ایتالیا یکی از کشورهای اتحادیهٔ اروپا است. اما در مقایسه با فرانسه و آلمان که از پایههای اصلی قدرت اتحادیهٔ اروپا هستند، قدرت کمتری دارد. ایتالیا از نظر سیاسی کشور بیثباتی است، چنانکه تشکیل و سقوط دولتهای شکننده، در سیاست و حکومت ایتالیا امری رایج و معمول بوده و دولتها پیوسته در آنجا جایگزین میشدند.ایتالیا ۳۰۱ هزار کیلومتر مربع مساحت دارد؛ جمعیت آن حدود ۶۰ میلیون نفر و یکی از پیرترین کشورهای جهان است؛ زیرا با کمبود زاد و ولد و نرخ پایین رشد جمعیت روبهرو است؛ بنابراین یکی از مشکلات اساسی در ایتالیا پیر شدن جمعیت و خالی شدن بسیاری از نقاط غیرشهری است.
ایتالیا از قرن نوزدهم مشکلات متعددی در انسجام ملی خود داشت که همهٔ آنها در بهجود آمدن فاشیسم تأثیر داشتند. به طور نمونه میتوان به موقعیت ژئوپلیتیک آن اشاره کرد، همانگونه که در نقشه مشاهده میشود، ایتالیا با آب احاطه شده است و تقریباً تمام مرزهای آن به جز بخشهایی از شمال کشور، مرزهای آبی است. بر همین اساس شاید انتظار میرفت که ایتالیا سنتی کشتیرانی و قدرتمند داشته باشد و کشوری استعماری شود؛ اما اینطور نبود، بر خلاف فرانسه و اسپانیا و بریتانیا که به اقیانوس راه دارند، ایتالیا این امکان را نداشت و کشوری بسته و در داخل مدیترانه قرار گرفته است؛ از اینرو ایتالیا هرگز جزو کشورهای استعمارگر و بازیگران قدرتمند قرار نگرفت و تنها چند مستعمره کوچک در افریقا داشت.
نوشتههای مرتبط
سرآغاز سرمایه داری جدید از ایتالیا بود. مرکانتیلیسم[۱] یا کالایی و تجاری شدن جهان از شهرهای دریایی ایتالیا و از بنادری آغاز شد که با تمام دنیا تجارت میکردند. همچنین ایتالیا آغازگرِ جنبش فرهنگیِ رنسانس بود: دورانی که شامل رشد و پیشرفتهای هنری و مقدمهای برای نوسازی و مدرنیته شد؛ اما جالب است که ایتالیا به شکل متناقضی از آن کمتر بهره برده است. در مورد تاریخ مدیترانه و سرمایهداری در فاصله قرن پانزده تا بیستم، مطالعات فرنان برودل در مکتب آنال بیشتری ارزش علمی را دارند که حتما استناد به آنها را پیشنهاد میکنیم.
نکتهٔ مهم دیگری که باید بدانیم این است که اتحاد ملی در ایتالیا سال ۱۸۶۱ شکل گرفت و این موضوع در مقایسه با فرانسه که بعداز انقلاب فرانسه یعنی ۱۷۸۹ و حتی پیش از آن در آمریکا یعنی ۱۷۷۵ و در بریتانیا ۱۷۰۷، اتفاق افتاد، بسیار دیررس بود.
زمانیکه در ۱۸۰۱ امپراطوریِ داخلیِ بریتانیا کامل شد و این کشور توانست اسکاتلند، ولز و ایرلند را متحدِ خود کند، آغاز برنامهریزی برای استعمار رفت. حال اگر سال ۱۸۰۱ را مبنا قرار دهیم، ۶۰ سال زودتر از ایتالیا اتحاد ملی شکل گرفته است. ایتالیا را میتوان با آلمان مقایسه کرد که وحدت ملی در ۱۸۷۱ به وجود آمد و بعد دولت وایمار در ۱۹۱۸و رایش سوم که هیتلر است در ۱۹۳۳ شکل گرفتند.
