. همچنین زنان از جایگاه مادری پیش و بیش از مردان به کار کودکان معترض بودند و البته دستاوردهای ارزشمندی نیز در جوامع توسعهیافتهتر داشتند.[۱] بنابراین بنیان فمینیسم را در نسل نخست آن باید در جریان «چپ» جُست، با وجود این و با وجود مشترکات این فمینیسم با مارکسیسم، لزوماً نمیتوان آن را مارکسیست قلمداد کرد. به همین دلیل نیز در نسلهای بعدی فمینیسم دیدیم که در دهههای هفتاد و هشتاد قرن بیستم میلادی، نفوذ مارکسیسم بهتدریج رو به افول نهاد. و این در حالی بود که فمینیسم چپ و غیرمارکسیستی با همان قدرت پیش میرفت. امروزه فمینیسم خود را با جنبشهای اقلیتها و فرهنگهای زیر سلطه در پیوند قرار میدهد و کنش منسجم و گستردهاش موجب شده که در بیست و سی سال گذشته دفاع از حقوق زنان و برابری زنان و مردان به گفتمانی عمومی تبدیل شود. به نحویکه، حتی اگر در جامعهای حقوق زنان رعایت نشود باز هم گفتمانی «ساختگی و دروغین» از جانب قدرتهای حاکم در دفاع از حقوق و مطالبهگری آنها وجود دارد. و اینجاست که در برخی از موارد این گفتمان تصنعی و حاشیهای را میتوان فمینیسم راست یا بورژوایی[۲] یا غیرآوانگارد نامید که حتی گاهی بر فاشیسم، نولیبرالیسم و جنبشهای راست افراطی دیگر هم منطبق میشد و میشود. و در اینجا فرصتی پیش میآید تا به واژه کلیدی intersectionalityدر زبان فمینیستهای پیشرو از جمله فمینیستهای چپ به اختصار صحبت کنم. Intersection در زبان فارسی به معنای تقاطع یا «برخوردگاه» است. یک فرد و به خصوص یک زن، صرفاً بر مبنای یک شاخص، در اینجا زنبودن، زیر فشار قرار نمیگیرد، این زن در عین زنبودن، یک کارگر، کارمند، سیاستمدار یا… نیز هست و وقتی این زنبودن با یک موقعیت نژادی، فرهنگی و قومی فرودست همراه شود، سلطه، طرد و سرکوب بیشتر و پیچیدهتر هم میشود. مثلاً در جوامع و نظامهای زنستیز، زنان سیاهپوست فشار بیشتری را متحمل میشوند، چون هم زن هستند و هم از اقلیت سیاه. در اینجا نژاد بهمثابۀ یک section دیگر بر انقیاد زن تأثیر میگذارد. اگر زنی سیاه و مسن باشد، سن بالایش فشار مضاعف بر او وارد خواهد کرد. به همین ترتیب اگر زنی سیاه، مسن و فقیر باشد. این را میتوان به ساختارهای فرودست دیگر نیز تسری داد.
بنابراین بر مبنای مفهوم intersectionality، وقتی موقعیت یک گروه را بررسی میکنیم باید توجه کنیم که این گروه با چه گروههای دیگری در پیوند قرار میگیرد. بر این اساس، نمیتوان زنان و مردان را یکی کرد و بهطور عام از حقوق ایشان دفاع کرد. مثلاً موقعیت یک زن سفید جوان و از نظر اقتصادی مرفه یا متوسط با موقعیت یک زن رنگینپوست مسن بیمار و فقیر قابل مقایسه نیست. راهکار فمینیسم برای این موضوع تغییر ساختارهای قانونی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی است و در دورههای مختلف و به اشکال متفاوت به آنها پرداخته است.
