حاشیه نشینی شهری ، پدیده ای خاص ایران نیست، از لحاظ تاریخی با شروع انقلاب صنعتی در کشورهای اروپایی در قرن نوزدهم، که با فقر روستاها همراه بود، جمعیت های روستایی روانه شهرها شدند و چون در شهر نمی توانستند مسکنی بیابند در حاشیه های شهرهای بزرگ برای خود مسکنی اغلب بسیار نامناسب و با کمترین امکانات می ساختند و در آن ساکن می شدند.
۱- مساله شکل گیری حاشیه ها (سکونت گاههای غیررسمی) تحت تاثیر چه عواملی در ایران شکل گرفت و از چه دوره ای رشد یافت؟ آیا ایران هم از نظر شکل گیری حاشیه ها، شرایطی مشابه سایر کشورها را تجربه می کند؟
نوشتههای مرتبط
حاشیه نشینی شهری ، پدیده ای خاص ایران نیست، از لحاظ تاریخی با شروع انقلاب صنعتی در کشورهای اروپایی در قرن نوزدهم، که با فقر روستاها همراه بود، جمعیت های روستایی روانه شهرها شدند و چون در شهر نمی توانستند مسکنی بیابند در حاشیه های شهرهای بزرگ برای خود مسکنی اغلب بسیار نامناسب و با کمترین امکانات می ساختند و در آن ساکن می شدند. بدین ترتیب بود که کمربندهای فقیری در اطراف شهرها به وجود آمد. برخی از این کمربندها بعدها به شهرهای کارگر نشینی تبدیل شد که اثرات آن هنوز در کشورهایی مثل فرانسه و شهر پاریس باقی است. همین فرایند تقریبا با همین دلایل را ما از بعد از جنگ جهانی دوم به دلیل رشد صنعتی شدن و تخریب ساختارهای سنتی تولید و توزیع و زیستگاه های سنتی در کشورهای در حال توسعه شاهد بوده ایم. این فرایند است که اغلب «شهر جهان سومی » نامیده شده است: شهری عموما آلوده، پرجمعیت، با امکانات بسیار کم و آکنده از آسیب های اجتماعی و خشونت که باید آن را میراث مستقیم فرایند استعماری دانست. در کشور ما، این فرایند از دهه ۱۳۳۰ و با افزایش درآمد نفتی آغاز شد و پس از انقلاب و از دوره پایان جنگ تحمیلی شدت بیشتری گرفت.
از لحاظ حاشیه نشینی، ایران به رغم شباهت با سایر حاشیه نشینی های شهری در کشورهای در حال توسعه، تفاوت عمده ای با آنها دارد و آن این است که به دلیل رشد بسیار بالای بافت های شهری به صورت افقی، در موارد زیادی حاشیه های قبلی در مدتی نسبتا کوتاه، به جزئی از شهر تبدیل می شوند و بنابراین مسائل خاصی درمورد مالکیت زمین ها و سازماندهی به آنها در چارچوب زمین های شهری در می گیرد. از سوی دیگر در مقایسه با حاشیه نشینی های کشورهای فقیر نظیر پاکستان، هندوستان و آمریکای لاتین، وضعیت حاشیه نشینی در ایران قابل مقایسه نیست و اغلب این حاشیه ها از موقعیت های بهتری برخوردارند و از امکانات شهری استفاده می کنند. اما باید توجه داشت که این امر دارای آسیب های خود هم هست، بدین معنا که اولا ایران کشوری به شدت ثروتمند است که قاعدتا نباید در آن با پدیده حاشیه نشینی روبرو باشیم و از طرف دیگر، حاشیه نشینی موجود هر اندازه هم از موقعیت بهتری نسبت به نقاط فقیر شهری در جهان سوم برخوردار باشد، به دلیل تفاوت فاحشی که با نقاط نزدیک شهری خود در آنها مشاهده می شود، پتانسیل بسیار بالایی برای تنش و شورش شهری ایجاد می کند. از این لحاظ شاید بتوان گفت که حاشیه نشینی در ایران بیشتر با حاشیه نشینی های شهرهای اقماری کشورهای توسعه یافته ای نظیر فرانسه، آلمان و بریتانیا قابل مقایسه است تا با کشورهای جهان سومی. البته تمام آنچه گفته شد در دیدگاه های کلی است و وقتی به سطح خرد برسیم باید مورد به مورد بحث و تحلیل کرد.
