تا چه اندازه غذا برای فرآیندهای تعیین هویت مناسب است و چگونه این رابطه نزدیک شده است؟ در دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ کلود لوی استراوس و مری داگلاس بر نقش غذا به عنوان دلالت کننده، طبقهبندی کننده و بر سازنده هویت تأکید کردند. دادن معنی به جهان، نظم افراد و وقایع از طریق اعمال روزانه ابتدایی که در آن خوردن و نوشیدن کاملاً حیاتی هستند. رولند بارتز نیز خوراک و غذا خوردن را به مثابه نظامی از معانی در نظر میگیرد. بارتز مواد، تکنیکهای تهیه و عادتهای غذایی را بخشی از این نظام معانی میداند و معتقد است که ما از طریق خوراک با دیگران ارتباط برقرار میکنیم(بارتز[۱]، ۱۹۷۵: ۵۱). این ارتباط میتواند در جهت نشان دادن همسانی و یا بیان تمایز به کار رود، که در این صورت میتوان خوراک را به مثابه امری کارآمد در فرایند تولید و بیان هویت تلقی نمود.
مری داگلاس هم در مطالعات خود با محوریت غذا که در تمام دوره کار وی تقریباً یکی از موضوعات اصلی کار او بود(کاپلان[۲]،۱۹۹۷: ۳)، غذا را به عنوان نظامی معنا بخش که در ترسیم مرزهای اجتماعی کمک رسان است توضیح میدهد. وی در تحلیلش از غذا نه تنها بر ساختار مادی غذا، که به چگونکی مصرف آن نیز میپردازد. خوراک و خوردن را نماد نظم اجتماعی میداند که در جریان زندگی روزمره فرایندهای هویت سازی، نظم و طبقه بندی در درون آن مشهود است.
نوشتههای مرتبط
مردمشناسی غذا به مطالعه غذا در ارتباط با گروهی که شخص در آن قرار دارد، سایر گروهها ، تقدس و خدایان، علاقهمند است. اگرچه در مطالعات پژوهشهایی که ایدهی علامت گذاری اجتماعی از طریق غذا برای آنها نقش مرکزی را داشت، هویت در حاشیه قرار میگرفت. به طور کلی، علوم غذایی در دهه ۱۹۷۰ با کمبود و فقر، تولید و مصرف غذا، مداخلههای سلامت محور، تمایز اجتماعی و مطالعات توصیفی غذاهای آماده(سریع) سروکار داشت(مانل و دیگران،۱۹۹۲). در دهه ۱۹۸۰ مطالعات غذایی به خاطر بسیاری تغییرات ایجاد شده در جهان غذا و به علت چرخش فرهنگی مشهور در علوم اجتماعی دستخوش توسعه سریعی شد. تنوع فراوانی از اصطلاحات مانند (ذائقه، بینظمیهای غذایی، آشپزی درجه یک(عالی)، تفاوت اجتماعی، با جزئیاتی که شرح دادهشد، که کسانی مانند: گایچتی(۱۹۹۶)، کاپلان(۱۹۹۷)،جانسن(۱۹۹۷)، کانافانی- زاهار(۱۹۹۷)، کونیهان و کاپلان(۱۹۹۸)، کورس میر(۱۹۹۹)، لنتز(۱۹۹۹) و … شرح داده شده). به طور مشابه در علوم اجتماعی به عنوان مقیاسی بزرگتر، مفهوم هویت که به طور مستقیم و بلافاصله غذا با آن مرتبط بود مورد توجه قرار گرفت. این مسأله به طور قدرتمندی با این باور که اساس تعلق از طریق غذا تنها شامل عمل طبقهبندی و مصرف نیست، بلکه همچنین تدارک، سازمان دهی، تابوها، شرکت، جایگاه، لذت، زمان، زبان نمادها، نمایش، شکل، معانی و هنر در خوردن و آشامیدن را نیز در بر میگیرد. این رابطه نزدیک بین غذا و هویت تنها در حلقه آکادمیک ظاهر نشد، بلکه در سپهری وسیعتر به عنوان مثال میتوان به برخی از مردمان شهرهای بسیار توسعه یافته در دهه ۱۹۸۰ اشاره کرد به آنها Foodist یا دوستداران غذا میگفتند که مهمترین کار آنها خوردن و نوشیدن غذاهای جدید و شیک در رستورانها بود( اسچالرز، ۲۰۰۱: ۸).
