نویسنده: مصطفی دیکچ برگردان: مجید ابراهیمپور
مصطفی دیکچ (Mustafa Dikeç) استاد برجسته مدرسه شهرسازی پاریس است که زمینه مطالعاتی وی سیاستورزی و فضا است.
نوشتههای مرتبط
یک.
در دهه اخیر، حداقل در دانشگاههای انگلیسیزبان، تلاشهای قابلتوجهی در جغرافیا و مطالعات شهری شده است تا فضا را سیاسی و سیاستورزی را فضایی فهم کنند. اندیشهها و مفاهیمی که به سختی از محدوده حوزههای تئوری و علوم سیاسی رها میشد، در حال حاضر به دستورکارهای مطالعاتی بسیاری از پژوهشگران وارد شده است. من معتقدم که این خبر خوبی است؛ برای اینکه شهر و فضای شهری را بهعنوان سایتهای سیاسی بالقوهای برای مفصلبندی و مطالبه حقوق و برای مبارزه علیه اشکال مختلفی از بیعدالتی که بهصورت فضایی تولید و آشکار میشود، صورتبندی میکند.
شکلی سریع، بدون شک نه دقیق و کامل، با بسیاری از موضوعهایی صورتبندی میشود که اخیراً از منظر فضایی مورد توجه مجدد قرار گرفته است. موضوع اول شامل وابستهبودن روزافزون عدالت و فرمهای مختلف بیعدالتی است که ریشه در ساز و کار شهر سرمایهدارانه دارد (Harvey, 1996; Merrifield and Swyngedouw, 1997; Soja, 2000; Harvey, 1973). چنین دغدغهای بهطور تنگاتنگی مرتبط با موضوع دوم است؛ موضوعی که پروژههای آزادیبخش شکلیافته توسط سیاستورزی فضا و بازسازی شهر بهعنوان زمینهای برای سیاستورزی شکلیافته به صورت فضایی را مدنظر قرار میدهد (resswell, 1996; Keith, 1997; Massey, 2005). آرایشی از هویتها و ژرفنگری سیاسی درباره دموکراسی این پروژهها را همراهی میکند (Keith and Pile, 1993; Tajbakhsh, 2001; Featherstone, 2008). موضوع سوم، که بهآسانی قابل فهم است، تلاش برای بازشناسی شهروندی با تغییر جهت دادن تمرکز از حکومت به شهر است؛ در نظر گرفتن شهر بهعنوان شهروندی مفهومسازیشده با تأکید بر بعد فضایی و شهری آن (rodie, 2000; Holston and Appadurai, 1996; Isin, 2002; Staeheli, 1999).
در کنار بسیاری از بحث و جدلها، در این کارها، بحثی بسیار قوی، نه همیشه به طور صریح و روشن، در حال ساختهشدن است؛ طبیعت رابطه میان فضا و سیاستورزی: اینکه فضا تنها ظرف سیاستورزی نیست، سطحی تغییرناپذیر که بر روی آن فرآیندهای سیاسی آشکار میشوند. به بیان دیگر، فضا چیزی بیش از یک طرف معین و ایستای سیاستورزی است؛ فضا عِلی، دگرگونپذیر و دائماً در خال ساختهشدن است. اگرچه اگر چنین باشد، فضا برای سیاستورزی هم میتواند “چیز خوبی” باشد و هم “چیز بد” باشد. یعنی به همان اندازه که فضا امکانهای سیاستورزی را مسدود میکند، میتواند آنرا به وجود آورد.
مفهومسازی من از رابطه فضا و بیعدالتی از این رشته ادبیات پیروی میکند که ، از یک طرف، برای پژوهش نظری و عملی فضا را در مرکز قرار میدهد و، از طرف دیگر، این موضوع را رد میکند که به فضا کیفیت آزادیبخش پیشینی نسبت بدهد و در عوض اینطور قلمداد میکند که فضا، اغلب نه همیشه، منبع بیعدالتی و ابزار کنترل، برتری و سلطه است (که نه علیرغم این بلکه به همین دلیل است که به ابزار قابل ملاحظهای برای مقاومت تبدیل میشود). فضامندی بیعدالتی (Spatiality of Injustice) بر این پایه استدلالی استوار است که عدالت بَعدی فضایی برای آن دارد و اینکه میتوان فرمهای مختلفی از بیعدالتی را که در فضا تجسم مییابند مشاهده و تحلیل کرد. بیعدالتی فضامندی (Injustice of Spatiality) تمرکز را از تجسمهای فضایی بیعدالتی به داینامیک ساختاری که بیعدالتی را از طریق فضا تولید و بازتولید میکند، جابهجا میکند. بنابراین، تلاش صرفاً برای تجسمهای فضایی بیعدالتی نباید صورت گیرد بلکه، به همان اندازه، باید برای فرآیندهایی که بیعدالتیهای فضایی را تولید میکند، تلاش صورت گیرد (برای آگاهی بیشتر از این ساختارمندی نگاه کنید به Dikeç, ۲۰۰۱). در متن پیشِرو، از طریق مفهوم باقیماندهها (Remainders) و استفاده از نمونه مسألهمند شده حومههای فرانسوی بهعنوان مثال، من در تلاش برای مصادیق رابطه دوگانه این دو – فضامندی بیعدالتی و بیعدالتی فضامندی – هستم.
