انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

فضا در دیدگاه هنری لفبور

کتاب تولید فضا ((The production of space پنجاه و هفتمین اثر هنری لفبور بود که بانگ شکوه در تحقیقات شهری و پرسش های فضایی را برآورد. این کتاب به گونه ای شخصی برای لفبور دارای اهمیت بود، زیرا این اثر نقطه ی پایانی سایر آثار او تا دوره ی زندگی دانشگاهی پر افتخار وی به شمار می رفت. زمان بازگشت این لحظه ی خاص در سایه روشن حرفه ای لفبور، زمانی است که لحظه ادبی او به یکباره آشکار می شود.
اکتشافات درعرصه ی تولیدات فضایی اکتشافاتی در مورد یک متغیر شگفت آور، در ۷۳ سال گذشته ی مارکسیست فرانسه ، ثبت شده اند. البته ، نزدیکی بیشتری نسبت به سبک قدیمی غیر رسمی مارکسیسم وجود دارد: هگل اغلب از آن بهره برده ؛ روح نیچه در آن لمس شدنی است ؛ و فهم لفبور از شعر رمانتیک ، هنر مدرن، و معماری قابل شرح و اثبات است . در این اثنا ، او بحثی را درمورد طریق تاریخ فلسفه ی غرب به راه انداخت ، به گونه ای که هر کسی کنایه های بدون مرجع او یا ابهامات بازیگوشانه و قاپوقهای نیشدار او را در می یابد . امر مهم در اینجا تناقضات لحظات در اثر ادبی خود اوست . لحظه ی فلسفی او ، لحظه ی ادبی او ، لحظات تاریخی و سیاسی او ، به علاوه ی لحظه ای که ما میتوانیم آن را به عنوان لحظه ی مواجهه توصیف کنیم. کتاب با نقشه ای از عملکرد حاضر آغاز میشود. آغازی زیرکانه از همدوستی استادانه ، بحث او با ثبات تحلیلی و وضوح مشخصی پیش میرود. بلافاصله ، ما به شرحی فشرده از مفهوم فضا میرسیم ، شنیدن اینکه چطور فضا در تفکر غربی درون سنت دکارتی، با کانت ، برگسون و زبانشناسی ساختاری خدشه دار شده است و درک ارزیابی خود لفبور برای گام نهادن در مسیر این چشم انداز لکه دار . بر رونمای آن ، همه ی این صداها مثل یک معمای غامض فلسفی بیروح است ، دشوار است فردی دنیا را تغییر دهد. اما چنانکه ما لفبور را از طریق تولید فضا به پیش میبریم ، به زودی اظهارات رادیکالی را در او میبینیم.
بعد از مدتی ، پیگیری او برای “تئوری واحد از فضا ” به گونه ای انتقادی و شعله وار ، آشکار میشود. طرح او فضاشناسی را بنیان مینهد و آن را با امور دیگر درگیر میکند ، نوعی دوستی میان فضای فیزیکی (طبیعی)، فضای ذهنی (انتزاعات رسمی در باره ی فضا ،و فضا ی اجتماعی ( فضای ارتباطات انسانی) . آنچنان که لفبور می گوید، این زمینه های متفاوت از فضا، در دستان فلاسفه، دانشمندان، و علوم اجتماعی، به طور شایان ذکری تلف شده اند ، زیرا آنها را به عنوان قلمروی مجزا درک کرده اند . فرآورد جستجوی فضا هرچیزی را در جهت خوانش پوشش انشقاقات و نورسته ها ، منفجر میکند؛ لفبور به چند پارگی و جدایی ادراکی به عنوان کمکی واضح برای خاتمه ی نظریات ایدئولوژیکی ، توجه میکند. جدایی فضاها از یکدیگر حفظ وضعیت موجود است. با آوردن این وجوه متفاوت فضا در کنار یکدیگر ، درون نظریه ای واحد، لفبور قصد افشا کردن و رمز گشایی فضا را داشت، تا اندیشه ی تولید مارکس را به روز کرده و بسط دهد، تا محیط پر سرو صدا، جائیکه هر چیزی روی نمای ظاهر اتفاق می افتد را رها سازد ، در چشم انداز کامل هر کسی و با ورود به مسکن پنهانی ، در آستانه ی آن این نکته آ ویخته است که : ” پذیرشی نداریم مگر امور مرتبط با تجارت!”
البته تأکید بر امر تولید تا حد زیادی مارکسیستی است . رادیکال بودن ،برای مارکس، فرا چنگ آوردن ریشه ای اشیاء است. وسواس فکری او نسبت به تولید به گونه ای طراحی شده بود که تنها به آن بپردازد:تا ریشه ی جامعه ی سرمایه داری را بدست آورد،تا شی پرستی که در فراسوی ظاهر قابل رؤیت است را بدست آورد، تا پویایی درونی و تضاد بیرونی آنها را به صورتی کل گرایانه و تاریخی رمز گشایی کند.لفبور به همین صورت فضای جامعه ی سرمایه داری را بوسیله ی رمز گشایی پویایی و لحظات زایایی داخلی آنها ،راز زدایی میکند. در همه ی تنوعات فیزیکی و نقابهای ذهنی آنها ،در همه ی ابهامات سیاسی و مادی آنها. در اینجا زایا به معنی “فعال” ، “خلاق” ، و خلقت ، آنطور که او میگوید ، در حقیقت یک فرایند است. بنابراین در این جنبه های زایای فضا ضرورت کشف اینکه چطورفضا فراورده را فعالانه فراهم می آورد ، حاصل میشود. مجددا، همانند مارکس در جستجوی نظری اش برای تبیین ، لفبور دریافتهای سیاسی خود را از فرایند تفکر، درک واقعیت در جنبشهای سیال ، موجودیت گذرا و در طبیعت فانی ، ایجاد میکند.