۲- به نظر شما چه کسانی بیشتر امکان افتادن به دامان حاشیه نشینی را دارند؟
حاشیه نشینی به معنای اجبار به اقامت و مسکن گزینی در حاشیه شهرها با محرومیت مطلق یا نسبی از مجموعه ای از امکانات شهری و سطح پایین تری از رفاه و امنیت و سطح بالاتری از تنش و عدم امنیت شهری و خشونت، موقعیتی است که بیش از هر کسی ، جمعیت های تازه وارد به شهر، یعنی مهاجران روستایی یا مهاجران از شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ را تهدید می کند. این مهاجران معمولا به دنبال سقوط در وضعیت های ورشکستگی و فقر مطلق به این شهرهای بزرگ پناه آورده اند و فاقد سرمایه های قابل توجه هستند و از این رو تقریبا همیشه یا به گتوها یا جزایر فقر درون شهری پناه می برند که پیش از آنها دوستان یا اقوامشان در آنجا ساکن شده اند و یا به نقاط حاشیه ای شهر که بتوانند از مسکن ارزان تری برخوردار شوند و امیدشان آن است که در اولین فرصت از این وضعیت نجات یابند، در حالی که این امر گاه یک یا چند نسل به طول می انجامد و گاه هرگز اتفاق نمی افتد.
افزون بر این، حاشیه نشینی، جمعیت های درون شهری فقیر را نیز تهدید می کند: با افزایش قیمت زمین شهری که خود حاصل توسعه و بالا رفتن تراکم درون شهری است، بخش های کم تر توسعه یافته از شهر گرایش بدان می یابند که به گونه ای پهنه فقر تبدیل شوند. از این پهنه ها با عناوینی چون «گتوهای شهری» ، «جزایر فقر» ، «بافت های فرسوده» و غیره نام برده می شود. ساکنان این پهنه ها همواره با این خطر روبرو هستند که زیر تهدید مسئولان شهر و یا بخش خصوصی از زیستگاه خود اخراج شوند و به بیرون از شهر و نقاط حاشیه ای آن، رانده شوند. البته این مساله که عموما با بهانه هایی همچون «بهبود زیستگاه» و «تفویض مسکن های مناسب تر» و غیره انجام می گیرد، فرایندی شناخته شده در شهرهای بزرگ است که در سالهای اخیر تشدید شده است. این فرایند را باید بخشی از یک حرکت عمومی تر نامید که به آن نام «بازاشرافی شدن» (gentrification) داده اند یعنی بازگشت و یا استقرار اقشار ثروتمند در مراکز شهری که تا چند دهه پیش مراکز صنعتی را در خود جای داده و آلوده بود و به همین دلیل سبب شده بود که گروهی از ثروتمندان شهر را ترک کنند. این بازگشت سبب می شود که در کنار اسقرار یافتن مراکز شرکت های بزرگ و اداره های بزرگ دولتی، قیمت های زمین شهری به شدت افزایش یافته و ساکنان محله های فقیر یا جزایر فقر تهدید به اخراج از شهر شوند. نمونه های بارزی از این قضیه را در کشورهای ثروتمند در چند دهه اخیر برای مثال در پاریس و لندن و در کشورهای در حال توسعه از جمله در تهران دیده ایم.
۳- دلایل خروج جمعیت روستایی در سالهای اخیر و پیوستن آنها به خیل جمعیت حاشیه شهرها را در چه مواردی می دانید؟
دلایل در ایران از زمان اصلاحات ارضی، فقر روستایی بوده است. البته این دلیلی عمومی است که در کشورهای توسعه یافته در قرون هجده و نوزدهم نیز همین بود. فقر روستایی، اما به دلایل مختلفی ایجاد می شود. در کشورهای توسعه یافته صنعتی دلیل اصلی فرایندی بود با نام «حصارکشی» (enclosure) که منظور از آن، حصار کشیدن به دور زمین های با مالکیت خصوصی بود که از خلال آن بسیاری از زمین های عمومی روستاها نیز از دسترس روستائیان خارج شده و امکانات زیست برای روستاییان فقیر تقریبا ناممکن شد و فقر ابعادی غیر قابل تحمل برای آنها پیدا کرد و بنابراین همه آنها را روانه شهرها کرد. در ایران، مساله با اصلاحات ارضی شروع شد که با تکه تکه کردن زمین به واحدهای بسیار کوچک در شرایطی انجام شد که این امر با ساختار کشاورزی در ایران در تضاد قرار داشت و به ورشکستگی کشاورزان خرده پا و کوچ آنها به شهرها منجر می شد. اما در کنار این مساله، جذابیت های شهری نیز نقشی اساسی داشتند. بدین معنا که شهرها با ورود عناصر مدرنیته درونشان، نه فقط می توانستند امکانات بسیار بیشتری برای رفاه و اوقات فراغت به مردم بدهند، بلکه با تمرکز ثروت در خود سبب می شدند تعداد مشاغل «انگلی» و غیر تولیدی ولو شکننده و غیر مستمر زیاد شوند. بنابراین انتخاب چندان سخت نبود، مساله بر سر آن بود که روستا نشین ها در روستاهایی رو به ویرانی از فقر و بدون هیچ جذبه ای باقی بمانند و یا روانه شهری پر زرق و برق شوند و شانس خود را در آنجا بیازمایند، شهرهایی که در آنها آنقدر افراد ثروتمند زندگی می کردند که با خدمتگزاری به ایشان می توانستند حداقل درآمدی بیشتر از روستای خود داشته باشند و در عین حال از برخی از مزایای رفاه شهری نیز برخوردار شوند.
