انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

غزه، دور باطل خشونت و بن بست «مسئله یهود»

غزه، امروز زیر آتش و بمباران های پی درپی و ورود تانک های اسرائیلی می رود تا تجربه دردناک دیگری را از سر بگذراند و سردمداران نظام آپارتایدی اسرائیلی گمان می کنند که با پنجه آهنین می توانند یک بار برای همیشه «تند روان» را دور زده و کار را به گروه «معتدل» و «صلح» جوی فلسطینی بدهند. این در حالی که بیش از نیم قرن است، این نظام با قرار گرفتن در منطقه ای که کمترین سازشی با ساختار ایدئولوژیک و نهادینه آن ندارد، هیچ دستاوردی مثبتی نه برای خود و نه برای منطقه نداشته است .
از لحاظ درونی، اسرائیل که به دست گروهی سیاسی و موسوم به صهیونیست ها با آرمان هایی سوسیالیستی تاسیس شد، در طول چند دهه، همه امور را در عمل به دست نظامی گرا ها و احزاب تند روی دست راستی سپرد که پروژه آنها برای تداوم یافتن دولت اسرائیل، جز از خلال آپارتایدی شدن هر چه بیشتر این نظام و فاصله گرفتن هر چه بیشتر آن از آرمان های سوسیالیستی اولیه اش و از دموکراسی و آزادی برای فرو رفتن در کابوسی از نژاد پرستی و تبعیض های گوناگون، نه فقط علیه اعراب و فلسطینی ها بلکه ایجاد سیستمی سلسله مراتبی میان خود یهودیان ساکن در آن، امکان نداشت. امروز نیز این نظام هیچ چشم اندازی مثبتی در برابر خود ندارد. واقعیت آن است که نه استناد تاریخی اسرائیل به گذشته ای که فاصله ای دو هزار ساله آن را از دولت اخیر جدا می کند، و نه استناد آن به «صلح» ی که فلسطینی ها به اجبار و زیر فشار نظام های فاسد و دیکتاتوری عربی (که خود حاصل دستگاه های استعماری در نیمه قرن بیستم هستند) بوده، نمی تواند این دولت را از چرخه های بی پایان خشونتی که آن را دائما در دام خود می کشند، نجات دهد.

تناقض بزرگ اسرائیل در آن است که به دست فرزندان قربانیان و بازماندگان یکی از بزرگترین نسل کشی های تاریخ تاسیس شد ولی همین قربانیان پیشین را بدل به جنایتکاران یکی از بزرگترین نسل کشی های دیگر تاریخ کرد. تاسیس اسرائیل سبب شد که یهود ستیزی اروپایی و آمریکایی که ابتدا با رویکردهای متناقض و ریاکارانه خویش، شاید خود آگاهانه و شاید ناخود آگاهانه، امیدوار بودند که فاشیسم هیتلری «مسئله یهود» را فیصله دهد( و به همین دلیل نیز تا پایان جنگ، برغم آنکه می توانستند، در فرایند هولوکاست برای جلوگیری از آن دخالتی نکردند و پس از جنگ نیز خود بسیاری از جنایتکاران هیتلری را فراری دادند)، پس از جنگ تصور کنند می توانند «مسئله یهود» را در قالب گتویی به بزرگی یک دولت ملی یعنی اسرائیل حل کنند و از آن زمان تا امروز نیز با نظامی کردن این گتو و واداشتن اهالی اش به بدل شدن به جنایتکارانی حرفه ای عملا تلاش کنند به یک موقعیت عملا موجود برسند که «مسئله یهود» از یک مسئله پهنه مسیحی و اروپایی و آمریکایی به یک مسئله پهنه اسلام و خاور میانه بدل شود. زمانی نیز که از «غیر قابل بازگشت» بودن این موقعیت سخن گفته می شود، اروپایی ها و آمریکایی ها عموما بیشتر از شبح بازگشت نفرت های نژادی و یهود ستیزانه در خود وحشت دارند تا آنکه چندان در غم سرنوشت یهودیانی باشند که به قول آنها بار دیگر آواره خواهند شد. و این در حالی است که از زمان تاسیس دولت اسرائیل بخش بزرگی از یهودیان دایاسپورا، برغم «دلسوزی» هم وطنان مسیحی خود، هرگز در این دام تحمیق کننده نیافتادند و حاضر نشدند، به «شهروندان» یک دولت نژاد پرست و جنایتکار تبدیل شوند و عملا به آرمان های اخلاق و دین یهودی خود خیانت کنند.

