فلسفه و انسان شناسی موسیقی
نگرش اجتماعی به موسیقی با نگرش های فلسفی به این هنر در طول قرن بیستم در بسیاری از مواقع در دو مسیر متفاوت حرکت کرده است. نگرش فلسفی به موسیقی با بحث درباره زیبایی شناسی،معرفت شناسی ،رابطه موسیقی و ذهن، متافیزیک ،پدیدارشناسی و نشانه شناسی موسیقی همراه بوده است. مکتب فرانکفورت و نئومارکسیست ها در این باره پیشتاز بوده اند؛ بخصوص تئودور آدورنو و دیدگاههای این فیلسوف مکتب فرانکفورت درباره موسیقی ، به یکی از مهمترین نقدها و نوشته های فلسفه موسیقی در قرن بیستم بدل شده است.
موسیقی رایج نزد آدورنو ابزار همسان سازی است. انتقاد فلسفی آدرنو به موسیقی های کلاسیک برخاسته از بورژوازی غربی و موسیقی جز نیز بر اساس همین تحلیل به وجود می آید. بر مبنای نظریات او فردیت مدرن ممکن است در تضاد با موسیقی های سنتی و یا حتی موسیقی جز و بلوز و پاپ و راک و … باشد. کما اینکه آدرنو به موسیقی جز و حتی نگرش های نئوکلاسیسم در موسیقی کلاسیک غربی می تازد و آنها را به محافظه کاری و ستایشگر موقعیت ها و تجربیات ابتدایی انسان متهم می کند. به بیان دیگر از منظر این نگرش ،موسیقی های تونال و موسیقی هایی که بازتاب موقعیت های آیینی یا فرهنگی انسانها هستند،و یا موسیقی هایی که توسط «صنعت فرهنگ» تولید می شوند، با پرهیز از خلاقیت و با حرکت در فرم های از پیش تعیین شده و آشنا برای شنونده، او را به پذیرش و تسلیم در برابر ایدئولوژی سازنده یا ساختار اجتماعی ای که موسیقی در آن به وجود آمده است،تشویق می کنند. در مقابل، این هنر مدرن و یا موسیقی آتونال است که با انکار موقیعیت پیش ساخته از تسلیم در برابر یکسان سازی سرمایه طفره میرود. این دیدگاه انتقادی با همه مخالفت هایی که با آن شد،بسیار مورد توجه اندیشمندان و مفسران هنری قرار گرفت و دستمایه بسیاری از نقدها و انتقادها به هنر سنتی،پاپیولار و حتی هنر کلاسیک شد. در حقیقت تنها هنری که با بهره برداری از این دیدگاه ،نه تنها مورد انتقاد قرار نگرفت بلکه ستایش نیز شد،هنر مدرن بود.
نوشتههای مرتبط
با این حال و صرف نظراز نظریات متفاوت دراین باره،به طور کلی میتوان گفت:«انسان شناسی موسیقی » به عنوان یک گرایش نو پا اما بسیار مهم در علوم اجتماعی اگر با این دیدگاه فلسفی مخالف نباشد،بی شک در مسیر دیگری گام برداشته است. نگرش اجتماعی به موسیقی ،کارکردهای اجتماعی و خاصیت بازتابی موسیقی را مورد نقد و مداقه قرار داده و موسیقی را محصول کنش متقابل اجتماعی دانسته است.از طرفی انسان شناسی موسیقی ، با مطالعه جنبه اجتماعی و فرهنگی موسیقی، این هنر را به منزله ابزاری قوی و موثر در شناخت محیط اجتماعی و رابطه متقابل انسان و محیط پیرامون،به رسمیت می شناسد. اینجا چیزی که مطلقا اهمیت ندارد،منطق ارزش گذاری هنری و یا برخورد ایدئولوؤیک با اثر است.
به این ترتیب اثر موسیقی ،اعم از موسیقی های قومی تا انواع موسیقی سرگرم کننده و یا موسیقی هایی که جنبه های هنری و جدی تری دارند، در زمره ابزار شناخت متقابل اجتماع و فرهنگ قلمداد می شوند. بر این اساس ارزشگذاری فرهنگی که در آثار فلسفی موسیقی وجود دارد، در این نگرش جایی پیدا نمی کند. انسان شناسی موسیقی، موسیقی شناسی قومی ،موسیقی شناسی تطبیقی،موسیقی شناسی اجتماعی (sociomusicology) و سایر گرایش های اجتماعی موسیقی شناسی ،با استفاده از طیف گسترده روش های تحقیق و بهره گیری از مشاهده و تفسیر ،نظرسنجی و حتی داده های اقتصادی و تعامل با سایر علوم اجتماعی نظیر جامعه شناسی ،منطق تعامل موسیقی با ساخت اجتماعی و نقش موسیقی در اجتماع و فرهنگ را بازشناسی می کند؛ خواه این موسیقی زاده تمدن های کهن و فرهنگ های بومی باشد،خواه در متن جامعه صنعتی و زندگی شهری و مناسبات اجتماعی جدید به وجود آمده باشد. بر این اساس موسیقی توده اگرچه در برابر موسیقی مدرن قرار می گیرد،اما به همان میزان بیانگر خواسته های جمعی توده است .در اینجا «صنعت فرهنگ» که مورد انتقاد نگرش فلسفی به موسیقی است و سازوکاری که منجر به تولید اثر هنری و موسیقی در جامعه شده است،خود از ابزارهای مهم شناخت مناسبات جامعه انسانی به حساب می آید… به همین سبب به نظر می رسد نگرش فلسفی به موسیقی با نگرش اجتماعی به این هنر دو مسیر متفاوت را طی کرده است.
*این یادداشت ابتدا در روزنامه روزگار چاپ شده است.