در ابتدای انقلاب جهاد سازندگی تلاش کرد که به گونه ای «توسعه روستایی» دامن بزند و با آبادکردن روستاها از مهاجرت از آنها به طرف شهرها جلوگیری کند. اما این تلاش ها هر چند تا مدتی و بیشتر تا اواخر جنگ تا حدی موثر بودند، تاثیر خود را بعد از این زمان از دست دادند زیرا از یک طرف بودجه لازم برای تداوم بخشیدن به ساخت و سازهای روستایی وجود نداشت و ثانیا، رشد شهرها به دلیل ثروت بسیار وسیع نفتی به حدی بود که اغلب روستاها را درون خود می گرفتند و به بخشی حاشیه ای از خود تبدیل می کردند. روستاهایی هم که فاصله زیادی با شهرها داشتند، به دلیل ورود به منطق شدیدا لیبرالیستی فاقد ارزش برای سرمایه گزاری به حساب می آمدند و در نتیجه رو به ویرانی می رفتند. از طرف دیگر سوداگری بر زمین از نیمه دهه ۱۹۷۰ و ابتدای دهه ۱۹۸۰ به حدی بالا گرفت که خرید و فروش زمین های روستایی و حرکت شهرنشینان برای استقرار و اقامت در روستاها و ویلاهای شخصی شان آغاز شد. بدین ترتیب ما با پهنه هایی چون بسیاری از زمین های شمال کشور، و مناطقی چون کلاردشت و لواسانات روبرو شدیم که شهرنشینان جای روستاییان را گرفتند و آنها چاره ای نداشتند جز آنکه روانه شهرها و حاشیه های فقر زده آنها شوند به جز گروه اندکی از روستاییان که با فروش زمین هایشان به درآمدهای خوبی رسیدند و روانه شهرها در مناطق بهترشان شدند.
۴- نتایج اقتصادی، اجتماعی و نیز امنیتی خالی شدن روستاها، به ویژه در مناطق مرزی از دیدگاه شما چیست؟
نخست باید به این نکته توجه کرد که مهاجرت به شهر ها و به عبارت دیگر بالا رفتن نرخ شهر نشینی به خصوص در کشوری مثل ما که دارای درآمدهای بالای مالی است ، امری اجتناب ناپذیر است و بحث ما بر سر اصل قضیه نیست بلکه به چگونگی روند این جریان و شدت آن بر می گردد. ایران کشوری بوده و هست که به دلیل قابلیت ها و ثروتی که دارد چاره ای جز شهری شدن تقریبا صد در صد ندارد اما این امر می توانست در فرایندی بسیار طولانی تر از آنچه اتفاق افتاد، روی می داد. در این صورت ما با چنین مشکلات گسترده ای در سطح شهرها روبرو نبودیم و بهتر می توانستیم حضور روستاییان در شهر و همزیستی میان آنها با شهرنشینان را کنترل و مدیریت کنیم. اما امروز با آسیب هایی جدی در این زمینه روبرو هستیم به صورتی که شهرهای ما تبدیل به روستاهایی بزرگ شده اند و روستاهایمان تبدیل به شهرهایی کوچک و هر دو، از وضعیت خود رنج می برند و مردمشان از موقعیت های زیستی خود راضی نیستند.