در حال حاضر ، فضا نه به عنوان امری مهجور که در زیر چیزی یا شیئی مدفون شده بلکه به گونه ای مؤثر و زنده، باز تفسیر شده است. فضا دارای تپش است،‌و میتپد ، جریان می یابد و با فضاها ی دیگر برخورد پیدا میکند. استعاره های مورد علاقه ی لفبور از علم هیدرودینامیک سرچشمه میگیرد. فضاها در ضوابط ” نهضتهای بزرگ ، نواختی پهناور ، موجی نامتناهی ، توصیف شده اند-همه ی اینها بایکدیگر “مداخله” و برخورد دارند؛ از طرف دیگر نهضتهای کوچکتر ، در هم نفوذ پیدا میکنند”. “همه ی این فضاها” ،که او جمع بسته ، ” بوسیله ی هزاران جریان منقطع شده اند. فراپیچیدگی فضا بایستی حالا آشکار شود، بایستی آن را به عنوان آنچه که هویت و شخصیت خاص افراد را شکل میدهد و به عنوان نکات، جنبشها ،‌جریانات و موجهای نسبتأ ثابت، در آغوش کشید. و این نفوذها- به میزان زیادی با عرفیتهای متفاوت- مازاد بر نیاز فضای حاضر، بر یکدیگر سوارند؛ لایه های متفاوت زمان در چشم انداز ساخته شده ، نقش بسته اند،‌به گونه ای تحت اللفظی بر روی یکدیگر اندوخته شده اند،یکدیگر را قطع کردند و به خاک سپردند ، درون اشکال عینی سه بعدی که از زبان مسطحی تکلم میکند ، ملموس و تحریف شدند، حقیقتی تک بعدی. بنابراین ” این امرهرگز آسان نیست” ، لفبور هشدار میدهد، ” بازیابی از عین به فعالیتی که آن را تولید و یا خلق میکند” به راستی ، آن هنگام ” ساخت کامل است که داربستها خراب شده ؛ به همین وجه، سرنوشت چک نویس خشن نویسنده این است که پاره پاره شود و به دوری انداخته شود”. بازبینی مقر ساختی متروکه، کاوش در سبد کاغذ پاره های تاریخ، بازیابی حواله ای خرد شده ، همه از این پس به مثابه ” تجدید ساخت فرآیند تکوین آن و توسعه ی معنی آن ، هستند.”
در اینجا ما جلوه هایی از روش ” واپس گرایانه – ترقی خواهانه ی” ( regressive- progressive ) لفبور و، همچنین تعبیر فضایی گرایانه ی تحلیلهای مشهور مارکس بر شی وارگی کالاها را داریم. از حالا ، از مخمصه ای واقعی ، رویکرد لفبور انتقالی وارونه میابد ، گذشته را می کاود ،آن را به گونه ای مفهومی دوباره ردگیری میکند، درون زمین در ورای سبزه ها نقب میزند ،سپس به دنبال آن دوباره خود را جلو می برد ، به پیش می راند به میان مرزهای مجازی، به حال حاضر. آنچنان که او می گوید تولید فضا، ” با داشتن آنچه از سطوح زبانشناسانه و مفهومی کسب کرده ، فعالیتهای معطوف به گذشته ، جنبه ها و لحظات آن را که تا به اکنون مورد کژ فهمی بوده است، فاش می کند . گذشته با وضوح متفاوتی آشکار شده است، و ازاین رو فرایندی که بوسیله آن گذشته وارد زمان حال میشود همچنین جنبه های دیگر را نیز متعهد میشود” . ایضا برای مارکس ، که در خلاف جهت ” thing-like” موجود، کالا-شکل ، حرکت کرد ، گسترش آن د رنیمه ی قرن ۱۹ انگلستان ،برای بازسازی تمامیت گذشته ی سرمایه داری و آینده ی پیش رو، ‌بسیار چشمگیر بود .
کالایی که مارکس گفته، تصرف کیفیتی رمز آلود و پیچیده در غبار است که او برچسب شی وارگی را برآن مینهد.در بازارها ، در سطح مبادله – دریک فروشگاه زنجیره ای ، در فروشگاه ماشین، در Gap – درک فعالیتها و استثمارهایی که در یک فرایند کار تولیدی رخ میدهد ، غیر مکن است. مارکس میگوید: آن چیزهایی که اساسا چند فاعلی مرتبط شده اند،توسط مردم به عنوان امری عینی ، به عنوان ” رابطه ی اجتماعی روشن میان انسانهایی که در چشمان آنها مفروضند ، درک شدند ، شکل تخیلی از ارتباط میان چیزها” . جابجایی معرفت شناختی لفبور، از درک چیزها در فضا به آن تولیدات واقعی از فضا در خودش، مانند جهش کوآنتومی مارکس در سطح وسیع آن ایجاد شده ، همه ی تحلیلهای به هم پیوسته ِشیوه ی تولید سرمایه داری :

به جای کشف روابط اجتماعی(شامل روابط طبقه ای) که در فضا پنهان شده اند، به جای متمرکز کردن توجه بر تولیدات فضا و روابط اجتماعی ماندگار در آن – روابطی که تناقضات خاص درون تولید را نشان میدهند، آنچنانکه تناقضات میان مالکیت خصوصی ابزار تولید و منش اجتماعی اجبار تولید را باز تاب می کند – ما با رشوه های فضا در دام خود فضا می افتیم . بیاییم به موضوع فضائیت ، بنابراین به فضای طلسم شده در معبر حافظه ی شی وارگی قدیمی کالاها ، بیندیشیم، آنجا که تله در مبادله جا گرفت ، و توجه به اشیاء در انزوا، همچنانکه” اشیاء در درون خودشان”، اشتباه بود.

اکنون، فضا بیشتر یک روبنای انفعالی نیست ، لوح سفیدی که قادر به روی دادن چیزها و عمل در اطراف جایگاه خود نباشد ؛ فضا ،‌همچون دیگر کالاها، خود به گونه ای فعال زاینده است : فضا صرفا چهارچوب نمایشی زندگی که به اعضای کاست حق عضویت میدهد ، نیست. در واقع ، فضا لحظه ای فعال در واقعیت اجتماعی است، چیزی است تولید کننده پیش از آنکه باز تولید شود، بر طبق قوانین مشخصی آفریده شده ، توسط” مراحل مشخصی از توسعه ی اجتماعی ” مشروط شده (همانگونه که مارکس در مقدمه ی Grundrisse گفته است). هر روشی از تولید، فضای خاص خود را داراست، و” انتقال از شیوه ای به شیوه ی دیگر مستلزم تولید فضای جدیدی است”؛ سرمایه داری صنعتی فضای فئودالی را پیاده کرده است ، سرمایه داری اخیری که تولید شده-و همچنان تولید میشود- به گونه ای تاریخی بخصوص در اشکال شهری و صنعتی ، ادامه ایست بر استعمار و فضای کالایی ، برای خرید و فروش آن ، خلق کردن و پاره پاره کردن آن ، استفاده و سوء استفاده از آن ، تفکر بر روی آن و جنگ بر سر آن .تاریخ جغرافیای بورژوایی در واقع یک جغرافیای تاریخی مصادره است ، هم ملک و هم مردم ، با عینک شک و بنای در حال ریزش ، در حال آگاه شدن هستند. آنچه که در تاریخچه ی تمدن درنامه های آتش و خون نوشته شده است.