دیدن رابطهی نزدیک بین غذا و هویت در مقاله کلود فیشر[۳] که با جمله راز آمیز” غذا در مرکزیت احساس ما از هویت قرار دارد” آغاز میشود، خلاصه شده است. او میگوید البته که غذا خوردن یک عمل بیولوژیک است اما در عین حال فراتر از آن نیز است. خوردن به هر گروه امکان تثبیت تمایزش از دیگر گروهها، سلسله مراتب و سازمان درونی آن، و به طور هم زمان یگانگی و دگرگونی کسانی که خوراک متفاوتی می خورند را فراهم میآورد. خوراک همچنین برای هویت فردی نیز از این مرکزیت برخوردار است، از این حیث که هر فرد انسانی ابعاد زیست شناختی، روان شناختی و اجتماعی وی به وسیله غذایی که انتخاب میکند، ساخته شده است. خوردن از مرز میان بیرون و درون، گذشته و آنها را به هم پیوند میزند. خوردن و نوشیدن شیوهای است که در آن مهاجران برخی عادات غذایشان را وقتی که زبان یا سایر تظاهرات فرهنگیشان به سمت فراموشی میرود، حفظ میکنند. این اشتراک پایهای برای هویت جمعی است. به خاطر این که غذا برای مردم جذاب است آنها فرصتی برای نشان گذاری کردن گروه خود و گروه دیگری به دست میآورند. کسانی که غذای مشابه میخورند، قابل اعتماد، خوب، آشنا و بدون خطر هستند، اما کسانی که غذای غیرمعمول میخورند با خود احساس بیاعتمادی، تردید و حتی تنفر میآورند(فیشر، ۲۷۵:۱۹۸۸).
از آنجا که هر کسی ناچار از خوردن است، چیزی که ما میخوریم به نمادی قدرتمند در مورد اینکه ما چه کسی هستیم؟ تبدیل میشود. غذا برای مبادله، هدیه دادن، منزلت اجتماعی و استحکام پیوندهای اجتماعی است نه صرفاً برای مصرف شخصی. خلاصه این مطلب آن است که ما مشابهت خودمان را با دیگران از طریق شیوه خوردن برخی چیزها نیز میتوانیم درک نمایم. برای به دست آوردن اینگونه شناختهشدنها افراد ممکن است دست به خوردن چیزهایی بزنند که نسبت به آن اکراه داشته یا از خوردن غذایی خوشطعم که در فهرست ممنوعه است، خودداری کنند. انسانها تمایزشان را از طریق رسانه غذا شناسایی بیان میکنند،”شما آن چیزی هستید که میخورید” (فاکس، http://www.sirc.org). در آمازون قبایل بومی خود را از دیگر قبایل از طریق عادات متفاوت غذایی، شیوهها یا مصرف در غذا خوردن، متمایز میکنند، افراد از طریق مشهور شدن به خوردن انسانها یا حیوانات نفرتانگیز چون غورباقه، مار و موش بدنام میشوند و مورد انزجار قرار میگیرند. در فرایندهای ترقی اجتماعی افراد مجبور هستند به خوردن خاویار، آرتیشو(کنگر فرنگی)، حلزون، مارچوبه علاقه نشان داده و خوردن پیراشکی گوشت، ماهی و چیپس، گوشت و پای سیبزمینی که از لحاظ غذایی مغذی هستند، ولی بهطور زنندهای با طبقات پایین پیوند خوردهاند را تحقیر نمایند. همانگونه که شیوههای احساس یگانگی(شناسایی) از طریق مد، گفتار و موسیقی وجود دارد این وضعیت به طرق مختلف در رابطه با غذا نیز صادق است. قومیت، مذهب و هویت طبقاتی از این شیوهها هستند. ترجیح غذای قومی تنها در حضور ذائقهای غریب، مانند وقتیکه شخصی به خارج میرود، یا وقتیکه شخصی غیر بومی به مهمانی اهالی منطقهای میرود، یک مشخص کننده هویت میشود(کونیهان[۴]، ۱۹۹۹).
