درگذشت جلال ستاری
مرگ در اکثر فرهنگهای جهان، یکی از چهار مرحلۀ گذاری است که آرنولد وان جنپ و سپس ویکتورترنر به مثابه بحرانهای بزرگ زندگی بر آن تاکید داشتهاند. این مراحل، زایش، بلوغ، ازدواج و مرگ هستند. در هر گذار، انسان با بحرانی بزرگ روبرو میشود و باید به نوعی خود را برای ورود به جهانی جدید، با مشخصات و ویژگیهای تازه آماده کند. اما در میان این چهار مرحله، مرگ، ویژگی بزرگی دارد و آن این است که پس از آن یا فراموشی کاملی که برابر دوزخ است در انتظار فرد است و یا تداوم یافتنی بیش و کم در ذهن زندگان و در قالبهای گوناگون. فراموشی مجازاتی بزرگ است چون مرگی دوباره، مجازاتی در انتظار کسانی که در زندگی جز به خود و رفاه و آسایش خویش نیاندیشیدند، هیچ تعهدی را نپذیرفتند، هیچ کار خیری نه برای خانواده و نزدیکان و نه برای جامعه خویش نکردند. چنین دوزخی، حتی میتواند در قعر خود، جایگاه کسانی باشد که در طول حیات خویش به جامعه و نزدیکان خویش نیز زیان رساندند، آنها اگر هم فراموش نشوند، به الگوهای منفی برای زندگان آینده بدل خواهند شد: سرنوشتهایی که باید همه از آنها پرهیز کنند: سرنوشت جنایتکاران، دیکتاتورها و مستبدان، چنین دوزخی است. اما کسانی نیز هستند که مرگ برایشان دروازهای گشوده است برای آنکه عمرجدیدی را در ذهن دوستان و نزدیکان و یا کل جامعه خود و حتی جهان دنبال کنند. این همان مفهومی است که هانا آرنت، به آن با عنوان «جاودانگی» یاد میکند. به باور آرنت هر انسانی به همان میزان که تاثیر مثبتی بر زندگی دیگران داشته باشد، به همان میزان نیز به «جاودانگی» خواهد رسید. از این رو، وی بر آن است که هرچند مرگ فیزیکی، ناگزیر است، جاودانگی نیز البته در درجهای بسیار متفاوت در دسترس همگان هست: یک انسان ساده با خوبیهایی که به فرزندان، دوستان و نزدیکانش کرده، تداوم مییابد. اما یک متفکر میتواند با هزاران یا میلیونها تاثیری که با آثار ادبی، هنری، علمی یا با شاگردانی که مستقیم یا غیر مستقیم تربیت کرده، پایدار بماند. جلال ستاری از چنین شخصیتهایی بود. وی فرزندانی بیولوژیک نداشت، اما شمار فرزندان معنوی و فکری او سر به صدها هزار نفر میزند و در طول زندگانی جدیدی که از این پس ادامه خواهد یافت، این شمار دائماً افزایش خواهد یافت.
ستاری را عموماً به عنوان اسطورهشناس معرفی میکنند، که نادرست نیست، اما به باور من باید او را بیشتر از اسطورهشناسی در معنای کلاسیک آن، برای مثال در نزد متفکرانی چون کامپبل و پراب، در علوم اجتماعی و انسانی، بازشناسیم. از میان بیش از صد کتابی که از وی به جای مانده اند، تقریباً نیمی ترجمه و نیمی تألیف و پژوهشهایش هستند. این خود یکی از درسهایی است که باید از زندگی وی گرفت یعنی برخلاف آنچه امروز شاهد هستیم، کسانی که توانایی تحلیل و تفکر دارند خود را به ترجمه محدود نکنند، زیرا ترجمه کار و مهارتی بسیار تخصصی است و به دلسوزی و فداکاری زیاد و البته به شناخت زبانی بالا هم در زبان مبدا و هم در زبان مقصد و شناخت زیادی از موضوع آن نیاز دارد. اما به رغم همه اینها، آینده ترجمه بدون شک در ترکیبی از ترجمههای خودکار مبتنی بر هوش مصنوعی و ترجمههای انسانی بسیار تخصصی به ویژه در زمینههای هنری و ادبی قرار میگیرد و نه در تفکری خلاق. اما در نسل ستاری و حتی ما، هنوز یک پژوهشگر و یک فرد دانشگاهی ناچار بود بخش نسبتاً بزرگی از وقت خود را صرف ترجمه کند تا ما بتوانیم به زبان قدرتمند و میراث بزرگی برسیم که برای نسل مترجمان حرفهای بعدی و همه اندیشمندان این زبان باقی بگذاریم و این کاری بود که دقیقا ستاری کرد، یعنی از ابزار ترجمه هم برای گسترش و تعمیق این میراث استفاده کرد و هم برای معرفی مهمترین متفکران جهان به ایرانیان. اگر خواسته باشیم فهرستی از این متفکران در اینجا بیاوریم باید صفحات زیادی را به این کار اختصاص دهیم، ولی تنها ذکر چند مورد کفایت میکند: شخصیتهایی چون رژه کایووا، گوستاو یونگ، گاستون بشلار، رژه باستید، ژرژ دومزیل، و … تنها اندکی از شمار بزرگ صاحبنظرانی بودند که ستاری در گستره بزرگ آثارش به ایرانیان معرفی کرد.