به نظر میرسید سرمایه داری میزان زیادی از قابلیتها و ظرفیتهای تولیدی و سوددهی خود را در دوران بعد از جنگ از دست بدهد : کجا را بگردد ، چه کاری انجام دهد ، چه کسی را استثمار کند ، و سر چه چیزی کلاه بگذارد؟ سیستم الهام تازه ای در جهت استیلای فضا پیدا کرد . نه فضای استراتوسفری بلکه فضای انسانی ، جهان هر روزه ی ما ، با برنامه های جدید باشکوه بر گستره ی خاکی ، دگرگون کردن هسته شهری و نواحی حومه ی شهر، مرز های بین کشوری ، شالوده ی ارتباطاتی ؛ شبکه های تبادلی بین قاره ای جدیدی را درون بازار جهانی پیش رو القا میکند. آنگونه که لفبور می گوید سرمایه داری به همین منوال زمان را خارج از فضایی که آن را تسخیر کرده ، خارج از فرورفتگیهای جغرافیایی که با آن خلق شده و محیط فیزیکی و اجتماعی که آن را جذب کرده ، خریده است . سرمایه داری تناقضات داخلی خود رابه اندازه ای که آنها را درونی کرده است ، رفع نکرده ، آنها را به جای دیگری انتقال نداده بلکه منتشر و عمیقشان کرده است . تناقضات سرمایه داری از این پس خود را به عنوان تناقضات فضایی آشکار میکنند. دانستن اینکه فضا چه چیزی را و چگونه درونی میکند یاد گرفتن این است که چگونه چیزی را بهتر تولید میکند ، یاد گرفتن اینکه چگونه شهر دیگری را و فضای دیگری را خلق میکند، فضایی جامعه گرا و برای جامه گرایی . تغییر زندگی تغییر فضاست ؛ تغییر فضا تغییر زندگی. هر دو غیر قابل اجتنابند. این آرزوی تابناک لفبور است ، عینیت مجازی آرمانشهر قرص و محکم او . آرزویی که خلق فضا را تقویت میکند.

* * *

دانش انتقادی بایستی به تصرف اندیشه ی فرایندهای واقعی تولید فضا در آید ، این است سرانجام پیام لفبور. نظریه باید کیفیات معلومی از فضا را که هم بااحساس قابل ادراک هستند و هم بدون آن ، ارائه دهد. این امر وظیفه ای است که هم تحقیقات تجربی و هم نظری را ناگزیر به انجام آن میکند، و احتمال این وجود دارد که امری مشکل باشد. آنچه که بی تردید کاوش و بازسازی دقیقی را در بر خواهد گرفت ؛ تضمین استقرا و استنتاج ، سفری میان عین و انتزاع ، سفری میان محلی و جهانی ، میان خود و جامعه ، میان آنچه ممکن و آنچه ناممکن است. نظریه باید پویایی های واقعی و فعل و انفعالات پیچیده ی خود فضا را استخراج کند – از ساختمانها گرفته تا مقبره ها ، از همسایه ها و شهرها ، از ملتها و قاره ها – فرایندهای غیر قابل مشاهده و گوناگون آنها را رمز گشایی کرده و به نمایش گذارد، همچنانکه شیوه های قابل مشاهده ی نیروی بیرحم و بی عدالتی ساختاری را . اما ااین امر چگونه امکانپذیر است ؟
لفبوربوسیله ی ساختن مجموعه ای اکتشافی ، از طریق این مسائل غامض کار میکند : او آن را “تثلیث فضایی” مینامد، که ارکان پدیدار شناسانه ی تولید فضا را شکل میدهد . بدبختانه- یا خوشبختانه- او این رویه را تنها در روش مقدماتی طرح میکند ، ما را ازاد می گذارد که بر ماده و محتوای خویش بیفزاییم تا آن را به عنوان بخشی از فصل کتاب یا فهرست تحقیقاتی خود بازنویسی کنیم. آنچه بیشتر است ، هنگامیکه لفبور خاطر نشان میکند که تثلیث چیزی است که ما با آن ” باز هم بیشتر و بیشتر” در تولید فضا مواجه خواهیم شد، ظاهر آن در فراسوی فصل آغازین بیشتر تلویحی است تا واضح و آشکار ، و بیشتر فرضی است تا اثباتی . چرا ؟ به دلیل اینکه تثلیث ، کالبد مکانیکی و نشانه شناسی وقف شده ی آن نیست ، بلکه یک اختصار دیا لکتیکی (جدلی) ، جاری و زنده ، با سه لحظه ی خاص است که در یکدیگر محو میشوند: بازنمایی فضا ، فضای بازنمایی و اعمال فضایی .
بازنمایی فضا به فضای ادراکی ارجاء میدهد ، به فضا یی که توسط تکنوکراتها و حرفه ایهای مناسب ، ساخته شده است. لیستی که امکان دارد شامل ، نقشه کشها و مهندسین ، توسعه دهندگان و معماران ، شهر سازان و جغرافی دانان ، و سایر دانشمندان باشد. این فضا نشانه ها و زبانهای نامفهوم متنوع ، نقشه ها و پارادایمهای عینی شده ی استفاده شده بوسیله ی این نمایندگان و نهادها را در بر میگیرد. بازنمایی، دنیای انتزاع را به کار میبرد ، آن چیزی که در سر است تا اینکه در بدن باشد. لفبور میگوید یک چنین چیزی همواره فضای ادراکی است ؛ به طور معمول ایدئولوژی ، قدرت و دانش درون تظاهرات آن ، به کمین نشسته اند. این فضای مسلط هر جامعه ایست ،”به طور صمیمانه ای با روابط تولید گره میخورد و به ُدستورالعمل ُ این روابط و بنابر این به دانش ، به نشانه ها به کدها و به روابط ُپیش روُ ، تحمیل میشود”. زیرا این فضا ، فضای سرمایه ، دولتی ، و بورژوآزی است ، تظاهرات فضا ” نقشی اساسی و تأثیری خاص در تولید آن ، بازی میکند” ، با کشف “تجلی عینی ” در مقبره ها و شهرها ، در کارخانه ها و بلوکهای اداره ، در “قدرت گرایی سیاسی و بروکراتیک همه جا حاضر فضایی سرکوبگر”.