اندیشمندان دیگر نیز در مطالعات خود پیرامون خوراک به رابطه نزدیک خوراک و هویت اشاره نمودهاند و از دیدگاههای مختلف به آن پرداختهاند. لنتز[۵]، غذا و نوشیدنیها را به عنوان مشخص کنندهی قوی مرزهای اجتماعی در نظر میگیرد(لنتز،۱۹۹۹)، میر[۶] ،مینویسد که آنهایی که غذا خوردن دسته جمعی را انتخاب میکنند به طور ضمنی برابری میان آنها را میرساند، این در حالی است که والنتین با شواهد مبتنی بر این که غذا یک نقش مهمی در شکلگیری هویت خانوادگی ایفا میکند، به رابطه هویت و غذا پرداخته است. به هر حال متفکران بسیاری در مطالعات خود به این رابطه پرداخته و از آن برای تحلیل بسیاری از روابط اجتماعی بهره گرفتهاند(میر،۱۹۹۹). در واقع خوراک و رابطه آن با مفهوم هویت به عنوان ابزار مفهومی قوی در رابطه با تحلیلهای اجتماعی، کلید تحلیلی بسیاری از محققان علوم انسانی بودهاست.
علی رغم تاکید بر رابطه برجسته میان خوراک وهویت، در این میان کسانی هم هستند که این رابطه را حداقل آن گونه که فیشر خوراک را در مرکزیت درک ما از خود قرار میدهد مورد تردید قرار داده، و پیشنهاد دقت بیشتری در این زمینه ارائه میدهند. وارد[۷]، اهمیتی را که برخی محققان مانند فیشر به خوراک در تعیین و تعریف هویت اشخاص و گروهها دادهاند مورد تردید قرار میدهد. وی غذا را دارای این ظرفیت به نحوی که بیان شده نمیبیند و برخی ادعاها در این رابطه را مبالغه آمیز توصیف میکند. غذا تنها شیوهای فرعی برای بیان هویت است، بسیاری از مردم به غذا خوردن دیگران بدون کوچکترین توجهی مینگرند و حتماً برای آنها معنای هویتی ندارد. و حتی اغلب فاقد توانایی رمزگشایی از کدهای مرتبط با غذا هستند و علاقهای هم به دانستن آن ندارند.” وارد نتیجه میگیرد که ظرفیت محدودی در غذا در رابطهی با بیان هویت شخصی وجود دارد. در رابطه با به چالش کشیدن اهمیت جایگاه غذا به عنوان سازنده هویت و تأکید بیشتر او بر جنبه کارکردی غذا درست عمل کرده است. وارد، اتصال بین استفاده از ارزش و ارزش هویتی را دست کم گرفته است. بسیاری از انتخابهای افراد به طور اجتناب ناپذیری از طریق گفتمان و روایتها به طور اجتماعی شکل داده شده است. علامت گذاری اجتماعی و تعیین هویت همان طور که توسط استراوس، داگلاس و نیز بوردیو اظهار شده است رویههایی ناآگاهانه، بدیهی انگاشته شده و ساده ارائه میشوند”( اسچالرز، ۲۰۰۱: ۸). اما اشتیاق و در مقابل آن پرهیز از برخی از غذاها سبب نزدیکی و دوری ما از سایر فرهنگهایی که با ما در این رابطه مشابه یا مغایر هستند، میشود. پس این گونه است که بارتز غذا را صرفاً یک ماده قابل خوردن نمیداند، بلکه آن را چیز خوبی برای فکر کردن نیز در نظر میگیرد(لونگ[۸]، ۲۰۰۴). غذا میتواند بیان کننده تفاوتها از یک شخص تا شخص دیگر و حتی بین گروها باشد (سالزمن[۹]، ۲۰۰۴). غذا رابطهای نزدیک با درک ما از بدن که عینی ترین بخش هویت ما است دارد. انتخابهای متفاوت غذایی با درک ما از کالبد خود و چگونگی آن مرتبط است. کسانی که درک آگاهی شخصی بالاتری نسبت به کالبد خود درند به همان نسبت نیز در انتخاب های غذایی بر اساس ویژگیهای حسی چشاییی خود عمل میکنند تا بر اساس اطلاعات ارائه شده در رابطه با غذا(اولند[۱۰]، ۲۰۰۱: ۱۵۸)
