انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

فاشیسم و گوناگونی فرهنگی (بخش پنجم)

در بخش پیشین دربارهٔ برخی از ویژگی‌های فاشیسم همچون مرد‌محوری یا مرد‌سالاری و زن‌ستیزی بحث کردیم و بر پیوند این ویژگی‌ها با جنگ‌طلبی و خشونت و بی‌رحمی و ساختن تصویر «دیگری» در قالب موجودی هولناک و نفرت‌آور تاکید کردیم. به این ویژگی، باید ضدیت فاشیسم با پارلمالنتاریسم[۱] و نبود چرخهٔ نخبگان در قدرت حاکم و اقتدارگرایی و ضدیت با دموکراسی را نیز بیفزایم: گرایش‌های فاشیستی همیشه ضدیت خود را با دموکراسی و آزادی فردی و اجتماعی و به خصوص با تکثر حزبی نشان داده‌اند. فاشیسم نه با نفس حزب، بلکه با تکثر حزبی مخالف‌اند زیرا باور به نظام تک‌حزبی دارند. در یک کلام فاشیسم به صورت پایه‌ای با مفهوم تفاوت در میان افراد، در سبک زندگی و تفاوت در عقاید مخالف‌ است‌.

از سویی دیگر باید بر باور فاشیسم به داروینیسم اجتماعی تاکید کرد: داروینیسم اجتماعی مفهومی است که از نظریه داروین گرفته شده، اما داروین در نظریه خود به موضوع تحول و تطور بیولوژیک موجودات زنده توجه داشت و از بقا اصلح، یعنی باقی ماندن موجوداتی سخن می‌گفت که در طول تاریخ تحول توانسته بودند با تغییرات شرایط بیرونی بهتر خود را انطباق دهند، اما داروینیسم اجتماعی که ربطی مستقیم به داروین ندارد، و کسانی که به آن باور دارند برای تعریف خود از آن واژه استفاده نمی‌کنند، همین استدلال را در روابط اجتماعی به کار می‌برند: یعنی به گونه‌ای «رقابت طبیعی» بین کنشگران اجتماعی اعتقاد دارند که قوی‌ترها در آن پیش می‌روند و ضعیف‌ها عقب می‌مانند. فاشیسم این ایده را با موقعیت نژادی و قومی نیز انطباق می دهد، به عبارت دیگر بر آن است که قدرت و ضعف به نژاد کنشگران ربط دارد. در اینجا با مفهوم مبتذلی روبه‌رو هستیم که از آن با نام «قانون جنگل» یاد می‌شود. افراد قوی‌تر به نژادی تعلق دارند که «ذاتا» و به دلیل برخورداری از «خون برتر» باید بر ضعیف‌تر‌ها غالب باشند. بنابراین طبیعی‌ست که از این ادعا اندیشه‌های وحشتناکی بیرون آمده است مانند اوژنیسم[۲] یا به‌نژادگرایی که ما به صورت گسترده در فاشیسم مشاهده می‌کنیم، آن‌ها از این مفهوم به‌عنوان حرکتی به سوی به‌سازی و سلامت اجتماعی بهره ‌بردند، آن‌ها بیمار‌های ناعلاج را از بین می‌بردند یا اخته می‌کردند و اجازه نمی‌دادند که ازدواج کنند، تا بتوانند به‌شکل گسترده‌ای به باور خودشان «اصلاح نژادی» داشته باشند.

در آلمان نازی به ‌نژادگرایی که در ابتدای قرن بیستم در اغلب کشورهای اروپایی و آمریکا وجود داشت، به سیاست رسمی دولتی تبدیل شد: آن‌ها افرادی از نژادهای دیگر را دستگیر و روانهٔ اردوگاه‌های مرگ می‌کردند، تا به قول خودشان بتوانند بهترین آدم‌ها از بهترین نژاد حفظ و پرورش دهند. این «نخبه‌گرایی» یکی از مهم‌ترین خصوصیات فاشیسم است که در نهایت منجر به سلسله‌مراتبی شدنِ جامعه می‌شود.

به نژادگرایی و پرورش «نخبه» تا بیشترین حد امکان، از اصولِ فاشیست‌ها است، با این انگاره که باید افرادی تربیت شوند تا قابلیت و تواناییِ قرار گرفتن در صفوف نخست به پیشوا را داشته باشند و در قالبی قرار گیرند که از آن نمایش مثبت و نمایش قدرت در بالاترین موقعیت؛ یعنی پیشوا تعریف می‌شود، مانند موسیلینی ،هیتلر و غیره.