فضاهای بازنمایی مستقیما فضاهای زندگی اند ، فضای تجربه ی هر روزه . آنها دنیای غیر متخصص زبان عامیانه (argot )نسبت به زبان حرفه ای (jargon )، نمادها ، و تصاویر “ساکنان” و “کاربران” و ” فضای فیزیکی اندود شده هستند که کابرد نمادین اشیاء فضا را ، ایجاد میکند”. فضاهای بازنمایی؛ کافه ای در کنجی ، نمای بلوک پارک ، خیابان سوم سمت راست بعد از Cedar Tavern ، نزدیک اداره ی پست ، هستند .امکان این هست که فضاهای بازنمایی به گونه ای برابر به سمت و سوهای مخفی و زیرزمینی زندگی متصل باشند و از قوانین سازگاری و پیوستگی پیروی نکنند ، و زیاد خود را درگیر سرستون نکنند: انها بیشتر در پی احساس هستند تا فکر. فضای بازنمایی زنده است : ” صحبت میکند. هسته یا مرکزی موثر دارد : خود ، تخت خواب ، اتاق خواب ، محل سکنی ، خانه؛ یا، میدان، کلیسا، قبرستان. این فضا مکانهای عشق، عمل، و شرایط زنده را در برمیگیرد، و بنابر این بلافاصله زمان را به کار می گیرد. در نتیجه ممکن است به طرق مختلفی واجد شرایط باشد: ممکن است هدایتی، موقعیتی، یا رابطه ی باشد، زیرا اساسا کیفیتی، جاری و پویا است” فضای زنده گریزان است، آنقدر گریزان که فکر و ادراک برای چیرگی بر آن نیاز به ضبط و تسلط آن را دارند.
فعالیتهای فضایی فعالیتهایی ” رازآمیز” برای فضای جامعه هستند؛ آنها فضا را در یک تعامل دیالکتیکی مطرح کرده و ارائه میدهند.فعالیتهای فضایی میتوانند بوسیله ی ” رمزگشایی ” فضا آشکارشوند و پیوستگی نزدیکی با فضای ادراکی، با درک مردم از دنیا، دنیای آنها، بخصوص تداول هر روزه ی آن، داشته باشند. بنابراین فعالیتهای فضایی واقعیت زنده را میسازند، که جاده ها و شبکه ها، الگوها و تعاملاتی که مکانها و افراد را به یکدیگر متصل میکند، تصاویر به همراه واقعیت،‌ کار به همراه فراغت، را شامل میشود. “توان تصویری ” ادراکی فضاها – مقبره ها، علائم متمایز، راهها، مرزهای طبیعی و مصنوعی( همچون رودخانه ها یا بزرگراها)- احساس افراد را یاری رسانده یا برحذر میدارند از موقعیت و شیوه ی که فرد بر آن اساس عمل میکند. لفبور میگوید: فعالیتهای فضایی، تولید و بازتولید، ادراک و اجرا را در برمیگیرند، آنچنانکه زیستن ادراک شده؛ آنها به نوعی انسجام، تداوم و آنچه را لفبور “شایستگی فضایی” مینامد را به گونه ای اجتماعی تضمین میکنند. با این حال به هم پیوستگی ضرورتا انسجام را ایجاب نمیکند، و موضع لفبور در قبال اینکه چگونه افعال فضایی میان ادراک و زندگی قرار میگیرند، اینکه افعال فضایی چگونه بازنمایی های فضایی و فضای باز نمایی شده را در عین جدایی ازهم با یکدیگر حفظ میکنند، مبهم است. تنها چیزی که او از آن مطمئن است، این است که به هر حال اینجا” سه عنصر” موجود است نه دو تا . آنچه که سیستم دودویی ساده میان زندگی و ادراک نیست بلکه “تعینی سه بعدی” ((triple determination است: هر نمونه درونی میشود و از طریق نمونه های دیگر معنا میگیرد.
ارتباط میان فضاهای ادراک – دریافت – زندگی همواره ثابت نیست، نبایستی به شکلی مصنوعی یا خطی آنها را دریافت. اما لفبور به اندازه ی کافی جستجو کرده تا دریابد تجربه ی زندگی همواره بوسیله ی ادراک، فضای انتزاعی ادراک شده، و بوسیله ی انتزاعی عینی شده، درهم شکسته و خرد میشوند. در این حس، فضای انتزاعی- تجسم- آنچه که ادراک میشود، فضای بازنمایی تعمیم یافته است. این عقیده در مورد”انتزاع” مجددا وابستگی شدیدی با نظریات کارل مارکس دارد: فضای انتزاعی همشکلی غریبی با نظر مارکس در مورد کار انتزاعی ، در بر میگیرد، اگرچه جسارت لفبور از مارکس بیشتر است، برای کسیکه ” انتزاع ” آشکارا به عنوان مقوله ای فانی عمل میکند. مارکس، به خاطر آورید، تاکید می کند که تفاوتهای کیفی ( محسوس) فعالیتهای کاری به یک اندازه ای کمی ( مطلق ) فروکاسته است: پول. دوختن لباس کار محسوس و مادی یک خیاط است که ارزشی را که توسط بهای بازار برای لباسها تصویب شده ، به کار میبرد؛ آنچه که بواسطه ی ارزش مبادله ای تعیین شده. در یک چنین موضوعی، آنچه مادی ، کاربردی، و خاص بود انتزاعی، محرک پول، و جهانی می شود. پول مخرج مشترک تمامی اشیاء مادی از هر فعالیت کاری که کالاها را خلق میکند، میشود؛ مارکس این نوع از کار، کار انتزاعی( (abstract laborرا ابداع کرده، کار به صورت متداول ،‌ اقامه کننده ی ارزشی کار پرزحمتی که به گونه ای صمیمانه با “قانون ارزش” ، با زمان کاری ضروری جامعه، گره خورده است.
