۱- جنس، جنسیت و سکسوالیته
در زمینه مفاهیم جنسیت و سکسوالیته، دیدگاههای معاصر به دوگانه ذاتی/برساختی میپردازند. دیدگاه ذاتگرایانه که اغلب به تفاوتهای بیولوژیک به عنوان علت نهایی تفاوتهای جنسیتی تاکید دارد، از این گزاره دفاع میکند که تفاوتهای جنسیتی به طور ژنتیک تعیین شده هستند و هر جنسیت مجموعهای از ویژگیهای روانی، عاطفی و فیزیکی را با خود منتقل میکند. در مقابل دیدگاههای مختلف برساختگرای اجتماعی، دیدگاه ذاتگرایانه را مورد نقد قرار داده و نشان میدهند مفهوم جنسیت طی زمانها و بین فرهنگهای مختلف متغیر است. اشتراک دیدگاههای برساختگرا در موضوع جنسیت این است که زن یا مرد شدن یک فرایند اجتماعی است که از طریق فرهنگ کسب میشود(کهیلی ۲۴،۲۰۰۲) و (گیدنز ۱۳۷۸, ۱۷۶). تنوع و تفاوت گسترده موجود بین فرهنگهای مختلف و طی تاریخ در زمینه ویژگیهای مردان و زنان که توسط مطالعات انسانشناختی نشان داده شدهاند و بینتیجه بودن تحقیقات طی قرن اخیر برای شناسایی عوامل فیزیولوژیک موثر بر الگوهای رفتاری جنسیتی، از جمله انتقاداتی هستند که برساختگرایان علیه دیدگاه ذاتگرایانه مطرح میکنند (یعقوبی ۱۳۹۳, ۲۳).
دوگانه جنس/ جنسیت که تا حد زیادی بر دوگانه طبیعت/ فرهنگ انطباق مییابد، برای تبیین نظری در مطالعات جنسیت در دومین موج فمنیسم (۱۹۲۰- ۱۹۸۰) مطرح و از آن پس واژه جنس برای ارجاع به تفاوتهای زیستشناختی و جنسیت به عنوان برساخت اجتماعی و فرهنگی به کار برده شد (نرسیسیانس ۱۳۸۴, ۱۳۱). در این دوره اندیشمندان و فعالان فمنیست در مورد این که چه بخشهایی از مفهوم جنسیت «طبیعی» است، بازاندیشی کرده و به نقد عمومی ذاتگرایی زیست شناختی به خصوص در زمینه تفاوتهای جنسی پرداختهاند. پس از آن سومین موج فمنیسم (۱۹۸۰- ) دوگانه طبیعت/ فرهنگ و جنس/ جنسیت را مورد سوال و نقد قرار داده و جنس را نیز مقولهای اجتماعی معرفی میکند(همان، ۱۳۳).
از سوی دیگر بر اساس مطالعات دوره پسافمنیسم ساختارهای درونی و متفاوت بیولوژیک در ترکیب با نظامهای تربیتی و فرهنگی، زنان و مردان را در جامعه به وجود میآورند (فکوهی ۱۳۹۳, ۶۹). بنابر این گرچه نمیتوان نقش عوامل ژنتیک و روانشناختی را نادیده گرفت و حتی لازم است که بیشتر به آنها پرداخته شود، این نکته همچنان مطرح است که بیولوژی علت نهایی تفاوتهای بین دو جنس نیست. زنانگی و مردانگی نه در ژنها برنامهریزی شدهاند و نه در ساختارهای اجتماعی تثبیت شدهاند، بلکه در کنشهای مردم و با استفاده از منابع و استراتژیهای در دسترس در یک نظام اجتماعی فعالانه تولید میشوند(کانل ۱۲،۲۰۰۰).
نوشتههای مرتبط
در پیوند و نزدیکی دوگانه جنس/جنسیت و برای فهم کنش ها و استراتژی های فرهنگی نظام اجتماعی در این حوزه به مفهوم سکسوالیته میرسیم که گرچه تعریف دقیق آن با دشواریهایی همراه است، اما میتوان از آن به عنوان برساخت فرهنگی- تاریخی و اجتماعی شکل گرفته حول مفهوم میل و رابطه جنسی یاد کرد که در حوزه آن موضوعاتی همچون ازدواج و خانواده، روسپیگری و همجنسگرایی، اشکال نظامنامههای حقوقی و پزشکی مربوط به رابطه جنسی، کدهای اخلاقی در ادیان و مذاهب، زنانگی و مردانگی، سلامت و بدن زنان، کنترل موالید و فرزندان نامشروع، تجاوز و خشونت جنسی، تحول هویتهای جنسی، دوجنسگرایی، اهمیت فرهنگهای جنسی مختلف، شبکههای اجتماعی و سکسوالیتههای متناقض، ضربه نظامهای قدرت استعماری و پسااستعماری، سلطه و مقاومت (ویکس ۱۳،۲۰۱۰) مورد توجه و مطالعه بوده است.