اما به طور خاص از وضعیت مرزی نام بردید: در این وضعیت ما عاملی تشدید کننده در آسیب ها نیز داریم و آن نزدیکی به مرز است. البته نزدیکی به مرز لزوما و به خودی خود یعنی ذاتی، عاملی منفی به حساب نیامده و می تواند در بسیاری از موارد عاملی مثبت و سازنده برای یک پهنه سرزمینی باشد. اما وقتی که مرزها در کنار کشورها و پهنه هایی قرار داشته باشند که دارای مشکلات ساختاری، فقر، جنگ زدگی و انواع دیگر تخریب زایی هستنند، این ها همگی به عواملی منفی هبدل می شوند که بر پهنه های مرزی ما ضربه می زنند. متاسفانه مرزهای ایران جز در مورد مرزهای خلیج فارس که آن هم با موقعیتی پر تنش و حضور دائم قدرت های بزرگ روبرو بوده ایم، مرزهایی هستند با کشورهایی که در طول سی سال گذشته همیشه در موقعیت های نامطلوب بوده اند: در شرق وضعیت بی ثباتی و هرج و مرج و نظامی گری و قبیله گرایی در پاکستان و وضعیت جنگی و تخریب کامل کشور افعانستان را داریم. در غرب نیز موقعیت های بسیار آسیب زای عراق را. شاید تنها در مرزهای خود با ترکیه و در شمال با کشورهای مشترک المنافع با روسیه (آن هم در چند سال اخیر) وضعیت بهتر باشد. اما اکثریت روستاهای ما اتفاقا در همین دو محور شرقی و غربی قرار دارند. و در همه موارد ما را با مشکلات بی شماری روبرو می کنند که کمترین آنها مساله قاچاق مواد مخدر (در شرق) و قاچاق محصولات غیر قانونی (در غرب) به شمار می آیند. اما وضعیت های بسیار پر تنشی به خصوص در مرزهای سیستان و بلوچستان دائما پهنه های ملی ما را تهدید می کنند. از این رو، تخریب روستاها در شرایطی که ساخت شهرها به دلایل بی شماری عموما در ای مناطق ناممکن است، یعنی تبدیل شدن زمین ها و سکونتگاه های روستایی به بیابان هایی بی سکنه که خطرناک ترین موقعیت ها را برای یک کشور تشکیل می دهد. هم از این رو، رسیدگی به وضعیت و بهبود موقعیت مناطق مرزی باید جزو اولویت های اصلی ایران باشد و بودجه های خاصی برای این کار باید در نظر گرفته شود زیرا این روستاها و این شهرهای مرزی در واقع بهترین محافظت کنندگان از تمامیت استقلال کشور و حتی مرزهای فرهنگی برای جلوگیری از نفوذ عناصر مخرب فرهنگی به حساب می آیند.
۵- از نظر شما برآورده نشدن انتظارات و آرزوهای جمعیت حاشیه نشین چه پیامدهایی به دنبال خواهد داشت؟
اگر مبنای خود را برای پاسخ دادن به این پرسش تجربه جهانی در نظر بگیریم. می توایم به روشنی و تقریبا بدون شک و تردید به آن پاسخ دهیم. در کشورهای توسعه یافته شهرهای اقماری و توسعه نایافته و بافت های فقر زده حاشیه شهرهای بزرگ همیشه بهترین زمینه را برای رشد عوامل تنش و شورش های شهری به وجود آورده اند. تقریبا تمام شورش های شهری در کشورهای فرانسه، انگلستان ، آمریکا و آلمان در طول چند دهه اخیر ریشه از این مناطق گرفته است و هر اندازه مدیریت این مناطق حاشیه ای بهتر بوده است خطر شورش ها نیز کاهش یافته است. هر یک از این شورش ها نه تنها میلیاردها دلار زیان مالی به همراه داشته اند بلکه در دراز مدت سبب افرایش شکاف و عمیق تر شدن گسل های اجتماعی بین این حاشیه ها و شهر اصلی موثر بوده اند یعنی در بالا بردن خطر و میزان تخریب احتمالی شورش های بعدی و البته به این امر باید بالا بودن میزان جرم و جنایت در این مناطق را نیز اضافه کرد. پدیده ای که مربوط به همین سال های آخر می شود، رشد حرکات تندروی مذهبی سلفی و وهابی از این مناطق است : همه می دانند که بسیاری از جوانان محروم این مناطق بوده اند که امروز به صف جنایتکاران داعش پیوسته اند و حتی اگر داعش شکست بخورد به هنگام بازگشت به کشورهایشان این جوانان بزرگترین خطر برای امنیت و صلح سرزمین های خود به حساب خواهند آمد و بدون شک تنش های منطقه خاور میانه را به کشورهای خود می کشانند. در کشورهای در حال توسعه نیز مناطق حاشیه ای، مرکزی برای اکثر شورش ها، جنگ های داخلی ، نا امنیتی و خشونتی هستند که در پی مقاومت مردم این پهنه های در برابر یورش بی رحمانه مناطق دارای سلطه انجام می گیرند. در نهایت باید گفت که سودی که نولیبرالیسم ادعا می کند با اخراج فقرا از شهرهای بزرگ با افزایش قیمت زمین و عایدات شهری به دست می آید به بهای افزایش هزینه های دولتی در حوزه امنیت و سرکوب پلیسی است که دارای اثرات به شدت منفی اجتماعی هم هستند.