در هیچ شیوه ای “انتزاع” دلالت بر انتزاعی ذهنی نمیکند: کار انتزاعی موجودیت اجتماعی بسیار واقعی دارد،‌ نه تنها به عنوان ارزش مبادله ای بلکه به نفع قیمت و نرخ سهام، کار میکند. به همین نحو، فضای انتزاعی پایگاه و مزایای هستی شناسانه ی واقعی دارد که به شکلی عینی در ساختهای ویژه، مکانها، فعالیتها،‌و شیوه های معامله ی بازاری برفراز و سر تاسر فضا ، تظاهر میابد. با این حال پویایی متضمن آن مشروط بر منطقی است که ربط غیر واقعی را برای تفاوت کیفی به نمایش میگذارد. داور نهایی برای آن خود ارزش است، میزان جهانی ارزش (پول) فضای انتزاعی را برمی انگیزد. اینجا ضرورت بانکها و مراکزتجاری،‌توده های تولیدی و بزرگراههای اطلاعاتی، قانون ونظم همگی در حد اعلی حکمفرما میشوند- یا تلاش میکند که اینگونه شوند. و زمانیکه بورژوآزی تمایل را در تولید و سازمان خود حفظ کرده،‌فضای انتزاعی میل به زدودن هر کسی در امتداد خود ، قالبگیری مردم و مکانها در تصویر خود، متحد کردن حومه ها به عنوان مراکز پیرامونی شده ی خود، به یکباره بی رحم و چالاک بودن، اتحاد جعلی خارج از چند پارگی، را دارد. لفبور از ما میخواهد که چشمانمان را باز کنیم، تا دنیا را به گونه ای منطقی تجسم کنیم، تا ببنیم که چگونه فضای انتزاعی همگن، خود را در یک نمای آشفته و تجزیه شده از سرمایه داری ، آشکار میکند، فضای جهانی گردان به دور”توسعه ای ناجور و متغیر” و تمایزی در هم و برهم.”فضایی که همگن شده،”لفبور اظهار میکند، ” بنابراین هیچ چیز همگنی در ارتباط با آن ندارد.”

* * *

هیچ چیزعینی یا شفافی در مورد فضای انتزاعی وجود ندارد؛ این فضا نمیتواند به راهبردی مجرد کاسته شود. اگرچه طبیعت آن تبانی از گونه هاست، ولی این فضا تنها توطئه و تبانی نیست. درون فضای مجازی مکانیزمهای سیاسی و ایدئولوژیکی دقیقی است ، که دیالوگ دائمی میان خود فضا و کاربران، تلقین میثاقهای مطلوب و “غیر پرخاشگرانه” را حفظ میکنند. اقتدار شبه قانونی فضای مجازی ” مقابله به مثل ” و ” همانندی ” کاربرد را تحمیل میکند،‌ درست مثل اینکه فرد ” در خیابان است “، لفبور به گونه ای مشابه شوخی میکند، ” هر فردی به گونه ای فرض شده که به سمت آنچه می بیند حمله ور نشود؛ هر کسی از این قانون تخطی کند به عنوان گناهکاری که دست به عمل جنایی زده تصور میشود”. شما به گونه ای غریزی مکان خود را میشناسید، به صورتی خودبه خودی میدانید چیزها متعلق به کجا هستند؛ همین خرده کارکرد پیچیده به درون اراده ی کلان فضای مجازی ، نفوذ میابد. فضای مجازی افراد را اشباع میکند، آنها را به عنوان ساختهایی فضایی و موضوعاتی طبقه ای، اجتماعی میکند؛ توافق درونی موجود در آن اصلی است که این اجازه را به آن میدهد که درون فضای زندگی عمل کند و به عنوان همه ی آنچه که برای ادراک موجود است ،‌رشد یابد. درست همانگونه که کار مجازی کار مادی واقعی ، که کار را بدون اضافه ی بازاری ارائه میدهد، انکار میکند، فضای مجازی نهایتا فضای کیفی محسوس را انکار میکند: این فضا عمومیت آنچه را لفبور فضای تمایزی (افتراقی) مینامد،‌انکار میکند، فضای آنچه که جامعه گرایی میبایستی باشد، فضایی که به گونه ای سطحی متفاوت نگاه نمیکند بلکه فضایی متفاوت است، متفاوت با هسته ی غنی خود. متفاوت است به دلیل اینکه جزئیات را به گونه ای واقعی و تجربی، تقدیس میکند، به علاوه ی این که “حق تفاوت” ( right to difference )قابل معامله نیست.
نظر اجمالی جالب توجهی در آرمانهای فضایی لفبور در مورد پیکره و نفسانیت جسمانی شاعر، مقاله نویس، و ملک الشعرای اصیل، اکتاویو پاز (Octavio paz (1914-98 ))، وجود دارد. در تولید فضا، لفبور مکررا بر تفاسیر دیالکتیکی سورئالیست پاز درمورد بدن و” نشانه های بدن “( بوسیله ی آیینه ها) ترسیم میکند. لفبور، همچنین، ابهام شعر پاز را به عنوان سرلوحه ای برای تولید فضا به کار میبرد. در این بین،او با تز” انفصال ” پاز در مورد؛ بدن در تفکر دکارتی غرب، همراه میشود و این تز در “اتصال” با شرق است‌، سنتی غیر مسیحی. بدنی که توسط چهار دیواری فضای مجازی محبوس شده ، بدنهای ما از آن ما نیستند، لفبور و پاز هر دو این را متذکر میشوند؛ جنسیت ما انکسار و حد میانی اش را بوسیله ی انعکاس بیخردی دریافت میکند،‌بوسیله ی اینکه ما چگونه متناسب هستیم خود را در جامعه میبینیم. ” جدای از فقدان تخیل و شهوترانی،” پاز مینویسد، ” در جامعه ی سرمایه داری پستی بدن هم وجود دارد. علم، بدن را به یک سری ترکیبات مولکولی و شیمیایی تقلیل داده است، سرمایه داری به موضوعی فایده گرا- مانند هر چیز دیگری که تولید صنعت آن است. جامعه ی بورژوآزی تمایلات جنسی را در سه بخش تقسیم کرده است : مورد خطرناک آن توسط کدهای جزایی کنترل میشود؛ دیگری برای حوزه ی سلامت و رفاه جامعه ؛ و سومی در جهت صنعت سرگرمی است.”