اسرائیل از ابتدا یک بن بست بود و تا به انتها نیز یک بن بست باقی خواهد ماند. از این لحاظ می توان به تجربه دولت یهود دیگری که کمتر درباره آن سخن گفته می شود و در دوره استالین در شوروی پیشین اشاره کرد، در سال ۱۹۲۸، استالین بر اساس رویکرد خاص خود درباره قومیت ها(یعنی درک آنها به مثابه ملیت)، دستور تاسیس دولتی را در سیبری در مرز چین داد که بیروبیجان (Birobidjan) نام گرفت، این دولت با شعار آن تاسیس شد که یهودیان شوروی بتوانند از آزادی و حق کامل برخورداری از هویت خود برخوردار شوند، و زبان آن نیز رسما یدیش یعنی زبان یهودیان اروپایی(اشکنازها) اعلام شد و جمعیت آن به دویست هزار نفر می رسید، اما یهودیان در آن همواره اقلیت، و یهودیت در آن در واقع تنها بهانه ای برای استالین بود تا هم بتواند یهود ستیزی گسترده روس ها را کنترل کند و هم یهودیان را عملا در یک گتو جمع کرده و تحت نظر داشته باشد. در سال ۱۹۹۰، با سقوط شوروی، این دولت به حد یک «ابلاست» یعنی یک استان کوچک روسیه کاهش اداری یافت، جمعیت یهودی آن نیز که از سال های دهه ۱۹۷۰ شروع به مهاجرت کرده بودند دائما کاهش یافت. جمعیت یهودی این دولت که در زمان مرگ استالین(۱۹۵۳) به حدود ۳۰۰۰۰ نقر می رسید، در سال ۱۹۷۰ تنها به ۷ درصد کل جمعیت آن کاهش یافت و در سال ۲۰۰۲ به حدود ۱ درصد کل جمعیت آن (در حد جند هزار نفر) رسید، در حالی که از فرهنگ یهود دیگر کمتر اثری در آن باقی مانده است.
امروز، به زحمت می توان آینده بهتری برای دولت اسرائیل متجسم شد. در واقع این دولت که بر اساس منافع سیاست های استعمار زدایی و برای رها کردن اروپا و آمریکا از مشکل یهودستیزی در کشورهای خودشان و تا حد زیادی نیز برای توجیه و «جبران» بی عملی آنها در برابر جنایات جنگی، تاسیس شد، از ابتدا یک پروژه سیاسی قوم گرایانه برای ایجاد یک دولت تئوکراتیک بود که یهودیت را بهانه قرار می داد تا کار خود را در حوزه سیاسی به نتیجه برساند. این نظام قرار بود که روزی به نماینده رسمی و ویترین «غرب» در خاور میانه بدل شود یعنی پایه ای شود که بتواند مدیریت دولت های بی ریشه عربی را به وسیله یک سیستم پیشرفته تر دولتی به نمایندگی کشورهای ثروتمند توسعه یافته انجام دهد. اما در نهایت این دولت تنها بدل به ویترینی برای نظامی گری و خشونت و بی رحمی آن دولت ها و نشانه ای از زشت ترین مظاهری شد که دولت های پیشین استعماری بیش از ضد سال برای به فراموشی سپردن آنها تلاش کرده بودند، درست همان کارکردی که جنگ هایی همچون ویتنام، افعانستان و عراق نیز در بر داشتند. اینکه این نظام توانسته است بزعم خود «یارانی» را نیز در منطقه در قالب دیکتاتورهای عرب و یا دولت هایی که در پی انتقال های سرمایه ای به خود هستند و یا از آن به مثابه سپری دربرابر اعراب استفاده می کنند(نظیر ترکیه و کردستان عراق) بیابد، توهمی است که بهتر است هر چه زودتر از « خارج شود چون این گونه «ائتلاف» ها در مرزهای سودجویی های مقطعی متوقف می شوند و می توانند به بدترین خصومت ها بیانجامند. اما آنچه برای چنین نظامی یک واقعیت انکار ناپذیر است اینکه امروز دولت اسرائیل با رفتارهای خشونت آمیز خود در حال ضربه زدن به پایه ای ترین بنیان های اخلاق و دین یهودی، یعنی گناه دانستن جنایت و بی رحمی است.

اگر فاشیسم هیتلری تا مرزهای نابودی فیزیکی یهودیت پیش رفت و «راه حل نهایی» اش برای «مسئله یهود»، هولوکاست بود؛ فاشیسم اسرائیلی امروز در حال نابودن کردن یهودیت به مثابه یک دین ابراهیمی است. فلسطین و اعراب منطقه که بیش از دو هزار سال در این پهنه بزرگ ساکن بوده اند، نیازی به آن ندارند که در خاکی که خود ساخته اند ریشه کنند، زیرا ریشه های طبیعی شان همواره در این خاک بوده است، اما اسرائیل برای این ریشه کردن ابتدا باید ریشه های اخلاقی خود را تا به نهایت یعنی تا نابودی یهودیت برای ایجاد یک نظام آپارتاید فاشیستی بسوزاند. بهای ساختن دولتی ملی می تواند بسیار گزاف باشد و تازه چنین دولتی آنگاه که ساخته شود، نیز چاره ای جز استحاله در منطقه ای عربی- اسلامی نخواهد داشت. شاید اگر اسرائیلی ها می توانستند به جای تن دادن به منطق خشونت و نظامی گری و ویران کردن سقف خانه های مردمان بیگناه بر سر آنان، اندکی به ریشه های اخلاقی یهود باز گردند، قادر بودند عمق فاجعه را زودتر درک کنند و هولوکوستی را که فاشیسم هیتلری آغاز کرد اما در اتمام آن موفق نبود، به دست خود تا پایان منطقی اش یعنی تا نابودی احتمالی یا تا حاشیه ای شدن کامل فرزانگی، اخلاق و دین یهودی به پیش نبرند.