در تاریخ سینما، «دیکتاتور بزرگ» نام فیلم سینمایی است که چارلی چاپلین در سال ۱۹۴۰ ساخته است و شخصیت هیتلر و موسولینی را به سخره می‌گیرد. تمرکز بر پیشوا از آن رو اهمیت دارد که کیش‌شخصیت یکی از مضامین مهمی‌ است که ما در فاشیسم می‌بینیم؛ یعنی شخصیتی که در رأس جامعه قرارمی‌گیرد و همه چیز باید از او آغاز شود، اوست که محورِعالم و سرآغاز تمام خوبی‌ها و قدرت‌ها است، او سرچشمهٔ نعمت‌هایی است که فرا می‌رسد و نمایندهٔ خداوند بر زمین است، از این رو تمام دستور‌ها از جانب او صادر می‌شود. وجود پدیده‌ای به نام کیش شخصیت در نهانِ خود پوپولیسم یا عامه‌گرایی را به‌همراه دارد، یعنی صحبت کردن ازمردم، دفاع کردن ازمردمی‌ که مثلاً حقیقت را می‌گویند؛ اما از همین جا زمینهٔ ضدروشنفکر‌گرایی[۳] فاشیسم آشکار می‌شود، چرا؟ چون روشنفکرها[۴] به نوعی «نخبه» هستند؛ اما نخبگانی نه بر اساس تعریف حاکمیت از «نخبه» که فراگیرانه علیه دولت‌اند، گرچه گفتنی است بسیاری از روشنفکران نیز وجود دارند که برای دولت کار می‌کنند، متخصصانی که برحسب لزوم متخصصان علوم ‌اجتماعی نیستند؛ بلکه متخصصان، فنی و علمی‌اند که در اختیار دولت و در خدمت دولت هستند؛ البته مقصود ما از نخبگان ضد قدرت، این افراد نیستند، منظور ما روشنفکران علوم اجتماعی و انسانی هستند، علومی که تمام سیستم‌های فاشیستی و دیکتاتوریِ مستبد اولین هدفشان درگیری و نابودیِ آن‌ها است به گونه‌ای که در سیستم‌های فاشیستی و کودتاهای نظامی که در آمریکای لاتین دهه ۱۹۷۰، انجام می‌شد، اولین جایی که می‌بستند دانشکده‌های علوم اجتماعی ،سیاسی و علوم انسانی بود. یا در سیستم‌های توتالیتر چپ که ضدروشنفکرگرایی آشکاری داشتند همچون در بین خمرهای سرخ[۵] این جنون ضد روشنفکری تا جایی پیش می‌رفت که افراد عینکی را می‌کشتند چون معتقد بودند آن‌ها باسواد هستند و تحت تاثیر تبلیغات غرب؛ البته سرآغازِ این موضوع بر خلاف آن چیزی که بارها گفته شده است، از خمرهای سرخ نیست؛ بلکه در آلمان و دورهٔ هیتلریسم است ،در آن زمان افراد دستگیر شده که به اردوگاه می‌رفتند، نازی‌ها می‌خواستند بدانند آن‌ها که هستند؟ شغلشان چیست؟ و اگر فردی عینک داشت او را می کشتند، چون فکر می‌کردند روشنفکر و اهل سواد و دانش و کار فکری است؛ بنابراین پوپولیسم در ضمیرِ خود ضدروشنفکرگرایی دارد.

فاشیست‌ها ادعا می‌کنند که از مردم دفاع می‌کنند، آن‌ها خُرده می‌گیرند که روشنفکران با زبانی بیگانه‌وار سخن می‌گویند، که عامهٔ مردم آن را درک نمی‌کنند، آن‌ها برجِ عاج‌نشین، مغرور و خودبین هستند. همهٔ این نسبت های ناروا را می‌زنند تا بگویند این ماییم که طرفدار مردم هستیم، ما به زبان عموم مردم سخن می‌گوییم و مردم را درک می‌کنیم. این نکته ما در اشکال فاشیسم جدید نیز می‌بینیم چنان‌که ترامپ یکی از دلایل موفقیت‌اش این بود که با زبانی عامیانه سخن می‌گفت. زبان‌شناسان معتقد‌اند او با زبانی سخن می‌گفت که حتی زبان واقعیِ خود ترامپ هم نبود، گرچه انسان با‌فرهنگی نیست؛ اما عامی هم نیست ولی آنقدر زیرک بود که بداند باید از زبانی بسیار سطحی استفاده کند که مردم کوچه و خیابان و برخی از شهرهای آمریکا همچون ایالات مرکزی که بیشتر مردم روستایی هستند و غالباً تحصیلات هم ندارند او را از خود بدانند و بگویند ترامپ از خودِ ماست و همچون ما سخن می‌گوید، نه مثل نیویورکی‌های تحصیلکرده و یا استادان دانشگاه و روشنفکران.

پوپولیسم، موسیقی و هنر پوپولیستی را تشویق می‌کند، نه بدین معنا که لزوماً موسیقی یا هنری که آن‌ها معرفی می کنند بد است یا خوب است، در‌واقع موضوع چیزِ دیگری‌ست. موسیقی، تأتر، ادبیاتِ غیر‌پوپولیستی به‌یقین پیچیده‌تر از محصولات هنریِ پوپولیستی است ؛اما اینها با هم در تضاد نیستند؛ بلکه با هم متفاوت‌اند و بدان معنا نیست که مردم عادی نمی‌توانند از ادبیات، سینما و تأترِ فاخر استفاده کنند؛ بنابراین توجه داشته باشیم که در تضاد قراردادن این دو با یکدیگر شگردِ پوپولیستی است و برای ایجاد مباینت با گروه روشنفکران و هنرمندان نخبه است؛ البته تأکید می‌کنم که منظورمان سلبریتی‌[۶]ها نیستند، چون سلبریتی خودش ابزار پوپولیستی است منظور هنرمندان شایسته‌ای‌ هستند که هنرشان برای تلاش و تجربه و زمان فراوانی‌ست که صرف کرده‌اند و این موضوع نیز یکی از مشخصات بارز فاشیسم است.

