سال گذشته در ۲۲ فوریه ۲۰۲۲ (۲ اسفنند ۱۴۰۰) ولادیمیر پوتین، همانگونه اغلب دیکتاتورهای پیر و فاسد و بیمار، در اشتباهی نهایی کلید مرگ و سرنگونی خود را میزنند، در حرکتی جنونآمیز درون دامی افتاد که مدتها بود دولتهای غربی برایش پهن کرده بودند. این دولتها که از سالهای ۲۰۱۲ و اواخر دولت اوباما، دیگر حاضر نبودند بلندپروازیهای دیکتاتور کوچک کرملین را برای بازسازی امپراتوری شوروی، در قالبی جدید، بپذیرند، از همان زمان شروع به تحقیر و تحریک او کرده بودند تا بهانهای به دست بدهد و بتوانند زیر پایش را خالی کنند. کاری که بیآنکه ظاهرا برایش برنامهریزی دقیقی انجام شده باشد، به دلیل پدیدار شدن پوپولیسم ملیگرایی مسیحی در آمریکا، با چهرۀ کلاهبردار مسخرهای به نام ترامپ، امکانپذیر شد. پوتین که در جنون ِ دیکتاتورمنشانۀ خود آنقدر دچار خطا در داوری شده بود که پنداشت ترامپ با دستگاه عریض و طویل یک دولت بزرگ نظامی در رأس امپراتوری سرمایهداری، آمریکا، یکی است، زمانی که آن کلاهبردار با بلاهت همیشگیاش در کنفرانس هلسینکی پشت تریبون رسمی اعلام کرد که به دستگاههای امنیتی پوتین بیشتر از دستگاههای امنیتی خود باور دارد و وقتی مدتی بعد با رسوایی تلفن به زلنسکی، تحویل کمک نظامی تصویب شده آمریکا به او را به اعلام رسمی تحقیقات جنایی اوکراین علیه پسر بایدن، وابسته کرد (کاری که بدیهی است اوکراین انجام نداد)، به باوری همان اندازه مستحکم رسید که ابلهانه؛ اینکه دست به یک خودکشی سیاسی بزند چون تصور میکرد چراغ سبزی از آمریکا دریافت کرده که کل اوکراین را (همچون کریمه چند سال پیش از آن) درون امپراتوری جدیدش ببرد. و این در حالی بود که آمریکا و همپیمانشان، بهترین فرصت را مییافتند تا هم توان واقعی روسیه را در یک میدان جنگی واقعی در مرکز اروپا بیازمایند، هم به میزان واقعی بودن تهدیدهای هستهای او پی ببرند و هم سرانجام قدرت مقابله به مثلش را در برابر «ناتویی» شدن کامل اروپا بسنجند. بنابراین زمانی که پوتین تیر خلاص را به سوی خود شلیک کرد، تصورش آن بود که مغز «ناتو» را هدف گرفته است. او در ذهن بیمار خود تصور میکرد که گروه سربازان وظیفهای که صبح وارد اوکراین میکند همان شب کییف را میگیرند، رییس جمهور ِ کمدین این کشور پا به فرار میگذارد، دولت جدید و وابسته اوکراین اعلام موجودیت میکند و در فاصلهای کمابیش کوتاه، ادغام آن با سرزمین مادر ِ روسیه اعلام شده و ملیگرایی مسیحی ارتدوکس او را تا پایان عمر و پس از آن به قهرمان ملی خود تبدیل خواهند کرد. اما یک سال بعد همۀ حسابها غلط از آب در آمد، کمدین- رییس جمهور (زلنسکی) تبدیل به یک قهرمان ملی و بینالمللی در عرصۀ جهان شد که تمام نهادهای قدرتمند برایش قالیچۀ قرمز پهن میکردند تا سخنرانی کند و همۀ رییس جمهوران جهان به دیدارش می رفتند، در حالی که پوتین از همه جا رانده شد و به حد یک «هیتلر کوچک و مضحک» رسید که روسیه را دست کم پنجاه سال به عقب کشاند: همۀ شرکتهای بزرگ و کوچک و سرمایهگذاریهای آنها از این کشور خارج شدند، متحدان روسیه یک به یک تنهایش گذاشتند و در نهایت برایش هیچ چیز نماند جز چند دیکتاتور جهان سومی و رویایی که باید با خود به گور ببرد: بازسازی اتحاد جماهیر شوروی.