نوشتههای مرتبط
و در کنار ترجمه، جلال ستاری به سوی بررسی و تحلیل آثار کلاسیک ادبیات فارسی و به صورتی محدودتر، جهان رفت: کتابهای او درباره اسطورهها و افسانههایی چون هزار و یک شب و شهرزاد قصه گو، یوسف و زلیخا، گیلگمش، شیخ صنعان و دختر ترسا و … برخی از این آثار هستند. اما در کنار این سنت تفسیر و تحلیل ادبیات و افسانهها، بخش بزرگی از آثار ستاری نیز به تحلیل هنر به ویژه تئاتر و سیاستهای فرهنگی در دوران پهلوی اول و دوم اختصاص دارد که کاملاً در حوزه علوم اجتماعی قرار میگیرند. بخش دیگری از آثار او نیز همچون جامعهشناسی تئاتر ژان دووینیو، یا فرهنگ و هویت ملی، سیمای زن در فرهنگ ایران، و دو کتابی که درباره نثر داستانی از یک سو، و شعر از سوی دیگر درباره تهران تألیف کرد، نیز از آثاری هستند که کاملاً قابل طبقهبندی در زمینه جامعهشناسی ادبیات به شمار میآیند. در یک کلام، تعادلی که جلال ستاری توانست از یک سو میان ترجمه و تالیف و پژوهش در آثار خود، و از سوی دیگر در میان حوزههای گوناگون فرهنگ که به آنها میپرداخت، ایجاد کند، رابطهای بین رشتهای در سپهر فکری ایران را تقویت کرد و همین، از او یک شخصیت استثنایی، هم در دانش عمومی فرهنگ و هم در دانش چندین حوزه تخصصی فرهنگ نظیر ادبیات کلاسیک و اسطوره ساخت.
و سرانجام بر نکته دیگری تأکید کنیم که نباید آن را کوچک پنداشت و شاید کمتر کسی به آن توجه داشته و آن اینکه ستاری، همانند بسیاری از اهل فرهنگ و دانش، پیش از انقلاب در مقام یک مشاور دلسوز فرهنگ، تمام تلاش خود را به کار میگرفت تا ارزش فرهنگ را در برابر زورگویی و استبداد نشان دهد و راه درست برای آنکه جامعه به وضعیت فلاکت باری که استبداد برایش به وجود میآورد را به حاکمان آن دوران بنمایاند. حال، اینکه آنها نخواستند این هشدارها را جدی بگیرند، به ذاتِ نظامهای دیکتاتوری برمی گردد که خود ویرانگر هستند. اما نکته مهم این است که پس از انقلاب که وی را به دلیل کژفهمیهای ِ حقیری از کار بر کنار کردند، درست همچون استاد و دوست عزیزمان دکتر نیک گهر، و بسیاری دیگر، نه تنها از پا نیافتاد، بلکه اکثریت مطلق آثارش متعلق به همین دوران بازنشستگی اجباری است که چهار دهه تا آخر حیاتش ادامه یافت. این نیز درس بزرگی است که می توان از وی گرفت. انسان اگر خواسته باشد و اقبال آن را نیز داشته باشد که تربیت مناسبی دریافت کرده باشد، بدون شک میتواند به درجههای مختلف و در سطوح متفاوت، بر زندگی دیگران تاثیر گذارد و جامعه و جهان را بهتر از زمانی که به آن وارد شده است، دستکم در حوزه کار خود، به جای گذارد. این همان «جاودانگی» است که جلال ستاری از آن برخوردار شد؛ و به رغم همه اندوهی که از دست دادن چنین شخصیتهای بزرگ اما فروتنی برای ما دارد، باید خوشحال باشیم که این میراث برجای مانده و تا قرنها برای جامعه ما و جهان باقی خواهد ماند.
یادش همواره زنده و پایدار بماند.
۱۵مرداد ۱۴۰۰
انجمن جامعه شناسی ایران / یادداشت ماه