مفاهیم جنس و جنسیت در مطالعات جنسیتی از اهمیت بسیاری برخوردار هستند؛ هر دو منجر به تمایز میان زنان و مردان از یکدیگر می شوند، اما یکی از منظر ویژگی های زیستی و دیگری از منظر گفتمان های جنسیتی که صفات مرتبط با زنانه بودن و مردانه بودن را می سازند. فرهنگ جنسیتی مجموعه ای از ارزش ها، باورها و انتظاراتی است که برای زنان و مردان تعریف می شود. زنان و مردان بنابر آنکه چگونه فرهنگ پذیر می شوند به ایفای نقش های جنسیتی خود می پردازند و اگر نقش آن ها در جهت ارزش ها و باورهای فرهنگ باشد، تقویت کننده های مثبت برای ادامه ی ایفای نقش خود دریافت می کنند و در غیر این صورت با مجازات، تنبیه و یا طرد از سوی فرهنگ مواجه می شوند. منظور از فرهنگ تنها ساختارهای پهن دامنه در جهت دهی و کنترل نقش افراد نیست، بلکه ساختارهای خرد مانند خانواده نیز در جهت حفظ ارزش ها، باورها و کنترل مجموعه رفتارهای فرزندان خود که در تناسب با فرهنگ است، نقش بسیار مهمی را ایفاء می کنند. فرهنگ مردسالارانه مجموعه ای از باورها و عقاید در جهت نابرابری میان زنان و مردان است که انتظارات و نقش های مختص به خود را در گفتمان زنانه و مردانه شکل می دهد. حال سوال این است که فرهنگ مردسالارانه چگونه زنان را مستعد ابتلا به برخی اختلالات شخصیت روانی از جمله اختلال شخصیت وابسته می کند.
اختلال شخصیت وابسته یکی از آسیب های روانی موجود در زمره ی اختلالات شخصیت است که با ویژگی هایی همچون نیاز مفرط و فراگیر برای رسیدگی به دیگران، رفتار مطیعانه ، منفعل بودن و ترس از جدا شدن تعریف می شود. در این اختلال فرد از آن جهت که احساس بی کفایتی و عدم استقلال می کند، در تلاش است تا با چسبیدن به روابط بین فردی نیازهای خود را تامین کند. درمان مبتنی بر این اختلال نیز بر مبنای افزایش اعتماد به نفس درمانجو است که منجر به شکل گیری تصمیم گیری مستقلانه در او می شود. بنابراین جرات آموزی یکی از مفاهیم مهم در رابطه با درمان این اختلال است. اما زنان چگونه در بستر فرهنگ مردسالارانه مستعد ابتلا به این اختلال شخصیتی می شوند؟ در واقع یادگیری که یکی از فرایندهای مهم زیربنایی شخصیت است، تحت تاثیر محیطی که فرد در آن رشد می کند شکل می گیرد. در نتیجه محیط های متفاوت ، فرهنگ های متفاوتی دارند که در شکل گیری شخصیت و تعیین آنچه که برای افراد هنجار و یا ناهنجار در نظر گرفته می شود، ایفای نقش می کنند. در فرهنگ مردسالارانه منع زنان در ایفای برخی از فعالیت ها بیشتر از مردان است که این موضوع خود منجر به تضعیف اعتماد به نفس آنان می شود. علاوه بر این از آن جهت که برای زنان ایفای نقش های مخالف با فرهنگ که در جهت برابری با مردان صورت می گیرد، با طرد بیشتری از سوی ساختارهای خرد و پهن دامنه مواجه می شود، محدودیت های بیشتری را در جهت فعالیت های متفاوت تجربه می کنند که خود منجر به کاهش تصمیم گیری مستقلانه در آنان می شود. مردان در این فرهنگ به دلیل دریافت تعداد بیشتری از تقویت کننده های مثبت، اعتماد به نفس بیشتری را در طی زمان کسب می کنند و زنان به دلیل عدم دریافت این تقویت کننده ها، احساس عدم استقلال می کنند و نیاز وابستگی بیشتری به مردان برای رسیدن به اهداف در آنان شکل می گیرد.
نوشتههای مرتبط
علاوه بر این باید در نظر داشت که در فرهنگ مردسالارانه، زنان حتی اگر فرصت یادگیری و رشد در خانواده هایی را داشته باشند که شرایط ایجاد فرصت عمل برابر را برای آنان تسهیل می کنند، باز هم با طرد اعضای دیگری از فرهنگ مواجه می شوند. در واقع منظور از این اعضاء صرفا مردان نیستند و گاهی زنان نقش مهم تری را در بازتولید فرهنگ مردسالارانه از طریق طرد زنان دیگر ایفاء می کنند. در پایان باید در نظر داشت که فرایند تعمیم سازی در این زمینه کارا نخواهد بود و نقش زنانی که به عنوان کنشگران فعال برخلاف این فرایند عمل می کنند نیز حائز اهمیت است.
منابع :
– بارلو، دیوید. اچ ؛ دیروند، وی. مارک “آسیب شناسی روانی” ترجمه : مهرداد فیروزبخت (۱۳۹۵)، تهران: نشر رسا.
– هولمز، ماری “جنسیت در زندگی روزمره ” ترجمه : محمد مهدی لیبی (۱۳۸۹) ، تهران: نشر افکار.