بنابراین این شکل نگرفتن اتحاد ملی موضوعیست که باید بر آن درنگ کرد و آن را یکی از دلایلی به حساب آورد که منجر به شکنندگی سیاسی در ایتالیا شده و این شکنندگی سیاسی در خیلی از موارد پیش زمینهای برای امکان به قدرت رسیدن دولتی اقتدارگرا با کیش شخصیت را فراهم کرده است.
مسئلهٔ دیگر، وجود فرهنگهای متنوع است که در ایتالیا وجود دارد مانند رومیها ، ناپلیها، ونیزیها و سیسیلیها و غیره که با هم تفاوتهای بسیار زیادی دارند؛ حتی از لحاظ زبان و لهجه . آداب و رسوم. و از سویی شکاف بین شمال ایتالیا و جنوب ایتالیا وجود دارد: بدین معنا که بخش شمالی تا مرکز یعنی رم، میلان، ونیز و تمام شهرهای بزرگ شمال ایتالیا تا حتی ناپل از سنتهای مهم شهری ، بهرهٔ بالایی بردهاند، ولی از سوی دیگر بخش جنوبیِ ایتالیا یعنی از ناپل به پایین مانند این است که وارد کشور جهانسومی شویم. بدترین وضعیت هم در سیسیل است که مرکز تجمع مافیا است و یکی از مسائل بزرگ ایتالیا هم در بیثباتی سیاسی بوده و همین امر در تن دادن به فاشیسم از همان ابتدا تا به امروز موثر بوده است.
مافیا، یا فعالیتهای جنایتکارانه سازمانیافته که با نظام خویشاوندی پیوند میخورد، نفوذ بسیاری در ایتالیا و در تمام حوزهها دارد، از قبیل دولت ،سیاست ، ورزش و غیره. بیچونوچرا آشکار است که در ایتالیا مافیا هنوز حرف اول را میزند و دلیل اصلی بیثباتی این کشور و بهمریختگی و توسعه نایافتگیش به مقیاس کشورهای دیگرِ توسعه یافتهٔ اروپا همین موضوع است.
نکتهٔ بعدی وجود واتیکان است، مرکز کلیسای کاتولیک که همواره گرایش سخت مذهبی را در ایتالیا ایجاد کرده است، گرچه امروزه بسیارکمتر شده؛ ولی زمانیکه فاشیسم در حال شکلگیری بود، وجود داشت و بعد از آن تا سالهای دههٔ شصت، کلیسا بسیار قدرتمند و ازجمله منابعی بود که فاشیسم را تقویت میکرد . این الگویی است که ما بعدها در بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین هم میبینیم، در اسپانیا که پیوند میان دولت فرانکو و کلیسا کاملا مشخص است و در آمریکای لاتین هم همینطور، کلیسا خیلی به قدرتهای نظامی نزدیک بود و این وابستگی را از طریق ضدیت با کمونیست توجیح میکرد، با این مضمون که کمونیست آمده تا دین را از بین ببرد.
بنابراین کلیسا باید با همهٔ کسانی که پیرو کمونیست هستند مبارزه کند، قدرتهای فاشیستی هم دائم خودشان را مدافع گروههای مذهبی نشان میدادند. ما در مباحثی که خواهیم داشت شرح میدهیم که این جریانات فاصله زیادی با ارزش های دینی و اخلاقی دارند، چنانچه در عملکرد و گفتار ورفتارهای روزمره خود هم نشان میدهند.
بحث دیگری که در ایتالیا وجود دارد و باید به آن دقت داشت، مسئلهٔ ذهنیتی است که از ایتالیای باستان باقی مانده است؛ البته این بدین معنا نیست که ما وجودِ اسطورهٔ روم باستان را انکار کنیم؛ بلکه به این دلیل میگوییم که در بازسازی مدرن، زمانیکه فاشیسم داشت رشد میکرد، انگارهٔ روم باستان باعث شکلگیریِ گفتمان فاشیستی و نژاد پرستانه میشد، همان گونه که دربارهٔ ایران خواهیم گفت که چگونه از ایران باستان پدیده میسازند و از آن در جهتِ رشد افکار نژادپرستانه، بهرهبرداری میکنند.