نوشتههای مرتبط
اکنون میتوانیم به شکل منفی «فمینیسم راست» را تعریف کنیم. یکی از اولین مسائلی که در مورد فمینیسم راست مطرح است این است که بسیار تمایل دارد خود را از فمینیسم رادیکال و چپ جدا کند. طلایهداران این شاخه از فمینیسم وجود نابرابری میان زن و مرد را میپذیرند و خود را طرفدار حقوق زنان نشان میدهند اما این طرفداری را با برابری جنسیتی یکی میکنند. برابری جنسیتی به مشکلات زیادی منجر میشود و دقیقاً به همین دلیل است که فمینیسم هرگز فمینیستهای راست را از خود نمیداند. راستیها برابری را در همین نهادهای موجود میخواهند؛ به عبارت دیگر، به تغییر نهادینه و رادیکال جامعه (مثل خروج از نظام سرمایهداری به شکلی که هست و رفتن به سمت یک سرمایهداری انسانمحور) باور ندارند.
آنها زنبودن را در یک موقعیت جداافتاده بررسی میکنند و از intersectionality فاصله میگیرند. به عبارت دیگر، جایگاه چندگانی زن را در نظر نمیگیرند و موقعیت او را به تنهایی بررسی میکنند. آنها مایلاند مشکلات زنان را از سایر مشکلات جامعه جدا کنند و دفاع از زن را در چارچوب موضوعات دیگری مطرح میکنند که به بهترشدن شرایط زیستی زنان کمک چندانی نمیکند.
رویکرد نسبت به زنان و درک زن و زنبودگی در جوامع انسانی را میتوانیم روی یک طیف ببینیم. در یک سوی طیف محافظهکار افراطی قرار میگیرد که تقریباً به طور کامل با تغییر مخالف است؛ در میانه، محافظهکار میانهرو قرار میگیرد که نه به تغییرات بنیادین بلکه به تغییرات قطرهچکانی باور دارد؛ و در انتهای طیف راست افراطی است که بهنحوی متناقض با تغییر موافق است، یعنی در جهت عکس منافع انسانها، مانند فاشیستها و پوپولیستها که از نبود آزادی، سلسلهمراتبی بودن جامعه و تمام روابط سلطه دفاع میکنند.
در مقابل گفتمان برابری زن و مرد، گفتمان مخالف آن همیشه امکان ظهور دارد. کما اینکه شاهد هستیم بهرغم نبود ترامپ در قدرت، جریان ترامپیستی ادامه دارد و میدانیم که ۷۵ ملیون نفر به او رأی دادند. پس راست افراطی هنوز طرفدارانی دارد که میتواند هر آن احیا شود. البته خوشبختانه در سی سال گذشته گفتمان فمینیسمی چپ و پیشرو به حدی قوی بوده است که زنستیزی را به یک ارزش منفی جهانشمول تبدیل کرده است.
بهرغم نابرابری عظیم میان انسانها و نابرابری میان کشورهای توسعهیافته و در حال توسعه، سرمایهداران مایل نیستند موضوع زنان در سطح رادیکال مطرح شود. محافظهکاران مخالفتی با حضور زنان در کنار مردان در همه حوزههای اجتماعی ندارند، اما وارد این موضوع نیز نمیشوند که «حضور» قرار است چه چیزی را تغییر دهد. هیلاری کلینتون نماد خوبی برای این تفکر است. اینها لزوماً وارد بحثهای افراطی مانند تفاوتهای نژادی نمیشوند. سالانه پلیس آمریکا به میزان بسیار بیشتری سیاهپوستان و بهویژه زنان سیاهپوست را «به اشتباه» میکشد، چون جامعه مجرمبودن سیاهپوستان را پیشفرض گرفته است. اگر هم فمینیستهای راست این رفتارها را محکوم کنند به چرایی بیشتربودن خشونت علیه زنان سیاه نمیپردازند.
فمینیستهای به اصطلاح «بورژوایی» با اصلاحات رادیکال موافق نیستند و نابرابری را ریشهیابی نمیکنند. گفتمان دفاع از زنان را در چارچوب یک گفتمان زنستیزانه نیز چه در گذشته و اکنون داشتهایم. این گفتمان واژه فمینیسم را تابو میداند ولی از نوعی رویکرد دفاع از زنان و زنانگی دفاع میکند. این را در اکثر گروههای راست افراطی، فاشیست یا نئوفاشیست و طرفداران نظریه توطئه میبینیم.