تا دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ سکسوالیته مورد غفلت و بی توجهی نسبی محققین علوم اجتماعی قرار گرفته بود. در حوزه انسانشناسی، برخی از صاحبنظران مانند مارگارت مید و برونیسلاو مالینفسکی به مطالعه سکسوالیته در جوامع غیراروپایی پرداختهاند. بنابر این انسان شناسی در این زمینه پیشرو محسوب می شود. اما با وجود این در نیمه اول قرن بیستم سکسوالیته به طور نظاممند و در برنامههای درسی این رشته در بیشتر دانشگاهها جایگاهی نداشته و به عنوان موضوعی نه چندان موجه و رسمی درنظر گرفته شده و در حاشیه و در رشتههای دیگر یا حوزههای بین رشتهای مورد توجه بوده است(هرت ۲۳۱،۲۰۰۷) و (ونس ۴۰،۱۹۹۹). جنبش های جدید اجتماعی و انقلاب جنسی در دهه ۶۰ و ۷۰ باعث شدند، سکسوالیته در مرکز سیاست معاصر و در پس آن مورد توجه محققین و فعالان قرار گیرد.
اثر کلیدی و پرنفوذ فوکو با عنوان «تاریخ سکسوالیته » سهم مهمی در پیشرفت مطالعات این حوزه و ورود دوباره آن به جریان اصلی مطالعات اجتماعی بر عهده گرفت. رهیافت تاریخ اجتماعی و تبارشناسی به منظور روشن کردن این موضوع که چگونه مفهوم جنسیت و سکسوالیته طی زمان دچار تغییر و دگرگونی میشود، به کار رفته است.
تاریخ سکسوالیته مجموعه ای سه جلدی با عناوین فرعی «اراده به دانستن »، «کاربرد لذت » و «مراقبت از خود » است. در کتاب «اراده به دانستن» فوکو نشان می دهد که تا آغاز قرن هفدهم در حوزه جنسی نوعی فضای باز و بیان آزاد جریان داشت؛ اراده ای برای پنهان کردن امور مربوط به بدن و رابطه جنسی وجود نداشت، نسبت به شوخی ها، بی مبالاتی های جنسی، کنش های جنسی کودکان و حتی امر نامشروع نوعی تسامح و سهل گیری متداول بود. پس از آن در نظام ویکتوریایی، امر جنسی در انحصار رابطه زناشویی و کارکرد تولید مثل قرار گرفت. هر آنچه در خدمت تولید مثل نبود، غیرمجاز و مردود شمرده شده، حتی به سکوت واداشته می شد. سرکوب امر جنسی به معنی ندیدن، سخن نگفتن و حتی آگاه نبودن از آن، تنها در جایی متوقف می شد که یا در چرخه تولید – در قالب رابطه زناشویی- و یا در چرخه سود – در قالب روسپی خانه، بیمارستان روانی و بیماران هیستریک- قابل تعریف باشد. وی از این دوره که با توسعه سرمایه داری و نظم بورژوازی منطبق است، دوره سرکوب و ریاکاری یاد می کند. « در حدود سده هیجدهم، نوعی تحریک به سخن گفتن از سکس ظهور کرد که تحریکی سیاسی، اقتصادی و تکنیکی بود.» (فوکو ۱۳۹۶, ۳۰) این سخن گفتن به شکل تحلیل، محاسبه، طبقه بندی و تعیین در قالب تحقیقات کمی و علی و ابتدا از علومی مانند پزشکی، جمعیت شناسی و روان کاوی شروع شد و با نوعی عصیان علیه سرکوب دوره قبل همراه بود. در این میان آنچه مورد توجه فوکو قرار می گیرد استراتژی های اعمال قدرت است. وی تشریح می کند که قدرت تنها از طریق سرکوب و جلوگیری از بیان و انکار موضوع نیست که اعمال می شود، بلکه حتی به گفتمان درآمدن سکس نیز بر اساس محتوای آنچه به بیان درمی آید و نهادهای بیان کننده موضوع می تواند مورد تحلیل قرار گیرد و نشان دهد که قدرت از این طریق نیز به لذت روزمره و خصوصی ترین رفتارها رخنه کرده و آن را تحت کنترل درمی آورد. او نهادهای تولید گفتمان، قدرت و دانش را برای تبیین فرایند «اراده به دانستن» در قالب تبارشناسی و تاریخ نهادها مورد تحلیل قرار می دهد. مطالعه فوکو تاثیر مهمی در سوق دادن علوم اجتماعی به مطالعات در حوزه جنسی و سکسوالیته داشته است، زیرا بدیهی یا طبیعی بودن بسیاری از امور در این حوزه را نفی می کند.