دو.
برای توضیح مفهوم باقیمانده از طریق دوره علم حساب نمونهای میآورم. وقتیکه مثلا عدد ۱۰۰ تقسیم بر ۱۱ میشود باقیمانده میشود عدد ۱. مفهوم باقیماندهها بر مسألهمندی وضعیت باقیمانده دلالت دارد: آیا عدد ۱ باقیمانده است یا باقیمانده شده است؟
تعریف من از باقیماندهها از هونیگ (۱۹۹۳) نشأت میگیرد. استدلال این است که باقیمانده عدد یک از ابتدا وجود نداشته و از یک فرآیند تقسیم جدا شده است؛ این عدد توسط تعداد زیادی عمل تقسیم باقیمانده شده است. بنابراین، این مفهوم بهعنوان یادآوری مهم از فرآیندهای باقیماندهشدن ارائه میشود؛ فرآیندهایی که خودشان باقیماندهها را تولید میکنند. هونیگ این مفهوم را به کار میگیرد تا باقیماندههای تئوری سیاسی از طریق فرآیندهای بسته آن را افشاسازی کند. بنابراین، بهعنوان مثال، این امکان وجود دارد که باقیماندهها را برای یک گفتمان، یک تئوری یا یک پروژه هژمونیک تشخیص دهیم. نکته مهم این است که به جای تمرکز صرف بر فرم، بر فرآیند متمرکز باشیم و ببینیم که آیا یک گفتمان، تئوری یا پروژه هژمونیک که موضوع پرسش است بر باقیماندههایی که تولید میکند بهعنوان منابع مشروعیت تکیه میکند یا خیر.
من مفهوم باقیماندهها را، هم بهصورت تحتاللفظی و هم بهصورت استعاری، برای ارجاع به مانده و هم باقیمانده شده به کار میبرم. معنای اول (مانده) را میتوان، به عنوان مثال، در گزارش سازمان همکاری و توسعه اقتصادی (OECD) با عنوان “یکپارچهسازی فضاهای شهری فقرزده” مشاهده کرد. این گزارش بیان میکند که بازار مسکن از طریق داینامیک توزیع و بازتوزیع خود عامل تعیینکننده اصلی تمرکز است. از زمان رشد سریع مسکن اجتماعی بعد از جنگ که بهعنوان پاسخی سریع به کمبود مسکن ناشی از افزایش جمعیت و/یا مهاجرت درک میشود، مسکن بخش خصوصی برای رفع نیاز خانوادههای با درآمد متوسط و کم گسترش یافتند؛ خانوادههایی که بسیاری از آنها مسکنهای دولتی خود را ترک کرده بودند. “این ماندهها در مسکنهای اجتماعی در بسیاری موارد آنهایی بودند که نمیتوانستند در بازار مدرن نیروی کار رقابت کنند و بنابراین غالباً بیکار میشدند” (OECD, 1998: 49). این جمله اینگونه ترجمه میشود: مالیات و سرمایهگذاری کمتر و فرآیند محرومیت – اول در فضای انسانساخت- اتفاق میافتد:
زمانیکه فعالان محلی – خصوصاً مالکان خانه، کاسبکاران، کارآفرینان بالقوه، بیمهگران، بانکداران و کارمندان محلی – درمییابند که این فرآیند در حال رخ دادن است، به آن واکنش نشان میدهند تا از سرمایهگذاریها حفاظت کنند و ریسک خود را به حداقل برسانند و بسیاری از آنها تصمیم به جابهجایی میگیرند [OECD, 1998: 51].
و در نهایت، این فرآیند منجر به “چرخهای خطرناک” میشود:
اول […] زمانیکه مشکل انباشت میشود، ساکنان با وضعیت بهتر شروع به ترک محل میکنند. فقیرترها که انتخاب دیگری ندارند، باقی میمانند […] دوم، وضعیت در محدوده از منظر امنیت بدتر میشود و کاسبان را بیش از پیش مأیوس میکند […] سوم، استعفا و موفقیت کمتر در مدارس ریشه میدواند. عملکرد پایین تحصیلی هنجار میشود و بدون حضور خط سیر فرار از طریق تحصیل، تله فقر فضایی از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود (OECD, 1998: 58).
چیزی که در این بین گم شده است خود باقیماندهها هستند، آنهایی که “انتخابی ندارند” اما باقی میمانند؛ آنها حتی بهعنوان “فعال محلی” هم شمرده نمیشوند. این عبارات برای شفاف شدن کاربرد تحتاللفظی مفهوم باقیمانده استفاده شده است؛ آنهایی که “در فضا گیر افتادهاند” (Harvey, 1989) یا “به مکان زنجیر” شدهاند (Bourdieu, 1999) که میتوان این فرآیند را بهعنوان فضامندی بیعدالتی دید.
از طرف دیگر، به صورت استعاری، باقیماندهها به آنهایی ارجاع میدهد که هر زمانی که تلاشی برای سازماندهی سیستماتیک جهان صورت میگیرد، از مفهوم، دستهبندی، زبان، سیاست، فرهنگ، جامعه، اخلاق و فضا به حساب نمیآیند.
ادامه دارد…