روشی که در فاشیسم ایتالیا هم به کار برده میشد. درحالیکه به دلیل کمبود زمین در یونان از همان حول و حوشِ ابتدای میلاد مسیح مهاجرتهای گستردهای به ایتالیا صورت میگیرد که منجر به شکلگیری ایتالیا میشود و به همین دلیل پیوند فرهنگ یونانی به فرهنگ ایتالیا بسیار قوی است، وآنچه که در یونان وجود دارد ابتدا به لاتین و بعد به زبان ایتالیایی برگردانده میشود که این موضوع را در سیستم اسطوره شناسی میتوان مشاهده کرد،یعنی هر اسطورهٔ یونانی یک معادل لاتین و رومی هم دارد .
از لحاظ فکری هم این دو به یکدیگر بسیار نزدیک هستند، تا پیوستگیِ کشورهای غربیِ اروپا، که پیوندشان از گذرگاهِ ترجمههایی که یهودیان و مسلمانان انجام دادند، شکل گرفته است ، حکومت اسلامی، اسپانیا و یهودیهای اسپانیا و به طور کلی یهودیها نقش مهمی در انتقال فرهنگی یونان به اروپای غربی داشتند.
البته بعدها اروپای غربی این موضوع را تا حد امکان پنهان میکند و خودش را درتداوم با فرهنگ یونان نشان میدهد، موضوعی که میدانیم درست نیست ،در واقع ساکنینِ اروپای غربی بربرهایی بودند که به روم حمله کردند ،آن را غارت و از بین بردند و روم که میراث یونان باستان بود را نابود کردند. اما در آینده حکومتهای آنها خود را به کلیسا وصل کردند و بار دیگر پیوندشان را با ایتالیا به وجود آوردند . از همان روشی که گفتیم با یونان هم رابطه برقرار کردند.
حال بر اساس مشخصاتی که گفتیم ما در فاشیسم ایتالیا که دیرتر نیز توضیحات مفصلش را خواهیم داد، با کیش شخصیت یعنی کیش موسیلینی و با پوپولیسم سوسیالیستی روبرو هستیم، این پوپولیسم مانند هیتلر از چپ آغاز میشود؛ یعنی با شعار دفاع از حقوق کارگران و غیره؛ ولی در نهایت به راست و رابطهٔ گسترده با سرمایهداری ختم میشود، ما در فاشیسم با تبلیغ علیه پارلمانتاریسم و مخالفت با پارلمان و مجلس وحکومتِ جمعی و فاسد دانستن آن و با ضد روشنفکرگرایی روبهرو هستیم .
و البته همیشه یکی از خصوصیات تمام سیستمهای اقتدارگرا سرکوب ، تخریب ، زندانی کردن و به حاشیه راندنِ روشنفکران و متفکران و دانشگاهیان است؛ زیرا انسداد اندیشه و نبود فرهنگ میان مردم جامعه راهی است برای حاکمان که به راحتی بر آنان حکومت کنند. وجود روشنفکران و دانشگاهیان و نخبههای فکری و حضور افرادی که سرمایهٔ فکری دارند همیشه مانعی است برای ایجاد مزاحمت در حکمرانی، ازاینرو مخالفت با دانشگاه و ضددانشگاهگرایی از مشخصات سیستمهای اقتدارگرا است که در دوران فاشیسم ایتالیا نمود آن بارز است.
مسئلهٔ دیگر، نظامیگری است که این را هم توضیح خواهیم داد و در پایان این قسمت تاکید میکنم که نژاد پرستی و ارتباط جریانات فاشیستی با کلیسا و همچنین ضد کمونیست بودن یکی از مظاهر واضح در فاشیسم ایتالیا بوده که این مشخصات در آلمان هم قابل مشاهده است؛ اما در آلمان نازی ضد یهودیگری پیشی میگیرد؛ ولی برعکس مبارزه با کمونیست یک خط اصلی است که در فاشیسم ایتالیا وجود دارد .در ادامه به این نکات میپردازیم.
*فاشیسم و گوناگونی فرهنگی/ بخش هفتم/ فاشیسم ایتالیا/ ۲۰ بهمن ۱۴۰۱ /درسگفتار ناصر فکوهی /آمادهسازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: مریم رجبی ـ مهر ماه ۱۴۰۲
[۱]mercantilism