به طور کلی، چنان برمیآید، که در نظر گرفتن خوراک و غذا خوردن به عنوان یک نظام اجتماعی، و شکل گیری ذائقه به عنوان امری فرهنگی از خلال مطالعات لوی استراوس و پیروان بعدی او آغاز میگردد. در واقع، مردمشناسان، مدتها برای سایر اندیشمندان درمطالعه ارتباط خوراک و هویت نقش پیشتاز را داشتند(فرگسن[۱۱]و زوکین[۱۲]،۱۹۹۵). برای مثال کلود لوی استراوس(۱۹۸۳) نشان میدهد که این قرارداد اجتماعی است که در یک جامعه تعیین میکند که چه چیزی خوردنی است، نه مولفههای زیست شناختی. او همچنین این مسئله که برخی از غذاها فقط باید توسط مردان یا زنان ، یا فقط در روزهای تعطیل مصرف شوند، یا نباید توسط کودکان مصرف شوند را بررسی نمودهاست(گاپتیل و کاپلتن،۲۰۱۳). در نظر استرواس خوراک مانند یک نظام زبانی است که در درون آن نماد و استعارههای بسیاری وجود دارد، که این مسئله موجب پذیرش خوراک به عنوان امری شایسته تفکر میشود. رمز گشایی از کدهای غذایی میتواند چیزهای زیادی در مورد برداشتهای نا آگاهانه افراد و جوامع به ما بیاموزد. در نظر رولند بارتز هم خوراک و تغذیه مانند یک نظام زبانی است، خوراک، نظامی از معانی را برای ما مهیا کردهاست که از طریق آن ارتباط برقرار میکنیم (بارتز، ۱۹۷۵: ۵۱). داگلاس هم در مطالعات خود بر روی خوراک مرزهای اجتماعی که معنی غذایی در انطباق با آنها هستند را یادآوری میکند. وی خوراک و خوردن را نماد نظم اجتماعی میداند(کاپلان، ۱۹۹۷). به علاوه، بر نقش غذا به عنوان یکی از ترسیم کنندهای مرزهای اجتماعی و همچنین شکل دهنده هویت در سطوح مختلف تاکید شده است. همچنین خوراک عنصری کلیدی از فرهنگ ما و نقطه مرکزی برای احساس ما از هویتمان است. هویت اگر چه یک ساخت اجتماعی ثابت نیست، اما درون اشکال اجتماعی، بازتاب دهنده موجودیت و ساختارهای تصور شده الزامی و تجربه زیسته از موضوعات مختلف است. ما برای بقا به غذا نیاز داریم، اما غذا بیش از یک منبع ضروری انرژی و تغذیه، برای سلامت انسان و رفاه او است. چیزی که ما میخوریم، چگونه میخوریم، و چه وقت غذا میخوریم بازتاب دهنده پیچیدگی آرایشهای فرهنگی گسترده پیرامون غذا و شیوههای غذایی ، سازمان منحصر به فرد نظامهای غذایی و وجود سیاستهای اجتماعی هستند (کٌک[۱۳] و ولشی[۱۴]، ۲۰۰۱). آنچه در اینجا اهمیت دارد قرار گرفتن خوراک و تغذیه به عنوان امری نشات گرفته از کالبد زیستی، در درون یک نظام فرهنگی است. این قرار گرفتن بسیار با اهمیت است، چون سایر جانوران نیز مانند انسان تغذیه میکنند، اما فقط انسان است که این نیاز را در در چارچوبی فرهنگی مرتفع میکند و از این جا یکی از مرزهای میان طبیعت و فرهنگ شکل میگیرد.
غذا میتواند مرزهای درون و برون گروه را مشخص کند. معانی غذاها بر اساس طبقات اجتماعی، جنسیت و ذائقه درون یک جامعه تغییر می کند که میتواند مبنایی برای هویت یابی و تمایز باشد. نگاهی اجمالی به کتب راهنمای گردشگری و یا آشپزی کافی است که نشان دهیم از غذا به عنوان ابزاری بسیار معمول برای نشان دادن تمایز وگروها و جوامع دیگر استفاده میشود. همانطور که فردریک بارث به ما میگوید: این مقولههای تلعقی به وسیله مرزهای تعریف شده ای که درون گروه و برون گروه را مشخض میکنند ایجاد و حفظ میشوند(۱۹۶۹: ۱۰).
http://anthropology.ir/node/27597
[۱] . Barthes R.
[۲] . Kaplan D M.
[۳] .Fischer C.
[۴] . Counihan C M.
[۵] . Lentz C.
[۶] . Meyer K .
[۷] . Ward F M.
[۸] . Long L M.
[۹] . Saltzman, R H.
[۱۰] . Ueland, Q
[۱۱] . Ferguson P P.
[۱۲] .Zukin S.
[۱۳]. Koc M.
۳. Welsh J.