علاوه بر این در فضای عمومی نیز جریانات اجتماعی مختلف از جمله جنبشهای فمنیستی و جنبشهای آزادیخواهانه همجنسگرایان این مطالعات را تقویت کردند. تغییرات ساختاری خانواده و شیوع اپیدمیهای HIV و ADS از دهه ۱۹۸۰ به بعد نیاز اجتماعی و ضرورت تحقیقات وسیع در زمینه تجربه و زیست جنسی برای دستیابی به اطلاعات فرهنگی و اجتماعی در مورد مسائل مربوط به سکسوالیته به خصوص در رابطه با گروههای حاشیهای و در معرض خطر را ایجاد کرد(ویکس۱۳،۲۰۱۰)و (پارکر و اگلتن ۱،۱۹۹۹).
با وجود این که نیاز به جمعآوری اطلاعات در مورد سکسوالیته انسان و متعاقب آن رفتارهای پرخطری که ممکن است به انتقال HIV ارتباط یابد، مورد بحث و توجه بوده، این مساله که رهیافتهای نظری و روششناختی غالب موجود برای انجام چنین تحقیقاتی محدودیت دارند، کمتر مورد توجه واقع شده است. این فقدان نظری منحصر به ایدز نیست و شامل بسیاری از شیوههای تولید تحقیق سکسوالیته در حوزههای سلامت عمومی و آموزش سلامت نیز هست. در این تحقیقات که بیشتر پیمایشی و مبتنی بر روشهای کمی بودهاند، جهت «اسطورهزدایی» و «طبیعیسازی» رفتار جنسی انسانی و توضیح آشکار تجلی جنسی که «در طبیعت» وجود دارد، تلاش شده است. گرچه این تلاش ها تا حد زیادی پاسخگو بوده، از نظر روش شناختی و مفهومی ضعیف هستند(پارکر و اگلتن۲،۱۹۹۹).
بعد از چند دهه این نگاه و فهم طبیعیگرایانه نسبت به زندگی جنسی به چالش کشیده میشود و در مقابل، بر آنچه به عنوان «برساخت فرهنگی و اجتماعی» از رفتار جنسی تشریح شده تمرکز میشود. در حوزههای انسانشناسی فرهنگی، جامعهشناسی، روانشناسی اجتماعی و تاریخ توجه به طور فزایندهای بر نیروهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جلب شده که رفتار جنسی در موقعیتهای مختلف را با هم و با معانی پیچیده و اغلب متناقض روشن میکنند و این معانی با تجربه جنسی بخشی از افراد و گروههای اجتماعی پیوند دارد(همان،۳).
سکسوالیته همانند جنسیت امری سیاسی است که در نظامهای قدرت سازمان یافته و برخی از کنشها و افراد را تنبیه یا تشویق میکنند. نظام جنسی مدرن از آغاز پدیداری تا شکلگیریاش موضوع کشمکشهای سیاسی بوده است. اما اگر منازعه بین کارگر و سرمایه رمزگذاری شده و به سادگی قابل تشخیص نیست، تضادها، تعارض منافع و منطق اجتماعی و فرهنگی روابط و الگوها در حوزه زیست جنسی به کلی پوشیده شدهاند(رابین ،۱۷۱:۱۹۹۹). به همین دلیل عناصر مربوط به این حوزه به طبیعت و غریزه ارتباط داده می شود.
سکسوالیته انسان ابعاد فرهنگی زیادی دارد و هویت جنسی یکی از مهمترین این ابعاد است. هویت جنسی یک الگوی فرهنگی است که مردم بر اساس آن سکسوالیته خود را درک میکنند. این مفهوم برای مفهومپردازی روشنتر سکسوالیته انسان خلق شده، و به فهم مشترکی تبدیل شده که به دیگران منتقل شده است(ویلیامز پاریس ،۲۵:۲۰۱۱).
شناخت هویت جنسی، مستلزم بررسی و کاوش در سکسوالیته است. «ما از طریق سکسوالیته نه تنها به کنشهای جنسی، بلکه همچنین به آگاهی و عقاید افراد درباره رابطه جنسی، به خصوص آنچه طبیعی، درست و مطلوب میدانند، پی میبریم. سکسوالیته شامل هویتهای جنسی در همه گونههای فرهنگی و تاریخی آن است. در حالی که نزدیکی جنسی ملاقات دو بدن است، این کنشهای بدنی با ایدهها و ارزشها معنا یافته و در روابط اجتماعی جای گرفتهاند»(هلند و دیگران،۴۵۸:۱۹۹۹).
این مطلب دنباله دار، پایان نامه دکترای نویسنده در رشته انسان شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران است که روزهای چهارشنبه هر هفته منتشر خواهد شد.