برخی کشورهای جهان سوم که طرفدار نوعی از محدودسازی و طرد زنان هستند از این گفتمان دفاع میکنند. این نظامها خود را ضد زن نمیدانند، برعکس، خود را مدافع یک «زن واقعی» میدانند. این زن واقعی در تعریف آنها زنی است که مالک و اختیاردار بدن خویش نیست، بنابراین بر تصویب و اجرای قوانین مبتنی بر ممنوعیت سقط جنین پافشاری میکنند. گروههای راست افراطی از جمله اوانجلیستها که از طرفداران سرسخت ترامپ نیز هستند، در برخی ایالتهای آمریکا این ممنوعیت را دنبال میکنند و حتی در مواردی مانند تجاوز، زنای با محارم، بارداریهای پرخطر با سقط جنین مخالف هستند. اینها زن را بیش از هر چیزی در مفهوم مادربودگی یا همسربودگی تعریف میکنند، یعنی ارزش زن را به عنوان یک شخصیت انسانی، مستقل و تأثیرگذار به رسمیت نمیشناسند. زن قهرمان برای آنها زنی است که خود را وقف فرزندان و همسرش کند. اشاره به این نکته ضروری است که این بدان معنا نیست که زنان حق چنین انتخابی را ندارند، اما مردان نباید این انتخاب را برای زنان بکنند، که اگر انتخاب دست مردانِ خارج از خانواده و دولت باشد یعنی با فاشیسم مواجه هستیم. یک زن درست مانند یک مرد میتواند چنین انتخابی برای زندگیاش داشته باشد، همانگونه که امروز فارغ از زنبودن یا مردبودن، شاهد تقسیم کار خانگی بین زوجهای جوان هستیم.
در ایتالیا و آلمان هیتلری شاهد رویکردهای «ناتالیستی» [پُرزایی) یعنی طرفداری از زادوولد زیاد بودیم. زن آرمانی هیتلر و موسولینی زنی بود که سربازان آینده را بزاید. این رویکرد با «جنسیت» هم پیوند میخورد. خانواده آرمانی، خانوادهای سفیدپوست، پروتستان، آمریکایی، دگرجنسخواه و دو جنسیتی است. زنان در این خانواده کار نمیکنند. دگرباشی جنسی طرد و سرکوب میشود. فمینیستهای راست میزان آرایش و جذابیت زنانه را زیر سؤال نمیبرند و حتی آن را مثبت میدانند و به انفعال و شیءشدگی زن انتقادی وارد نمیکنند.
اشاره به دو نکته ضروری است: نخست، وقتی میگوییم موقعیت زنان در کشورهای توسعهیافته بهتر است، به این معنا نیست که در این کشورها برابری کامل و آرمانی وجود دارد. ما فقط میتوانیم موقعیت زنان امروز را با مثلاً پنجاه سال گذشته یا در مقایسه با کشورهای جهان سوم بررسی کنیم. دوم، نمیتوانیم به طور کامل گناه زنستیزی در کشورهای جهان سوم را تنها بر گردن این جوامع بیندازیم و سنت را تنها عامل بدانیم. زنستیزی در نظامهای معیوب و ناکارآمد اقتصادی، سیاستی و اجتماعی ریشه دارد که عمدتاً ناشی از سیاستهای استعماری است که از قرن نوزده تا میانۀ قرن بیست به شکل مستقیم و پس از جنگ جهانی دوم تا کنون به شکل غیرمستقیم بر این کشورها اعمال میشود. از این روست که افراد پیشرو چه در فمینیسم و چه در جنبشهای دیگر از یک موقعیت سیارهای و جهانی دفاع میکنند.
*گفتارهای عمومی، شماره ۴۹ / فمینیسم راست / ۲۶ فروردین ۱۴۰۰ / درسگفتار ناصر فکوهی / آمادهسازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: فاطمه نوروزی ـ تیرماه ۱۴۰۲
[۱] پدیده کودکان کار در ایران متفاوت است. کودکان کار که در بهنوعی در خیابان کار میکنند از محرومیت اجتماعی بالایی رنج میبرند.
[۲] البته فمینیستها خود را راست یا بورژوایی نمیداند و این مفاهیم از بیرون به آنها اطلاق شده است.