سفر رییس جمهور آمریکا، جرج بایدن، در سالگرد حملۀ روسیه، به اوکراین که از چندین ساعت قبل به روسیه اعلام شده بود و دو بخش آن با قطار و هر بار با سفری ده ساعته انجام گرفت، سفری بود نه فقط تاریخی زیرا سفر رییس جمهور آمریکا در یک منطقۀ جنگی که زیر کنترلش نباشد، از زمان لینکلن و جنگ داخلی آمریکا در ۱۸۶۱ تا امروز سابقه نداشت، بلکه یک چالش بزرگ بود برای نشان دادن ناتوانی پوتین: بیست ساعت مسافرت با قطار در خاک اوکراین یک دهنکجی بزرگ و قدرتنمایی روشن به پوتین بود. پیامی روشن در کار بود: همان پیامی که سی سال پیش رونالد ریگان به میخاییل گورباچف داده بود: بازگشت روسیه از موقعیت یک «ابر قدرت» به یک «قدرت منطقهای بزرگ» و البته سهیم در بازی جهانی «قدرتها»؛ اما به دو شرط: نخست کنار رفتن پوتین (که احتمالا در یک دو سال آینده و شاید زودتر انجام میگیرد) و دوم، عدم مداخلۀ چین در این بازی که تا هم اکنون محقق شده است. این تیر خلاص دوم به مغز پوتین بود، تیر اول، تیر خودکشی بود که با دستان لرزان او نمیتوانست به نتیجۀ نهایی برسد، اما تیر دوم، به دست یک سیاستمدار کهنهکار که همه با کلیشههای ابلهانهای مسخرهاش میکردند («جوی خوابآلود»)، بسیار کارا بود و خود را در پاسخ همین چند روز زلنسکی در رد کردن امکان مذاکره با پوتین که با واسطگی اردوغان مطرح کرد.
نتیجۀ مستقیم و البته همواره نامطمئن: جنگ جهانی سوم، به این زودیها اتفاق نمیافتد و دیکتاتورهای کوچک جهان سومی که بر چنین جنگی و جبهۀ چین و روسیه در برابر آمریکا و اروپا، حساب باز کرده بودند، نیاز به تجدید نظری اساسی دارند زیرا نه چین حاضر است منافع اقتصادی خود را که تنها شانس بقای دولتش است برای دفاع از گروهی مافیاهای جنایتکار روس به خطر بیندازد، نه روسیه حاضر است مدتی طولانی منافع اقتصادی ولو تبهکارانۀ مافیای خود را به دلیل جنون یک دیکتاتور از دست بدهد، و نه سرانجام اروپا حاضر است دیگر در برابر پوتین یا روسیه یک قدم عقب بنشیند. تا همین امروز نه فقط کل کشورهای اسکاندیناوی به ناتو پیوستند، بلکه بیشک اوکراین نیز دیر یا زود همین راه را خواهد رفت. بازی ِ روسیه باخت- باخت بود. با وجود این چرخشی در سیاستهای جهانی ناگزیر به نظر میرسد. میزان فساد و فلاکت در اکثر نقاط جهان سوم و میزان نابرابری ِ توزیع ثروت در کشورهای ثروتمند به حدی رسیده که جهان را به موقعیتی انفجارانگیز رسانده است و بدون بازنگری در سیاستهای نولیبرالیسم قابل گرهگشایی نیست. تیموتی اسنایدر، نظریهپرداز و نویسنده معروف کتاب «درباره استبداد»، این نکته را چنین بیان میکند: غرب باید از این توهم درازمدت بیرون بیاید که صرفا با استقرار نظام سرمایهداری، چه در خودش و چه در کشورهای دیگر میتواند روابط دموکراتیک را در آنها ضمانت ببخشد و برعکس باید مسئله توزیع ثروت، گسترش طبقۀ متوسط، دفاع از آزادیهای رسانهای، و دفاع قدرتمند از اقلیتها و رشد فرهنگی را ضامن دموکراسی بداند زیرا در غیر این صورت جهان قابل تداوم نیست. جنگ جهانی سوم، روی نمیدهد، چون نباید روی بدهد زیرا اگر روی بدهد، امکان اندکی برای بقای انسانیت به گونهای که امروز میشناسیم وجود دارد. به همین دلیل نیز یک دگرگونی سیارهای، ناگزیر است، اما نه در جهت رودررویی غرب و شرق، بلکه در قالب رودررویی رویکرد نولیبرالی و سرمایه-محور توسعه با رویکرد اقتصاد اجتماعی و انسان محور آن.