تفاوت رسایی حق خود را به رسایی حق شهر فریاد می زند. برا ی لفبور، این دو به گونه ای متناسب وحدت یافته اند، به طور زائدی درون کالبد هر فضای آزادشده، هر فضای متمایزشده، بافته شده اند، بیان جغرافیای ” حقوق متفاوت،” حرکت در فراسوی “حقوق در کل ” ساده و بیتکلف- چنان که لفبور آن را در تمایزات آشکار (Le manifeste differentialiste(1970)) قرار میدهد. لفبور هشدار میدهد حق تفاوت، ” دشواری کسب هستیی رسمی و شرعی را دارد.” به راستی، در میان تعداد زیادی از حقوق مجازی، حق تفاوت منبعی برای آنهاست. “اگر امروز این برنامه متجاوز از قلمرو است به عنوان” پسا مدرن”دیده می شود، لفبور آن را به عنوان ایده ای انسانی به قبضه ی خود آورده است، با اتخاذی از عارف آلمانی Angelus Silesius (1624-77) برای توضیح : یک گل خود را به شکل خاصی از طبیعت تقلیل نمیدهد؛ طبیعت خود جزئیات بارز را به گل هدیه میکند. یک گل شکل، بو، رنگ، و سرزندگی خاص خود را دارد، هنوز هم تمامیت طبیعت ، جامعیت کیهانی آن، و قدرت ذاتی آن را در بر میگیرد. ” گل سرخ برای بودن نیاز به چرایی ندارد،” این را سیلسیوس به گونه ای بسیار عالی بیان داشته. ” آنها گل هستند به این دلیل که گل هستند”. بنابر این، به گونه ای بسیار جامع قطعی است، خاص است، تکیه گاهش هویتی گسسته است، دقیقا به همین صورت، لفبور ادعا میکند، مارکس در کتاب سؤال یهودی بحث کرده ((۱۸۴۴ آزاد سازی انسان، به نسبت روشهای پیرامونی دیگر، ضمانتی بر آزادسازی سیاسی است. اجرای حق تفاوت مستلزم ” مبارزه ای عظیم میان قدرتهای هم جنس و ظرفیتهای متفاوت است. این قدرتهای هم جنس تواناییهای شگرفی دارند: روشها، احزاب، مرکزیتها، ایدئولوژیها ( تولیدگرایی، رشد نامحدود). این چنین قدرتهایی، امکان هر گونه توجه به جزئیات و تمایز را از بین میبرند، خودشان را از طریق علمی و فنی شدن و نیز بوسیله ی اشکال خاص عقلانیت ، تقویت میکنند.”
ظرفیتهای مجزا، از جهت دیگر، غالبا تدافعی ادامه میابند و قادر به بیان خود به شکلی تهاجمی نیستند، آنچنانکه قدرتهای چند مرکزی، به گونه ای ناهمگون بر علیه انتزاع متحد شده اند، نیروی همگون- که به گونه ای متفاوت و متغیر خود را در سراسر فضای جهانی گسترده کرده است. “کشاکش عظیم” سر راست و بی پرده نیست؛ تهدیداتی که لفبور بازشناخته است، به گونه ای پنهانی در کمینگاه، بخصوص درون سنت مارکسیست، جایی که روح لنینیسم، با ذهنیت یکپارچه اش، خط مشی حزب و طبقات کاری جهانی اش ، پاتوق های جدلی و سایه هایی از هر “بیانیه ی تمایزی”، منتظر هستند. درون فضا، این معما به یکباره ساده و هم پیچیده تر میشود. “با دقت بیشتری در بررسی فضا،” لفبور تبیین میکند، “با ملاحظه ی فضا نه فقط با چشمها، نه فقط با هوش عقلی بلکه با همه ی احساس،‌با تمام کالبد، فرد نسبت به تضادهای کاری درون آن آگاه میشود، تضادهایی که انفجار فضای مجازی و تولید فضایی به گونه ای دیگر را میپرورد” بنابر این، درو ن فضای مجازی، جنگ طلبی درون خلل و فرج زندگی این فضا، درون خون حیاتی و سلولهای ارگانیک آن ،‌برانگیخته میشود:

در سایه ی نیروهای بالقوه ی گروههای مستعد براندازی فضای همگن در جهت اهدافشان، فضایی تئاتری و نمایشی شده مسبب طغیان است. فضا مسئول شهوانی بودن و به حالت اول برگرداندن ابهام است، زادگاه متداول نیازها و آرزوها، بوسیله ی موسیقی، توسط سیستمهای افتراقی و ارزش دهنده ای که استقرار سفت و سخت نیازها و امیال را درفضاهایی که به گونه ای فیزیکی (جنسی) یا اجتماعی تخصیص یافته اند، غوطه ور میسازد.تلاشی نابرابر، گاهی همراه با خشم، گاهی با شدتی کمتر، تفسیر مکان میان شناخت و ضد شناخت، این ضوابط در عریض ترین حس ممکنشان ، هستی میپذیرند- حسی که نیچه درآن ، آنها را به کار میبرد. شناختی که به گونه ای کالایی، تنظیم شده و طبقه بندی شده، ایجاد میشود: این شناخت دانش را ترویج داده و آن را به استخدام قدرت در می آورد.تمایل باشکوه نیچه، بوسیله ی تضاد، جستجویی برای غلبه بر تفرقه -تفرقه و جدایی میان کار و تولید، میان امر تکراری و افتراقی، یا نیازها و آرزوها .