رابطهٔ فاشیسم با اسطوره و دین یکی دیگر از مسائلی است که در فاشیسم مشاهده می‌شود. در آلمان هیتلری یا در ایتالیای موسیلینی یا دراسپانیای فرانکو و غیره فاشیست‌ها خودشان را ضد دین نشان ندادند؛ حتی کلیسا هم با آن‌ها درگیر نمی‌شود، اما فاشیست‌ها به نوعی تمایل دارند که ایدئولوژی خودشان را به عنوان یک دین جدید مطرح کنند؛ بنابراین از این نقطه‌نظر آن‌ها ضددین‌گرا[۷] و به دنبال ساخت دین جدید هستند. فاشیسم علاقه به ساخت اسطوره‌گرایی گذشته دارد؛ یعنی ساختن گذشتهٔ طلایی و وجود قهرمانانی که باید به آن افتخار کرد، مثلاً در آلمان می‌بینیم، از اسطوره‌های نوربیک در شمال آلمان، قهرمانانی خیالی می‌سازند و در ساخت پروپاگاندا استفاده می‌کنند. در ایران هم شاهدیم که فاشیست‌ها به ایران باستان بازمی‌گردند و قهرمانانی خیالی می‌سازند، تا بتوانند سیاست‌های نژادپرستانهٔ خود را اعمال کنند و در مبارزات خود علیه اقلیت‌های دینی و قومی بهرمند شوند.

و سرانجام رابطهٔ فاشیسم با سرمایه‌داری است‌. فاشیسم در عین حال که سرمایه‌داری را محکوم می‌کند؛ ولی با آن رابطهٔ خاصی دارد به نوعی سرمایه‌داری را از سیستم خود خارج نمی‌کند، به طورمثال فاشیست‌ها در جنگ جهانی دوم دقیقاً می‌دانستند سرمایه در کجا قرار دارد از همان ابتدا که فاشیست‌ها در آلمان به قدرت رسیدند، با زیرکی شروع به دستگیریِ یهودیان ثروتمند کردند، از آن‌ها پول می‌گرفتند تا اجازهٔ خروج از آلمان را صادر کنند.

در همین راستا باید بدانیم که رابطهٔ متناقض با هنر و سرمایه یکی دیگر از جنبه‌های فاشیسم است. همان زمان که فاشیست‌ها با هنر مدرن مخالفت می‌کردند وآن را پست و فرمایه می‌پنداشتند، در فرانسه آثار مدرن را دزدیدند و به آلمان بردند؛ زیرا می‌دانستند که این آثار ارزشمند هستند، گرچه فرانسه بعدها آن‌ها را پس گرفت.

مسئله پروپاگاندا که در طول این مباحث بسیار به آن باز خواهیم گشت، رابطهٔ تنگاتنگی با فاشیسم دارد، به‌طورمعمول فاشیست‌ها با استفاده از رسانه و تهییج مردم و پروپاگاندا از اسطوره‌ها و نوعی ساخت تخیلی از آینده بهره می‌بردند. پروپاگاندای فاشیستی همیشه از هنر، نقاشی و سینما استفاده می‌کند، به‌خصوص از سینما؛ برای اینکه آینده‌ای طلایی را به تصویر کشد، به باورِ آن‌ها در آینده قهرمان‌ها و پیشواها همه چیز را در دست خود می‌گیرند و این نژادِخاص، جهان را هدایت خواهد کرد و می‌تواند بر همه چیز حکومت کند.

موضوعات نام برده شده که به اختصار شرح دادیم، ویژگی‌ها‌ و گرایش‌هایی هستند که ما در فاشیسم می‌بینیم. ما در مباحث آینده به این موضوعات بازمی‌گردیم: زیرا در تقریبا در تمام اشکال فاشیسم کلاسیک و جدید، این ویژگی‌ها قابل مشاهده هستند. روشن است که هر بار با فرهنگ دیگری به مثابه جارجوب نوعی از فاشیسم روبه‌رو باشیم «دشمن» یا «دیگری مورد نفرت» و «خودی‌ها» عوض می‌شوند، و گاه نوع و شیوه استفاده از پروپاگاندا و بی‌رحمی و خشونت و شعارها، اما پایه‌ها و ساختارها، تقریبا همیشه یکسان هستند.

 

*فاشیسم و گوناگونی فرهنگی/ بخش پنجم/ مقدمه/ ۱۳ بهمن ۱۴۰۱ /درسگفتار ناصر فکوهی /آماده‌سازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: مریم رجبی ـ مهر ماه ۱۴۰۲

[۱] Parliamentarism

[۲] eugenics

[۳] Anti-intellectualism

[۴] Intellectuals

[۵] Khmer Rouge

[۶] celebrity

[۷] Anti-religious