۶- برآورد شما از میزان جرایم و آسیبهای اجتماعی در این مناطق چقدر است و این مساله را تا چه حد جدی می دانید؟
مساله بسیار جدی است و هر اندازه آن را بیشتر نادیده بگیریم، در آینده باید بهای بیشتری بابت این بی توجهی پرداخت کنیم . تجربه کشورهایی مثل فرانسه، می تواند به ما در این زمینه کمک کند. در فرانسه، بی اهمیت تلقی کردن موضوع حاشیه نشینی از پس از جنگ جهانی دوم تا دهه ۱۹۸۰ سبب شد که امروز با پهنه هایی چنان گسترده از حاشیه ای شدن و انفراد اجتماعی روبرو باشیم که دیگ نه امکان تغییر آنها وجود دارد و نه می توان مدیریتشان کرد و طبعا همه دولت ها در این کشور از راست گرفته تا چپ در این ناتوانی شریک هستند و جز اصلاحاتی سطحی انجام نداده اند. بهای این امر نیز برای احزاب متعارف چپ و راست، رشد احزاب فاشیست و نژادپرست بوده است. در یک کلام، مساله به معضلی حل نشدنی تبدیل شده است. این خطر ما را نیز به شدت تهدید می کند، البته نه به شکل قومی، بلکه به شکل اختلاف طبقاتی، و لذا باید هرچه بیشتر سیاست های نولیبرالی به کنار نهاده شده و سرمایه گزاری گسترده ای در بخش هایی همچون آموزش و پرورش ، بهداشت، خدمات شهری اساسی(آب، برق، فاضلاب، گاز) و حمل و نقل شهری انجام بگیرد و برای این کار دولت بهتر است به جای آنکه همچون همیشه بخواهد همه کارها را با کارایی اندک، خودانجام بدهد، آنها را به صورت گسترده ای به سازمان های غیر دولتی یا سمن ها بدهد که تجربه جهانی نشان داده است بسیار کاراتر و پویاتر از دولت می توانند رفتار کنند.
۷- از دیدگاه شما چالشهای پیش روی مدیریت شهری در مناطق حاشیه شهرهای بزرگ به ویژه تهران چیست و چگونه می توان بر آنها فائق آمد؟
بزرگترین چالش آن است که بدون آنکه اجازه دهیم گرایش ها نولیبرالی و باور به ایجاد نظم و مدیریت از طریق سخت گیری های اقتصادی، سلسه مراتب قدرت و دیدگاه امنیتی و پلیسی حاکم شود، بتوانیم با ابزارهای فرهنگی، اجتماعی و آموزشی و با دخالت گسترده و حمایت شده انجمن های مدنی در این مناطق، سالم سازی و توسعه آنها را تامین کنیم. امروز هنوز برای این کار فرصت هست اما هر اندازه شهرها بزرگتر شوند، هر اندازه روابط پولی و اختلاف ثروت در کشور بیشتر شود، هر اندازه ارزش های اخلاقی و دینی بیشتر تضعیف شوند، ما ابزارهایی بی مانند و بسیار موثر را برای بهبود وضعیت از دست می دهیم و خود را با کلاف سردرگمی روبرو خواهیم دید که بسیار مشکل ممکن است از آن رهایی یابیم. دیدگاه های تحقیر آمیز و اشرافی گرایی که امروز نسبت به این مناطق وجود دارد، باید کنار گذاشته شود و باید همه بپذیرند که مردم ما در هر کجا که باشند و با هر موقعیت اقتصادی که داشته باشند، بخشی از مردم ما و شهروندان این کشور به حساب می آیند و اگر ما نتوانیم سلامت، بهداشت، آموزش، کار، امنیت اجتاعی و شهری، خدمات اساسی و حمل و نقل مناسب را برای همه آنها تامین کنیم، هر اندازه هم ثروت در دست عده اندکی جمع شود، باید بدانند که هیچ ضمانتی وجود ندارد که بتوانند آن ثروت را حفظ کنند و به نسل پس از خود منتقل کنند، چون سیستم به صورت عمومی شکننده و همه افراد درون آن، و نه فقط فقرا، در معرض خطری سخت قرار دارند.
این گفتگو با همشهری ماه انجام گرفته است.