تولید فضا بدینوسیله تأکیدی بر سهم نیچه در هدایت به تفاوت، به سوی برتری دادن زندگی بر ادراک ، است. یا،بهتر ازنیچه(و مارکس)،لفبور جستجویی ورای یک جدایی دروغین تحت سرمایه داری مدرن، انجام داده است، افتراقی میان تفکر و کنش، میان نظریه و عمل، زندگی و اندیشه- گسست و برشی که بیگانگی و لاقیدی را هجی میکند. گرایش لفبور به نیچه در اینجا شدیدا شخصی و عمیقا سیاسی بود. پافشاری اخیر او بر چیرگی بر گذشته و جهشی برای آینده، به علاوه ی هویتی که او به مسیحیت ارائه داد – به روشنی با کنایه ی ” خدا مرده است” بیان داشت – جذبه ی آشکاری برای هر آن کس که خورشید محبوب مصلوب او را دیده است، داشت. “آنها خورشید را به صلیب کشیده اند! آنها خورشید را به صلیب کشیده اند!” لفبور جوان سالها پیشتر ماتم زده شد، با آرمیدن تحت صلیبی غول پیکر طی راه پیمایی دراز مدت در Pyrenees. او همان کسی بود که به صلیب کشیده شده، لفبور این را در La Somme et le Reste(Tome I, pp. 251-52)، بازگو میکند. نیچه به لفبور نشان داد که چگونه میتواند خورشید را از صلیب برهاند و، البته همراه با داغی ناچیز، رقص طلایی درخشنده را به آسمان ، جاییکه به آن تعلق دارد،‌باز گرداند. در عین حال، نقد نیچه از عقلانیت، از حقایق و بتهای جهانی، از انگیزه های نخست و تفکر سازماندهی شده فریادها را برای لفبور بازگو کرد،کسی که همانند دیگرانی چون مارکس، گروچ (Groucho)، بوسیله ی هر انجمنی کوشش کرد او را به عنوان یک عضو بپذیرد.
در زایش تراژدی( The Birth of Tragedy)(1872)، نیچه نبرد میان اشکال هنری Dionysian و Apollonian را فراخواند. و هرچند لفبور این تحلیلها را” ناکافی” میداند، با این وجود او ” معنای حتمی” آن را با توجهی که به “سیمای دوگانه ی هستی زندگی و رابطه ی آن با فضا “کرده ، دریافته است. با وام گیری از خدایان یونانی، نیچه گفته است دیونیزیس و آپولو دو تکانه ی فرهنگی متفاوتند، استعاره ای برای تمدن و شخصیات ما: توجهات نامعقول قبلی، خلاقیت و خود تخریبی را از بند رها کرده ” تشنج مستی”؛ عقلانیت اظهار شده ی اخیر، هارمونی و مهار، ” آرامش خدای پیکره ساز.”لفبور تصویر نیچه از دیونیزیس را برمیگزیند، راه رفتن بر لبه ی چاقو میان شناخت منسجم، منظم و جدلی (Logos) و خلاقیت و بی سابقگی غیر منطقی دیونیس (Anti-Logos).
“تحت افسون دیونیزیس،” نیچه اینگونه نوشته است، ” نه تنها میان انسان و انسان باز اظهار شده مشترک است، بلکه ذاتی که بیگانه، دشمن، یا منکوب شده ، بار دیگر؛ این بار بیشتر، آشتی خود با فرزند گمشده اش ، انسان را جشن میگیرد.”((۲۱ از جانب دیگر شناخت، آپولو، ” عقلانی است، دائما خود را در قواره ی اشکال سازماندهی شده، اثبات میکند، جنبه های ساختاری صنعت، سیستم ها و تلاشهایی برای سیستماتیک کردن همه چیز…تجارت و دولت، نهادها، خانواده، ُمؤسسه ُ.” از جانب ضد شناخت، جانب دیونیزیس ، اجباری برای جستجوی فضای مجازی بازمناسب شده: ” اشکال متنوعی از خود تنظیمی یا کنترل موجودیت زمینی و صنعتی کارگران، اجتماعات و کمونها، تلاش گروههای نخبه برای تغییر زندگی و فرارفتن از احزاب و نهادهای سیاسی”.
با فضای افتراقی،‌ در یک لحظه ی قاطع لفبور ورق نهانی نیچه مارکسیستی خود را نمایش داد، به عنوان جغرافیدانی نوآور که به نظر ایده آلهایش بیشتر به Orpheus(ارفئوس،شاعرو موسیقیدان یونانی) شباهت دارد تا Prometheus (پرومتئوس).قهرمان آیینی مارکس پرومتئوس بود، کسیکه به دلیل دزدیدن آتش از خدایان عذاب کشید. همان کسیکه در نقاب اصیل پرولتاریا ی متصل به سرمایه، ظاهر شد. یک پرومتیان اصیل ،‌جسور، مخترع، و بارور است، در عین حال روح ارفئان لفبور نه رنج میکشید و نه فرمان میداد. دخالتی بیحاصل داشت، میسرایید، بازی میکرد و به موسیقی گوش میداد ( بهSchumann موسیقی مورد علاقه اش)،در فضای دیونیزی از عیش و نوش ، از مسخره بازی و طعنه زدن، لذت میبرد. فضای افترقی سیستماتیک نیست ،‌و بنابراین شکل و محتوای تولید فضا از طریق پروسه ی ” کف نفس” نیچه به گونه ای انفجاری، برهم زننده و غیر سیستماتیک، آشکار میشود. ” من به همه ی دستگاههای نظم دهنده بد گمانم ” نیچه اینگونه گفته است؛ ” من سیستم نمیسازم ،” لفبور با این گفته هم بر روی صفحه وهم در اصول سیاسی، دم ساز شد.در اینجا هیچ چیز حتی به گونه ای جزئی شبیه به سیستم نیست، کنایه ی آخری، نه در شکل و نه در محتوا. “همواره سؤالی است از زندگی،” او در خطوط آخر Le manifeste diffe’rentialiste (آشکارسازی افتراقی) به تبیین این امر پرداخته است. ” نه تنها از تفکری متفاوت بلکه از بودنی متفاوت،” بوسیله ی یکی کردن خود با نیروهای حیاتی متغیرمان و برساختن گونه ای شایسته ی از این نیروها: یک ” فضای حقیقی،” او این تعریف را در تولید فضا (The Production of Space) (p. 397)، اتیک زده است،‌ ” حقیقت در باره ی فضا.”
در مقدمه ای برای ابتکار ابتدایی اش به سال ۱۹۸۵ ، لفبور ۸۰ ساله برخی شکافهای تز یازده ساله اش را پر کرد.زمانیکه مارگارت تاچر و رونالد ریگان طوفانی را بر صحنه، ‌در پی تنبیه امپراطوری شیطانی و برپایی جنگی در آتلانتیک جنوبی، ایجاد کرده بودند. در همین حین دیوار برلین متزلزل شد زمان که واژگونی ، از درون متلاشی بود هنگامیکه از بیرون داغان و کهنه شده بود؛ فضای استبدادی قبل،‌خارج از قلمرو روابط اجتماعی سرمایه داری، به آهستگی تشکیل میشد، آشیانه ی بازار مجازی دیگری را ارائه میکرد. تولید فضا شروع کرد به حاشیه گذاری خود به سمت بیرون بر سطحی جهانی، ظرفیت تولیدی که به گونه ای عمیق درمراکز سنتی قدرت موجودیت یافته آن هنگام که این قدرت فضاها را در جای جای جهان میساید، ‌ آنها را متلاشی و سپس درون مدار فضایی پسا –پسا جنگ، دوباره تجدید میکند. تمامی اندیشه هایی که تا به حال در مورد سیاستهای ملی و محلی پذیرفته شده، بوسیله ی مرزهای مطلق محدودی لبریز شده بنابراین شروع به ذوب شدن در هوا کرد؛ چند پارگی نو، سلسله مراتبی، با هم گونی مناظر- نوعی” فشرده سازی تصاویر” چشم انداز نو سرما یه داری- یخ بسته.(۲۲ )
با فرصتهای کمتری، لفبور اصطلاح جهانی بودن را به اهتزاز در میاورد، که به پیوستار جهانی رسیدن به این فرایند، اشاره دارد،بحثهای خود را حول جهانی شدن پیش میبریم. به علاوه، او گفته است، هیچکسی قادر به چشم پوشی نیست،‌ جایگزینی برنامه ریزی دولتی و demand-led علوم اقتصادی بوسیله ی ” نو لیبرالیسمی که به طرز بدی تجدید ساخت شده،” علامت دهی پایان برنامه ریزی نه بوسیله ی خطای انحراف معیار بلکه reemphasis آن، مکانیزم جدید دولت لیبرال-بورژوازی ،‌ حالا به طرزی بیشرمانه در همدستی با سرمایه ، به خصوص سرمایه ی مالی، است.این دولت ارتدوکسی جدید، تولید تازه و کنترل فضای جهانی را موازی میسازد،‌ یک “نظم جهانی تازه،” با عقلانیت و غیر عقلانیتی بیشتر د رنفوذ و انقیاد فرا ملیتی هر روزه خود.
در طی این دوره ی ۱۱ ساله ی یکنواخت، جناح راست نو لیبرال با ” metanarrative ” خود در بازار، پیروزی شد. در این ۱۷ سال، بین The Production of Space و مرگ لفبور، در سراسر گام های زندگی- در سیاست و تجارت، در مکاتب دانشگاهی و تجاری، در تخیل آدمها- معقولیتی تازه درباره ی واقعیت، دانشی متداول شد، تحمیل اصطلاح آنچیزی که ممکن هست(یا نیست). به زودی، همه ی باید و شایدها در پس حصار سیمی خاردار “هست”، مهرو موم شد- همچون ارکان سازمان تجارت جهانی ژنو- . یک نوع حکمرانی جهانی بر راهپیمایی طولانی خود جلوه یافت، با گسیل مبلغین بازاری به اینجا ، با گسترش آیینهای TINA(گزینه ی دیگری موجود نیست) در آنجا، طعنه وار و با ابهت ، برای بسط آرام بازار جهانی ،‌ به گونه ای سازشی و نه جدلی یا مشاجره ای، اراده میکند.
دولت و اقتصاد به گونه ای یکنواخت درون واحدی غیر قابل تفکیک ، ادغام شدند، بوسیله ی آیینهای چرخشی اداره شدند،‌ چرخشی که مدیران درجه ی دکتری به آن داده اند. فضای مجازی شروع کرد به نوشتن بر فراز همه ی دنیا، پژوهشگران و روشنفکران بازگشتی به فعالیت انتزاعی و به محیطهای کاری دانشگاهی در فضای مجازی دیگری ، داشتند. ناگهان،‌ بیان آزاد و کار ذهنی به هم پیوسته- خلق و انتشار ایده های انتقادی- به سرعت مورد حمله قرار گرفت چیزی شبیه به همان کالایی شدنی که لفبور سعی داشت که پرده از راز آن بردارد. ناگهان و به طریقی،‌فضای روشنفکری- فضای آکادمیک و واقعی در دانشگاهها و روی صفحه ی مجازی- تا کنون فضای نواستعماری سرمایه داری دیگری شده است،‌ و دانشمندان همگی با هم قربانی و متهم ،‌استعمار کننده و استعمار شده، زندانبان و زندانی ، هستند.
قدرت کاری آکادمیک بسیار بیشتر از فروش و بنابراین استیجاری است، و تولیدات آنها- کتابها و مقاله های بی پایان- برای همیشه بیگانه شده است،‌به گونه ای فزاینده بوسیله ی عملکردهای خاص،‌بوسیله ی طرحهای فروش ناشر،‌ داوری میشود- ویا بوسیله ی توانایی آنها برای توجیه ارزشهای موجود. بنابراین، هنگامیکه نویسندگان و پژوهشگران وارد غوغای لفبوریان میشوند، هنگامیکه آنها درباره ی زندگی روزمره و فضای جهانی مینویسند، آنها بایستی بسیار با دقت در مورد زندگی روزمره ای که در باره ی آن صحبت میکنند، فکر کنند، فضایی ( و هر انچه) که آنها معنی میکنند. هنگامیکه آنها در مورد روشنفکران رادیکال چون لفبور مینویسند، آنها باید به نقشی که خودشان به عنوان روشنفکران رادیکال دارند، بیندیشند، نقد گرایی لفبوریانها به خودشان برمیگردد، فضا و زندگی روزمره ی خودشان را در همان دوره به همان شکلی که سرمایه داری جهانی را تحلیل میکنند،‌مورد موشکافی قرارمیدهند.

منبع: Henry Lefebvre: A Critical Introduction Merrifield, Andy.
, New York London, 2006.( chapter 6)